مبانى فقهى حكومت اسلامى جلد 1

مشخصات كتاب

سرشناسه : منتظری، حسینعلی، 1301 - 1388.

عنوان قراردادی : دراسات فی ولایه الفقیه و فقه الدوله الاسلامیه. فارسی

عنوان و نام پديدآور : مبانی فقهی حکومت اسلامی/ منتظری؛ ترجمه و تقریر محمود صلواتی.

مشخصات نشر : تهران : کیهان ،1367 -

مشخصات ظاهری : ج.

فروست : انتشارات کیهان؛66. معارف اسلامی ؛7.

شابک : 12000ریال(ج.1) ؛ 3200 ریال( ج.2،چاپ دوم) ؛ 3700 ریال ( ج.4)

يادداشت : ج. 2 (چاپ دوم: 1371).

يادداشت : ج.4( چاپ اول: 1371).

يادداشت : جلد دوم و چهارم ترجمه ابوالفضل شکوری و توسط نشر تفکر منتشر شده است.

یادداشت : کتابنامه

مندرجات : ج.1. دولت و حکومت .-- ج. 2. امامت و رهبری.-- ج. 4 احکام و آداب زندانها و استخبارات.-

موضوع : ولایت فقیه

موضوع : اسلام و دولت

شناسه افزوده : صلواتی، محمود، 1332 -، مترجم

شناسه افزوده : شکوری، ابوالفضل، 1334 - ، مترجم

شناسه افزوده : سازمان انتشارات کیهان

رده بندی کنگره : BP223/8 /م78د4041 1367

رده بندی دیویی : 297/45

شماره کتابشناسی ملی : م 68-376

[مقدمه مترجم]

اشاره

بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحِيمِ

پيشگفتار

انقلاب اسلامى با يارى خداوند متعال به رهبرى مقام ولايت فقيه در ايران به پيروزى رسيد و نفس مسيحايى امام امت، رهبر كبير انقلاب اسلامى حضرت امام خمينى مد ظله العالى بر پيكرۀ نيمه جان ملت مسلمان ايران حيات و نشاطى تازه بخشيد و پرچم پرافتخار جمهورى اسلامى در ميان اعجاب و ناباورى دوست و دشمن به اهتزاز در آمد و با اين پيروزى شكوهمند، وحدت دين و سياست در عالى ترين شكل خود تجلى نمود و يك بار ديگر قدرت اعجاب انگيز مرجعيت شيعه در ابعاد مبارزاتى اجتماعى، فرا روى جهانيان به نمايش گذاشته شد و در تداوم اين درخشش نور، على رغم همۀ مشكلات و نارساييها و توطئه هاى مستقيم و غير مستقيم استعمارگران و ايادى و عمال آنها و تحميل جنگى نسبتا طولانى توسط رژيم بعث عراق به ايران و ... در يك چشم انداز كلى به روشنى آشكار شد كه حكومت اسلامى نه تنها در مرحلۀ براندازى و نفى نظام طاغوت، بلكه در مرحلۀ اثبات و ادارۀ نظام نيز از صلاحيت و كارآيى لازم برخوردار است.

با اينهمه اكنون انقلاب اسلامى در تداوم حركت بالندۀ خود در مقطع حساسى از تاريخ شكوهمند خويش قرار گرفته كه همزمان مسئوليتهاى متفاوتى متوجه آن است و بايد بدون از دست دادن فرصت به همۀ آنها توجه ويژه اى مبذول نمود.

از يك سو با كارشكنيها و توطئه هاى استكبار و استعمار جهانى كه به خاطر بينش شركى خود با اسلام و انقلاب اسلامى دشمنى هميشگى دارند، رو در رو است كه از اين جهت در وضعيتى مشابه زمانۀ امام حسين (ع) قرار دارد و وظيفه در آن، دفاع از

كيان اسلام و مسلمين است و آمادگى براى حفظ ارزشهاى انقلاب و جنگ و شهادت.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 2

از سوى ديگر در حال پايه گذارى و شكل دهى به نظام جمهورى اسلامى و اداره آن بر اساس قسط و عدل اسلامى است كه در زمانه اى مشابه زمان پيامبر اكرم (ص) و امير المؤمنين (ع) مى باشد و وظيفه در چنين شرايطى الگو گرفتن از برنامه هاى حكومتى آنان است و تربيت و به كارگيرى نيروهاى پارسا و با كفايت.

و از ديگر سو در حال تبيين و تطبيق مسائل جامعه بر اساس قوانين و دستورات اسلام و گسترش فرهنگ اسلامى در جامعه و ساير كشورهاى جهان است كه در زمانه اى مشابه دوران امام صادق و امام باقر عليهما السلام قرار گرفته و وظيفه در چنين شرايطى تبيين نيازمنديهاى جامعه بر اساس مبانى فقه اسلامى و تربيت اسلام شناسان متعهد و آگاه است بر پايه اجتهاد و فقاهت.

در اين ميان، مسئوليت حوزه هاى علميه و عالمان دينى آگاه به زمان، از ساير اقشار و اصناف ملت بمراتب بيشتر است، چرا كه آنان جانشينان پيامبر اكرم (ص) و ائمه معصومين (ع) و سربازان مادام العمر و تمام وقت امام زمان (عج) بوده و همواره مسئوليت «اجتهاد» (تبيين نيازمنديهاى زمان بر مبناى اصول و مبانى اسلام) را بر دوش كشيده اند.

در اين شرايط، قوه مقننه (مجلس شوراى اسلامى) در تدوين قوانين مورد نياز كشور به مبانى فقهى مستند و روشن از مسائل و مشكلات مبتلا به جامعه نيازمند است و قوۀ قضائيه براى ارائه قوانين جزايى و قضايى مورد نياز و نيز براى تأمين كادر قضات، در سطح عالى نياز به افراد صاحب نظر

و مجتهد و آگاه به ريزه كاريهاى حقوق اسلامى دارد و قوۀ مجريه در سطوح مختلف براى ترسيم حركت مكتبى خويش چشم اميد به حوزه هاى علميه دوخته است.

تبيين احكام فقهى (اعم از فقه حكومتى، سياسى، اقتصادى و قضايى) و استخراج مبانى مسائل عمده اى نظير ابعاد مسئوليت ولايت فقيه، مسأله زمين، مالياتها، تجارت خارجى، حقوق اقليتها، روابط بين الملل، وظايف دولت در قبال مردم و مسئوليت مردم در برابر دولت، سازمان اطلاعات، امور حسبه و دهها مسأله مورد نياز ديگر كه بويژه به خاطر حاكميت طولانى طاغوت و عدم حضور نظام اسلامى در صحنۀ حكومت كمتر روى آن كار فكرى شده، از امورى است كه در حوزه هاى علميه بايد به آن پرداخته شود. و درست بر همين اساس و در جهت پاسخگويى به اين نياز مهم و حياتى است كه استاد بزرگوار فقيه مجاهد آگاه به زمان آيت الله العظمى منتظرى در كنار ساير اشتغالات گستردۀ سياسى- اجتماعى خود، بخش عمده اى از اوقات پربركت خويش را به تدريس و تدوين مجموعۀ ارزشمند و بى نظير «ولاية الفقيه و فقه الدولة الاسلاميه» اختصاص مى دهند و همزمان،

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 3

در مدتى متجاوز از چهار سال تحصيلى به تدريس آن براى بيش از يك هزار طلبۀ فاضل مشتاق به تحقيق در مبانى فقهى حكومت اسلامى كه در حوزۀ درسى معظم له شركت مى كنند، مى پردازند. و براستى در اين ميدان، كدام فقيه بلند پايه اى شايسته تر از معظم له است كه پس از پشت سر گذاشتن عمرى تدريس و تحقيق در مسائل فقهى، اصولى، فلسفى، تاريخى، اجتماعى، و پس از گذراندن مدت مديدى از عمر خويش در صحنه هاى جهاد

و مبارزه و تبعيد و زندان و شكنجه و پس از ادارۀ مجلس خبرگان قانون اساسى و آشنايى بسيار گسترده و عميق با مسائل و مشكلات جامعه و ... ايفاى چنين مسئوليت مهمى را به عهده بگيرد. و با تكيه بر كرسى تدريس امام صادق و امام باقر عليهما السلام به تبيين مسائل اصولى مورد نياز جامعه و تربيت طلاب و فضلاى حوزه علميه، اين سنگربانان و مشعلداران آينده همت گمارد.

زمينه و انگيزه

و امّا انگيزه و سبب دست يازيدن به تقرير و ترجمۀ اين مباحث بدين گونه بود كه از همان روزهاى اول ورود استاد به طرح مباحث حكومت اسلامى براى همگان روشن بود كه اين مطالب نبايد در محدودۀ شاگردان درس و احيانا كسانى كه از راديو به مطالب آن گوش فرا مى دهند محصور و محدود بماند و لازم است به گونه اى قابل استفاده براى عموم، مطالب آن در اختيار علاقه مندان قرار داده شود. بدين منظور از همان ابتدا به عنوان يادداشتهاى روزانۀ درس، تلاش شد مطالب به صورت منظم گردآورى و پاكنويس شود، اما پس از مدتى مشخص گرديد كه منظور را نمى تواند كفايت كند، چه بسا مطالبى كه از قلم افتاده و يا منابعى كه به صورت دقيق درج نشده بود، براى رفع اين نقيصه نوارهاى درس تهيه و پس از پياده شدن به تنظيم آن همت گماشته شد و بدين وسيله اين امكان فراهم شد كه تمام آنچه استاد در درس بيان فرموده بودند، در اختيار باشد و از مطالب چيزى فرو نماند و بدين منوال، قسمت عمده اى از بحث آماده گرديد، تا اينكه در ديدارى با استاد، قسمتهاى آماده شده، عرضه

و هدف از تنظيم آن مطرح شد. ايشان پس از ملاحظه، شاگردپرورى نموده و با لطف و عنايت خاص خود فرمودند: «من پيشنويس اين درسها را نوشته ام. بسيارى از مطالب در نوشته آمده كه در درس مطرح نشده است، براى تكميل نوشته و پيشگيرى از تكرار كار و اتلاف وقت، بجاست اصل نوشته از عربى به فارسى ترجمه و مطالب اضافه شده در درس و توضيحات، به پاورقى منتقل شود.» و براى تأمين اين منظور يك دوره فتوكپى دستنويس مباحث را در اختيار قرار دادند و اين نقطه عطفى بود

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 4

در كمال يافتن اين نوشتار، زيرا همانگونه كه استاد فرموده بودند، پس از مقابله، مشخص گرديد كه بسيارى از مطالب در نوشتۀ ايشان آمده كه در جلسات درس مطرح نشده بود و البته پاره اى از مطالب مفيد، بويژه نمونه ها و نكات قابل توجه در زمينۀ مسائل سياسى- اجتماعى نيز در درس مطرح شده كه در نوشتار ايشان درج نشده بود.

بر اين اساس مجموعۀ مباحث گذشته، طبق نظر استاد بازنويسى شد و دنبالۀ كار به همين منوال ادامه يافت و اكنون آنچه پيش رو داريد نوشتارى است جامع، بين ترجمۀ كتاب و تقريرات درس كه با پانويس «از افاضات معظم له در درس» مشخص گرديده و توضيح برخى مطالب و يا اصطلاحات كه با كلمۀ «مقرر» متمايز شده است.

چند نكتۀ قابل توجه

در رابطه با اين مجموعه نكاتى قابل توجه است كه اجمالا به آن اشاره مى شود.

1- با توجه به تخصصى و استدلالى بودن مباحث كتاب، تمام تلاش بر اين بوده كه در حدّ امكان مطالب به صورت روان و قابل فهم

براى عموم به رشتۀ تحرير كشيده شود كه البته شيوۀ استاد در بيان سادۀ مسائل چه در گفتار و چه در نوشتار، به ايفاى اين مقصود كمك شايانى نموده است.

2- با توجه به بضاعت علمى اندك و نيز گستردگى مباحث و هدفى كه در ترجمه و تقرير اين مجموعه دنبال مى شده، در طول مباحث كتاب تمام سعى بر رسايى مطلب و انتقال صحيح آن به خوانندگان فارسى زبان بوده است، اما باز يادآورى اين مطلب ضرورى است كه هر گونه نارسايى و كمبودى در ترجمه و تقرير مباحث مشاهده گردد، از ما و به عهدۀ ماست و ساحت استاد از آن مبرّاست.

3- تمام تلاش در اين بوده كه چه در ترجمه و چه در تقرير مباحث درس، همانگونه كه اصل اساسى ترجمه و تقريرات نويسى است، امانت مراعات شود و در هر مورد بر اساس ضرورت، كلمه و يا جمله اى اضافه شده در كروشه [] قرار داده شده تا از متن متمايز باشد. در عين حال مجموعه مطالب در پايان اجمالا از نظر استاد بزرگوار گذشته و طبق نظر ايشان در هر مورد تغييرات لازم انجام پذيرفته است.

4- با توجه به فراوانى اصطلاحات فقهى، اصولى، فلسفى، كلامى و ... در طول كتاب و تكرار آنها در موارد متعدد، ضمن توضيح برخى از آنها در پاورقى، در پايان مجموعه مجلدات، فهرست اعلام، اماكن، مصطلحات و ... پيش بينى شده تا دسترسى به مجموع آنها يكجا ميسّر گردد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 5

5- پيش از ورود در مباحث كتاب، جهت آمادگى ذهنى خوانندگان گرامى، درآمدى در دو محور تحت عنوان «تاريخچۀ نگارش فقه حكومتى در اسلام» و

«آشنايى با شخصيت علمى و روش فقهى استاد (حفظ الله)» درج شده كه در همين جا از برادر گرامى، فاضل ارجمند حجت الاسلام أبو الفضل شكورى كه پژوهش و نگارش آن را عهده دار بوده اند و با توجه به گستردگى بحث، تقرير و ترجمۀ برخى از مجلدات بعدى را قبول فرموده اند، سپاسگزارى به عمل مى آيد.

6- متن و ترجمۀ كليۀ آيات و نيز متن و ترجمۀ همۀ احاديثى كه مورد بحث و بررسى بوده در متن كتاب آمده و متن عربى ساير روايات و احاديث بطور كامل در پاورقى درج گرديده و در نقل قولها تنها به ذكر ترجمه در متن و آدرس در پاورقى اكتفا شده است.

7- در برخى موارد كه با طولانى شدن مطلب و يا وارد شدن در مطلب جديد به «سر فصل» و «تيتر» نياز مى افتاده، با توجه به مضمون مطلب، تيتر مناسب انتخاب شده تا فهم مطلب را آسانتر و انسجام و زيبايى كلام را افزونتر سازد.

8- در پاورقيها همانگونه كه در متن عربى كتاب آمده در حد امكان، هم شمارۀ صفحات و هم عنوان فصل و باب كتاب مرجع، آمده تا مراجعه به اصل در چاپهاى متعدد كتب براحتى امكان پذير گردد.

در خاتمه

در خاتمه از ساحت مقدس استاد بزرگوار كه با اجازه ترجمه كتاب و تقرير مباحث درس و تذكرات و رهنمودهاى خودشان اين جانب را مورد لطف قرار دادند، كمال امتنان و تشكر را دارم. و از فضلا و سروران محترمى كه با تطبيق آن با متن عربى و ارائه پيشنهادات و نظرات اصلاحى خود در غنا و بالا رفتن كيفيت آن مؤثر واقع شدند و از مؤسسه محترم كيهان و

برادران متعهدى كه در نشر آن به صورت سلسله مقالات در روزنامه و انتشار آن به صورت كتاب قبول زحمت فرمودند و از همه برادرانى كه در مراحل مختلف پياده كردن نوارها، تايپ، ويراستارى و ... اين جانب را يارى دادند، صميمانه سپاسگزارى مى نمايم.

از خوانندگان گرامى نيز انتظار دارم با ديده بزرگوارى به اين اثر نگريسته و پيشنهادها و نظرات اصلاحى خود را به اين جانب هديه فرمايند.

و صلى اللّه على محمد و آله الطاهرين، و الحمد للّه رب العالمين.

بيستم شوال 1408 م ق. مطابق با پانزدهم خرداد 1367 ه. ش.

حوزه علميه قم- محمود صلواتى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 7

درآمدى بر بر سلسله درسها و مباحث كتاب [از مترجم]

اشاره

الف: تاريخچه نگارش فقه حكومتى در اسلام ب: آشنايى با روش علمى و شخصيت فقهى استاد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 9

تاريخچه نگارش فقه حكومتى در اسلام

فرايند واژه ها

واژه ها نيز همچون همه پديده هاى هستى، با گذشت زمان، دچار تحول و دگرسانيهاى گوناگون مى شوند و فرايندهاى مختلفى را پشت سر مى گذارند. در اثر اين فرايندها و تحولات لغوى، گاهى يك معنى و مفهوم ويژه در قالب الفاظ و كلمات متعدد جاى گرفته و انسانها را در راستاى تفهيم و تفاهم و اداى مقصود، يارى مى رسانند. روى اين اصل است كه بايد گفت، واژه ها و اصطلاحات در پديد آوردن پيوندهاى معنوى و فرهنگى ابناى بشر و انتقال معارف، نقش بسيار ظريف، كليدى و مهمى را ايفا مى كنند.

مفهوم ويژه اى هم كه امروزه از آن به عنوان «ديدگاهها و انديشه هاى حكومتى اسلام» ياد مى شود از جمله مفاهيمى است كه در طول زمان در قالب واژه ها و اصطلاحات گوناگون جاى گرفته و بر زبان محدثان، فقها، مفسران و حكماى اسلام جارى گشته است. به همين جهت مطالب مربوط به آن با نامها و عناوين گوناگون و متعدد شناخته شده و در هر عصر و زمان و در هر يك از منابع و متون، تعبير خاصى به آن اختصاص يافته است. چنانكه مجموعه مطالب مربوط به اين موضوع زمانى «الاحكام السلطانيه» و «امور سلطانيه» «1» و زمانى ديگر

______________________________

(1). مانند كتابهاى الاحكام السلطانيه ابو الحسن ماوردى و ابو يعلى. و نيز تعبيرات متعدد و كثيرۀ فقهاى بزرگوار شيعه در ضمن مباحث ولايت فقيه، به عنوان مثال، امام خمينى در كتاب البيع، ج 2/ 472 كه تعبير «الامور السلطانيه» را به كار برده اند. و ...

مبانى فقهى حكومت

اسلامى، ج 1، ص: 10

«تنفيذ الاحكام «2»»، «القضايا و الاحكام «3»» و «احكام قضاء و حدود و ... «4»» ناميده شده، گاهى هم به اسم «ولاية الفقيه «5»» مورد ذكر قرار گرفته و زمان ديگر به صورت عام تر و كلى تر، عناوينى همچون «مسائل الولايات «6»»، «الولايات و السياسات «7»» به آن اطلاق شده است.

چنانكه گروه ديگرى از مؤلفين از آن به عنوان «السياسات الشرعية»، «النظم الشرعية «8»» ياد كرده اند. برخى از فقها و محدثين نامدار نيز مسائل مربوط به اين موضوع را تحت عنوان «فى العبادات و السياسات «9»» مورد بحث قرار داده اند و بالاخره در اين اواخر نام «فقه سياسى» و «فقه حكومتى اسلام» شهرت يافته است كه همه اين عناوين و اصطلاحات حاكى از يك مفهوم و معانى مشترك و واحد هستند و نه معانى متعدد و مختلف كه در طول تاريخ و در بستر زمان همراه با فراز و نشيب فقه عمومى و فقه حكومتى، تحول و دگرگونى پذيرفته اند. در اينجا ما براى آگاهى هر چه بيشتر خوانندگان گرامى از ريشه اين اصطلاحات و مفاهيم خاص، تاريخ نگارش و تدوين فقه حكومتى اسلام بويژه ديدگاههاى فقهاى شيعه در اعصار مختلف را مورد مطالعه قرار داده و بحث گسترده در اين زمينه را به كتابى مستقل موكول مى نماييم.

1- عصر پيامبر اكرم (ص) و ائمه معصومين (ع)

بدون ترديد، اصول اوليه و ريشه هاى اصلى فقه حكومتى اسلام، مانند هر مسأله اسلامى ديگر در قرآن مجيد و سنت رسول خدا و ائمه معصومين (ع) قرار دارد و از لحاظ تاريخى پيدايش و شكل گيرى فقه حكومتى همزمان و همزاد با پيدايش «فقه عمومى اسلام» است. يعنى زمان پيدايش و تكوين آن نيز مانند فقه

عمومى به عصر نبوت و نزول آيات شريفه قرآن مجيد بر مى گردد، چرا كه همۀ احكام و دستورات اسلام در عصر نبوت با

______________________________

(2). ر. ك: الكافى/ 421 به بعد، از ابو الصلاح حلبى، چاپ مصحح جديد.

(3). ر. ك: تهذيب الاحكام، ج 6/ 217، شيخ الطائفه طوسى، چاپ جديد.

(4). اين تعبير در همۀ كتب فقهى كاربرد دارد.

(5). مانند عوائد الايام مرحوم نراقى/ 185 به بعد، مكاسب، ج 9/ 304 به بعد از مرحوم شيخ مرتضى انصارى، به تصحيح كلانتر. و خزائن الاحكام فاضل دربندى و كتاب ولايت فقيه امام خمينى و ...

(6). ر. ك: بلغة الفقيه ج 3/ 209 به بعد، سيد محمد آل بحر العلوم.

(7). ر. ك: كتاب العناوين/ 322 از مير فتاح الحسينى المراغى، چاپ سنگى.

(8). مانند ابن تيميه و صبحى صالح كه كتابهاى خود را چنين ناميده اند.

(9). ر. ك: مفاتيح الشرايع، ج 1/ 9، ملا محسن فيض، تحقيق سيد مهدى رجايى.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 11

نزول آيات الهى و سنت شخص پيامبر اكرم (ص) تدوين و تكوين يافته است، تنها در اعصار بعدى با سيره و روايات ائمه معصومين (ع)، فقه اسلام در همان مسير بنيانگذارى شده و بر پايه همان اصول و ملاكها توسعه و تطور يافته است.

فقهاى اسلام نيز در عصر غيبت كبرى، طبق دستور خود ائمه معصومين (ع) كه فرموده اند: «علينا القاء الاصول و عليكم التفريع «10»»، تنها تفريع فروع بر اساس «اصول القائى ائمه (ع)» را انجام داده و از اين رهگذر به تعميق و گسترش مباحث و مسائل فقهى پرداخته اند. چنانكه در رابطه با پيدايش و گسترش همه فروعات و مسائل فقهى اين مسأله صادق

است، در مورد پيدايش و گسترش عناوين و مسائل فقه حكومتى اسلام نيز صدق مى كند از اين رو، آياتى از قبيل: «إِنِّي جٰاعِلُكَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً «11»»، «النَّبِيُّ أَوْلىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ» مِنْ أَنْفُسِهِمْ «12»»، «لَقَدْ كٰانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللّٰهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ «13»»، «أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ ... «14»» و آيات مشابه ديگر، اصل ولايت و حكومت عامه رسول خدا (ص) بر جامعه اسلامى را به گونه بسيار استوار و به دور از هر گونه ابهام بيان كرده و سنگ پايه فقه سياسى و حكومتى را در بنيان ساختمان نظام فقهى اسلام كار گذاشته است.

به دنبال اين قبيل آيات، آيات مربوط به تشريع اصل امامت اوصياى پيامبر (ص) مانند «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ «15»» و «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَ رَضِيتُ لَكُمُ الْإِسْلٰامَ دِيناً «16»» و امثال اينها نازل شده و امامت و ولايت را از شخص پيامبر اسلام به جانشينان ذى صلاحيت بعدى او كه همان ائمه معصومين از نسل خود او و على بن أبي طالب هستند، تعميم داده و ولايت و حكومت عامه را از حقوق و شئون مسلم امام معصوم غير پيامبر قرار داده است. با اينكه ائمه معصومين در طول حيات خود، مسلوب اليد گرديده و حق حكومت و ولايت آنان توسط افراد فاقد صلاحيت رهبرى و

______________________________

(10). ما در زمينۀ احكام و مسائل دينى تنها به بازگويى اصول اوليه و قواعد كلى اكتفا مى كنيم و شما بايد بر اساس آن اصول و قواعد، شاخه ها و فروع نوينى از مسائل را استخراج كنيد. اعيان الشيعة، ج 1/ 387، سيد محسن الامين.

(11).

سورۀ بقره/ 124

(12). سورۀ احزاب/ 6

(13). سورۀ احزاب/ 21

(14). سورۀ احزاب/ 36

(15). سورۀ نساء/ 59

(16). سورۀ مائده/ 3

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 12

ولايت غصب شده بود، با اين حال، اين حق براى آنان همچنان محفوظ بوده است.

حضرت ولى عصر (عج) در دوران «غيبت صغرى» مشكلات مردم را از طريق «نواب اربعه» حل و فصل مى فرمود و امت اسلام را در مسير حق رهبرى مى كرد و وجوهات شرعى را گردآورى كرده و به مصارف لازم مى رسانيد. لكن در زمان غيبت كبرى، فقهاى عادل و واجد شرايط را به عنوان «نايب عام» خود به مقام ولايت و حكومت به گونۀ نامتعين و عمومى، نصب فرموده و شناسايى و گزينش آنها را بر عهدۀ مسلمانان گذاشت.

تفويض ولايت اطاعت، قضاء، حسبه، اقامۀ حدود و تعزيرات و بطور كلى حق تأسيس حكومت اسلامى و ادارۀ امور جامعۀ مسلمين بر موازين قسط و عدل و انجام تكليف امر به معروف و نهى از منكر، گردآورى وجوهات شرعى و مالياتهاى مناسب و مصرف آن در موارد لازم و نافع به حال همگان، از جمله شئون و اختيارات «ولى فقيه» در عصر غيبت است كه از اهم مسائل فقه حكومتى اسلام به شمار مى آيد.

به موازات تأسيس و القاى قواعد و اصول فقه سياسى و حكومتى، در بعد امامت و رهبرى، مسائل و اصول كلى زيادى نيز در ديگر مسائل اجتماعى و سياسى مانند مسائل مربوط به محاربين، اهل بغى، مفسدين فى الارض، منافقين، امر به معروف و نهى از منكر، جهاد، اقامۀ نماز جمعه و نماز عيدين و ايراد خطبه هاى آن، قضاوت، اجراى حدود و تعزيرات، اعمال ولايت و سرپرستى امور

مربوط به لقيط، محجور، سفيه، صغار، اوقاف، تقسيم ارث، تصرف ارث توسط حاكم شرع در صورت نبودن هيچ گونه وارث نسبى و سببى، و صدها مسأله مشابه ديگر كه از مسائل فقه حكومتى و سياسى اسلام به شمار مى آيند، در متن قرآن مجيد و يا سنت پيامبر (ص)، سيره و روايات ائمه معصومين (ع) مطرح شده و اركان و اصول فقه حكومتى اسلام را پديد آوردند. مجموع همين آيات و روايات بود كه به عنوان سند مورد استناد فتاواى فقها در دوران غيبت قرار گرفته و مباحث و مسائل تشكيل دهندۀ فقه حكومتى از مجموع فقه اماميه را، شكل دادند.

روى اين اصل بايد گفت، فقه حكومتى اسلام نيز مانند ساير احكام شرع و فقه عمومى آن، در درجۀ اول از قرآن و سنت نشأت گرفته و بر پايۀ اصول و موازين شرعى در طول زمان تطور و تكامل يافته است.

سيرۀ رسول خدا (ص) در دوران بعثت و نبوت، بويژه در دوران سيزده سالۀ مدينه كه عصر حكومت بود، و در ضمن هفتاد و اندى جنگ كوچك و بزرگى كه در طول اين مدت توسط پيامبر اسلام راه اندازى و رهبرى شد، غنى ترين منبع براى فقه حكومتى و زنده ترين الگو براى تأسيس حكومت اسلامى و شيوۀ ادارۀ آن به شمار مى آيد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 13

چنانكه مجموع مراسلات خارجى آن حضرت با سلاطين، امپراطوريها، امرا و حكام زمان در سراسر جهان آن روز كه آنها را با شيوۀ ديپلماسى خاص و غير معهود به پذيرش اسلام دعوت فرموده و مجموع آنها به نام «مكاتيب الرسول» مشهود است، از منابع و مآخذ بسيار مهم فقه حكومتى اسلام

در بخش سياست خارجى است «17».

همين طور، سيرۀ امير المؤمنين على بن أبي طالب (ع) در طول پنج سال حكومت پربركت و افتخار آفرين خود و عهدنامه ها و فرامين حكومتى آن حضرت به واليان و فرمانداران و مديران امور كشور، بويژه نامۀ معروف آن حضرت به «مالك اشتر نخعى» و ديگر ياران، بهترين مدرك و مواد اوليه براى فقه حكومتى شيعه به شمار مى آيد كه استفاده هاى لازم نيز از آن به عمل نيامده است. نهج البلاغه دربردارندۀ اصول ارزنده اى از فقه حكومتى است كه در صورت به كارگيرى، رشد و فلاح امت اسلام را به ارمغان خواهد آورد.

مجموع اين مطالب همراه با رواياتى كه از ائمه معصومين (ع) به ما رسيده است، مواد اوليه و بافت اصلى فقه حكومتى اسلام در كتب فقهى موجود شيعه را تشكيل مى دهد. بر اين اساس فقه حكومتى ما ميراث گرانقدرى است كه از عصر پيامبر و ائمه معصومين باقى مانده و در دوره هاى بعد، تهذيب و تطور يافته كه در اينجا، رشد و تطور آن در اعصار بعد از معصومين (ع) را بطور خلاصه بررسى مى كنيم.

2- عصر فقهاى اقدم

اولين مرحله از مراحل تاريخ فقه در دوران غيبت كبرى

را «عصر فقهاى اقدم» يا «متقدمين از فقها» مى نامند. فقيهان بزرگوارى مانند كلينى، شيخ صدوق، شيخ مفيد و امثال اينها، به اين عصر تعلق دارند. آنان در كنار ترويج احاديث ائمه معصومين و مشرب كلامى و فقهى آنان، از مطالعه و اظهار نظر در زمينۀ خصوص فقه حكومتى شيعه نيز خوددارى نكرده و در حدّ مقدور در اين زمينه، فتاوا و نظراتى از خود باقى گذاشتند.

البته امثال اين فقيهان بزرگ، به دلايل گوناگونى كه در رأس همۀ آنها، حاكميت طاغوت و وجود جوّ

سياسى ارعاب و خفقان و تقيه و در نظر گرفتن برخى از مسائل درازمدت شيعه بود، نتوانستند در آن اوايل، مسائل مربوط به ولايت فقيه، لزوم تأسيس

______________________________

(17). قسمت عمدۀ اين نامه ها در كتابى به نام مكاتيب الرسول توسط آقاى احمدى ميانجى گردآورى و نشر يافته است و همچنين مجموعۀ اين نامه ها به اضافۀ كلمات قصار و خطب و مواعظ آن حضرت در كتابى دو جلدى به نام مدينة البلاغة توسط شيخ موسى زنجانى تأليف و تدوين و نشر يافته است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 14

حكومت اسلامى و مسائل ظريف فقه حكومتى و سياسى را در يك مبحث مستقل گرد آورده و به گونۀ منسجم بدان بپردازند، لكن با اين همه آن مسائل را فراموش نكردند و در لابلاى مباحث مختلف فقهى و با رعايت مناسبتهاى ويژه به بحث و بررسى آن پرداختند. مثلا همانگونه كه قبلا نيز گفتيم، برخى از مباحث آن را در ضمن كتاب البيع، كتاب الحجر، كتاب النكاح، كتاب الخمس و الانفال، كتاب القضاء، كتاب الجهاد، و امثال اينها آوردند و برخى ديگر را در ضمن كتاب الصوم، كتاب الحدود، كتاب الصلاة و موارد مشابه ديگر ذكر كردند و با يك بحث كوتاه و اشاره هاى اجمالى از آنها گذشتند، و گاهى هم به بحث مفصل آن پرداخته و مطالب جالبى را به يادگار گذاشتند، اما در مقام بررسى تاريخ فقه حكومتى شيعه به اين نكته مى رسيم كه على رغم تلاش قابل ستايش فقها براى تعميق و گسترش اين شاخه از مباحث فقهى، «تقيه» عامل بسيار مؤثرى در پيشگيرى از گسترش مباحث حكومتى بويژه در آن اعصار بوده است. يكى از

شارحين كتاب معروف العروة الوثقى تأليف مرحوم سيد كاظم يزدى طالب ثراه دربارۀ ميزان حاكميت جوّ ارعاب و تقيه و تأثير منفى آن بر فقه اماميه بويژه فقه سياسى آن، مطالب قابل توجهى را بيان كرده است. او مى نويسد:

«فقهاى بزرگوار پيشين ما قدس سر هم، كه ما از درياى دانش آنان بهره مى جوييم و به همۀ فضايل شان گردن مى نهيم و فضيلت پيشاهنگى و سبقت و پيشگاميشان را اعتراف داريم، و آنان را به عنوان استاد و خود را به عنوان آموزنده مى بينيم، هر چند كه مباحث گسترده و دامنه دارى را در قلمرو فقهى انجام داده و تأليفات ارزشمندى را پديد آوردند و طبق اقتضاى زمان و ظرفيت عصرشان، در اين راه بسيار كوشيدند، لكن با اين همه در اثر حاكميت «جوتقيه» مجبور شدند كه در اسلوب تا حدودى دنباله رو فقهاى عامه باشند كه از اواخر قرن دوم هجرى نفوذ و حاكميت يافته و روح جاودانه و اصيل فقه اسلام را با نوعى قشريگرايى در هم آميخته و به خدمت خلفاى انتخابى در آمده بودند. بتدريج آن خلافت نيز تبديل به پادشاهى سلاطين جور گرديد و فقهاى عامه نيز استنباطهاى فقهى خود را منحصر به موضوعات عبادات و معاملات و برخى از مسائل عقيدتى فرقه اى نمودند و از بحث و دخالت در امور و شئون مربوط به دنيا و دولت مسلمين، از ترس سلاطين جور، اجتناب كردند، آنان برخى از مسائل خيالى واقع نشده را فرض كرده و درباره اش به بحث و بررسى مى پرداختند، چنانكه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 15

متأخرين از فقهايشان چنين مى كردند و مى كنند، از آثار سوء اين جمود و قشريگرايى

اين بود كه فكر اجتهادى در بينشان به زوال گراييده و در نهايت منجر به تفكيك دين از سياست گرديد. درست بر خلاف نظر مبارك شارع مقدس كه دين خود را در دو بعد آخرت و دنيا تشريع فرموده است. در نتيجه فقهاى بزرگوار ما نيز با توجه به حاكميت جوّ تقيه تصنيف و تأليف به شيوۀ فقهاى عامه را در پيش گرفته و از تصريح و تعرض به مسائل مربوط به شئون زندگى اجتماعى و دنيوى مسلمين، خوددارى ورزيده و در كتابهاى فقهى به مطرح كردن احكام عبادات و معاملات، به معناى اخص اينها اكتفا كردند و از طرح و بررسى گستردۀ مسائل مربوط به مباحثى همچون جهاد، حدود، امر به معروف و نهى از منكر و امثال اينها، احتراز نمودند و لكن با اين همه بازهم برخى از اين فقها به سعادت شهادت نائل و در راه خدا كشته شدند. چنانكه شهيد اول پس از كشته شدن جسدش به دار آويخته شده و بعد از آن به آتش كشيده شد. بعد از شهيد اول، كسانى همچون شهيد ثانى و شهيد ثالث و امثال اين بزرگواران- خدا رحمتشان كند و پاداش مناسب به آنان عطا فرمايد- نيز كشته شده و به شهادت رسيدند.

وضع تأليفات فقهى ما اينگونه بود، تا آنكه خدا بر اهل مذهب منّت نهاده و اوضاع را تثبيت فرمود.

تأليفات فقهى نيز بتدريج در مسير تكامل و تطور افتاده و در برخى از سرزمينهاى اسلامى حتى المقدور خارج از سيطره حكام جائر آثار فقهى نوينى پديد آمد، و هر يك از فقهاى ما، در آن زمينه هايى كه مورد نياز عصرشان بود و يا

به هر حال خودشان آن موضوعات را مهمتر تشخيص داده بودند، كتابهايى نوشتند، برخى از فقها نيز در برخى از ابواب فقهى به تأليف و نگارش پرداختند. «18»»

نخستين مايه هاى فقه حكومتى اسلام را در جوامع حديثى همچون اصول حديثى اصحاب ائمه، كتاب كافى مرحوم شيخ كلينى، تهذيب مرحوم شيخ طوسى قدس سرهما و ديگر كتابهاى حديثى مى توان مشاهده كرد كه روايات مربوط به ولايت فقيه و شئون حكومت را درج كرده اند. در مرحله بعدى كتب فتوايى فقهاى اقدم شيعه مانند كتب شيخ صدوق و شيخ

______________________________

(18). الفقه الارقى فى شرح العروة الوثقى، ج 1/ 20- 18 تأليف شيخ عبد الكريم زنجانى، طبع 3 نجف، مطبعة الغرى الحديثه.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 16

مفيد و ديگران است كه راجع به مسائل حدود و تعزيرات، امر به معروف و نهى از منكر، حدود و ولايت فقيه و مسائل سياسى مشابه فتوا داده اند.

البته از فقهاى اقدم شيعه نبايد انتظار ارائه بحثهاى مفصل در اين زمينه داشته باشيم.

چرا كه آنان كتابهاى فقهى و فتوايى خود را در همه زمينه ها بسيار خلاصه نوشته اند، طبيعى است در زمينه فروعات حكومتى نيز همين سياق اعمال شده است. به علاوه اينكه آنان اين مسائل را بسيار پراكنده و در لابلاى مباحث متفرقه فقهى خود گنجانده اند كه در يك فرصت مناسب بايد همه آنها استخراج، گردآورى و تدوين شود. ما در اينجا براى ذكر نمونه نظرات آنان در زمينه مسائل حكومتى فقه اسلام، سير بسيار گذرايى در كتابهايشان انجام داده و برخى از ديدگاهها و فتاواى اين بزرگواران در زمينه مسائل فقه سياسى را ذكر مى كنيم تا سير تاريخى فقه حكومتى اسلام

و روند تحول آن آشكار گردد.

از فقهاى اقدم شيعه كه نزديك به عصر غيبت صغرى بوده اند،
اشاره

فقهايى كه ذيلا و به ترتيب نام برده مى شوند، داراى ديدگاههاى حكومتى و فتاوايى در زمينه مسائل سياسى اسلام بوده اند:

1- شيخ كلينى:

از جمله نخستين كسانى كه در نوشتۀ او بخش مستقل و مفصلى به گردآورى و نقل و تدوين احاديث مربوط به شئون، «امامت و ولايت» اختصاص يافته، فقيه و محدث بزرگ و نامدار اسلام، محمد بن يعقوب كلينى صاحب كتاب كافى را مى توان نام برد. كتاب كافى كه از دو بخش جداگانه به نامهاى «اصول» و «فروع» كافى تشكيل شده، بخش عظيمى از «اصول» آن به مبحث ولايت و امامت تحت عنوان «كتاب الحجّة» پرداخته شده است.

در كتاب الحجۀ اصول كافى علاوه بر نقل و تدوين روايات مربوط به زندگى و سيرۀ پيامبر اسلام (ص) و ائمه معصومين (ع) و بيان دسته اى از صفات و خصوصيات آن بزرگواران «حجت و ولى امر» بودن و «واجب الاطاعه» بودن آنان در امور دينى، اجتماعى، سياسى و حكومتى نيز، بدون كوچكترين ترديد و ابهام، از طريق نقل روايات قابل اعتماد و معتبر به ثبوت رسيده است-.

اين بخش از كتاب كافى على رغم بافت تاريخى خود، مايه هاى اوليه و اصلى فقه سياسى اسلام در زمينۀ مسائل رهبرى و امامت را در بر دارد.

مرحوم كلينى در اصول كافى مبحث ديگرى تحت عنوان «كتاب فضل العلم» دارد كه مى توان در مقام بررسى تاريخى فقه حكومتى اسلام، آن را مكمل «كتاب الحجة» ناميد. او در كتاب

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 17

فضل العلم علاوه بر نقل روايات در زمينه ارزشمندى دانش و دانشمندان، روايات زيادى را نيز دربارۀ خصوص فقها و علماى اسلام و اوصاف و مقام آنان و مسائلى از

قبيل حقوق علما، لزوم تحصيل فقه، معارف دينى، تمسك به كتاب و سنت، شيوۀ اجتهاد در كتاب و سنت و استنباط احكام شرعى از منابع اوليه آن و بالاخره دربارۀ مرجعيت و تقليد گردآورى و تدوين نموده است. «19»

مرحوم كلينى همچنين در بخشهاى گوناگون فروع كافى احاديث فراوانى را در زمينه لزوم تأسيس حكومت و مسائلى از قبيل اينكه قانون ارث بدون قوه مجريه و تأسيس حكومت اسلامى قابل عمل نيست «20»، و نيز درباره امر به معروف و نهى از منكر، جهاد، حدود و تعزيرات، قضاوت و مسائل سياسى- اجتماعى ديگر، نقل و تدوين فرموده كه در مجموع مأخذى بسيار غنى براى تدوين مهذب فقه حكومتى اسلام به شمار مى آيد.

درست است كه مرحوم كلينى در زمينه هاى ياد شده شخصا فتوايى نداده است، لكن شيوه طبقه بندى، عنوان گذارى و تدوين اين احاديث در كتاب او، بيانگر ديدگاه ويژه اين بزرگوار در زمينه مسائل اسلامى از جمله فقه حكومتى اسلام است.

از جمله عوامل اهميت مرحوم كلينى اين است كه او نزديك ترين فقيه و مؤلف شيعه به عصر ائمه معصومين (ع) است كه چنين كتاب جامعى را به يادگار گذاشته است. كلينى همعصر دوران غيبت صغرى بوده و به خدمت برخى از سفراء و نواب اربعه نيز رسيده است.

او در سال 328 (و يا 329) هجرى در گذشت.

2- شيخ صدوق:

محمد بن على بن الحسين بن بابويه قمى (305- 381 هجرى) كه به شيخ صدوق شهرت يافته و از جمله مؤلفان گرانقدر كتب اربعه حديثى شيعه است، يكى از فقهاى بزرگ و اقدم اماميه به شمار مى آيد و تأليفات فراوانى در حديث، عقايد و فقه دارد.

شيخ صدوق معاصر آخرين دوران

خلافت بنى عباس و عصر ضعف و زوال آنان و حكومت يافتن خاندان شيعى معروف آل بويه بوده و امرا و سرداران آل بويه او را بسيار محترم داشته و تعظيم و تكريم مى نموده اند.

______________________________

(19). ر. ك: اصول كافى، ج 1/ 56- 23 با تصحيح آقاى حسن زاده آملى، چاپ مكتبة الاسلاميه.

(20). شيخ كلينى در كتاب خود، بابى به اين عنوان باز كرده است: «باب ان الفرائض لا تقام الا بالسيف»- فرائض را جز با شمشير و اسلحه نمى توان برپا نمود- او اين باب را با چند حديث در ضمن كتاب المواريث (كافى، ج 7/ 77) نقل كرده است و «فرائض» را به معنى اخص آن يعنى «ميراث» گرفته است، در حالى كه شايد معناى آن، عام تر از اين باشد و فرائض دين بطور كلى منظور حضرات ائمه (ع) بوده باشد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 18

صدوق در كتب فقهى و فتوايى خود مسائل مربوط به «فقه حكومتى» را حتى الامكان از نظر دور نداشته و در فروعات مختلف آن فتاوايى داده است، از جمله كتب فقهى او در اين زمينه كه قابل مراجعه و شايسته تفحص مى باشد كتاب المقنع و كتاب الهداية بالخير را مى توان نام برد.

شيخ صدوق در كتاب «الهداية بالخير» راجع به مسأله «جهاد» و نقش و وظيفه رهبر و امام مسلمين در آن، چنين نوشته است:

«جهاد با دشمن بر همۀ امت فرض و واجب است. به گونه اى كه اگر آن را ترك كنند، عذاب بر آنان فرود خواهد آمد و اين عذاب از نوع عذابهاى گروهى و اجتماعى است. بر امام مسلمين واجب است، در اين مورد امور امت را سامان بخشيده

و به همراهشان بر ضد دشمن جهاد كند. «21»»

شيخ صدوق ره در كتابهاى فتوايى خود، با توجه به شرايط تقيه كه در آن مى زيسته، با تلويح و اشاره، مراجعه به دستگاه قضايى بنى عباس را تحريم كرده و با توجه به عدم وجود حكومت اسلامى صالح و مستقل از بنى عباس، شيعيان را دستور مى دادند كه به «برادران خود» يعنى فقهاى شيعه مراجعه كرده و اختلافات خود را حل و فصل نمايند.

متن كلام او چنين است:

«بدان هر يك از مسلمانان كه با برادر مسلمان خود در مورد حقى اختلاف و منازعه داشته باشد، بايد به مردى از برادران خود جهت حل اختلاف مراجعه كند، اگر طرف دعوى از تن در دادن به اين مسأله امتناع كرده و اصرار بورزد كه «به آنان» [قضات بنى عباس] مراجعه كنند، مشمول اين سخن خداوند متعال خواهد بود كه فرموده است: «آيا نديده اى آن كسانى را كه خود را جزء مؤمنين مى پندارند و گمان مى كنند به آنچه بر پيامبر خاتم و پيامبران پيشين نازل شده، ايمان آورده اند، و لكن قضاوت و حل اختلاف خود را به پيش طاغوت «حكومت نامشروع» مى برند، در حالى كه مأمور شده اند كه به آنان كفر بورزند. «22»»

اين دو مورد، نمونه اى از فتاواى شيخ صدوق در زمينۀ فروعات فقه حكومتى اسلام است و او راجع به ديگر مسائل و فروعات محورى و جنبى فقه حكومتى نيز در موارد ديگر

______________________________

(21). الينابيع الفقهيه، كتاب الجهاد/ 9، اعداد على اصغر مرواريد.

(22). الينابيع الفقهيه، كتاب القضاء و الشهادات/ 9، ضمنا اين فتوا بر پايه حديثى است به همين عبارت كه در من لا يحضره الفقيه، ج

3/ 3 نقل شده است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 19

در كتاب ياد شده و كتاب حديثى- فتوايى من لا يحضره الفقيه بحث و بررسى كرده است. كتاب «من لا يحضره ...» نيز در واقع يك تأليف فتوايى به شمار مى آيد كه با مستندات خود همراه است. شيخ صدوق در من لا يحضره الفقيه، با نقل احاديث مربوطه، پذيرفتن حكومت طاغوت و مراجعه به آن را حرام و تبعيت از «امام عادل» را لازم شمرده است و ظاهرا مقصود او از «امام عادل» اعم از امام معصوم و ولى فقيه مى باشد. «23»

3- شيخ مفيد:

نام او محمد بن محمد بن نعمان است كه به دليل فضل و كمال و بركتى كه وجود او در ميان امت اسلام و اماميه داشته، به «شيخ مفيد» معروف شده است.

(338- 413 ه).

شيخ مفيد يكى از برجسته ترين فقها و متكلمين اماميه و از علماى اقدم شيعه است.

شيخ مفيد ضمن توقيع شريف و مفصلى كه از ناحيۀ مقدس امام زمان (عج) به عنوان شخص او صادر شده، مورد تأييد و مدح آن حضرت قرار گرفته است. «24»

شيخ مفيد در صحنه هاى اجتماعى و سياسى زمان خود نيز حاضر بوده و در حد امكان، مسأله «ولايت فقيه» و لزوم تأسيس حكومت اسلامى را در كتابهاى خود مطرح فرموده و بر مؤمنين «واجب» كرده است كه اگر چنين تشكيلاتى توسط فقهاى واجد شرايط پديد آمد، آن تشكيلات و حكومت را يارى رسانند.

و همينطور او فتوا داده است كه همكارى مردم با «پادشاهان گمراه» و سلاطين جور، حرام است و مردم بايد از آن پرهيز كنند. روى اين اصل، آراء و فتاواى شيخ مفيد در زمينۀ

مسائل حكومتى را مى توان تحولى ميمون در تاريخ فقه اماميه تلقى كرد، آراى او در زمينۀ ولايت فقيه و شئون اجتماعى، سياسى، قضايى و نظامى كه فقهاء بايد در جامعه عهده دار آن باشند، بسيار صريح و بى ابهام است و در مقايسه با فتاواى همراه با تقيه و محتاطانه شيخ صدوق، يك تحول صائب فقهى است. بخشى از آراى حكومتى او كه در كتاب فتوايى ارزشمندش به نام المقنعه درج شده، از اين قرار است:

«... اما اقامۀ حدود، از وظايف رهبران اسلام است كه از جانب خداوند تعيين شده باشند و آنان نيز ائمه هدى از آل محمد (ص) مى باشند، چنانكه امرا و حكامى كه اين بزرگواران نصب كرده باشند، نيز جزء سلاطين حقۀ اسلام محسوب مى شوند. «و در زمان غيبت» آن بزرگواران اقامۀ حدود را بر عهدۀ

______________________________

(23). ر. ك: من لا يحضره الفقيه، ج 3/ 3- 2، چاپ دار الكتب الاسلاميه.

(24). ر. ك: الاحتجاج، ج 2/ 322، طبرسى.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 20

فقهاى شيعه گذاشته اند كه در صورت امكان آن را پياده كنند. پس «در صورت عدم وجود حكومت اسلامى» اگر يكى از فقيهان امكانش را داشته باشد، بايد حدود الهى را در مورد فرزندان و غلامان خود اجرا كند، به شرط اينكه از اضرار حكومت جور، بيم نداشته باشد و اگر از ستمگران بر نفس خويش و يا بر دين اسلام بترسد، نبايد اقامه كند.

همچنين اگر فقيهى امكانش را داشته باشد، بايد حدود را در ميان قوم و ملت خود اجرا كند، اگر از ممانعت و مزاحمت ستمگران در امان باشد، اقامۀ حدود بر فقيه لازم و واجب مى شود، در اين

صورت بايد در ميان قوم خود، دست دزد را ببرد و زناكاران را تازيانه بزند، قاتلين را قصاص كرده و به قتل برساند.

اين واجب عينى است بر هر كسى در ميان قوم خود غلبه و حكومت يافته و به خلافت و امارت برسد و واجب عينى است بر هر كسى كه انجام اين امور از طرف شخص ياد شده به او محول شده باشد. بايد اقامۀ حدود كند و احكام شرع را به اجرا در آورد و امر به معروف و نهى از منكر نمايد و با كفار و ديگر فاجران و مستحقين جنگ، جنگ و جهاد كند. بر برادران مؤمن نيز واجب است، كه او را يارى كنند و هر وقت آن فقيه، آنان را به يارى طلبيد پاسخ مثبت بدهند و اين وجوب تا آنجاست كه او از حدود الهى در نگذرد، يا خود منصوب سلطان ضلال- پادشاه گمراه- در طريق معصيت خدا نباشد، در امور حكومتى جايز نيست كسى را در مسائلى كه خلاف دين خداست يارى كنند، امّا مؤمنين مى توانند با شخصى كه منصوب ظلمه است در امورى كه خلاف مقررات شرع اسلام نيست همكارى كنند. و از جمله وظايف فقهاى شيعۀ آل محمد (ص) اين است كه در صورت تمكن برادران ايمانى خود را در نمازهاى پنج گانۀ يوميه، نمازهاى عيد «فطر و قربان» نماز استسقاء، نمازهاى خسوف و كسوف، جمع كنند و اين نمازها را به جماعت برپا نمايند.

و نيز از جمله وظايف فقها اين است كه در ميان مردم بر پايۀ حق و اسلام قضاوت كنند و در بين اختلاف كنندگان و صاحبان دعاوى، در صورت عدم وجود كسى

براى داورى اصلاح بدهند، و آنها بايد تمام اعمال و وظايفى را كه در اسلام بر عهدۀ قاضى گذاشته شده است، انجام بدهند، به دليل اينكه ائمه معصومين (ع) همۀ اين اختيارات را به آنان تفويض كرده اند كه در صورت حصول تمكن، آن را به جاى بياورند. و اين تفويض بر اساس روايات و اخبار معتبر و صحيحى است كه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 21

اهل معرفت و صاحب نظران علم حديث به آن اعتراف و اعتماد كرده اند. هيچ يك از فقهاى حقه، حق ندارند كه در ميان مردم بر خلاف احكام ثابت شده از طريق آل محمد (ص) قضاوت نمايند، چنانكه منصوبين از جانب سلاطين جور نيز نمى توانند چنين كنند، مگر اينكه از روى تقيه ناچار بدان باشند و تقيه نيز در مورد ريختن خون مؤمنين وجود ندارد و به هيچ دليل و بهانه اى نمى توان بدان دست يازيد. اگر فردى از طرف حكومت ظالمين، ولايت و كارگزارى را پذيرفته باشد، جايز نيست در مقام عمل به شيوه و مقررات آنان عمل كند، مگر اينكه مسلوب الاختيار گرديده و ناچار به تقيه شود، در آن صورت تقيه او را در وسعت قرار مى دهد، در هر صورت جايز نيست بر او كه با اختيار خود، يك قانون و رسم باطلى به اجرا در آورده و در خون نيز تقيه نيست چنانكه مؤكدا گفتيم.

بر كسى جايز نيست كه از جانب فاسقان در رابطه با تدبير امور مردم و كشور منصبى را بپذيرد مگر به شرط اينكه بخواهد از اين طريق اهل ايمان را يارى برساند و آنان را از ناراحتيها مصون نگاه دارد و نيز بايد يك

پنجم همۀ درآمدهايى را كه از طريق منصب ولايت و كارگزارى خود به دست مى آورد، از مال خود اخراج كرده [و به مستحقين برساند].

هر كس از اهل حق [و فقهاى واجد شرايط] كه با نفوذ در دستگاه ظالمين به مقام حكومت و امارت برسد و در ظاهر منصوب از طرف ظالم باشد، در حقيقت او حاكم و امير حق است كه به اين منصب از جانب حضرت صاحب الامر نائل آمده است و نه از طرف گمراهانى كه از طريق اعمال زور به قدرت رسيده اند.

روى اين اصل اگر براى او امكان داشته باشد كه بر فجّار اقامۀ حدود شرعى كند و بر بزهكاران و اهل خلاف اضرار لازم را وارد آورد، بايد اين كار را بكند و در اجراى آن كوشش نمايد، كه اين كار از بزرگترين انواع جهاد به شمار مى آيد.

كسى كه جاهل به احكام شرع است (يعنى مجتهد و فقيه نيست) بر او جايز نيست كه ولايت و حكومت مردم را بپذيرد، همينطور است كسى كه [بنابر هر دليل] از رسيدگى به امور مردم ناتوان باشد بر او نيز جايز نيست كه امور حكومتى را تقبل كند. اگر چنين كسانى مناصب حكومتى را بپذيرند گناهكارند، چون از جانب حضرت صاحب الامر (عج) مأذون به پذيرش و انجام اين كار نمى باشند و ولايت

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 22

اصلى مال آن حضرت است. اگر غير واجدين شرايط [يعنى كسانى كه فقيه در احكام نباشند و يا از تدبير امور مردم و ادارۀ وظايف محوله ناتوان باشند] منصب ولايتى و حكومتى را قبول كنند، هيچ كدام از افعال و اعمالشان در اين رابطه مشروعيت

ندارد و در نزد خدا مورد محاسبه و مؤاخذه قرار خواهند گرفت براى كارهايى كه در حكومت انجام داده اند، مگر اينكه عفو و بخشش خداوند شامل حال آنها گردد. «25»»

شيخ مفيد، مشابه اين فتاوا را در كتابهاى ديگر خود نيز مطرح فرموده و با شيوه هاى مختلف بر آراى حكومتى و سياسى خود تأكيد ورزيده است. كتاب اوائل المقالات فى المذاهب و المختارات، هر چند كه يك تأليف كلامى و اعتقادى است، لكن پر از ديدگاههاى او در زمينۀ مسائل و فروعات سياسى و حكومتى فقه اماميه است. «26»

از اين رو، بايد گفت عصر شيخ مفيد، عصر شكوفايى انديشه هاى كلامى و مبانى فقه حكومتى شيعه است، چنانكه در فرازهايى از سخنان شيخ مفيد ملاحظه فرموديد، كليات مسائل مبتلا به فقه حكومتى عصر خود را بيان داشته است كه مجموع آنها در محورهاى ذيل قابل تلخيص و تبيين است:

1- ولايت در زمينه هاى مربوط به قضاء، اجراى حدود و تدبير امور مسلمين و تأسيس حكومت بالاصاله از آن سلطان اسلام است كه از جانب خداوند تعيين شده باشد. «سلاطين منصوب از جانب خدا ائمه معصومين هستند كه آخرين آنان حضرت صاحب الامر (عج) است.»

2- در زمان غيبت حضرت صاحب الامر، اين اختيارات و ولايتها از جانب آن حضرت به فقهاى شيعه تفويض و واگذار گرديده است.

3- فقها مى توانند در صورت تمكن و بسط يد، وظايف سلطان حقۀ اسلام را بر عهده گرفته و جامعه را بر طبق احكام اسلام و آيين آل محمد (ص) اداره كنند.

4- در صورت عدم تمكن شخصى، فقها مى توانند حتى در دستگاه حكومت جور نيز وارد شده و از آن طريق اجراى

حدود الهى و صيانت از حقوق مؤمنين نمايند، لكن به موارد

______________________________

(25). المقنعه/ 130- 129، شيخ مفيد، افست مكتبة الداورى- قم از روى چاپ سنگى.

(26). به عنوان نمونه ر. ك: اوائل المقالات، چاپ قم، مكتبة الداورى با مقدمه شيخ الاسلام زنجانى، صفحات 34، 137، 138، 75 و نيز ر. ك: انديشه هاى كلامى شيخ مفيد،/ 294- 267 مارتين مكدرموت، ترجمه احمد آرام.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 23

خلاف قانون خدا بويژه در مورد خون حتى با تقيه نيز نمى توانند عمل كنند.

5- بر مؤمنين واجب است فقهاى شيعه را در اجراى امور حكومتى ياد شده كمك نمايند.

6- بر مؤمنين حرام است كه سلاطين و حكام جور را يارى نمايند.

7- اگر فقيهى داراى توان تدبير امور و ادارۀ شئون حكومتى مسلمين نباشد، تصدّى ولايت بر او حرام است، معرفت احكام و داشتن فقاهت به علاوه قدرت بر ادارۀ امور، شرط صلاحيت براى تصدى ولايت و حكومت است.

اين مسائل و مسائل جنبى و جزئى ديگر را مى توان از متن كلام شيخ مفيد استخراج نمود كه در واقع، اصول اصلى فقه حكومتى اسلام در زمينۀ رهبرى و تأسيس نظام و ادارۀ آن مى باشد، به همين دليل است كه گفتيم عصر شيخ مفيد، دوران شكفته شدن و مدون گشتن اصول و مبانى اصلى فقه حكومتى اسلام است و شخص شيخ مفيد با زعامتى كه در حوزه هاى علميۀ شيعى و جهان اسلام، بويژه در بين اماميه داشته، خود عامل اين شكوفايى فقهى است.

شيخ مفيد با امراى شيعى آل بويه ارتباط داشته و خود نيز شخصا در مسائل اجتماعى، فكرى و سياسى جامعۀ اسلامى دخالت مى نموده است و در همين رابطه است

كه مدتى نيز مجبور به ترك بغداد، مركز فعاليتهاى علمى و سياسى خود گرديده است «27».

در اينجا، سخن خود را در مورد آراى شيخ مفيد در زمينۀ فقه حكومتى شيعه، با نقل سخن ديگرى از او در رابطه با مفهوم سياسى «كشور» و «سرزمين» از ديدگاه فقهى خاتمه مى دهيم.

شيخ مفيد دربارۀ مفهوم اصطلاح «دار» يا «كشور» و «سرزمين» در فقه اماميه چنين مى گويد:

«گفتارى دربارۀ سرزمين:

من مى گويم كه حكم «دار» وابسته به وضعى است كه در آن سرزمين، غلبه با آن است، هر جا كه كفر در آن غالب باشد، سرزمين كفر (دار الكفر) و هر جا كه فقط اسلام در آن غالب باشد و نه ايمان، «دار الاسلام» به شمار مى آيند. و ...

______________________________

(27). براى اطلاع بيشتر از شخصيت علمى و فقهى و سياسى مرحوم شيخ مفيد و نيز حوادثى كه بر او رفته است رجوع كنيد به مقدمه اوائل المقالات، به قلم شيخ فضل الله شيخ الاسلام زنجانى با تعليقات چرندابى، صفحات 39- 13.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 24

من مى گويم هر قسمت از بلاد اسلام كه شرايع اسلام به امامت غير آل محمد (ص) روان باشد، دار اسلام است و نه دار ايمان، و هر بخش از بلاد اسلام، خواه با جمعيت زياد و خواه با جمعيت كم، كه در آن شرايع اسلام همراه با اعتقاد به امامت آل محمد (ص) وجود داشته باشد، آنجا دار اسلام و دار ايمان هر دو است.

به اعتقاد من، ممكن است سرزمين در عين اينكه دار اسلام است دار الكفر ملت، نيز باشد، ولى ممكن نيست سرزمينى دار ايمان و دار الكفر هر دو باشد» «28».

4- سيدين: [مرتض و رضيّ]

شيخ

مفيد در حوزۀ فقهى و علمى خود شاگردان برجسته اى را پرورش داد كه از آن ميان دو نفر سيّد كه با همديگر برادر بودند، شاخص تر از بقيه اند. آن دو عبارتند از سيد مرتضى علم الهدى و سيد رضى گردآورندۀ نهج البلاغه. اين دو بزرگوار كه در علم فقه، ادبيات، كلام و فنون رايج زمان خود متبحر و ماهر بودند، هر دو داراى شخصيت سياسى و ديدگاههاى سياسى خاص بودند و ديدگاههاى آنان كم و بيش در آثار و اشعارشان مشهود و ملموس مى باشد. از نظر آثار سياسى مكتوب در زمينۀ فقه حكومتى اسلام، سيد رضى داراى نقش بيشترى است و او حق بزرگى بر مكتب سياسى اسلام دارد.

سيد رضى، با غور و بررسى همه جانبه و ژرف در متون حديثى، تاريخى و غيره مجموعه اى از خطبه ها، نامه ها و كلمات كوتاه و حكمت آميز حضرت امير المؤمنين على (ع) را استخراج و گردآورى و با سليقۀ بى سابقه اى تدوين نموده و نام نهج البلاغه را براى اثر جديد خود انتخاب نمود كه غنى ترين كتاب در زمينۀ فقه سياسى و حكومتى اسلام به شمار مى آيد، اگر در اثر حوادث و پيش آمدهاى روزگار از نهج البلاغه هيچ چيزى جز عهدنامۀ مالك اشتر باقى نمى ماند، همان يك نامه مى توانست بهترين مأخذ براى تدوين فقه و حقوق سياسى اسلام باشد. هر چند كه احاديث نهج البلاغه در اين كتاب، به گونه اى مرسل و با حذف زنجيرۀ سند نقل گرديده، لكن مآخذ اوليۀ آن موجود است و غالب اين احاديث داراى زنجيرۀ سند و سلسله روات مى باشند، از اين نظر نيز عيبى نمى توان بر آن گرفت «29».

______________________________

(28). اوائل المقالات فى المذاهب و المختارات/

109، چاپ قم. و نيز ر. ك: انديشه كلامى شيخ مفيد/ 368.

بايد توجه داشته باشيم كه مسأله «دار» در فقه اسلام داراى ابعاد عبادى، سياسى و مالى متعددى است كه در جاى خود مورد بحث قرار گرفته است.

(29). اسانيد و مصادر نهج البلاغه در يك دوره كتاب به اسم مستدرك نهج البلاغه گردآورى شده و مى توان همانند ساير كتب حديث و روايات آن را مورد استناد و بحث و بررسى فقهى قرار داد و به همين جهت نهج البلاغه در تدوين مباحث حكومتى اسلام از جايگاه ممتاز و ويژه اى برخوردار مى باشد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 25

هر چند كه دربارۀ نهج البلاغه سخنان بسيار گفته شده و شروح زيادى نيز بر آن نگاشته شده است، لكن با اين همه، هنوز ارزش فقهى و سياسى نهج البلاغه بر حوزه هاى علميۀ اسلامى شناخته نشده است. نهج البلاغه مى تواند منبع تدوين گسترده ترين و اصيل ترين فقه حكومتى اسلام باشد، مشروط بر اينكه فقهاى ما، دربارۀ آن با شيوۀ معمول فقهى و اصولى به اجتهاد بپردازند، اين جاى تأسف است كه فقهاى عظام، از بعد فقهى دربارۀ احاديث و محتويات نهج البلاغه، به اندازۀ «حديث لا ضرر» نيز بحث و بررسى و اجتهاد رسمى انجام نداده اند.

تدوين نهج البلاغه توسط سيد رضى را مى توان يكى از درخشان ترين مراحل تطور فقه حكومتى در اسلام به شمار آورد، و مى توان اميدوار بود كه در صورت اعمال اجتهاد رسمى در نهج البلاغه توسط فقهاى شايسته، مشكلات سياسى و حكومتى جهان اسلام، مرتفع گردد.

5- ابو الصلاح حلبى:

ابو الصلاح شاگرد سيد مرتضى علم الهدى، و نمايندۀ او در منطقۀ حلب و شامات بوده و يكى از برجسته ترين

فقهاى اقدم شيعه به شمار مى آيد. بزرگان و استوانه هاى دين از علماى رجال و فقهاى عظام به شايستگى و علوّ مقام او در فقه و ديگر معارف دينى اعتراف كرده و زبان به مدح او گشوده اند «30».

تقى الدين ابو الصلاح حلبى كه متولد 374 و متوفاى 447 هجرى است، بعد از شيخ مفيد و سيد رضى بيشترين نقش و سهم را در تكامل بخشيدن به فقه حكومتى و سياسى اسلام داشته است. او فقيهى است آگاه، زمان شناس، و داراى بينش سياسى سالم و بصيرت در فهم و استنباط احكام، آرا و فتاواى او در زمينۀ مسائل سياسى و حكومتى آن چنان جالب و زنده است كه بعد از گذشت هزار سال، هنوز هم براى ما داراى جذابيّت است.

ابو الصلاح از جمله فقهايى است كه در زمان غيبت، ولايت امور مسلمين را از آن فقهاى واجد شرايط اماميه مى داند و معتقد است كه اينان بايد افتاء، امر به معروف و نهى از منكر، قضاوت و حل و فصل اختلافات مسلمين را بر عهده گرفته و حدود الهى را به اجرا در آورند. او حكومت و ولايت براى «سلطان اسلام» كه همان امام معصوم باشد را بطور بالاصاله ثابت كرده و سپس همان منصب را براى «من تصح نيابته عنه» يعنى «كسى كه داراى شروط و شايستگى لازم براى نمايندگى و نيابت امام زمان» است نيز جائز معرفى مى كند، و در موارد مختلفى از كتاب الكافى فى الفقه، اين قبيل عبارات را به كار مى برد،

______________________________

(30). ر. ك: الكافى فى الفقه/ 15- 5 (مقدمه به قلم آقاى رضا استادى، چاپ مكتبة الامام امير المؤمنين (ع))

مبانى فقهى حكومت اسلامى،

ج 1، ص: 26

مثلا در مقام بيان حكم فساق و كيفيت تعزير و مجازات آنان چنين مى نويسد:

«فسق و احكام آن: اما فسق. هر آن چيزى را گويند كه خلاف شرع باشد، امّا به حدّ كفر نرسد، و آن دو صورت دارد. يا به گذشتۀ افراد تعلق دارد و يا به آينده، اما فرض اول. انجام مجازات آن، ويژۀ سلطان اسلام و يا كسى است كه داراى شروط و شايستگى لازم براى نيابت از سلطان اسلام باشد. از جملۀ آن موارد، اعمالى است كه موجب حدّ باشد. مانند زنا، لواط، مساحقه، دلالى و گرد آوردن اهل فجور در يك جا، قذف، دزدى، فساد در زمين، شرب خمر و فقاع. و ... «31»»

چنانكه همه مى دانيم منظور از «كسى كه داراى شروط و شايستگى لازم براى نيابت سلطان اسلام باشد» همان فقيه جامع الشرائط است كه داراى ولايت است، و ابو الصلاح، اوصاف ولى فقيه را بطور مفصل در مبحث جداگانه اى تحت عنوان «فصل فى تنفيذ الاحكام» بيان نموده و او را «نائب الامام» معرفى كرده است.

حلبى با سبك ابتكارى و ويژه اى كه در نگارش كتاب خود به كار گرفته، امهات فروعات فقه حكومتى اسلام را در آن جاى داده است. مسائلى مانند: لزوم و عدم لزوم دولت و رياست حاكمه براى جامعه، امام اصلى و شرايط و اوصاف او، نائب الامام و شرايط و اوصاف او، فقه مالى مانند زكات، خمس، انفال، غنايم و غيره، فسق و احكام فساق، حدود و تعزيرات، قاضى و شرايط و اوصاف آن، جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، نمازهاى عبادى- سياسى، وجوب پيروى از ائمه معصومين (ع) و

دهها مسأله اصلى و فرعى ديگر كه در مجموع به كيفيت ادارۀ شئون جامعۀ اسلامى از ديدگاه فقه اماميه بازمى گردد، از جمله مسائل حكومتى بحث شده توسط حلبى در كتاب الكافى است. «33»

با توجه به اينكه در اينجا، مجال پرداختن به آراى حلبى در همۀ زمينه هاى ياد شده نيست فقط به ذكر ديدگاه او راجع به لزوم اصل رياست و حكومت در جامعه مى پردازيم.

ابو الصلاح حلبى بر خلاف تمام فقهاى پيش از خود در مورد فقه حكومتى اسلام بحث از «لزوم و عدم لزوم دولت در جامعه» را اساسى تر از هر چيز دانسته و در كتاب خود، الكافى ضمن بحث «امامت» آن را به بحث و بررسى گذاشته است.

ابو الصلاح نخست ضرورت و لزوم اصل امارت، رياست و دولت را در ميان مردم ثابت

______________________________

(31). الكافى فى الفقه/ 263، سابق.

(33). ر. ك: الكافى فى الفقه، صفحات 106- 85، 156- 151، 275- 248، 311، 427- 421، 506 و ...

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 27

كرده، و بعد از آن رهبرى «امام معصوم» را ثابت مى كند. او تصريح مى كند كه هر نوع حكومت و امامت ديگرى نيز به هر حال در نهايت بايد به نظارت و اذن معصوم منتهى گردد، و طبيعى است كه حكومت فقها در عصر غيبت صاحب الامر (عج) حكومتى است كه تحت نظر مستقيم معصوم نيست، لكن در نهايت منتهى به اذن معصوم و شيوۀ حكومتى او مى گردد و لذا فقها به عنوان «نائب الامام» مأذون به اعمال ولايت و اجراى حدود و ... هستند. بايد گفت ابو الصلاح نخستين فقيه شيعى است كه راجع به مسأله دولت و رياست مردم با

اين شيوه به بحث نشسته و كليات يك فلسفۀ سياسى اسلامى را ارائه داده است. از آنجا كه سخن او در اين زمينه بسيار مفصل است از ترجمه و نقل همۀ آن چشم پوشيده و بخش كوچكى را دربارۀ لزوم و عدم لزوم دولت در جامعه در اينجا نقل مى كنيم تا از اين طريق روند تحولات فقه حكومتى اسلام معلوم گردد:

«دليل ضرورت رياست و امامت اين است كه اين مسأله از طرف خدا يك نوع لطف براى مردم است، چون عقلا قبيح است كه آنان مكلف به وظايفى شوند بدون آنكه رئيس و امامى داشته باشند، براى اينكه ما مى دانيم كه وجود رؤساى با هيبت و قدرت و نافذ الامر و با سطوت در جامعه موجب كاهش يافتن قبايح و زشتيها مى شود و مايۀ افزونى خوبيها مى گردد، در حالى كه نبودن چنين رؤسا و يا ضعف آنان، نتيجۀ معكوس دارد.

بنابراين وقتى كه تأثير مثبت رياست و حكومت در جامعه ثابت شد، لطف بودن آن نيز ثابت و لزوم آن محقق مى گردد. كسانى كه مخالف وجود اصل رياست و دولت در جامعه هستند بيش از چهار مورد ذيل، دليل ديگرى بر انكار آن ندارند و آن چهار دليلشان نيز از اين قرار است:

1- ممكن است در اين مسأله كه رياست و حكومت داراى اثر اصلاحى در جامعه است و اگر حكومت نباشد فساد جامعه را مى گيرد، با ما منازعه كنند و بگويند آن را قبول نداريم.

2- در صورت وجود دولت و رؤسا در ميان مردم، سوءاستفاده و تباهكارى ممكن است صورت بگيرد.

3- ممكن است عده اى از عقلا و مردم توسط رئيسى قابل اصلاح باشند و عده اى

ديگر توسط شخص ديگرى [و اين موجب اختلاف در جامعه و بين مردم باشد].

4- ممكن است منكرين ضرورت دولت و رياست چنين عقيده اى داشته

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 28

باشند كه اساسا حصول صلاح در جامعه نيازى به وجود حكومت و رئيس ندارد و سخن اينان به عنوان برخى از عقلا قابل تعمق است.» «34»

ابو الصلاح بعد از نقل ادلۀ چهارگانۀ منكرين ضرورت حكومت و رياست، هر چهار مورد ياد شده را به نقد و بررسى نشسته و با منطق آنها را مردود مى سازد و چنين ادامۀ سخن مى دهد:

«امّا در مورد دليل اول آنان بايد گفت، آن يك امر ملموس و مشهود است و همۀ عقلا نسبت به آن آگاهى دارند و مى دانند كه وجود رئيس در جامعه چه اندازه موجب اصلاح امور و نابودى مفسدين فى الارض و يا ترس و وحشت آنان مى گردد، به گونه اى كه اگر سرزمينى خالى از حكومت و رئيس باشد، هرگز نمى توان اصلاح شدن آن را در وهم آورد. دليل دوم آنها نيز نمى تواند مانع از اعتقاد به وجوب انعقاد رياست در جامعه شود، براى اينكه رياست در انجام واجبات و پرهيز از زشتيها، لطف و ضرورى است و تكليف همواره ثابت است.

بنابراين اگر قبيح و زشتى هم در كنار انجام واجبات صورت بگيرد، مانع از آن نيست كه بگوييم امامت و رياست در جامعه لازم و لطف است. مثال آن مانند مسأله ثواب و عقاب است، لطف بودن ثواب و عقاب براى همگان معلوم است، در حالى كه مردم جهان كه ثواب و عقاب براى آنان است مرتكب برخى قبايح و زشتيها نيز مى شوند.

علاوه بر اينكه

اگر با وجود رياست و دولت در بين مردم قبايح و فسادهايى واقع مى شود، در صورت عدم وجود آن، چند برابر آن قبايح و فسادها واقع خواهد شد، و اين مسئلۀ روشنى است كه هر آدم عاقلى آن را مى فهمد. بنابراين هر چيزى كه بر طرف شدن يك كار قبيح و زشت را نتيجه بدهد، يا آن را دور سازد، لطف واجب است. در حكمت خداوند مانند وجوب آن چيزى كه رفع ساير قبايح را نتيجه مى دهد، و اهل عدل در اين مسأله نزاعى ندارند. امّا دليل سوم منكرين ضرورت رياست و دولت در جامعه، آن هم وارد نيست. براى اينكه اصلاح آنان منوط و مشروط به وجود دولت و رئيس است، اصل لزوم حكومت ثابت است، فقط در نحوه و رئيس خاص آن اختلاف نظر است [و ما نيز در اينجا فقط در صدد اثبات لزوم و وجوب اصل رياست و نظام دولت در بين مردم هستيم و نه بيشتر]

______________________________

(34). الكافى فى الفقه/ 85، سابق.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 29

[از اين]. و امّا دليل چهارم كه ممكن است عده اى از عقلا صلاح خود را در عدم وجود دولت و رئيس بدانند، آن نيز باطل است. براى اينكه با توجه به دلايلى كه در اثبات ضرورت اصل حكومت آورديم معلوم مى شود كه عموم عقلا، آن را قبول دارند و اصل آن ثابت است. اين عقيده فقط خاص آنانى است كه منافع شخصى خود را در عدم وجود حكومت [و رواج هرج و مرج] مى بينند و اين عقيدۀ فاسدى است و مانع از ثبوت ضرورت رياست در جامعه نمى شود.

اين سخن مثل آن مى ماند كه

شخص وديعه دار و مقروض به بهانۀ اينكه در صورت ردّ وديعه و اداى قرض، متضرر مى شود، از ردّ و پرداخت آن خوددارى كند. آيا اين عقيدۀ او مانع وجوب ردّ وديعه و پرداخت دين مى گردد؟!

خلاصه اينكه: همۀ عقلا مى دانند كه اين قبيل عقايد، ويژه تبهكاران و مفسدين فى الارض است تا در سايۀ عدم وجود دولت و رؤسا در كشور، بتوانند طبق ميل خود به فساد و تباهى دست بزنند و كسى نيز مانعشان نشود. در قباحت و زشتى اين عقيده هيچ شبهه اى نيست.» «35».

آنگاه ابو الصلاح، سخنان پرمايه و دلنشين خود را در ديگر زمينه هاى مربوط به مسائل امامت و حكومت ادامه مى دهد و در نهايت لزوم استقرار حكومت عدل با امامت امام معصوم و يا نايب او كه به نحوى حكومت و رياستش به رياست معصوم منتهى شود را، نتيجه مى گيرد.

آنچه كه بيان گرديد تنها گوشه اى از آرا و فتاواى ابو الصلاح حلبى در فقه حكومتى است، و همين مقدار نشان مى دهد كه او يكى از پيشاهنگان تدوين فقه حكومتى اسلام و از بنيانگذاران «فلسفۀ سياسى در اسلام» است.

6- شيخ طوسى:

ابو جعفر محمد بن حسن طوسى متولد 485 و متوفاى 560 هجرى، معروف به «شيخ الطائفه» از اركان فقهاى قديم اماميه است كه مدتى در بغداد زعامت حوزۀ علميه را داشت، سپس در اثر برخى از حوادث اجتماعى و سياسى مجبور به مهاجرت گشته و در نجف اشرف، حوزۀ علميۀ نجف را بنيانگذارى فرمود.

شيخ طوسى همانگونه كه در حفظ، گسترش و انتقال ميراث آل محمد (ص) به نسلهاى بعد در تمام فنون و رشته ها، نقش اساسى داشته، در حفظ تداوم و بالندگى فقه حكومتى

اسلام نيز مؤثر بوده است، هر چند كه شيخ، مبحث جديدى در فقه حكومتى عنوان ننمود، لكن مانند شيخ مفيد و ديگران در آثار خود به گونۀ پراكنده و مرسوم زمان، فتاوايى را در

______________________________

(35). الكافى فى الفقه/ 87- 86، سابق.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 30

زمينۀ ولايت فقيه و فقه سياسى اسلام بيان داشته كه بسيار جالب هستند.

او در كتاب مرجع و حديثى مهم خود به نام تهذيب الاحكام، فصل مستقلى را به گردآورى و نقل روايات مربوط به «ولايت فقيه» و شئون و اختيارات اجتماعى، قضايى و سياسى فقهاى اماميه اختصاص داد و اين عنوان را براى آن فصل از كتاب خود برگزيد:

«باب من اليه الحكم و اقسام القضاة و المفتين» يعنى «بابى در اينكه چه كسى حق حكومت دارد و دربارۀ اقسام قاضى ها و فتوادهندگان.» «36»

او دربارۀ اختيارات ولى فقيه در عصر غيبت صاحب الامر (عج) همان فتاوايى را كه شيخ مفيد به گونۀ مدون بيان كرده بود، اظهار فرموده است. به اضافه اينكه «اقامۀ نماز جمعه» را نيز كه از شئونات حكومت اسلامى است، از وظايف فقيه بر شمرده است. چنانكه فرموده است:

«براى فقيهان اهل حق جايز است مردم را براى اقامۀ نمازهاى يوميه، نماز جمعه و نماز عيدين جمع كرده و دو خطبه را نيز بخوانند. و ...» «37»

در مبحث «كتاب الجهاد و سيرة الامام» از كتاب نهايه بويژه آخر آن مطالبى در رابطه با امر به معروف و نهى از منكر، ولايت فقيه در زعامت امت و اجراى حدود بيان شده و وظايف مكلّفين شيعه در اين موضوعات به رشتۀ نگارش در آمده است. «38»

شيخ در بخشهاى ديگر

كتاب نهايه، بويژه در دو بخش «قضايا و الاحكام» «39» و «كتاب المكاسب- باب عمل السلطان و اخذ جوائزهم» بخش مهمى از مسائل و فروعات فقه حكومتى را به گونۀ فتوا بيان كرده است. او در رابطه با «تولى» و پذيرش مناصب حكومتى در دستگاه حاكمۀ عدل و جور چنين فرموده است:

«تولى امر و پذيرفتن منصب از جانب سلطان عادل و حاكمى كه امر به معروف و نهى از منكر كند و هر چيزى را در موضع خود و جايگاه ويژۀ خود قرار بدهد، جايز و حتى تشويق شده است، و چه بسا در برخى موارد واجب نيز بشود، و آن در صورتى است كه شخص پذيرندۀ منصب متمكن از امر به معروف و نهى از منكر و رفتار عادلانه در آن منصب بوده باشد. و امّا تولى امور در حكومت

______________________________

(36). ر. ك: تهذيب الاحكام، ج 6/ 217.

(37). النهايه فى مجرد الفقه و الفتاوى/ 302، چاپ بيروت، دار الكتاب العربى.

(38). ر. ك: النهايه/ 303- 300.

(39). ر. ك: همان مدرك/ 337.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 31

جور؟ پس اگر يقين كند و يا ظنّ غالب پيدا كند كه در صورت پذيرفتن منصب در دستگاه سلطان جور، موفق به امر به معروف و نهى از منكر، تقسيم اخماس و صدقات در بين مستحقين و دستگيرى و يارى از برادران دينى خود خواهد شد، بدون آنكه قبيحى را مرتكب شده و واجبى را بشكند، ايراد ندارد و مستحب هم هست كه آن را بپذيرد، و در غير اين صورت ورود به دستگاه ظلم و جور در هر شكل آن براى انسان جايز نيست. و ...» «40»

سپس

شيخ طوسى دربارۀ اينكه مردم چگونه بايد در تحت حكومت سلطان جور، زندگى كنند بحث كرده و جزئيات آن را روشن كرده است كه مثلا آيا معاملۀ اقتصادى با دستگاه سلطان جائر، جايز است يا نه، اخذ جوائز جايز است يا نه، و مسائلى از اين قبيل كه مورد نياز مردم زمان او بوده و در هر مورد نيز فتواى لازم را داده است.

شيخ در كتب فقهى ديگر خود مانند الخلاف و كتاب المبسوط و نيز در تفسير ارزشمند البيان فى تفسير القرآن به مناسبتهاى مختلف راجع به مسائل حكومتى بحث كرده است كه فعلا مقام پرداختن به همۀ آنها نيست. در مجموع بايد او را يكى از عاملين مهم حفظ و تكامل بخشى فقه حكومتى شيعه به شمار بياوريم.

از كسانى كه در حفظ و انتقال اين مسائل به نسلهاى بعدى مؤثر بوده اند، مى توان از فقهاى بنامى همچون عبد العزيز ديلمى، معروف به «سلار» صاحب كتاب المراسم و «ابن براج طرابلسى» مؤلف كتاب المهذب در فقه را نام برد كه نوعا آراى فقهاى پيشين را در كتب خود تكرار كرده اند. و گاهى در برخى از فروعات نسبت به فقهاى قبلى اختلاف فتوا نيز دارند. «41»

بعد از درگذشت شيخ طوسى، حوزه هاى علميۀ شيعه دچار ركود و انجماد گرديده و از اجتهاد واقعى دست كشيدند و اين موجب شد كه فقه اماميه از آن رشد، گسترش، تنوع و بالندگى كه در پيش گرفته بود، بازبماند، و طبعا اين آفت در مسائل مربوط به فقه حكومتى نيز سرايت كرد، لذا آن دوران پرتلاش و طلايى دوران فقها در زمينۀ اجتهاد فقهى سپرى گشته و براى مدتى طولانى جاى خود

را به انجماد و تقليد و تتبع سطحى داد كه زيانبار بود.

______________________________

(40). النهايه/ 356

(41). ر. ك: المراسم بويژه صفحات 67، 99، چاپ بيروت دار الزهراء، و نيز المهذب، ج 3/ 113- 111، 140- 134، انتشارات اسلامى قم.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 32

3- عصر فقهاى قديم

[از عصر شيخ طوسى تا پايان عصر علامۀ حلى، فخر المحققين و شهيد اول]

در تقسيم مراحل و ادوار تاريخى فقه، از آغاز غيبت صاحب الامر (عج) تا پايان عصر شيخ طوسى را «عصر فقهاى اقدم» نامگذارى كرده و به گونۀ فشرده و سريع، روند نگارش فقه حكومتى اسلام در آن دوره را بررسى كرده و نمونه هايى از آراى فقهاى اقدم شيعه در اين زمينه را ارائه داديم. از عصر شيخ طوسى تا پايان عصر علامۀ حلى، فخر المحققين و شهيد اول را نيز به عنوان «عصر فقهاى قديم» عنوان گذارى نموده و روند رشد و گسترش فقه حكومتى اسلام در اين دوره را به گونۀ بسيار فشرده و فقط با تكيه بر برخى از موارد و نمونه هاى برجسته ادامه مى دهيم.

چنانكه گفتيم بعد از شيخ طوسى باب اجتهاد اسما باز بود، و لكن در عمل هيچ گونه اجتهاد واقعى از نوع اجتهاد فقهاى اقدم صورت نمى گرفت و در حوزه هاى علميه، فقيه مجددى ظهور نمى كرد و اين وضعيت حدود يك قرن ادامه داشت، تا اينكه فقهاى برجسته و شجاعى همچون «ابن ادريس» صاحب كتاب ارزشمند السرائر و ديگران در ميان شيعه ظهور كرده و با شجاعت تمام باب اجتهاد را عملا باز نمودند و موجب شكوفايى و رشد مجدد فقه آل محمد (ص) گرديدند. اين رشد و شكوفايى مجدد فقهى، همۀ شاخه هاى فقه شيعى از جمله «فقه حكومتى» را نيز در بر گرفت و در نهايت به گسترش

و تعميق مباحث و مفاهيم آن انجاميد. در اين دوران بلند كه در ضمن آن فقيهان نامدارى همچون علامۀ حلى، محقق حلى، شهيد اول و ديگران درخشيدند، فقهاى اماميه، هم در تئورى و فتوا و هم در عمل، مفاهيم و نمونه هاى سياسى و حكومتى نوينى را وارد تاريخ فقه شيعه كردند كه بسيار ميراث ارزشمندى است. فقهاى عظيم الشأنى همچون سيد بن طاووس و خواجه نصير الدين طوسى در اين دوران وارد كارهاى حكومتى شدند و مناصبى همچون وزارت را در داخل حكومتهاى وقت، براى تأمين مصالح حياتى اسلام و امت اسلامى پذيرفتند كه سيره و روش سياسى امثال اين فقيهان براى فقهاى آينده بهترين الگوى عملى و فقهى بود. «42»

علامه حلى با مسافرت تبليغى- سياسى مشهور خود به دربار سلطان محمد خدابنده

______________________________

(42). جهت آگاهى از شرح حال تفصيلى خواجه، ر. ك: جامع الرواة، ج 2/ 188، سرگذشت و عقايد فلسفى خواجه نصير الدين، نوشتۀ محمد مدرسى زنجانى، چاپ امير كبير، دراسات و بحوث سال اول شمارۀ 2 ص 6- 59 و نيز مقدمۀ فرج المهموم فى تاريخ علم النجوم از سيد بن طاووس.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 33

در سلطانيه و سه سال اقامت پرثمرش در كنار آن سلطان، شيوۀ كار سياسى زنده و جالبى را از خود به يادگار گذاشت. «43» چنانكه «ابن فهد حلى» با مراوده و فعاليتهاى سياسى خود موجب گرايش به تشيع والى وقت بغداد و آن مناطق گرديد، «44» و بدين واسطه نشان داد كه فعاليت سياسى از وظايف يك فقيه است و فقها بايد كوشش كنند حتى الامكان بطور مستقيم و يا غير مستقيم، قدرت سياسى

و نظامى را در جامعه قبضه كنند و حق مشروع خود را به دست آورند. چنانكه فعاليتهاى سياسى فقيه بزرگوار «محمد بن مكى» معروف به «شهيد اول» و مراودۀ او با حكومت شيعى و انقلابى سربداران، موجب كشته شدن و شهادت او به دست حكام وقت گرديد. «45» مجموع اين قضايا و نمونه هاى مشابه اينها، در دورانى اتفاق افتاده است كه از نظر تاريخ فقه آن دوران به عنوان «عصر فقهاى قديم» شناخته مى شود.

ويژگى برجستۀ عصر فقهاى قديم در تاريخ فقه حكومتى شيعه، ورود مستقيم و آشكار فقهاى بزرگ در امور حكومتى و سياسى است.

آنچه كه گفته شد راجع به سيرۀ عملى فقهاى بزرگ راجع به مسائل سياسى و حكومتى بود. لكن بايد در نظر داشته باشيم كه دستاورد فقهى فقهاى اماميه در اين دوران راجع به مسائل سياسى و حكومتى، منحصر به «عمل» نبوده، بلكه در اين دوره نيز مانند دورۀ فقهاى اقدم، فروعات فقه حكومتى مورد بحث و بررسى قرار گرفته و نظريات ممتاز و مشخصى حاصل آمده است.

در اينجا براى هر چه بيشتر ملموس نمودن بحثها چند نمونه از فتاواى سياسى چند تن از فقهاى بزرگ اين دوره را نقل مى كنيم تا از اين طريق، سطح رشد فقه حكومتى اسلام در عصر فقهاى قديم نيز ارائه شده باشد.

[چند نمونه از فتاواى سياسى چند تن از فقهاى بزرگ اين دوره]
1- قطب راوندى:

ابو الحسن سعيد بن هبة الله راوندى مشهور به «قطب راوندى» از جمله فقهاى قديم است كه در سال 573 هجرى وفات يافته است. او كتابهاى فراوان و ارزشمندى در علوم و فنون اسلامى از جمله در فقه، تفسير و علم كلام دارد كه كتب او مورد توجه علما و فقهاست.

قطب راوندى از نظر

فتوا و بحث علمى كمك فراوانى به گسترش و تعميق فقه حكومتى شيعه كرده است. او از جمله فقهايى است كه به مردم اجازه مى دهد براى نهى از

______________________________

(43). ر. ك: دراسات و بحوث، سال اول شماره 2/ 58.

(44). دراسات و بحوث/ 80، السنة الاولى، العدد الاولى.

(45). ر. ك: اللمعة الدمشقيه، ج 1/ 135- 131، (مقدمۀ مصحح) با تصحيح كلانتر.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 34

منكر، اسلحه به دست گرفته و با خونريزى هم كه شده، جلوى منكرات [به معناى اعم كلمه] را بگيرند. لذا بر اين اساس مى توان گفت، او به جواز و بلكه وجوب «انقلاب مسلحانه» عليه حكام جور و فسق فتوا داده است. «46» ايشان در بخشى از كتاب خود مى نويسد:

«... اگر كسى بپرسد كه آيا در نهى از منكر دست بردن به اسلحه نيز واجب است؟ ما جواب مى دهيم: بلى، هرگاه به آن نياز افتاد واجب مى شود كه در حدّ توانايى و امكان تهيه و حمل شود. براى اينكه خدا ما را به نهى از منكر نمودن دستور داده است، از اين رو، وقتى كه در انجام آن، پند و نصيحت و تهديد و بازداشتن از طريق دست خالى مؤثر واقع نگرديد و عامل منكر را بازنداشت، دست بردن به اسلحه واجب مى شود، به دليل اينكه فريضه و تكليف نهى از منكر ساقط نمى شود، مگر اينكه منكر زايل شود و از بين برود، و مكلف در حد امكان براى چنين جهادى بايد آماده شود. جز اينكه در آن نبايد نيت اش «جنگ» باشد، بلكه بايد به نيت انكار منكر به چنين كارى دست بزند. و ...» «47»

باز در جاى ديگرى از

كتاب خود مى نويسد:

«ما مكلف هستيم به هيچ كس اجازه ندهيم كه هيچ كدام از گناهان را مرتكب شود، اعم از اينكه آن گناهان از امور قلبيه و غير خارجى باشد، مانند بدعت و اظهار مذاهب فاسده، و يا از افعال جوارح و اعمال بدنيه و خارجى باشد و اين در صورتى است كه قادر به نهى و بازدارندگى باشيم. آنگاه در كار خود مى نگريم، اگر بازداشتن و نهى از آن با صرف بيان و سخن امكان پذير بود، به بيش از آن اقدام نمى كنيم، و اگر به اقدام عملى بدون اضرار نياز شد و با صرف سخن هدف عملى نگرديد، آن را انجام مى دهيم، اگر با اين كار نيز هدف نهى از منكر تحقق نيافت و نياز به جنگ افتاد، از طريق اقدام به جنگ، عاملين منكر را از عمل به آن بازمى داريم، هر چند كه در نزد بسيارى از ياران و علماى ما دست زدن به چنين كارى موقوف به اذن امام و سلطان [مشروع و حق] وقت گرديده است.» «48»

راوندى ديگر مباحث و فروعات فقه حكومتى، مانند جهاد، سبق و رمايه، قضاء و حدود و غيره را نيز بسيار خوب و گسترده بحث كرده است.

______________________________

(46). ر. ك: فقه القرآن، ج 2/ 9- 138، 142 نوشتۀ قطب راوندى، انتشارات كتابخانه آيت الله نجفى مرعشى.

(47). فقه القرآن، ج 2/ 9، 138، سعيد بن هبة الدين راوندى، از انتشارات كتابخانه آيت الله مرعشى، قم.

(48). فقه القرآن، ج 2/ 142، سابق.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 35

2- علامۀ حلّى:

نام او «حسن بن يوسف بن على المطهر» و مشهور به «علامه حلى» مى باشد و در سال 762 هجرى از دنيا رفته

است. او نخستين كس از فقهاى شيعه است كه به لقب «آيت الله» ملقب شده است. علامه از فقهاى سياسى و فعال در صحنه هاى اجتماعى بوده است، و به همين لحاظ جايگاه خاصى در تاريخ فقه حكومتى اسلام دارد. علامه حلى علاوه بر حفظ و انتقال ميراث فقهاى پيشين در اين باب، در تعميق مباحث و تكثير فروع فقه حكومتى نيز نقش بسزائى داشته است.

در كتاب ارزشمند او به نام منتهى المطلب كتاب جهاد و امر به معروف و نهى از منكر از جمله مباحثى است كه داراى بيشترين فروع و بيشترين حجم مى باشد، «49» او همۀ ولايتها و اختياراتى را كه شيخ مفيد و ديگر فقهاى اقدم براى فقيه قائل بودند، قائل است، به جز اقامۀ نماز جمعه كه در اقامۀ آن احتياط كرده است. «50»

علامه از جمله نخستين فقهايى است كه دربارۀ مسأله احتكار و تسعير (نرخ گذارى) مفصل بحث نموده و اقوال پراكندۀ فقها را در اين زمينه گردآورى و مدون ساخته است، هر چند كه شخص او در اين زمينه فتواى جديد نداده است، لكن شيوۀ بحث و اقوال گردآورى شده در اين زمينه را مى توان در تاريخ تدوين فقه حكومتى مثبت تلقى كرد. «51»

علامۀ حلى در منتهى المطلب راجع به جواز و عدم جواز معامله با سلطان جائر و اخذ جوائز او و ديگر مسائل سياسى- اقتصادى مبتلا به مردم زمانش نيز مباحث فقهى جالب و اشباع كننده اى را مطرح نموده است. «52»

علامه حلى در كتابهاى فقهى ديگر خود مانند قواعد الاحكام و غيره نيز يك دورۀ كامل فقه اماميه را به بحث و بررسى نشسته و در ضمن آن مباحث

اجتماعى، حكومتى و قضايى مانند كتاب قضاء و شهادات، حدود و ديات، وقف، صدقات و زكوات و اخماس، ارث و ديگر مسائل لازم براى جامعۀ اسلامى و حكومت اسلامى را مفصلا مورد بحث قرار داده است. «53». در مجموع، علامۀ حلى را مى توان از فقهاى مؤثر در سرنوشت اجتماعى و سياسى

______________________________

(49). ر. ك: منتهى المطلب، ج 2/ 997- 899، چاپ سنگى.

(50). همان مدرك/ 995.

(51). همان مدرك/ 1008- 1006

(52). همان مدرك/ 127- 124

(53). كتاب قواعد الاحكام علامه سه چاپ دارد، يكى چاپ سنگى قديم كه جديدا نيز افست و منتشر گرديده است (قم- منشورات الرضى) و ديگرى چاپ مهذب و جديد كه با حواشى فرزندش فخر المحققين به نام ايضاح الفوائد در سه جلد چاپ شده است. متن كامل آن نيز در اول جلد دوم جامع المقاصد يكجا چاپ شده است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 36

مسلمين و از عوامل رشد و گسترش فقه حكومتى شيعه به حساب آورد.

3- شهيد اول:

فقه شهيد و سعيد اسلام «محمد بن جمال الدين مكى» معروف به شهيد اول در سال 734 متولد و در سال 786 هجرى به فوز عظيم شهادت نائل آمد. شهيد اول با عصر انحطاط و زوال گرايى دستگاه بنى عباس و پيدايش حكومتهاى محلى شيعى مانند «سربداران خراسان» و غيره، همعصر بوده و او تنها مرجع و مجتهد بزرگ عصر خود بود كه از همه نقاط دور و نزديك جهان اسلام، مسلمانان و نيازمندان به محضر پربركتش مى شتافتند.

شهيد اول داراى شخصيت علمى و فقهى و سياسى با هم بود، در برابر حكومت جائر وقت، هم رهبر فكرى مردم بود و هم رهبر سياسى، و با دولتهاى

نو ظهور، علما و انقلابيون شيعه در سراسر جهان روابط آشكار و پنهان داشت. از اين رو، شهيد را در مقام بررسى تاريخ فقه حكومتى و سياسى اسلام بايد از جمله الگوهاى كم نظير به شمار آورد.

حكومت نو ظهور و انقلابى «سربداران خراسان» به سركردگى «على بن مؤيد سربدارى» طى يك نامۀ بسيار جالب و احترام آميز كه نشانگر پذيرفتن ولايت و امامت شهيد اول براى خودشان است، از او دعوت كردند كه از «دمشق» به خراسان عزيمت فرموده و زعامت و مقتدايى مردم آن سامان را بر عهده بگيرد.

در آن نامه كه با امضاى «على بن مؤيد» ارسال شده، از جمله چنين آمده است:

«... از آنجا كه در سرزمين ما ارشاد و راهنمايى وجود ندارد، رشدى نيز موجود نيست، و ما مى ترسيم به همين خاطر خداوند خشم خود را بر اين سرزمين نازل كند، لذا آرزومنديم كه بر ما منت نهاده، با توكل بر خداوند به سوى ما عزيمت فرمايى و ...» «54»

شهيد در آن زمان، تحت نظر و مراقبت حكومت جائر حاكم بر دمشق بوده و نتوانست درخواست خالصانه را اجابت فرمايد، لكن در عوض متن كتاب فتوايى و ارزشمند اللمعة الدمشقيه را نوشته و از طريق «شيخ محمد آوى» وزير «على بن مؤيد» آن را به عنوان دستور العمل شرعى براى مردم مسلمان خراسان فرستاد، كه اندكى بعد از آن به شهادت رسيد. «55»

شهيد اول با خون مقدس خود امتزاج وظيفۀ مرجعيت و فقاهت با رهبرى و سياست را

______________________________

(54). اللمعة الدمشقيه، ج 1/ 135، مقدمۀ محقق، چاپ و تصحيح سيد محمد كلانتر.

(55). همان مدرك/ 101.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 37

رقم

زد، و در تاريخ فقه اسلام عملا نقطۀ اوج و عطفى را به وجود آورد. شهيد اول، على رغم زندگى در جو تقيه و پنهانكارى تحميلى، از مكتوب كردن مسائل فقه حكومتى اسلام دست برنداشت. لمعۀ دمشقيۀ او با تمام فشردگى و اجمال نمونه اى از اين نوع فقاهت است.

شهيد اول در لمعۀ دمشقيه به جواز اقامۀ حدود و قضا و حكومت در بين مردم در عصر غيبت توسط فقهاى واجد شرايط افتاء، فتوا داده است و بر مردم نيز واجب نموده كه در صورت تحقق چنين وضعيتى فقها را مرجع خود قرار بدهند و نه حكام جور را. «56»

شهيد در تكميل همين فتوا در كتاب القواعد و الفوائد نيز «ضابطه» و ملاكى براى تعيين حدود ولايت و اختيارات فقيه حاكم، بيان فرموده است، «57» كه در مجموع و با توجه به مشى سياسى عملى او، نشانگر اعتقاد عميق شهيد اول به ولايت فقيه و اجراى قوانين و حدود الهى توسط او در جامعه است.

در هر صورت شهيد اول به عنوان يك ستارۀ پرفروغ و درخشان در تاريخ فقه عمومى و فقه حكومتى و سياسى اسلام مى درخشد و نقش مؤثر او در اين زمينه قابل توجه است. تا آنجا كه مى دانيم شهيد اول نخستين فقيهى است كه در تقسيم ابواب و مباحث فقه شيعه اصطلاح «سياست» را به معناى بخش عظيمى از ابواب و فروعات فقه اسلامى به كار برده است. او همۀ فقه را چهار قطب، قسمت مى كند كه يك قطب آن را نيز «سياسات» نامگذارى كرده است:

«امّا اقطاب و اقسام فقه چهار قطب است:

1- عبادات: عبادات فعل و شبه فعلى است كه در انجام آن

قصد تقرب به خدا شرط باشد، موضوعاتى مانند جهاد و غيره داراى دو حيث و دو غايت هستند. از حيث امتثال امر خدا كه دربردارندۀ ثواب است، عبادت محسوب مى شود، و از اين حيث كه صرف دفع ضرر است و قصد قربتى لازم ندارد جزء عبادات نيست، باقى مسائل فقهى نيز چنين هستند و ...

2- عقود: و آن معاملاتى است كه در عقد و اجراى صيغه به دو نفر و دو طرف احتياج داشته باشد.

3- ايقاعات: و آن معاملاتى است كه از نظر اجراى صيغۀ عقد به يك طرف نياز داشته باشد. ايقاع و عقود را در مجموع، معاملات مى نامند.

______________________________

(56). همان مدرك/ ج 2/ 417.

(57). القواعد و الفوائد، ج 1/ 405 چاپ جديد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 38

4- سياسات: اين قسمت را احكام نيز مى نامند. به معناى اخص كلمه، سياسات آن قسمت از احكام فقهى است كه غالبا نه به صيغۀ عقد نياز دارد و نه به قصد قربت. و ...» «58»

اين تقسيم بندى را تحوّل جالبى در تاريخ فقه اسلامى از نظر سياسى مى توان به شمار آورد.

4- فاضل مقداد:

نام اصلى اين فقيه بزرگ «مقداد بن عبد الله سيورى» است كه به فاضل مقداد و فاضل سيورى شهرت يافته است. فاضل مقداد در سال 726 هجرى در گذشت، او از شاگردان مهم و برجستۀ شهيد اول بود و آثار و تأليفات زيادى در فقه و حديث و علوم ديگر از خود به يادگار گذاشت.

فاضل مقداد مانند استاد شهيد خود نسبت به مسائل اجتماعى حساس بود و سرنوشت مسلمين را جدى مى گرفت. از اين رو، در تاريخ فقه حكومتى اسلام جايگاه شايسته و بلندى دارد. او

تفكيك ديانت مقدس اسلام از سياست را محال و غير ممكن دانست، چون معتقد بود اين دو، با همديگر همزاد و همراه هستند. جملات ذيل، بخشى از عقايد و فتاواى سياسى اين فقيه بزرگوار است:

«دين و حكومت دو همزاد و همراهند كه يكى را بدون ديگرى فايده اى نخواهد بود. مقتضاى حكمت آن است كه اين دو، در يك تن فراهم آيند، وگرنه اگر عالم مجتهد از حضور و آگاهى بر زمان و حاكميت و ارائه فكر و نظر براى هدايت اجتماع جدا شود، نقض غرض لازم مى آيد.» «59»

ما، در همين جا بررسى فقه حكومتى در عصر فقهاى قديم را به پايان مى بريم و به آراى ديگر اين فقيه و بسيارى ديگر از فقهاى نامدار آن دوره، مانند: ابن فهد حلّى، سيد بن طاووس، خواجه نصير الدين طوسى، ابن نما حلى، محقق حلى و غيره نمى پردازيم كه اين همه، جاى مناسب و مجال فراخ تر مى طلبد.

4- فقهاى عصر متأخر

منظور ما از اين عصر،

دورۀ بلندى است كه از آغاز روى كار آمدن دولت شيعى صفويه

______________________________

(58). ذكرى الشيعة فى احكام الشريعه/ 6، محمد بن مكى شهيد اول، افست چاپ سنگى قديم، قم، مكتبة البصيرتى.

(59). اللوامع الالهيه فى المباحث الكلاميه/ 264، تأليف فاضل مقداد، تصحيح و تحقيق شهيد آيت الله قاضى طباطبايى.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 39

تا انقراض اين دولت و روى كار آمدن سلسله هاى زنديه و قاجاريه را در بر مى گيرد.

«عصر فقهاى متأخر» از ديدگاه رشد و گسترش قضاياى مربوط به فقه حكومتى اسلام و فراز و نشيبهايى كه ديده حايز اهميت براى بررسى تاريخى است. با اين حال در اينجا چاره اى نداريم جز اينكه با يك سير گذرا و اجمالى بحث

را تمام كنيم و به بررسى دوران بعدى يعنى «عصر فقهاى معاصر» بپردازيم.

در دورانى كه آن را عصر فقهاى متأخر ناميديم، چهره هاى درخشانى از برجسته ترين فقها و مجتهدين شيعه در صحنه هاى سياسى وارد شده و حتى برخى از آنان مانند علامه محمد باقر مجلسى صاحب بحار الانوار تا مقام وزارت سلاطين نيز رشد كردند.

در اين دوره كسانى مانند محقق ثانى، محقق كركى، شيخ بهائى، علامه مجلسى، مير داماد و ديگران را مى بينيم كه فعالانه در صحنۀ سياسى جامعۀ خود حضور دارند و بنا به رعايت مصالح عاليه و بلند اسلام و مسلمين با سلاطين و حكام شيعى مذهب وقت همكارى و حشر و نشر دارند، به گونه اى كه علامۀ مجلسى به مقام وزارت رسيده و محقق ثانى طى بيانيه و حكمى كه شاه طهماسب صفوى خطاب به كارگزاران خود صادر مى كند، ولايت امور شرعيه و احوالات شخصيه در داخل حكومت صفوى را مى پذيرد. و در اين موارد عزل و نصب او همچون عزل و نصب شخص شاه طهماسب به حساب مى آيد. «60».

خلاصه اينكه در اين دوره، ديدگاه فقه شيعى نسبت به مسأله ولايت و حكومت در ابعاد گوناگونى تحول پيدا كرده، و ريخت و سمت گيرى اصولى نوينى در جهت دخالت هر چه بيشتر فقها در امور حكومتى به خود مى گيرد.

در اين عصر است كه مى بينيم مناظرۀ شديد فقها در مسائل و فروعات فقه حكومتى بويژه در مسائل و موضوعاتى مانند خراج و مقاسمه و امثال اينها اوج مى گيرد. و در اين قسمت از فقه مالى شيعه، يعنى موضوع خراج، براى نخستين بار چند رسالۀ اجتهادى عميق توسط فقها انتشار مى يابد كه قبلا وقوع چنين مباحث

با اين گستردگى و جديت سابقه نداشت. به عنوان مثال مى توان از كتابهاى ذيل در اين باره نام برد كه نوعا در ردّ يكديگر نوشته شده اند:

قاطعة اللجاج فى حل الخراج، محقق كركى، السراج الوهاج لدفع عجاج قاطعة اللجاج، فاضل قطيفى. دو رساله به نامهاى الخراجيه و رسالة فى الخراج از مقدس اردبيلى و بالاخره رسالۀ الخراجيه، ماجد بن فلاح شيبانى كه آن را در تقويت آراى محقق كركى و

______________________________

(60). مستدرك الوسائل، ج 3/ 432، مرحوم حاج ميرزا حسين نورى، چاپ سنگى.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 40

ردّ ديدگاه فاضل قطيفى نوشته است. «61»

از مسائل ديگرى كه در اين دوره، هم در عمل و هم در مقام فتوا و كتابت، توسط فقهاء روى آن تأكيد شده ولايت فقيه است. مسلما فقهائى مانند محقق كركى و علامه مجلسى بر اساس ولايتى كه براى خودشان به عنوان «فقيه آل محمد» قائل بودند در مسائل سياسى و حكومتى عصر، حتى المقدور دخالت كرده و روابط ويژۀ خود با سلاطين حاكمۀ وقت را سامان بخشيدند.

از جمله كسانى كه در اين عصر در زمينۀ گسترش و تعميق فروعات فقه حكومتى تلاش ستايش انگيزى به خرج داده اند، يكى نيز فقيه گرانقدر زين الدين شهيد ثانى است. او با تأليفات گسترده و متنوع خود و نيز سيرۀ سياسى كه شخصا اتخاذ نمود، تحولى در فقه بطور عام و در فقه حكومتى بطور خاص، پديد آورد.

در هر صورت، سيمانگارى عمومى و كلى فقه حكومتى در اين دوره را در همين جا ختم كرده و با ذكر چند نمونۀ مشخص از آراى فقها در زمينۀ مسائل فقه حكومتى، بحث مربوط به اين عصر را

نيز به پايان مى رسانيم.

[چند نمونۀ مشخص از آراى فقها در زمينۀ مسائل فقه حكومتى اين دوره]
1- شهيد ثانى:

نام او «زين الدين بن على بن جبل عاملى» است كه از اهالى جبل عامل لبنان و معاصر دولت عثمانى و «سلطان سليم» بوده است. آن فقيه بزرگ در سال 993 هجرى توسط مأموران سلطان سليم در مكه و حرم خدا دستگير و در سواحل درياى مديترانه به قتل رسيد. برخى وقوع اين حادثه را در سال 995 گزارش كرده اند. «62»

شهيد ثانى يك فقيه سياس و معتقد به ولايت به عنوان نايب امام زمان (عج) بوده است.

او در كتاب مسالك الافهام فى شرح شرايع الاسلام در مقام توضيح اين عبارت محقق حلى كه «فقيه مى تواند به عنوان نيابت از امام (ع) سهم امام را گرفته و به مصارف لازمۀ آن برساند» چنين مى گويد:

«مراد از كسى كه داراى حق النيابه مى باشد، فقيه عادلى است كه شرايط اجتهاد و فتوا دادن را دارا باشد، زيرا كه چنين كسى نايب امام عليه السلام و منصوب از جانب آن حضرت است و ...» «63»

______________________________

(61). مجموعه اين رساله هاى خراجيه ضمن كتابى تحت عنوان كلمات المحققين توسط منشورات مكتبه المفيد قم به چاپ رسيده است.

(62). لؤلؤ البحرين/ 34 چاپ جديد.

(63). مسالك، ج 1/ 54 (كتاب الخمس) چاپ افست از چاپ سنگى قديم.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 41

شهيد ثانى نيز مانند شهيد اول به «وجوب تخييرى نماز جمعه در عصر غيبت» فتوا داده و اقامۀ آن را كه از مناصب حكومتى است، از شئون ولى فقيه شمرده است. او طى بحث مختصر استدلالى و مفيدى كه در كتاب شرح لمعه در اين باره انجام داده، اين فتواى خود را از نظر صحّت به كرسى اثبات نشانده

است. «64»

شهيد ثانى براى فقيه، ديگر انواع ولايات را نيز بطور پراكنده در آثار خود بيان كرده است. مانند قضاوت و حكومت در بين مردم، اجراى حدود و تعزيرات، وجوب مراجعۀ مردم به فقها در عصر غيبت براى حل خصومات و رفع اختلافات خود، و مسائل مشابه ديگر. «65»

بطور كلى بايد گفت اصل كتاب اللمعة الدمشقيه را كه شهيد اول به عنوان دستور العمل براى حكومت سربداران خراسان نوشته بود، و يك متن فقهى حكومتى مناسب آن زمان بوده، توسط شهيد ثانى به بهترين وجه ممكن مورد شرح و تفسير قرار گرفته است.

اصل و شرح اين كتاب هر دو در تاريخ اسلام جاودانه خواهند ماند.

2- ملا محسن فيض كاشانى:

محمد محسن فيض كاشانى مؤلف كتاب مشهور محجة البيضاء فى احياء الاحياء دانشمندى زاهد، عارف، حكيم، محدث و فقيه بوده و در سال 1091 هجرى وفات كرده است. او هر چند گرايش اخبارى گرى داشت، لكن در اين راه، معتدل تر از ديگران است و به فقهاى اصولى نزديكتر بوده و خدمات بسيار ارزنده اى بويژه در زمينه هاى اخلاقى، حديثى و فقهى انجام داده است.

او از جمله فقهاى بزرگى است كه در زمينۀ فقه حكومتى اسلام داراى برخى از فتاواى شجاعانه و تحّول آفرين است. «66» او كسى است كه به «وجوب عينى نماز جمعه در زمان غيبت امام زمان (عج)» و ضرورت اقامۀ آن توسط فقهاى واجد شرايط، فتوا داده و در اين زمينه كتاب مستقلى نوشته است. الشهاب الثاقب فى وجوب صلاة الجمعة العينى نام كتاب مستقل او در اين زمينه است، قطع نظر از ارزشى كه نفس اين فتوا در تاريخ فقه حكومتى شيعه دارد، شروع فقها به نوشتن اين قبيل

تك نگاريها در شاخه هاى مختلف فقه حكومتى خود نيز داراى اهميت فوق العاده است. از اين رو، عصر فقهاى متأخر را مى توان به عنوان «عصر شروع به تأليف تك نگارى متنوع در ابواب و فروعات فقه حكومتى» از اعصار قبلى مشخص و متمايز نمود. حركت تك نگارى در مباحث حكومتى در اين دوره

______________________________

(64). اللمعة الدمشقيه، ج 1/ 301- 299، تصحيح كلانتر.

(65). همان مدرك، ج 2/ 418- 417.

(66). جهت آگاهى از شرح او به مقدمۀ كتاب مفاتيح الشرايع، ج 1/ 30- 5 به قلم حجة الاسلام رجايى مراجعه شود.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 42

بطور گسترده و چشمگير آغاز شده، رسائل خراجيه كه قبلا مذكور شد نمونه اى از اين تك نگاريهاست و رسالۀ الاوزان و المقادير علامۀ مجلسى كه در تبيين مفاهيم فقه مالى نگارش يافته، نمونه ديگرى است و كتاب الشهاب الثاقب فيض كاشانى در اثبات وجوب عينى نماز جمعه نيز يك نمونۀ ديگر. «67»

3- از جمله علماى اين دوره «سيد نعمت الله جزائرى»

نيز دربارۀ ولايت فقها و حجيت فتواى آنان كتابى دارد به اسم منبع الحياة و حجية قول المجتهد كه از جمله تك نگاريهاى اين دوره در فقه حكومتى به شمار مى آيد. «68» و از اين قبيل آثار فقهى در اين دوره، بيش از اينها نگارش يافته است، و لكن در اينجا امكان معرفى همۀ آنها وجود ندارد.

فيض كاشانى اصولا داراى گرايش اصيل سياسى در آثار فقهى خود است، چنانكه او مانند شهيد اول در كتاب ذكرى، در كتاب مفاتيح الشرايع «عبادات و سياسات» را به گونۀ مخلوط به عنوان يكى از شاخه هاى اصلى فقه اسلامى معرفى كرده است. «69». او به ولايت فقيه معتقد است و مى گويد: «انجام قضاوت و حكومت

در ميان مردم، اقامۀ حدود و اجرا و اعمال ساير سياسات اسلامى در زمان غيبت از ضروريات دين است» و به تفصيل در اين زمينه ها سخن مى گويد. فيض هر مطلبى را كه در كتاب فقهى مفاتيح الشرايع آورده، معتقد است كه در زمان غيبت لازم الاجر است.

او به جهاد ابتدايى معتقد نيست و آن را از شئون امام معصوم مى داند و از كتاب خود مبحث جهاد را حذف كرده است. عين كلام فيض در اين باره چنين است:

«فى الجمله وجوب جهاد، امر به معروف و نهى از منكر، تعاون بر برّ و تقوا، فتوا دادن و حكومت بحق در بين مردم، اقامه و اجراى حدود و تعزيرات و ساير سياسات دينى از ضروريات دين بوده و قطب اعظم دين همينها هستند. اينها مهمترين مقصودى است كه خداوند، پيامبران را براى آن مبعوث فرموده است و اگر اينها تعطيل و ترك شوند، در واقع نبوت انبيا، ترك شده و ديانت از هم پاشيده و جهالت و گمراهى شيوع يافته است. در اين صورت است كه كشورها

______________________________

(67). الشهاب الثاقب فى وجوب صلاة الجمعة العينى، تأليف مرحوم فيض كاشانى، چاپ بيروت، منشورات مؤسسه الاعلمى للمطبوعات.

(68). منبع الحياة و حجية قول المجتهد، مرحوم سيد جزايرى نيز به ضميمۀ كتاب الشهاب الثاقب مرحوم فيض در بيروت به چاپ رسيده است. البته آراى ولايت فقيه به دليل اخبارى بودن به نحو ديگرى است. لكن بحث ما در بعد تاريخى قضيه است.

(69). مفاتيح الشرايع، ج 1/ 8- 7، با تحقيق سيد مهدى رجائى، چاپ كتابخانه آيت الله نجفى مرعشى- قم.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 43

ويران و مردم هلاك مى شوند،

پناه مى برم به خدا از چنين وضعى. الّا اينكه از مجموع اينها جهاد دعوتى و غير دفاعى كه براى دعوت ديگران به پذيرش اسلام صورت مى گيرد، از شئون امام معصوم است و در آن اذن او شرط است، لذا در زمان غيبت او ساقط مى باشد. براى همين خاطر است كه احكام آن را در اين كتاب درج نكردم، چنانكه شيخ صدوق در كتاب من لا يحضره الفقيه چنين كرده است. «70»»

اينها نمونه هايى از افكار و انديشه و فتاواى برخى از فقهاى متأخر شيعه در زمينۀ مسائل فقه حكومتى بود كه ملاحظه كرديد، از آفات فقهى اين دوره حاكميت تفكر خشك و افراطى و ضد تعقل اخبارى گرى بر حوزه هاى علميه شيعه بود كه ضايعۀ جبران ناپذيرى به حساب مى آيد. و لذا براى مدتى جلو اجتهاد بسته شد. و به جز برخى از فقها مانند علامۀ مجلسى، شيخ يوسف بحرانى صاحب حدائق و امثال آنان كه از نظر روش اجتهاد بينابين اخباريون و اصوليون بودند، بويژه در اواخر اين دوره مجتهد برجسته اى ظهور نكرد كه منشأ آثارى در زمينۀ فقه حكومتى باشد، تا اينكه فقيه مجاهد اسلام مرحوم «وحيد بهبهانى» ظهور كرده و مكتب اصيل آل محمد (ص) در فقه، يعنى شيوۀ اجتهاد اصولى را دوباره رايج نمود كه در سايۀ آن فقهاى بزرگ ديگرى همچون سيد مهدى بحر العلوم، سيد على صاحب رياض، سعيد العلماء مازندرانى، شيخ مرتضى انصارى «ره» و ديگران ظهور كرده و حركت جديدى به فقه و حوزه هاى علميه دادند و هر كدام از ايشان نيز داراى آرا و فتاواى مهمى در فقه حكومتى و داراى نقش مؤثر در حفظ و انتقال و

گسترش آن هستند كه ما به لحاظ رعايت اختصار، به همين مقدار اكتفا كرده و از اطالۀ كلام پرهيز مى كنيم.

5- دوران فقهاى معاصر

[برخى از حوادث اين دوره]

علامه وحيد بهبهانى كه بر چينندۀ بساط اخبارى گرى در ميان حوزه هاى علميه شيعى است، در سال 1208 هجرى از دنيا رفت. و بعد از او زعامت حوزه هاى علميه و امامت و مرجعيت شيعه، بر عهدۀ شاگرد نامدارش علامه سيد مهدى بحر العلوم گذاشته شد. بحر العلوم كه در حوزۀ علميۀ نجف اشرف مقيم بود، پس از استقرار اوضاع، شخصيتهاى برجستۀ علمى و دينى ديگرى را نيز در حوزه مشاهده كرد و تدبيرى انديشيد كه همۀ آنان را در زعامت مسلمين شركت دهد. از اين رو، خود مسئوليت تدوين فقه و اصول و معارف اسلام را

______________________________

(70). مفاتيح الشرايع، ج 2/ 50، سابق.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 44

بر عهده گرفت و مسئوليت فتوا دادن و مرجعيت را به مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطاء واگذار كرد. امامت محراب را نيز بر عهدۀ شيخ زاهد «مرحوم شيخ حسين آل نجف» گذاشت، تشكيل محكمۀ قضا و حلّ و فصل خصومات مردم را نيز بر عهدۀ «شيخ شريف محى الدين» واگذار كرد و بدين وسيله تحولى در نظام ادارى حوزه ها و مرجعيت جهان تشيع پديد آمد. «71»

ما از اين مرحله تا زمان خودمان را آغاز يك عصر جديد و معاصر در تاريخ حوزه ها و تاريخ فقه حكومتى اسلام دانسته و آن را به نام «دوران فقهاى معاصر» مى ناميم كه خود داراى مراحلى چند است. فقه حكومتى اسلام در اين دوران شكوفايى فوق العاده اى داشته است، فقهاى بزرگ، هم در عمل و هم در تئورى و فتوا تحولات عميقى

در مسائل فقه حكومتى و سياسى به وجود آوردند.

در اين دوره از تاريخ فقه، فقها به قيام و حركتهاى دفاعى مسلحانه در برابر متجاوزين خارجى مانند روسيه و انگليس، و اهل بغى داخلى مانند وهابى ها و غيره دست زده و كشورهاى اسلامى را از خطرات جدى محافظت كردند، چنانكه حركتهاى سياسى شكننده اى در برابر سلاطين جور داخلى و استعمار خارجى انجام دادند، مانند فتواى تحريم تنباكو توسط مرحوم ميرزا حسن شيرازى.

قرنهاى سيزدهم و چهاردهم هجرى در تاريخ فقه سياسى و حكومتى اسلام درخشان ترين دوران به حساب مى آيد. براى سيمانگارى و توصيف وضع فقه حكومتى در اين دو قرن اخير لازم است يك كتاب مستقل نگاشته شود. لكن با توجه به ضرورت مسأله در اينجا كلياتى از ويژگيهاى فقه حكومتى اسلام در اين دو قرن را فهرست مى كنيم و سپس برخى از مؤلفان در فقه حكومتى اسلام را با ذكر نمونۀ آثارشان، معرفى خواهيم كرد.

اين مرحله از تاريخ فقه ما كه از مرحومين سيد مهدى بحر العلوم و شيخ جعفر كاشف الغطاء شروع و به فقيه مجدّد و مجاهد حضرت امام خمينى و بارزترين نمونۀ مكتب فقهى او حضرت آيت اللّه العظمى منتظرى مى رسد، در بعد مربوط به فقه حكومتى و سياسى، داراى ويژگيهاى ذيل است:

1- پيدايش نظم و انتظام مشخص در ادارۀ حوزه هاى علميه و فزونى يافتن تأليفات و گسترش ابعاد و دامنۀ آن اعم از فقه حكومتى و غيره.

2- افزايش حجم فقه حكومتى در مجموعه هاى فقهى به گونه چشمگير، بطورى كه

______________________________

(71). رجال بحر العلوم (الفوائد الرجاليه) ج 1/ 42- 41، چاپ جديد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 45

اگر مبحث جهاد كتاب مقنعه

شيخ مفيد را با مبحث جهاد مؤلف جواهر الكلام مقايسه كنيم بيش از سى تا چهل برابر افزايش حجم مشاهده مى كنيم. چون مبحث كمتر از ده صفحه در مقنعه در جواهر الكلام يك مجلد كامل را به خود اختصاص و چهارصد صفحه شده است. «72»

لازم به تذكر نيست كه به موازات افزايش كمّى مباحث و مسائل فقه حكومتى، رشد كيفى نيز بر آن حاكم بوده است. اين رشد كيفى در سبك و شيوۀ ارائه مطلب، قوت استدلال، تنوع فروعات، زدوده شدن ابهامات در مسأله ولايت فقيه و حكومت اسلامى و تمركز يافتن مباحث پراكنده ذيل يك عنوان تحت عنوان «ولايت فقيه» است. بطورى كه در اين دوره، اكثر فقهاى نامدار و صاحب قلم، در كتابهاى خود مبحث ولايت فقيه را يا در ضمن مباحث ديگر مثل كتاب البيع و يا به گونۀ مستقل بطور مفصل به بحث فقهى نشسته اند. مرحوم شيخ مرتضى انصارى آن را در ضمن كتاب البيع مكاسب مفصلا بحث كرده است. «73» امّا سيد محمد بحر العلوم، ملا احمد نراقى، فاضل دربندى، مير فتاح حسينى مراغى و بسيارى ديگر از فقها، آن را بطور مستقل بحث كرده اند. «74»

3- افزايش شمار نگاريها در فقه حكومتى اسلام نيز از جمله مشخصات اين دوره از تاريخ فقه است. بحث در مسائل ارضى و خراجى، بحث فقهى در اوزان و مقادير، بحث منفرد و مستقل در مسائل جهاد و غير اينها، در اين دوره افزايش چشمگيرى داشته است، به گونه اى كه فقط تحت عنوان رسالۀ جهاديه بيش از 12 كتاب مستقل راجع به جهاد نگاشته شده است. «75»

4- تمركز نسبى مباحث فقه حكومتى نيز يكى ديگر

از ويژگيهاى اين دوره از تاريخ اسلام است، به گونه اى كه فقهاى برجسته اى مانند ملا احمد نراقى، مير فتاح حسينى صاحب عناوين، فاضل دربندى صاحب خزائن الاحكام، سيد محمد بحر العلوم صاحب بلغة الفقيه در كتاب هاى يادشده شان مباحث و فصول مستقلى را به بحث دربارۀ ولايت فقيه و حدود اختيارات او اختصاص داده، و با توجه به دورۀ تاريخى خاص خودشان حق مطلب را ادا كرده اند.

چنانكه بحثهاى منسجمى نيز در كتب اين دوره راجع به تدوين مسائل مربوط به

______________________________

(72). جواهر الكلام، ج 21، چاپ جديد، و المقنعه چاپ سنگى مبحث جهاد.

(73). مكاسب، ج 9/ 304 به بعد، تصحيح كلانتر.

(74). بحر العلوم در بلغة الفقيه، نراقى در عوائد الايام، فاضل دربندى در خزائن و مير فتاح حسينى در عناوين مفصلا آن را بحث كرده اند و ما بعدا به اينها اشاره مفصل ترى خواهيم داشت.

(75). الذّريعة الى تصانيف الشيعة، ج 5/ 298- 296، مرحوم حاج آقا بزرگ تهرانى، چاپ بيروت.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 46

خراج و احكام اراضى ديده مى شود كه بسيار جالب است. مانند مرحوم ملا محمد نراقى (پدر مرحوم ملا احمد نراقى) در مشارق الاحكام «76»، سيد محمد بحر العلوم در بلغة الفقيه «77»، شيخ مرتضى انصارى در مكاسب «78»، راجع به اين موضوع مباحث مستقل و جالبى انجام داده اند. بخشهاى مشابه ديگر نيز از ساير فقهاى اين دوره در اين زمينه و زمينه هاى سياسى، مالى و حكومتى ديگر ديده مى شود كه در مجموع بيانگر حصول تمركز نسبى در مباحث فقه حكومتى در اين دوره هستند.

5- حضور و تأثيرگذارى و رهبرى مستقيم فقها در حركتهاى سياسى و نظامى ضد استعمارى و ضد استبدادى

جهان اسلام نيز از جمله ويژگيهاى اين دوره از تاريخ فقه حكومتى اسلام است. مصاديق و نمونه ها در اين زمينه بسيار فراوان است و ما فقط به برخى از آنها اكتفا مى كنيم.

در اين عصر براى مقابله با هرج و مرج طلبان بومى استعمار در حجاز موسوم به «وهابى ها» علما و فقهاى عراق به رهبرى مرحوم شيخ جعفر كاشف الغطاء نخستين نيروهاى مسلح بسيجى و مردمى را تأسيس و تشكيل دادند كه نقش مؤثر در دفاع از حرم مقدس نجف و كربلا و حفظ امنيت آن مناطق ايفا كردند. همينطور فقهاى اسلام به رهبرى آيت اللّه مرحوم ميرزا محمد تقى شيرازى در ضمن يك حركت سياسى و نظامى، انگليس را در عراق شكست داده و استقلال آن كشور را به دست آوردند. چنانكه مقابلۀ سياسى آيت اللّه ميرزا محمد حسن شيرازى با ديكتاتورى و عنان گسيختگى ناصر الدين شاه و لغو قرارداد رژى از جمله نمونه هاى بارز شكوفايى عملى فقه حكومتى و سياسى اسلام است.

حركت مراجع تقليد ايران و عراق امثال آيت اللّه شيخ محمد كاظم خراسانى صاحب كفايه و غيره و تأسيس نظام حكومتى مشروطه و سرنگون سازى نظام سلطنتى و در پى بى آن حضور فعال فقهايى همچون آيت اللّه نائينى و آيت اللّه سيد حسن مدرس و امثال اينان در صحنه هاى سياسى، نظامى و اجتماعى جهان اسلام نمونۀ ديگرى از اين حضور و رهبرى مستقيم فقهاست.

و در نهايت مبارزات طولانى علما با دستگاه ديكتاتورى رضا خانى و فرزند او و وقوع انقلاب شكوهمند اسلامى ايران به رهبرى حضرت آيت اللّه العظمى امام خمينى و همراهى

______________________________

(76). مشارق الاحكام/ 111- 95، (المشرق السابع)، ملا مهدى نراقى،

چاپ سنگى 1294 ه- ق.

(77). بلغة الفقيه، ج 1/ 352- 209، چاپ جديد.

(78). مكاسب/ 78- 75، چاپ سنگى به قطع رحلى.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 47

علما و فقهاى ديگر، نمونۀ زندۀ ديگرى از ويژگى و تحول ياد شده در تاريخ حكومتى اسلام است كه همۀ اينها عملا وقوع يافته است.

6- انجام تحقيقات و مطالعات مقارن و تطبيقى در فقه حكومتى اسلام و حقوق سياسى و اقتصادى رايج و مرسوم در جهان كنونى نيز از جمله ويژگيهاى اين دوره از تاريخ فقه حكومتى اسلام است. چنانكه انجام مطالعات و بحوث مقارن و تطبيقى در داخل مذاهب فقهى اسلام راجع به مسأله حكومت و فروعات آن نيز از خصوصيتهاى نوين اين دوره از تاريخ فقه حكومتى است كه در اين دو زمينه فقيه بزرگوار آيت اللّه شهيد صدر و فقيه عاليقدر و مجاهد حضرت آيت اللّه العظمى منتظرى پيشاهنگ بوده اند.

اينها كه بيان گرديد، ويژگيهاى عمومى و كلى فقه حكومتى در تاريخ معاصر اسلام است.

[نمونه هايى را از آراى برخى از فقهاى برجستۀ اين دوران راجع به مسائل حكومتى]
اشاره

اكنون براى تكميل بحثمان از بعد نظرى، مطالب و نمونه هايى را از آراى برخى از فقهاى برجستۀ اين دوران راجع به مسائل حكومتى نقل كرده و به بحثمان در اين زمينه پايان مى دهيم.

چنانكه گفته شد، فقهاى صاحب نظر و صاحب اثر در فقه حكومتى اسلام در اين دوره زياد بوده اند كه پرداختن به نقل و بررسى آراى همۀ آنان در اينجا ميسور نيست، لذا به برخى از آنان اكتفا خواهيم كرد:

1- شيخ جعفر كاشف الغطاء:

كاشف الغطاء كه معاصر فتحعلى شاه قاجار در دورۀ حمله روسها به ايران بوده، فقيهى زمان شناس و سياست آشنا بوده است. او علاوه بر عمل سياسى، داراى آثار و فتاوايى در زمينۀ فقه حكومتى است. مبحث جهاد او در كتاب كشف الغطاء يكى از بالاترين و بهترين آثار در مسائل فقه حكومتى اسلام است. برخى از آراى برجستۀ او در فقه حكومتى اسلام، اينها هستند:

1- اعتقاد به ولايت فقيه و حق دخالت او در امور سياسى، نظامى و ديگر شئون زندگى اجتماعى مردم مسلمان به عنوان نايب الامام.

2- اعتقاد و تصريح به اين مسأله كه پادشاه، امير و حاكمى كه منصوب فقها و مأذون از جانب آنان نباشد، حكومتش مشروعيت ندارد.

3- خلاصه اعتقاد به لزوم تأسيس حكومت اسلامى توسط فقيه در صورت امكان.

اكنون برخى از اقوال او را كه نشانگر ديدگاههاى فوق است، نقل مى كنيم:

«حدود و تعزيرات كلا بر عهدۀ امام معصوم و يا نايب خاص او، يا نايب عام يعنى فقيه و مجتهد است. بنابراين براى مجتهد جايز است كه در زمان غيبت امام (ع) آن را اقامه كند و بر همۀ مكلفين نيز واجب است او را در تحقق اين مقصود

مبانى فقهى

حكومت اسلامى، ج 1، ص: 48

يارى كنند و قدرتمندان و زورگويان را از او دفع كنند، در صورت امكان، و نيز واجب است كه مجتهد در صورت داشتن تأمين فتوا بدهد و در اين امور جايز نيست، جز مراجعه به مجتهد زنده «79».»

«.... جايز نيست بردن دعوى و مرافعه جز به نزد مجتهد و هر كس در اين امور به غير مجتهد مراجعه كند از راه حق خارج شده است ... اگر غير مجتهد رئيس مسلمين شده باشد بر حكومت جائز نيست كه قاضى نصب كند و يا شيخ الاسلام نصب كند، مگر به اذن مجتهد. و ... «80»»

صاحب جواهر الكلام از كاشف الغطاء نقل مى كند كه فقيه حق نصب سلطان و تأسيس حكومت در زمان غيبت دارد و اگر چنين كارى كرد، سلطنت آن دولت و سلطان طاغوتى محسوب نمى شود:

«... استاد در شرح خود گفته است اگر فقيه منصوب براى نيابت عامه از جانب معصوم (يعنى فقيه در زمان غيبت) سلطان و حاكمى را براى اهل اسلام تعيين و نصب كند، او را نمى توان حكومت غير مشروع و جائر دانست، چنانكه در ميان بنى اسرائيل چنين بود كه حاكم شرعى و حاكم عرفى هر دو از طرف شرع منصوب مى شدند. «81»»

كاشف الغطاء به هنگام وقوع جنگ ايران و روس به عنوان «ولى فقيه» به فتحعلى شاه قاجار اذن داد كه فرماندهى نيروها را به عهده گرفته و مخارج جنگ را نيز هر مقدار كه لازم باشد، از اموال شخصى مردم اخذ و تهيه كند. اكنون خلاصۀ ترجمۀ آن از كتاب كشف الغطاء آورده مى شود:

«در صورتى كه امام معصوم غايب باشد، و

يا حتى اگر ظاهر باشد، امّا دسترسى به او و گرفتن اذن جهاد امكان پذير نباشد، بر مجتهدان واجب است كه به جهاد دفاعى قيام كنند و مجتهد افضل بر ديگران مقدم است كه بايد يا خودش و يا شخصى به اذن او فرماندهى و رهبرى جنگ را بر عهده بگيرد. و ...

اكنون نيز كه روسهاى پست و غير آنان به خاك مسلمين تجاوز كرده اند بر همۀ اشخاص اهل تدبير و سياست و غيره واجب است كه بجنگند. و ... چون اذن گرفتن از مجتهد براى امراى اهل تدبير و سياست نيز موافق احتياط است و به

______________________________

(79). كشف الغطاء/ 420، چاپ سنگى، افست اصفهان، انتشارات مهدوى.

(80). همان مدرك و همان صفحه.

(81). جواهر الكلام. ج 22/ 156، چاپ بيروت.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 49

رضايت خدا نزديكتر، لذا من چون مجتهد هستم و قابليت و نيابت از سادات زمان (ائمه معصومين (ع) را دارم، به سلطان بن سلطان خاقان بن خاقان، ... فتحعلى شاه اذن دادم كه آنچه براى هزينۀ جنگ لازم است، از همۀ وجوه شرعيه و خراج و در آمد زمينهاى مفتوح العنوه و اموال مرزنشينان و غير مرزنشينان در صورت لزوم اخذ و هزينۀ جنگ را تأمين و بر هر مسلمانى واجب است كه در اين موارد، امر سلطان را اطاعت كند. «82»»

2- ملا احمد نراقى:

ملا احمد فرزند ملا محمد مهدى نراقى صاحب كتاب مشارق الاحكام در كتاب ارزشمند عوائد الايام شايد براى نخستين بار در تاريخ فقه حكومتى اسلام، مباحث ولايت فقيه را گردآورى و به گونۀ منسجم و منضبط بحث كرده است. مرحوم نراقى مبتكر اين شيوه از بحث دربارۀ ولايت

فقيه و حكومت اسلامى است، لذا او را بايد يكى از تحّول آفرينان جدى در تاريخ فقه حكومتى اسلام به شمار بياوريم.

نراقى كتاب عوائد الايام خود را به جاى واژه هايى از قبيل «باب»، «فصل»، «قسم» و غيره «عائده» نامگذارى كرده و يك «عائده» را به بحث ولايت فقيه و حكومت اسلامى اختصاص داده است.

او معتقد است كليۀ اختيارات و حقوق حكومتى پيامبر (ص) و ائمه معصومين (ع) در زمان غيبت، به فقيه جامع الشرائط منتقل مى شود، و او حق دارد در كليۀ امور مربوط به اصلاح دين و دنياى مردم و نظام اجتماعى آنها كه عقلا و عرفا لازم الاجرا به نظر مى رسد دخالت و اعمال ولايت نمايد. «83» اين قسمت از كتاب او به فارسى ترجمه و به نام حدود ولايت حاكم اسلامى منتشر شده است. «84»

3- مير فتاح حسينى مراغى:

او نيز معاصر فقيه بزرگوار ملا احمد نراقى بوده و در كتاب خود به اين معاصرت و فضل تقدم و سابقۀ فاضل نراقى در بحث كلاسيك و مدون از ولايت فقيه اعتراف كرده است. «85»

مير فتاح نيز كه يكى از فقهاى بزرگ شيعه و متوفاى 1250 ه- ق است، يك فصل (يك عنوان) از كتاب گرانقدر خود موسوم به العناوين را به بحث حكومت اسلامى و ولايت فقيه اختصاص داده است. بحث او جمع و جورتر و منظم تر از فاضل نراقى به نظر مى رسد و

______________________________

(82). كشف الغطاء/ 394 (با تلخيص و تصرف نقل شد).

(83). عوائد الايام/ 206- 185، بويژه صفحات 187، 188.

(84). حدود و اختيارات حاكم اسلامى، ترجمه و چاپ وزارت ارشاد اسلامى، اسفند ماه 1365 ه. ش.

(85). العناوين/ 326، چاپ سنگى، تبريز 1274 ه. ق.

مبانى فقهى

حكومت اسلامى، ج 1، ص: 50

نيز نسبت به او داراى ديدگاههاى جديدترى است.

يكى از نكات جديد و جالب در بحث او، اين است كه بعد از تقسيم «ولايت فقيه» به چند شق و احتمال، مى گويد: ولايت فقيه يكى از احكام شرع اسلام است، يعنى نه جنبۀ نيابتى دارد و نه جنبۀ انتصابى، بلكه يك حكم شرعى مستقل است، نصب شدن فقيه براى ولايت از جانب امام (ع) نيز جنبۀ كاشفيت دارد. «86» به اين صورت استحكام بيشترى براى ولايت فقيه به وجود مى آورد و در نتيجه همۀ اختيارات حكومتى پيامبر (ص) و ائمه (ع) را براى فقيه جامع الشرائط نيز قائل مى شود. قابل ذكر است كه مباحث مير فتاح حسينى در عناوين، ضمن غنى، تازه و پربار بودنش يكى از ناشناخته ترين مباحث فقه حكومتى در حوزه هاى علميه است.

4- صاحب جواهر:

امام المحققين، مرحوم شيخ محمد حسن نجفى مؤلف دائرة المعارف فقهى جواهر الكلام از شاگردان كاشف الغطاء و متوفاى 1266 ه- ق است.

هر چند كه او باب و فصل خاصى از كتاب خود را به ولايت فقيه اختصاص نداده، لكن از مدافعان جدى آن است، و به گونۀ متفرقه در جواهر، آن را بحث و ثابت كرده است.

او به جز ولايت فقيه، مباحث زيادى از فقه حكومتى مانند جهاد، حدود، امر به معروف و نهى از منكر، ولايت سلطان جائر و غيره را بسيار مفصل بحث كرده است.

صاحب جواهر، اعتقاد به ولايت فقيه را از ضروريات فقه اسلام مى داند و مى گويد:

«ظاهر عمل و فتواى اصحاب، يعنى فقهاى اماميه اين است كه به عموميت ولايت فقيه معتقدند و آن را از مسلمات و بلكه از ضروريات مى دانند.» «87»

از

جمله مواردى كه صاحب جواهر راجع به ولايت فقيه و فقه سياسى اسلام بحث كرده، جلد 21 و 22 جواهر الكلام است كه بحثهاى جالبى دارد. «88»

5- فاضل دربندى صاحب خزائن:

ميرزا آقا دربندى يكى از فقهاى بزرگ و به فاضل دربندى مشهور است. او كتابى در فقه و اصول فقه دارد كه خزائن الاحكام نام دارد و بطور خلاصه «خزائن» نيز مى گويند. خزائن يكى از گنجينه هاى ميراث فقهى آل محمد (ص) و بسيار غنى است.

______________________________

(86). همان مدرك/ 358.

(87). جواهر الكلام ج 16/ 178: ظاهر الاصحاب فى سائر الابواب عمومها، بل لعله من المسلمات او الضروريات عندهم.

(88). جواهر. ج 22/ 203- 155، ج 16/ 178- 177، 14- 11، ج 21/ 410- 393، ج 40/ 37- 7.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 51

او در كتاب ارزشمند خود بحث مستقل و گسترده و عميقى تحت عنوان «خزينة فى القواعد المتعلقه بالحكام و الولايات» دارد كه ضمن آن ضرورت تأسيس حكومت اسلام و ولايت فقها در عصر غيبت را ثابت كرده است. او نخست ولايت پيامبر و ائمه را ثابت كرده و سپس در صورت فقدان و يا غيبت آنان ولايت فقها را. آنگاه حدود ولايت فقها را بيان نموده و در پايان بحثى كرده است راجع به «ولايت عدول مؤمنين» كه در صورت نبودن فقيه آنان بايد امور ضروريۀ مسلمين را تدبير و اداره كنند و از هرج و مرج جلوگيرى نمايند. و ... «89»

6- شيخ مرتضى انصارى:

فقيه مؤسس و علامۀ كم نظير مرحوم شيخ انصارى رضوان اللّه عليه، نيز از جمله فقهايى است كه موجب تكامل و تعميق بسيارى از مسائل و فروعات فقه حكومتى اسلام گرديده است. محورهاى عمدۀ فقه حكومتى كه مورد بحث اجتهادى مرحوم شيخ قرار گرفته اند به قرار ذيل است:

1- بحث گسترده، عميق و انتقادى و اجتماعى دربارۀ ولايت فقيه و اختيارات او در

زمان غيبت امام (ع). «90»

2- بحث گسترده و عميق در رابطه با جواز و عدم جواز قبول حكومت و ولايت از طرف حكومت جائر، و تبيين جزئيات اين مسأله. «91».

3- بحث فقهى دربارۀ حكم اراضى و مسائل خراج و مقاسمه. «92»

4- بحث فقهى جالب دربارۀ جواز و عدم جواز اخذ جوايز سلطان جائر و كيفيت معامله و مراوده با او و دستگاهش. «93»

5- بحث فقهى و استدلالى جامع و جالب درباره «تقيه» و كيفيت زندگى اهل ايمان در شرايط خفقان و زير سلطۀ حكام جائر. شيخ به اين موضوع يك رسالۀ مستقل را اختصاص داده، و در اين بحث گوى سبقت را از همۀ فقها ربوده است. «94» شيخ انصارى مباحثى هم دربارۀ فقه مالى (خمس، انفال، زكات) دارد كه بسيار جالب است و به ضميمۀ كتاب قطور او به اسم «كتاب الطهاره» چاپ شده است. در معرفى جايگاه شيخ انصارى در تاريخ فقه حكومتى اسلام به همين مقدار اكتفا كرده و از ادامۀ نمونه هاى ديگرى پرهيز

______________________________

(89). خزائن، جزء پايانى كتاب، ص 1 الى آخرين برگ كتاب.

(90). مكاسب/ 157- 153، چاپ سنگى، به خط طاهر خوشنويس.

(91). همان مدرك/ 59- 55.

(92). همان مدرك/ 78- 75

(93). همان مدرك/ 75- 67

(94). مكاسب/ 320 به بعد (رساله فى التقيه).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 52

مى كنيم، تا موجب تطويل بيش از حدّ كلام نشود. آن بزرگوار در سال 1281 ه- ق درگذشت.

7- بحر العلوم صاحب بلغة الفقيه:

نام اين فقيه بزرگوار سيد محمد آل بحر العلوم و از اعقاب علامه سيد مهدى بحر العلوم (ره) مى باشد. او مدتى زعامت و رياست حوزۀ علميۀ نجف را بر عهده داشته و از مراجع معظم تقليد

در زمان خود بوده و در سال 1326 ه- ق درگذشته است.

بحر العلوم يكى از بزرگترين فقهاى مؤلف در زمينۀ فقه حكومتى است. كتاب بلغة الفقيه نشانگر عظمت و توان فقهى اين فقيه بزرگ است كه متشكل از چندين كتاب و رساله و بحث مستقل در فقه مى باشد. دو رسالۀ بزرگ از اين مجموعۀ سه جلدى ارزشمند به «فقه حكومتى اسلام» تعلق دارد. يكى رساله اى است در حل مشكلات ارضى و مسأله خراج «95» و ديگرى به اسم «رسالۀ ولايات» دربارۀ ولايت فقيه و حكومت اسلامى. «96» بحر العلوم در هر دو زمينۀ ياد شده پرنويس ترين فقيه تا زمان خود است و با تحقيقات خود خدمتى ارزشمند به تحول و گسترش فقه حكومتى اسلام كرده است.

نقد و بررسى و تحليل و تفسير آرا و فتاواى اين فقيه بزرگ فرصت مناسب ديگرى لازم دارد و كاملا شايسته توجه مى باشد.

8. آيت اللّه نائينى:

فقيه و اصولى برجسته، تلاشگر و متعهد شيعه آيت اللّه مرحوم ميرزا محمد حسين نائينى مؤلف كتاب پرارج تنبيه الامه و تنزيه المله در سال 1277 ه- ق در نائين متولد شد، و پس از تحصيل مقام عاليۀ اجتهاد و مرجعيت و تربيت شاگردان زياد و انجام مبارزات ضد طاغوتى مفصل در سال 1355 ه- ق درگذشت.

در دورۀ تاريخى كه نائينى مى زيست و نيز پيش از او فقهاى بسيار برجستۀ ديگرى نظير ميرزا محمد حسن شيرازى، ميرزا محمد تقى شيرازى، آخوند خراسانى، ملا عبد اللّه مازندرانى، ميرزا محمد حسن آشتيانى و غيره زندگى مى كردند كه در تاريخ فقه سياسى و حكومتى اسلام نقش و تأثير تحول آفرين اعجاب انگيزى داشته اند، امّا هيچ كدام از آنان كتاب معينى در فقه

حكومتى تأليف نكردند، بلكه ديدگاههاى سياسى و حكومتى آنان در زندگى شان متبلور بود و در فتاوايى كه به مناسبت قضاياى روز در اين زمينه صادر مى كردند، منحصر مى شد. و يا اينكه بحثهاى پراكنده و غير مدونى راجع به اين موضوع در

______________________________

(95). بلغه الفقيه، ج 1/ 352- 209 با تحقيقات محمد تقى آل بحر العلوم.

(96). همان مدرك، ج 3/ 298- 210.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 53

دروس و آثار فقهى خود بيان مى كردند، و يا اينكه با نوشتن تأييد و تقريظ به بعضى از كتب مربوط به اين موضوع، موضع خود را اعلام مى داشتند، چنانكه ملا عبد اللّه مازندرانى و آخوند خراسانى به كتاب تنبيه الامۀ نائينى تقريظ نوشته و آن را از نظر فقهى مورد تأييد قرار دادند. در اين ميان از جمله فقهاى نامدار و برجسته اى كه هم در ميدان عمل و هم در ميدان علم و نويسندگى بطور مشترك داراى اثر بوده، مرحوم «نائينى» است، از نظر تاريخ، نائينى را بايد يكى از فقهاى انقلاب آفرين در تاريخ فقه اسلام به شمار بياوريم كه توانسته است فروع نوينى از فقه حكومتى را بر اساس اصول القايى ائمه معصومين تفريع و تأسيس نمايد.

نائينى كتاب ارزشمند و قدر ناشناختۀ تنبيه الامه و تنزيه المله را در اين زمينه نگاشت، او اين كتاب را براى موجه جلوه دادن تأسيس نظام مشروطه به جاى نظام استبدادى سلطنت مطلقۀ حكام جور، به عنوان «دفع افسد به فاسد» به رشتۀ نگارش كشيد.

كتاب تنبيه الامه داراى پنج فصل مستقل و يك خاتمه است. در فصل اول آن، ماهيت و مفهوم نظام سياسى در بينش فقهى بررسى شده است.

«97»

در فصل دوم بر اين مطلب استدلال شده كه بر فرض اينكه كسى ولايت عامه فقيه را نيز قبول نداشته، چاره اى ندارد جز اينكه حكومت فقيه را بر حكومت جائرانۀ غير فقيه ترجيح و اولويت بدهد. بنابراين در زمان غيبت، حكومت فقيه نسبت به ديگران داراى اولويت است.

در فصل سوم دربارۀ خصوص نظام مشروطه كه مسئلۀ روز عصر نائينى بوده بحث شده و تبيين گرديده كه تا چه اندازه اين نظام با نظام مورد قبول اسلام كه همان نظام ولايت و حكومت فقيه باشد، سازگارى و هماهنگى دارد و در چه مواردى با آن متفاوت است. در فصل چهارم نيز به شبهات و سؤالاتى از اين قبيل كه آيا مفاهيمى مانند تأسيس مجلس شوراى اسلامى، حريت و مساوات و غيره «بدعت» نيستند، پاسخ مناسب داده و ميزان انعطاف و انطباق مفاهيم اسلامى با شرايط مختلف را نشان مى دهد.

در فصل پنجم نيز راجع به شرايط مشروعيت مداخلۀ نمايندگان مردم در امور سياسى و حكومتى سخن گفته است.

نائينى در خاتمۀ كتابش دربارۀ استبداد و نظام استبدادى، به گونۀ انتقادى و تحليلى

______________________________

(97). تنبيه الامه و تنزيه المله، با مقدمه و حواشى مرحوم آيت الله سيد محمود طالقانى، چاپ شركت سهامى انتشار.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 54

بحث جالبى را مطرح نموده و پس از استنتاج، كتاب خود را به پايان برده است. اين كتاب را از دو بعد، مى توان مورد بررسى قرار داد، يكى از نظر گرايش به نظام مشروطه، دوم از نظر كلى ولايت فقيه و فقه حكومتى اسلام و سبك استدلال نوينى كه در اين زمينه به كار برده شده است. از بعد اول

بايد گفت نائينى با توجه به لزوم شرعى دفع افسد به فاسد، لازم مى دانسته است در آن شرايط تاريخى، نظام سلطنتى مطلقه و استبدادى جاى خود را به نظام مشروطه بدهد، و قوانين نيز فقه اسلام باشد. او نظام مشروطه را نظام اصلى سياسى نمى دانسته است.

از نظر دوم بايد گفت در زمينۀ اين نوع نگارش دربارۀ فقه حكومتى و نظام ولايت فقيه يك فقيه مبتكر است و نخستين فقيه امامى است كه با صراحت تمام فقه حكومتى اسلام را در عمل مى خواسته و خواستار «تعويض نظام حكومتى» بوده است.

فقهاى قبلى در كتابهاى خويش، مباحث ولايت فقيه را بحث مى كردند، اما بدون اينكه به مصداق خارجى آن توجهى داشته باشند و خواستار تعويض نظام حكومتى باشند.

مرحوم نائينى براى اولين بار از موضع يك فقيه خواستار تعويض نظام حكومتى با استناد به ادلۀ فقهى و شرعى گرديد، و مطالب كتاب او توسط بزرگترين فقيه و مرجع تقليد وقت يعنى آخوند خراسانى- صاحب كفايه- و ملا عبد الله مازندرانى مورد تأييد قرار گرفت. «98»

با توجه و تأكيد به نكتۀ ياد شده است كه بايد گفت نائينى نقش جدّى تحول آفرين در تاريخ فقه حكومتى اسلام داشته است و كتاب تنبيه الامۀ او بيش از اين شايستۀ توجه و تدقيق است.

مرحوم نائينى به سبك كلاسيك حوزه اى سابق نيز راجع به ولايت فقيه سخن گفته كه جالب است، و خلاصۀ مطالب او را در اين زمينه يكى از شاگردان دورۀ دروس خارجش «مرحوم آية اللّه آملى» به صورت «تقريرات» نوشته و چاپ كرده است. «99»

9- آيت الله شهيد مدرس:

آيت الله سيد حسن مدرس قمشه اى معاصر آيت اللّه نائينى مانند او يكى از برجسته ترين

شاگردان آخوند خراسانى و سيد كاظم يزدى صاحب عروه بود. او به خاطر عمق و اصالت مطالب و حسن شيوه اى كه در تدريس علوم اسلامى در

______________________________

(98). يك نسخه از كتاب تنبيه الامه و تنزيه المله با تقريظ صاحب كفايه و ملا عبد اللّه مازندرانى به شماره مسلسل 4837 (4828) در كتابخانه آيت الله نجفى مرعشى در قم موجود است.

(99). المكاسب و البيع من تقريرات بحث العلامه النائينى، ج 2/ 342- 332 تقرير شيخ محمد تقى آملى، تهران، مكتبه البوذر جمهرى- مصطفوى- 1333 ه- ش.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 55

حوزه هاى علميه داشت به عنوان «مدرس» مشهور گرديد. مدرس در سال 1287 ه- ق در روستاى زواره از توابع اردستان به دنيا آمده و در قمشه و اصفهان بزرگ شده و در سال 1319 ه- ق، پس از تحمّل ده سال زندان انفرادى در يكى از دور افتاده ترين نقاط ايران به نام «خواف» در شهر كاشمر توسط مأمورين رضا خان، به شهادت رسيد. مدرس يكى از برجسته ترين چهره هاى اصيل در تاريخ فقه سياسى و حكومتى اسلام است، هر چند كه در آثار فقهى و اصولى باقى مانده از معظم له، كتاب مستقلى دربارۀ فقه سياسى و حكومتى اسلام به چشم نمى خورد، لكن سيرۀ عملى او به اضافۀ نطقهاى مكتوب وى كه از مجلس شوراى ملى دورۀ دوم تا ششم باقى مانده، در مجموع ذخيرۀ ارزشمندى در تاريخ قانون گذارى اسلامى و فقه حكومتى اسلام است.

مدرس در خطابه هاى مفصل و متين خود در دفاع از قوانين و يا ردّ، و يا حك و اصلاح آنها، مجموعه اى نمونه از فقه حكومتى و شيوۀ تقنين در اسلام را

ارائه داده است، و گاهى نكات بسيار اساسى را نيز در تبيين فقه و فلسفۀ سياسى اسلام بيان داشته است. چنانكه ضمن نطق استيضاحيه اى كه در تاريخ 21 جوزاى 1302 خورشيدى جلسۀ دوشنبه مجلس شوراى ملى بيان كرده، نكات جالبى از جمله مطالب ذيل به چشم مى خورد:

«... منشأ سياست ما ديانت است، ما با تمام دنيا دوستيم مادامى كه متعرض ما نشده اند، هر كس متعرض ما بشود، متعرض او خواهيم شد. همين مذاكره را با صدر اعظم شهيد عثمانى كردم، گفتم اگر كسى بدون اجازۀ ما وارد سر حد ايران شود و قدرت داشته باشيم، او را با تير مى زنيم، خواه كلاهى باشد، خواه عمامه اى، خواه شاپو به سر داشته باشد، بعد كه گلوله خورد و زمين خورد، دست مى كنيم ببينيم ختنه كرده است يا نه؟ (خنده حضار) اگر ختنه كرده بود بر او نماز مى خوانيم و اگر ختنه نكرده، او را بدون نماز دفن مى كنيم. ديانت ما عين سياست ماست، و سياست ما عين ديانت ماست ...» «100» 1

مدرس ضمن همين نطقهاى پربار مجلس شوراى ملى، اصول كلى را در زمينۀ سياست خارجى به دست داده است كه تحت عنوان «سياست موازنۀ عدمى و وجودى» پايۀ يك فلسفۀ سياسى اسلامى نوين و بى سابقه اى را پديد آورده است. «101» 1 آيت الله شهيد مدرس كتاب مستقلى نيز در باب فقه قضايى اسلام به

______________________________

(100). مدرس، ج 1/ 55، از انتشارات بنياد تاريخ انقلاب اسلامى ايران.

(101). همان مدرك، ج 1/ 159.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 56

شيوۀ جديد كه از انواع مباحث فقه حكومتى به اسلوب قانون گذاريهاى نوين است، دارد و به نام اصول تشكيلات

عدليه به چاپ رسيده است. مدرس اين كتاب را با همكارى حاج آقا امام جمعۀ خوئى و مشير الدوله- وزير عدليه وقت- نوشته و از تصويب مجلس شوراى ملى نيز گذشته است. «102» 1

10- آيت الله العظمى بروجردى:

حضرت آيت الله العظمى حاج آقا حسين طباطبايى بروجردى يكى از قوى ترين فقها و مراجع تقليد در تاريخ اسلام است كه در سال 1292 ه- ق در شهر بروجرد متولد و در سال 1340 ه- ش در شهر مقدس قم درگذشت. او يكى از مصلحين جهان اسلام و مناديان وحدت شيعه و سنى و نيز از پيشگامان تبليغات خارجى اسلام در دنيا بود، لذا نمايندگيهاى ارشادى و تبليغى متعددى در سراسر جهان داشت.

آيت الله بروجردى يكى از فقهاى معتقد و مثبت «ولايت فقيه» و استوانه هاى قابل اعتماد در تاريخ فقه حكومتى اسلام است. خلاصۀ عقايد و فتاواى او دربارۀ ولايت فقيه را، شاگرد ممتاز آن بزرگوار و مقرر توانمند درسهاى فقه و اصول فقهش، فقيه عاليقدر حضرت آيت الله العظمى منتظرى در كتابى به نام البدر الزاهر فى صلاة الجمعه و المسافر تقرير نموده كه بسيار جالب و شايستۀ دقت است «103» 1.

بعد از آيت الله بروجردى نيز فقهاى اسلام همچنان به بحث و بررسى دربارۀ ولايت فقيه و حكومت اسلامى ادامه داده و هر كدام از آنان، اثرى در اين زمينه از خود به يادگار گذاشته اند كه به لحاظ پرهيز از اطالۀ كلام به جز دو نمونه، از نقل بقيه آنها صرفنظر شد.

حضرات آيات عظام گلپايگانى، مرحوم شيخ عبد الكريم زنجانى و مرحوم سيد عبد الله شيرازى از جمله فقهاى معاصر هستند كه در اين زمينه سخن گفته و

مطلب نوشته و ولايت فقيه را ثابت كرده اند «104» 1.

______________________________

(102). چاپ سوم اصول تشكيلات عدليه توسط جهاد دانشگاهى و دانشگاه اصفهان در سال 1365 ه. ش به چاپ رسيده است.

(103). البدر الزاهر فى صلاة الجمعة و المسافر/ 58- 50، چاپ قم، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامى، چاپ دوم.

(104). از آيت الله گلپايگانى در اين باره كتاب الهداية الى من له الولايه با تقرير آقاى صابرى منتشر شده، و مرحوم شيخ عبد الكريم زنجانى نيز مطالب مفصلى راجع به فقه سياسى و حكومتى اسلام را در كتاب ارزشمند الفقه الارقى فى شرح العروة الوثقى جزء اول مرقوم داشته است كه تقريبا اكثر محتواى آن كتاب را در بر مى گيرد. مرحوم آيت الله شيرازى آن را ضمن كتاب القضاء، ج 1/ 58- 29، چاپ نجف مورد بحث قرار داده است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 57

11- حضرت آيت الله العظمى امام خمينى مد ظله العالى:

حضرت امام خمينى يكى از بزرگترين فقهاى تاريخ اسلام و داراى آثار و تأليفات متعدد و بسيار عميقى در زمينه هاى فقه، اصول فقه، حكمت، عرفان، اخلاق و حديث هستند. ايشان نخستين فقيه و مجتهد از سلسلۀ فقهاى عظام شيعه در طول عصر غيبت امام زمان (عج) هستند كه توانسته اند زمينه و امكانات عمل به دستورات اسلام و اجراى مقررات و قوانين فقه اسلام را آماده نمايند. طلوع خورشيد امام خمينى در تاريخ فقاهت و مرجعيت شيعه بزرگترين نعمتى است كه نصيب اهل حق و پيروان طريقۀ مقدس آل محمد (ص) گرديده است.

از فقهاى معاصر، مرحوم آيت الله نائينى با استمداد از مفاهيم فقهى، انديشۀ تغيير و تعويض نظام حكومتى را مطرح كرد، لكن نه به گونۀ شايسته و كامل، بلكه

از باب لزوم دفع افسد به فاسد، تغيير نظام سلطنت مطلقه و استبدادى به سلطنت مشروطه با اعمال قوانين اسلام از طريق مجلس شورا را مطرح نمود.

اما امام خمينى براى نخستين بار لزوم سرنگونى نظام سلطنتى را در هر شكل و قواره اى كه باشد، و جايگزينى آن به «نظام ولايت فقيه و حكومت اسلامى» مطرح فرمودند و آرزوى همۀ انبياء، ائمه و فقهاى اسلام را در عالم خارج به يارى خداوند محقق نمودند. و با استفاده از فقه اسلام، نخستين حكومت اسلامى قبل از ظهور حضرت مهدى موعود (عج) را در عمل پياده كردند، و اين موضوع، عظيم ترين حادثه و تحول در تاريخ فقه حكومتى اسلام است.

سخنان امام خمينى در زمينۀ ولايت فقيه، حكومت اسلامى و اسلوب آن، يك مورد و دو مورد نيست كه بتوان نقل كرد. اعظم محتواى كتاب ماندگار صحيفۀ نور (كه تا كنون هجده جلد آن به چاپ رسيده) همين مطالب مربوط به فقه سياسى و حكومتى اسلام و كيفيت ادارۀ جامعه در نظام اسلامى است. امام بزرگوار امت علاوه بر مجموع اين بيانيه ها و خطابه ها، مسأله ولايت فقيه و حكومت اسلامى را به شيوۀ حوزوى و رايج آن هم در كتاب ارزشمند خود به نام كتاب البيع «105» 1 و نيز در كتاب مستقلى بنام ولايت فقيه مطرح فرموده اند. مباحث مربوط به ولايت فقيه از كتاب البيع امام، اخيرا به زبان فارسى نيز ترجمه و منتشر شده است. «106» 1

در اينجا براى تيمن و تبرك و نيز روشن تر شدن هر چه بيشتر ديدگاه حضرت امام امت به

______________________________

(105). كتاب البيع، ج 2/ 520- 459، قم، مؤسسه اسماعيليان.

(106). اين كتاب

به نام شئون و اختيارات ولى فقيه، توسط وزارت ارشاد اسلامى ترجمه و منتشر شده است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 58

ولايت عامۀ فقيه كه همۀ اختيارات حكومتى پيامبر (ص) و ائمه (ع) را در بر مى گيرد، يكى از آخرين نظرات معظم له كه خطاب به جناب حجت الاسلام سيد على خامنه اى و به عنوان تصحيح يك مطلب منقول از ايشان، بيان فرموده اند نقل مى كنيم. متن سخنان ايشان از اين قرار است:

«جناب حجت الاسلام آقاى خامنه اى رئيس محترم جمهور، دامت افاضاته.

... از بيانات جنابعالى در نماز جمعه اينطور ظاهر مى شود كه شما حكومت را كه به معناى ولايت مطلقه اى كه از جانب خدا به نبى اكرم (ص) واگذار شده، و اهم احكام الهى است، و بر جميع احكام فرعيه تقدم دارد صحيح نمى دانيد، و تعبير به آنچه كه اين جانب گفته ام حكومت در چارچوب احكام الهى داراى اختيار است، بكلى بر خلاف گفته هاى اين جانب است. اگر اختيارات حكومت در چارچوب احكام فرعيۀ الهيه است، بايد عرض حكومت الهيه و ولايت مطلقۀ مفوضه به نبى اسلام (ص) يك پديدۀ بى معنا و بى محتوا باشد.

اشاره مى كنيم به پيامدهاى آن كه هيچ كسى نمى تواند ملتزم به آن باشد. مثلا خيابان كشيها كه مستلزم تصرف در منزلى است، يا حريم آن است در چارچوب احكام فرعيه نيست. نظام وظيفه و اعزام الزامى به جبهه ها و جلوگيرى از ورود و خروج ارز، و جلوگيرى از ورود و خروج هر نوع كالا و منع احتكار در غير دو، سه مورد، و گمركات و ماليات و جلوگيرى از گران فروشى، قيمت گذارى، و جلوگيرى از پخش مواد مخدر و منع از اعتياد به هر

نحو غير از مشروبات الكلى، و حمل اسلحه به هر نوع كه باشد، و صدها امثال آن كه از اختيارات دولت است بنا به تفسير شما خارج است، و صدها امثال اينها. بايد عرض كنم حكومت كه شعبه اى از ولايت مطلقۀ رسول الله (ص) است يكى از احكام اوليۀ اسلام است و مقدم بر تمام احكام فرعيه، حتى نماز و روزه و حج است. حاكم مى تواند مسجد و يا منزلى را كه در مسير خيابان است خراب كند، و پول منزل را به صاحبش رد كند، حاكم مى تواند مساجد را در موقع لزوم تعطيل كند و مسجدى كه ضرار باشد در صورتى كه دفع ضرر، بدون تخريب نشود خراب كند، حكومت مى تواند قراردادهاى شرعى را كه خود با مردم بسته است، در مواقعى كه آن قرارداد مخالف مصالح كشور و اسلام باشد يك جانبه لغو كند و مى تواند هر امرى را چه عبادى يا غير عبادى باشد كه جريان آن مخالف اسلام است از آن مادامى كه چنين است جلوگيرى كند.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 59

حكومت مى تواند از حج كه از فرائض مهم الهى است، در مواقعى كه مخالف صلاح كشور اسلامى دانست موقتا جلوگيرى كند. آنچه گفته شده است تا كنون و يا گفته مى شود، ناشى از عدم شناخت ولايت مطلقۀ الهى است. آنچه گفته شده است كه شايع است مزارعه و مضاربه و امثال آنها با اين اختيارات از بين خواهد رفت، صريحا عرض مى كنم كه فرضا چنين باشد، اين از اختيارات حكومت است و بالاتر از آن هم مسائلى است كه مزاحمت نمى كنم و ... «107» 1»

چنانكه ملاحظه فرموديد، اين

فقيه اعظم عصر، نه تنها تأسيس حكومت و نصب دولت را از شئون و اختيارات مقام ولايت فقيه معرفى مى كند. بلكه همۀ اختيارات ولايتى مطلقه و عامه نبى اكرم (ص) و ائمه معصومين (ع) را نيز از آن ولى فقيه در عصر غيبت معرفى مى فرمايد، و بدين وسيله هويت اصيل حكومت الهى و اسلامى را به نمايش مى گذارد. بى شك ديدگاهها و فتاواى فقهى حضرت امام نسبت به مسأله ولايت و حكومت در اسلام، عظيم ترين و بى نظيرترين تحولى است كه در تاريخ فقه حكومتى اسلام صورت گرفته است.

12- حضرت آيت الله العظمى منتظرى:

اگر تاريخ فقه حكومتى اسلام را به يك هرم بلند تشبيه كنيم كه همچنان در حال رشد و صعود است، مسلما در رأس اين هرم كسى جز امام خمينى و قائم مقام معظم ايشان، قرار ندارند. آيت الله العظمى منتظرى با كسب دانش از خرمن فضل فقهاى اصيل و جامعى همچون آيت الله العظمى بروجردى و حضرت امام خمينى و دانشمندان و فضلاى ديگر و نوشتن تقريرات دروس آيت الله العظمى مرحوم بروجردى، عملا نشان داده است كه بعد از حضرت امام امت، در رأس اين هرم شكوهمند تاريخ فقه قرار دارد.

البته كسانى همچون فقيه شهيد آيت الله صدر نيز در اين هرم تاريخى جايگاه شايسته اى دارند، بويژه با توجه به سيرۀ عملى آن شهيد در بعد سياسى و نيز با توجه به آثار گرانقدرى كه در فقه حكومتى از قبيل كتاب ارزشمند اقتصادنا «108» 1 و مجموعۀ مسلسل الاسلام يقود الحياة «109» 1 از خود به يادگار گذاشته، لكن با همۀ اينها بايد خالصانه اعتراف

______________________________

(107). مجله حوزه، سال چهارم، شماره 23/ 32

(108). اقتصادنا نام كتاب فقهى

و استدلالى شهيد محمد باقر صدر قدس سرّه دربارۀ فقه مالى و اقتصاد اسلامى است كه متن عربى بارها در بيروت، عراق و ايران به چاپ رسيده است، از اين كتاب دو ترجمۀ جداگانه به فارسى انجام گرفته كه از آن ميان مى توان ترجمۀ مهدى فولادوند را ترجيح داد.

(109). عنوان سلسله جزوه هايى است از شهيد صدر كه مفاهيم اجتماعى، سياسى و حكومتى اسلام را مورد بحث قرار داده و تاكنون پنج جزوۀ آن توسط دار التعارف للمطبوعات (بيروت) چاپ شده است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 60

كرد كه جايگاه فقيه عاليقدر آيت الله منتظرى هم از نظر سيرۀ سياسى و سوابق مجاهده و مبارزه با طاغوت و هم از نظر نگارش و تدوين فقه حكومتى اسلام، جايگاهى ويژه و بى نظير است.

فقيه عاليقدر سى سال پيش كه تقريرات درس خارج فقه آيت الله بروجردى را به نام البدر الزاهر فى صلاة الجمعه و المسافر نوشته و منتشر ساخته است، راجع به مباحث ولايت فقيه آن كتاب در پاورقى، خودش نيز به عنوان يك مقرر مجتهد، اظهار نظر فرموده است و آن مباحث را مى توان نخستين نوشتۀ معظم له در باب فقه حكومتى اسلام به شمار آورد. معظم له بعد از نگارش كتاب ياد شده، همت عالى خود را در بررسى تهذيب و تدريس فقه مالى و اقتصادى اسلام به كار برده و كتابهاى ارزشمندى همچون كتاب الخمس و الانفال «110» 1 و كتاب الزكاة «111» 1 را تدريس و سپس تدوين و منتشر فرمودند. چنانكه مباحث مفصلى را نيز در زمينۀ مباحث كيفرى و جزائى فقه حكومتى اسلام يعنى حدود و تعزيرات، تدريس و سپس

به صورت كتاب مستقلى به نام كتاب الحدود منتشر فرمودند «112» 1. فقيه عاليقدر اسلام علاوه بر كتابهاى حوزه اى ياد شده، ضمن پيامها، بيانيه ها و خطابه هايى كه در دوران قبل و بعد از انقلاب اسلامى براى روحانيون، مردم و مسئولين كشور ايراد فرموده اند، بسيارى از خطوط فكرى و فقهى مربوط به حكومت اسلامى، ولايت فقيه و كيفيت ادارۀ اسلامى يك جامعۀ مسلمان را تشريح و تبيين فرموده اند كه مجموع آنها بيش از چند صد ساعت نوار است و برخى از اينها نيز تحت عنوان پيامهاى فقيه عاليقدر آيت الله منتظرى به چاپ رسيده است.

معظم له يك سلسله بحثهاى عميقى نيز روى «نهج البلاغه» انجام داده و حدود سيصد ساعت نوار در اين زمينه ضبط و برخى از آنها نيز به صورت كتاب منتشر شده است. اين سلسله درسهاى نهج البلاغه نيز داراى عناصر و مواد فراوانى از فقه سياسى و حكومتى اسلام هستند. لكن اينها همۀ آثار علامه بزرگوار و فقيه عاليقدر آيت الله منتظرى در زمينۀ فقه حكومتى اسلام نيست، بلكه عظيم ترين و بى سابقه ترين اثر او در اين زمينه كتاب مفصل و چند جلدى موسوم به دراسات فى ولاية الفقيه و فقه الدولة الاسلامية است كه آن را در مدت بيش از چهار سال براى روحانيون و فضلاى حوزۀ علميه قم به صورت درس خارج

______________________________

(110). كتاب الخمس و الانفال از طرف انتشارات اسلامى وابسته به جامعۀ مدرسين قم چاپ شده است.

(111). كتاب الزكاة از طرف مركز نشر دفتر تبليغات اسلامى قم چاپ شده است.

(112). كتاب الحدود، توسط انتشارات دار الفكر قم به چاپ رسيده است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 61

تدريس فرموده

و هنوز ادامه دارد. و سپس شخصا مطالب آن را به قلم خود نوشته و تحت عنوان بالا منتشر كرده اند.

اين كتاب ويژگيهاى زيادى دارد كه هيچ يك از آثار و تأليفات قبلى مجموعه آنها را ندارد برخى از ويژگيهاى مهم اين كتاب را مى توان به گونۀ ذيل برشمرد:

1- اسلوب و نظم و تبويب شيوا و فوق العاده و ادبيات عربى استوار و كم نظيرى كه در اين كتاب به كار گرفته شده و در كتب مشابه ديده نمى شود.

2- بحث مستقل و بى نظيرى با بينش فقهى راجع به فلسفۀ سياسى اسلام، در زمينۀ مربوط به منشأ پيدايش حكومت از نظر اسلام، كه زمينۀ تدوين مفصل و جامع فلسفۀ سياسى اسلام را پديد آورده است.

3- اتخاذ شيوۀ بى سابقه و نوينى از بحث براى اثبات لزوم حكومت اسلامى و ولايت فقيه. بدين گونه كه به جاى تمسك و استدلال اوليه به روايات مثبتۀ ولايت فقيه، به اين صورت وارد مطلب شده اند كه آيا اصولا براى ادارۀ جامعه از نظر اسلام حكومت و دولتى لازم هست يا نه، بعد از اثبات لزوم آن از طرق معتبره اوصاف لازم در حاكم اسلامى را بيان كرده و آن را به فقيه جامع الشرائط تطبيق داده اند و بدين طريق مطمئن ترين و متقن ترين راه را براى اثبات حكومت اسلام و ولايت فقيه اتخاذ كرده اند كه در تاريخ فقه بى سابقه است.

4- يكى ديگر از ويژگيهاى اين كتاب تطبيقى بودن شيوۀ فقهى آن است كه مانند علامۀ حلى، شيخ طوسى، شهيد ثانى و غيره، آراى فقهاى مذاهب ديگر را نيز كه در مسائل و فروعات مطرح شده، نقل و نقد و بررسى كرده اند.

5- برجسته ترين ويژگى اين كتاب

ارزشمند اين است كه به بحث ولايت فقيه و ذكر اجمالى شئون و اختيارات او اكتفا نكرده، بلكه فقه الدولة الاسلامية را نيز به گونۀ تبويب شده بدان افزوده اند.

نوشتن يك كتاب جامع كه دربردارندۀ همۀ مسائل اصولى و مهم فقه حكومتى اسلام از ولايت فقيه گرفته تا كيفيت ادارۀ كشور اخذ ماليات و اجراى حدود و تعزيرات و انجام جنگ و صلح و غيره باشد، در تاريخ فقه اماميه سابقه نداشته است، مباحث مربوط به اين موضوعات در ابواب مختلف كتب فقهى پخش و پراكنده بوده است، لكن فقيه عاليقدر نخستين مجتهد و مرجعى هستند كه دست به اين كار فوق العاده زده و كتاب فقهى جامعى در تقرير و تبيين مبانى و فروعات فقه حكومتى اسلام، نوشته اند.

از اين رو، تأليف و انتشار اين كتاب را بايد يكى از عظيم ترين تحولات در تاريخ نگارش فقه حكومتى اسلام به شمار بياوريم و مانند آثار فقهى محقق حلى، شهيد اول، شيخ

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 62

طوسى و سايرين، اين كتاب بى نظير نيز بايد محور و متن اصلى پژوهشها و تحقيقات و تعليقات فقهى و فتوايى فقها و مجتهدين معاصر و آيندۀ اسلام قرار بگيرد. چرا كه پديد آوردن چنين كتاب بى نظير توسط فقيه جامع الشرايطى مانند آيت الله العظمى منتظرى، به اين سادگى قابل تكرار نمى باشد، چنانكه پديد آوردن متنى همانند جواهر الكلام در فقه عمومى اسلام به اين سادگى امكان پذير نيست.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 63

روش علمى و شخصيت فقهى استاد

اشاره

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409

ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 1، ص: 63

1- از خانه تا مدرسه

تقويم هجرى شمسى رقم 1301 را نشان مى داد كه در يكى از خانه هاى گلين و پر از معنويت شهر نجف آباد اصفهان كه به يك مؤمن آزاده و زحمتكش بنام «حاج على منتظرى» تعلق داشت، نوزادى پاك نهاد از مادرى باتقوا، متولد شد. حاج على نام فرزند گرامى خود را «حسين على» نهاد كه با گذراندن مقدمات و مراحل مختلف تحصيل در علوم اسلامى به مقام رفيع فقاهت و اجتهاد نائل آمد، و براى مردم آزادۀ ايران و مردم سراسر جهان به عنوان «آيت اللّه العظمى منتظرى» شناخته شد. خداوند جهان چنين مقدر فرموده بود كه او صديق ترين يار و نيرومندترين همرزم فقيه اعظم عصر ما حضرت امام خمينى در راه سرنگون سازى نظام طاغوت و استقرار نظام جمهورى اسلامى در ايران باشد، كه چنين شد.

او از سن 7- 6 سالگى آموختن مقدمات عربى و ساير مسائل اسلامى را نزد پدرش آغاز نمود، و همزمان در مدرسۀ متعلق به مرحوم ملا حسين على مسجدى معروف به «مدير» به آموختن درسهاى فارسى پرداخت. تا 12 سالگى همچنان نزد پدر خود به تحصيل ادامه داد. سپس مدت كوتاهى نيز به همراه دو نفر از آقايان نجف آباد عازم قم شده و در آنجا اقامت گزيد، اما بعد از مدتى همراه آنان به نجف آباد بازگشته و پس از آن در حالى كه 12 سال بيشتر نداشت، وارد حوزۀ علميۀ اصفهان گرديد و محضر اساتيد آن حوزه را درك نمود. ايشان با استعداد و جديت فوق العاده اى كه داشت بزودى در رديف بهترين شاگردان حوزۀ علميۀ اصفهان قرار گرفت. او كتب رسمى درسى

حوزه ها را تا شروع مكاسب و رسائل شيخ انصارى در اصفهان ادامه داد. و اين در حالى بود كه در اثر هوش سرشار و مطالعۀ آزاد

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 64

خود، معلومات و توان علمى زيادى اندوخت، به گونه اى كه گفته شده مى توانست برخى از كتب فقهى و فلسفى را بدون استاد مطالعه كند. پس از اين مرحله، از اصفهان به قم مهاجرت نموده و مشغول تحصيل گرديد. در بدو ورود به قم با طلبۀ فاضلى به نام «مرتضى مطهرى» آشنا شد كه اكنون ما آن بزرگوار را نيز به عنوان علامۀ شهيد مطهرى مى شناسيم.

آيت الله العظمى منتظرى وقتى كه وارد حوزۀ علميۀ قم گرديد، نوزده سال بيشتر نداشت. در بدو ورود در «مدرسۀ حاج ملا صادق» ساكن شد و سپس به اصرار دوست خود مطهرى در «مدرسه فيضيه» سكونت گزيد.

2- اساتيد مشهور:

اشاره

آيت الله العظمى منتظرى پس از ورود به قم در محضر رجال بسيار مهم و برجسته اى درس خوانده است كه نامدارترين آنان عبارتند از:

1- آيت الله داماد:

سيد محمد يزدى معروف به محقق داماد. آيت الله منتظرى نزد مرحوم داماد، كفاية الاصول و درس خارج را تلمذ مى نمودند. ايشان از جمله مجتهدين بزرگ حوزۀ علميۀ قم در اين اواخر بوده است كه براى نسل كنونى بى نياز از معرفى است.

2- آيت اللّه حجت:

مرحوم آيت الله حجت تبريزى مؤسس و بانى «مدرسه حجتيه» يكى از مراجع تقليد و فقهاى نامدار اخير اسلام است كه بعد از فوت مؤسس حوزۀ علميۀ قم آيت الله شيخ عبد الكريم يزدى، در ميان مراجع ثلاثۀ آن زمان از بقيه شاخص تر بوده است.

آيت الله العظمى منتظرى يكى از شاگردان دورۀ درس خارج آن بزرگوارند.

3- آيت الله العظمى بروجردى:

يكى ديگر از اساتيد اصلى و مؤثر حضرت آيت الله منتظرى، فقيه و مرجع عاليقدر جهان اسلام قبل از امام خمينى، حاج آقا حسين طباطبايى بروجردى است. آيت الله منتظرى هم در دوران اقامت آيت الله بروجردى در شهر بروجرد به حضور آن بزرگوار رسيده و استفاده نموده است، و هم در دوران مرجعيت و اقامت او در حوزۀ علميۀ قم. آيت الله منتظرى تنها كسى است كه هم تقريرات درس خارج اصول فقه و هم درس خارج فقه مرحوم آيت الله العظمى بروجردى را نوشته است. نام تقريرات اصول فقه او كتاب نهاية الاصول است كه در سال 1375 هجرى قمرى يعنى سى و سه سال پيش نوشته و چاپ شده است. «1» و بخشى از تقريرات درس فقه را نيز در همان ايام نوشته و به نام البدر

______________________________

(1). كتاب نهاية الاصول تقريرات درس خارج آيت الله العظمى بروجردى، به قلم آيت الله العظمى منتظرى در سال 1375 ه. ق در قم، چاپخانۀ حكمت طبع و نشر يافته و به تازگى نيز توسط انتشارات ايران- قم، افست شده است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 65

الزاهر فى صلاة الجمعة و المسافر چاپ كرده است. از امتيازات اين دو كتاب اين است كه آقاى منتظرى در آن زمان

انتقادات و نظرات خود را نيز در پاورقى كتاب آورده است. از نظر علما و اهل خبره نوشتن اين نوع كتاب و در اين سطح، علامت داشتن اجتهاد نويسندۀ آن است. روى اين اصل آيت الله العظمى منتظرى، بيش از سى و سه سال پيش يك مجتهد و فقيه متبحر و كامل بوده است و به همين خاطر است كه آيت الله شهيد صدوقى دربارۀ ايشان چنين گفته است:

«و الله در اينكه منتظرى يك نفر فقيه جامع الشرائط است جاى شبهه نيست، نه حالا فقيه شده باشد، بلكه در حدود سى سال است يا بيشتر، آقاى منتظرى مجتهد جامع الشرائط بتمام معناست. «2»»

شخصيت ممتاز علمى، فقهى، اجتماعى و سياسى آقاى منتظرى از همان ابتدا براى آيت الله بروجردى روشن بوده است، لذا ايشان را در سنين جوانى به عنوان نمايندۀ خود براى مدتى به نجف آباد مى فرستد. آيت الله منتظرى آنچنان مورد احترام آيت الله بروجردى بودند كه حتى بالاى منبر تدريس از او تعريف كرده است و آقاى منتظرى خودشان نيز در يكى از دفاعيه هاى خود در دادگاه نظامى دوران طاغوت- از باب ضرورت- به اين نكته اشاره فرموده اند. آية الله آذرى قمى در اين زمينه مى گويد:

«... آيت الله منتظرى مورد توجه آقاى بروجردى بود و در درس فقه و اصول شركت مى كرد، و ... از خصوصيات مرحوم آيت الله بروجردى اين بود كه اجازه نمى داد كسى درسش را چاپ كند و اجازۀ اجتهاد نمى داد، و خيلى در اين جهت احتياط مى كرد، ولى در مورد آيت الله منتظرى، كتاب صلاة جمعه و نماز مسافر را كه تقريرات درس آن مرحوم است، اجازه داد چاپ

كند و آثارش هم موجود است، و اين يك امتيازى بود در حوزۀ علميه و ... «3»»

خلاصه اينكه آيت الله بروجردى با كياست خاص خود تشخيص داده بود كه اين شاگرد مبرزش يك مجتهد مسلم است و شايستۀ ترويج و تأييد.

4- امام خمينى:

يكى از اساتيد برجسته و مؤثر آيت الله منتظرى در قم، حضرت امام مدّ ظله العالى هستند. آيت الله منتظرى ابتدا در درس اخلاق روزهاى عصر پنجشنبه و جمعۀ امام در مدرسه فيضيه و سپس در درسهاى فلسفه و حكمت منظومه و مبحث نفس اسفار

______________________________

(2). مجلۀ حوزه و كتاب فقيه عاليقدر، ج 2/ 322، مصطفى ايزدى.

(3). فقيه عاليقدر، ج 2/ 332، انتشارات سروش، چاپ اول.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 66

ملا صدرا، و بعدها در درس خارج فقه و اصول معظم له شركت مى كردند.

اگر كسى پرونده هاى دوران طاغوت، بيانات، پيامها و مواضع بعد از انقلاب آيت الله منتظرى را مطالعه و دقت كند به اين نكتۀ جالب توجه خواهد رسيد كه امام خمينى محبوب ترين انسان براى آيت الله منتظرى بوده و هست. او در سخت ترين شرايط زندان و بازجويى عوامل ساواك، با احترام و تجليل از امام خمينى ياد مى كند، به گونه اى كه گويا شيفتۀ فضايل و مكارم وجودى آن فقيه بزرگوار است.

آيت الله العظمى منتظرى با توجه به همين نكته ياد شده است كه در دوران تبعيد امام از خاك ايران به تركيه و عراق به عنوان نمايندۀ تام الاختيار امام امت در ايران امر سازماندهى و هدايت مبارزه با رژيم طاغوتى را با تمامى دشواريها و مشقتها و گرفتاريهاى مختلف آن بر دوش مى كشيد. متقابلا امام امت نيز براى

شخصيت بسيار ممتاز علمى، فقهى و سياسى اين يار صديق خود اهميت و ارزش قائل بود كه لقب شايستۀ «فقيه عاليقدر» را به ايشان اعطا كردند.

3- تأليفات و آثار علمى:

اشاره

حضرت آيت الله منتظرى از اوايل طلبگى تا كنون، خود را به نوشتن مطالب علمى عادت داده اند و چنانكه گفته شد حتى دروس خود را نيز مى نويسند، به بركت اتخاذ همين شيوه و با توجه به مايۀ علمى عميقى كه در علوم و فنون مختلف اسلامى و اجتماعى دارند، توانسته اند كتابهاى ارزشمندى تأليف و تصنيف نمايند. ما در اينجا آن مقدار از آثار معظم له را كه به آن آگاهى يافته ايم، فهرست وار يادآور مى شويم:

1- كتاب نهاية الاصول:

تقريرات دورۀ درس خارج اصول فقه استادشان حضرت آيت الله العظمى بروجردى قدس سرّه مى باشد كه از اول مباحث الفاظ تا بحث مطلق و مقيد را شامل مى شود. استاد، آن را در سال 1368 ه- ق و در سنين حدود بيست و پنج سالگى نوشته اند، و در مواردى خودشان نيز در پاورقى اظهار نظر نموده اند. اين كتاب نشان مى دهد كه معظم له در آن زمان به درجۀ رفيع اجتهاد نائل شده اند. چاپ اول آن در سال 1375 ه- ق توسط چاپخانۀ حكمت قم منتشر شده و چاپ دوم نيز توسط انتشارات ايران- قم بعد از انقلاب اسلامى افست شده است. همچنين ايشان بسيارى از ديگر مباحث اصول فقه آيت الله بروجردى را تقرير كرده اند كه هنوز به چاپ نرسيده است.

2- البدر الزاهر فى صلاة الجمعه و المسافر:

اين كتاب نيز مباحث صلاة آيت الله العظمى بروجردى در دورۀ درس خارج فقه است. و مباحث استدلالى نماز جمعه و

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 67

نماز مسافر موضوع آن است. در همين كتاب است كه آيت الله بروجردى بطور استطرادى دربارۀ ولايت فقيه نيز بحثهاى مفيدى انجام داده اند. «4»

3- كتاب الحدود:

كتاب الحدود كه پس از انقلاب توسط دار الفكر قم به چاپ رسيده از جمله متون مهم در فقه استدلالى است. فقهاى معاصر به اين قبيل مباحث حياتى كمتر مى پرداختند، اما معظم له با توجه به نيازى كه جامعۀ ما به اين قبيل بحثها دارد، بعد از انقلاب آن را براى فضلاى حوزۀ علميۀ قم تدريس مى كردند كه بعدا به صورت كتابى مستقل به چاپ رسيده است. لازم به ذكر است كه كتاب الخمس و كتاب الزكاة نيز قبل از به چاپ رسيدن براى فضلاى حوزۀ علميۀ قم تدريس شده اند.

4- كتاب الخمس و الانفال:

اين كتاب يكى از متون ارزشمند و كم نظير در فقه استدلالى بويژه در زمينۀ مسائل خمس و انفال است. اگر كسى اين كتاب را با تخصص فقهى و با ديد نقد بخواند، اين نكتۀ ظريف و مهم را درك خواهد كرد كه از نظر عمق استدلال و وسعت آن حتى شايد با كتاب الخمس جواهر قابل تنظير نباشد. كتاب الخمس و الانفال كه حدود چهارصد صفحه حجم دارد، از طرف انتشارات جامعه مدرسين حوزۀ علميۀ قم به چاپ رسيده است.

5- كتاب الزكاة:

اين كتاب نيز مانند كتاب خمس ايشان كم نظير است و تا كنون دو مجلد آن توسط انتشارات دفتر تبليغات اسلامى قم به چاپ رسيده است.

6- دراسات فى ولاية الفقيه و فقه الدوله الاسلاميه:

متن عربى اين كتاب ارزشمند، بيش از چهار سال، متن درسى دورۀ درس خارج فقه مباحث ولايت فقيه ايشان براى روحانيون و فضلاى حوزۀ علميه قم است كه محتواى آن را يك دورۀ كامل فقه حكومتى اسلام به صورت عميق و استدلالى در بر مى گيرد و مجموع آن به چندين مجلد بالغ مى شود و مى توان آن را «ام الكتاب» و جامع همۀ تأليفات ايشان تا كنون به حساب آورد.

7- مباحث فقهى الغصب و الاجارة و الوصيه

و بسيارى از مباحث درس خارج اصول مرحوم آيت الله بروجردى كه ايشان تقرير نموده اند، اما هنوز به چاپ نرسيده و به صورت مخطوط باقى است.

8. رسالۀ توضيح المسائل:

اين كتاب متن فتاواى ايشان براى تقليد مردم در احكام شريعت مقدسۀ اسلام است و در سال 1362 ه- ش با اصرار ائمه جمعه و جماعات و فضلاى

______________________________

(4). بخشهاى ديگر دروس صلاة آيت الله بروجردى را آيت الله فاضل لنكرانى به نام نهاية التقرير نوشته و به چاپ رسانده اند.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 68

قم، توسط دفتر تبليغات اسلامى منتشر شده است. رسالۀ توضيح المسائل ايشان يك دورۀ فشردۀ فقه اسلامى از بحث «احكام تقليد» و طهارت تا مباحث حدود و ديات و قصاص است و برخى از مسائل مستحدثه نيز به آخر آن ضميمه شده است.

9- درسهاى نهج البلاغه:

ايشان از جمله افراد نادرى هستند كه در سطح مرجعيت با افتخار تمام به تدريس كتاب بى نظير نهج البلاغه مولى امير المؤمنين (ع) پرداخته اند.

حاصل اين تدريس، تا كنون بيش از سيصد نوار ضبط شده است كه تعدادى از آنها نيز از نوار پياده و به صورت كتاب چاپ شده است. اما انتظار آن است كه مجموع آنها در آينده به صورت كامل منتشر شود.

10- مناظرۀ مسلمان و بهائى:

اين جزوۀ پرمحتوا و جالب كه 18 صفحه بيشتر نيست در سال 1370 ه- ق در مقابل تبليغات گمراه كنندۀ فرقۀ ضالۀ بهائى كه از طرف رژيم سلطنتى تقويت مى شد، نوشته شده است. البته در آن زمان براى منحرف كردن جهت مبارزه، فرقه ضاله در صدد پاسخ بر آمدند كه باز استاد در پاسخ به آنان يك جلد كتاب حدود چهارصد صفحه نگاشتند كه در آن زمان آيت الله العظمى بروجردى به مصالحى چاپ آن را صلاح ندانستند. متن خطى آن كتاب پس از پيروزى انقلاب اسلامى توسط استاد در اختيار حجت الاسلام سيد حميد زيارتى (روحانى) قرار گرفت كه هم اكنون در مركز اسناد انقلاب اسلامى موجود است.

11- دفترهاى مطالعات سياسى:

در يكى از اوراق پروندۀ ايشان كه مأمور ساواك و نمايندۀ دادستان قم و ... در رژيم منحوس پهلوى آن را امضا كرده است، از جمله اشياء ضبطشده اى كه نام برده اند، يكى هم چهار جلد دفتر به خط خود ايشان در زمينۀ مسائل سياسى معاصر كشورهاى مختلف جهان است كه توسط ساواك ضبط شده است. و اكنون خبرى از سرنوشت آن دفترها در دست نيست

12- تاريخ بيست سالۀ معاصر ايران:

ايشان كتابى در تاريخ بيست سالۀ معاصر ايران (دوران سلطۀ رضا خان سردار سپه) با عنوان فوق و يا عنوان مشابه نوشته بوده كه توسط ساواك ضبط، و به آتش بخارى انداخته مى شود، و بدين وسيله قبل از آنكه انتشار يابد، به خاكستر تبديل مى گردد.

13- مجموعۀ خطابه ها، بيانيه ها و پيامها:

مجموع سخنرانيهايى كه آيت الله العظمى منتظرى براى مردم و مسئولين انجام داده اند و ضبط شده، حدود 1500 سخنرانى است كه خود گنجينه اى گرانبها به شمار مى آيد. هر چند گزيده اى از اين نوع پيامها و خطابه ها به چاپ رسيده است، اما انتظار مى رود كه در آينده، متن كامل همۀ اين گنجينۀ ارزشمند از

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 69

نوار پياده و به صورت چندين مجلد كتاب مفيد در دسترس مردم قرار گيرد.

4- ارجاعات امام خمينى

[الأعلم فالأعلم]

شيوۀ معمول در ميان فقهاى عظيم الشأن اسلام براى استخراج مسائل و استنباط احكام شرعى از منابع اوليۀ آن بدين صورت است كه شخص فقيه، مجموعۀ ادلۀ شرعى مربوط به يك مسأله را، اعم از قرآن، سنت، اجماع و عقل، مورد مطالعه و مداقه قرار مى دهد و در صورتى كه ادلۀ مربوط به يك مسأله را از هر نظر كافى تشخيص داد، بر آن اساس بدون هيچ ترديد و «احتياطى»، «فتوى» مى دهد. امّا در صورتى كه ادله و يا دلالت آن را نسبت به اثبات مقصود و مسأله مورد اجتهاد كافى نبيند، و ادلۀ قانع كننده ديگرى را نيز نتواند پيدا كند، دچار ترديد شده و از «فتوى» دادن خوددارى مى كند، و هرگز قاطعانه نمى گويد كه مثلا حكم شرعى در فلان مسأله طهارت است يا نجاست، حرمت است و يا حليت و ... بلكه حكم شرعى آن را با قيد «احتياط» بيان مى كند و مى گويد «بنابر احتياط» چنين است. اين ديگر فتوى نيست، پايين تر از فتوى است، و در اصطلاح فقهى اين موارد را «احتياط» مى نامند. مقلدين يك مجتهد اعلم مى توانند در مسائلى كه او احتياط كرده، به مجتهد ديگرى كه در

آن موارد داراى فتوى است مراجعه نمايند.

اگر يك مجتهد موارد احتياط خود را به مجتهد ديگرى ارجاع دهد، و بگويد در همۀ مسائل احتياطى من و يا حتى در فلان مسأله بخصوص به فلان مجتهد رجوع كرده و به فتاواى او عمل كنيد، از نظر عرف حوزه هاى علميه و از نظر سيرۀ علما و فقها و بطور كلى از نظر فقهى مفهوم آن اين است كه من آن مجتهد را بعد از خودم از همۀ مجتهدين و فقهاى ديگر براى تقليد شايسته تر مى دانم، اين مسأله را «ارجاع مجتهد به مجتهد ديگر» و يا بطور خلاصه «ارجاعات» مى نامند، و چنانكه گفتيم در عرف فقها، ارجاع مسائل احتياطى، بسيار مسأله مهمى است و در عمل مسأله «فالاعلم» را كه كشف آن براى مردم عادى هميشه يك مشكل اساسى بوده، حل و آسان مى كند.

معناى اصطلاح «فالاعلم» اين است كه بعد از مجتهد اعلم زنده، از ميان مجتهدين و فقهاى زنده و موجود، چه كسى نسبت به بقيه در مرتبۀ اول قرار دارد و «فالاعلم» است، يعنى دومين اعلم فقهاى عصر است.

نكتۀ مهمى كه در رابطه با فقاهت، مقام علمى و مرجعيت حضرت آيت الله العظمى منتظرى وجود دارد، اين است كه حضرت آيت الله العظمى امام خمينى دامت بركاته، كه رهبر انقلاب، فقيه اعظم و مجتهد اعلم زمان ماست، و در اصلحيت و اعلميت آن بزرگوار

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 70

هيچ گونه شبهه و ترديدى نيست، در بسيارى از موارد، استفتاء كنندگان را به فتاواى حضرت آيت الله منتظرى «ارجاع» داده اند.

ايشان اين روش ارجاع را هم در مسائل عبادى و شرعى صرف، مانند بعضى فروع حج

عمل فرموده اند، و هم در مسائل شرعى كه به ادارۀ امور كشور مربوط مى شود، مانند مسأله مفسد فى الارض و برخى مسائل ديات و غيره. و نيز در برخى از موارد اعمال برخى از شئون ولايت فقيه را به ايشان واگذار فرموده اند، مانند مسأله عفو زندانيان، و مسأله تعيين قضات قبل از تشكيل شوراى عالى قضايى و موارد مشابه ديگر.

از اين رو، مواردى از اين نوع ارجاعات حضرت امام به آيت الله العظمى منتظرى را در اينجا به عنوان «نمونه» نقل مى كنيم:

1- مسأله احتكار:

در تعيين كالاهايى كه عنوان «احتكار» بر آنها صدق كند، در ميان فقها اختلاف نظر وجود دارد، برخى از فقها در محدودۀ تنگ تر و موارد محدودى مانند گندم و جو و امثال اينها، عنوان احتكار را صادق مى دانند، برخى ديگر، قلمرو احتكار را از نظر فقهى بسيار گسترده تر از آن مى دانند، حضرت آيت الله منتظرى از صنف دوم هستند و در مسأله احتكار وسعت نظر دارند.

امام خمينى مسائل شرعى مربوط به احتكار را به فتاواى ايشان ارجاع داده اند و مجلس شوراى اسلامى را مكلف نموده اند كه در اين مورد به فتواى ايشان عمل كنند. عين تعبير معظم له در اين باره به نقل از حجت الاسلام حاج سيد احمد آقا خمينى چنين است:

«مجلس شوراى اسلامى مى تواند در مسأله احتكار به فتواى حضرت آقاى منتظرى عمل نمايد.»

2- مسأله مفسد فى الارض:

اين مسأله نيز از جمله موارد ارجاع حضرت امام به فقيه عاليقدر است كه ضمن آن دستگاه قضايى كشور را موظف كرده اند كه در صدور احكام مربوط به اين موضوع، فتواى آقاى منتظرى را ملاك عمل قرار بدهند.

عين استفتاء آيت الله موسوى اردبيلى و پاسخ امام از اين قرار است:

حضرت آيت الله العظمى امام خمينى دام عزه

اعدام شخص مفسد كه در نظر مبارك مورد احتياط است، به نظر آيت الله منتظرى جايز است، و اين مسأله در محاكم قضايى مورد احتياج است، اگر اجازه مى فرماييد در مراجع قضايى طبق نظر ايشان عمل شود.

ادام الله عمركم الشريف- عبد الكريم موسوى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 71

بسمه تعالى مجازيد طبق نظر شريف ايشان عمل نمائيد. روح الله الموسوى الخمينى 9/ 5/ 66

3- تعزيرات مالى:

در اين مسأله كه مرتكبين جرايمى را كه حد شرعى معين ندارند، مى شود با ضربۀ شلاق تعزير كرد، هيچ اختلافى در بين فقهاى شيعه وجود ندارد، لكن فقهاى اسلام در اين مسأله كه آيا مجرمين را جريمۀ مالى و يا به اصطلاح «تعزير مالى» نيز مى شود كرد يا نه، اختلاف نظر دارند.

آيت الله منتظرى به جواز تعزير مالى فتوى داده اند. طبق اظهارات جناب حجت الاسلام و المسلمين آقاى محمد مؤمن، امام امت در پاسخ استفتاء شفاهى آقاى مؤمن كه در معيت مرحوم حجت الاسلام و المسلمين ربانى املشى به عمل آورده اند دستور فرمودند كه در مسأله تعزيرات مالى به نظر آيت الله منتظرى عمل شود.

4- ديۀ قطع پا:

در اين اواخر نيز نشريات خبرى و «گزارشى»، خبر كوتاه ولى بسيار مهم ذيل را در اين رابطه منتشر كردند:

«امام مسأله مربوط به «ديۀ قطع پا» را به آقاى منتظرى ارجاع دادند، قبلا نيز مسائلى همچون احتكار، مفسد فى الارض، و امثال اينها را ارجاع داده بودند كه به معناى اين است كه ايشان را شخص فالاعلم بعد از خودشان مى دانند.»

5- مسائل حج:

آيت الله سيد جعفر كريمى عضو هيئت استفتائيه امام و هيئت استفتائيه فقيه عاليقدر در اين باره چنين فرمودند:

«در جريان حوادث خونين مكه در سال 1366، حج برخى از حجاج ناقص شده بود، و تصحيح آنها طبق فتاواى امام خمينى مشكل بود، به خدمت معظم له مراجعه كرده و كسب تكليف نموديم. ايشان اين مسائل را به آيت الله منتظرى ارجاع دادند كه طبق نظر ايشان عمل كنيم.»

6- حق الحضانۀ مادر براى اولاد خود:

«نيز هم ايشان (آقاى سيد جعفر كريمى) در اين مورد نقل مى كنند:

«دربارۀ مسأله حق الحضانۀ مادر نسبت به فرزندان نيز همان وقت از حضرت امام استفتاء و كسب تكليف كرديم. كه امام اين مسأله و همۀ مسائل مشكلۀ شرعى را به آقاى منتظرى ارجاع داده و فرمودند: در اين مسأله و در كليۀ مسائل مشكلۀ شرعى به نظرات آقاى منتظرى عمل كنيد.»

چنانكه ملاحظه فرموديد، اينها موارد و نمونه هايى از ارجاعات فقهى حضرت امام به

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 72

آيت الله منتظرى است، و نشان مى دهد كه امام در مسائل شرعى، ايشان را بعد از خود «فالاعلم» مى دانند و تنها مجتهد ذى صلاحيت براى مرجعيت مسلمين مى شناسند. و در رابطه با مقام فقاهت و مراتب عاليۀ علمى ايشان، اين نظرات امام، حايز اهميت فوق العاده است، و راجع به فالاعلم بودن حضرت آيت الله منتظرى جاى هيچ ترديدى باقى نمى گذارد.

5- شخصيت فقهى و روش تدريس:

اشاره

استاد بزرگوار و فقيه عاليقدر آيت الله منتظرى در مطالعه و تدوين و نيز تدريس فقه و اصول و استنباط احكام شرعى داراى شخصيت و روش ويژه اى هستند كه با روش استنباط و مشى فقهى اعاظم فقهاى اماميه مانند شيخ طوسى، علامه حلى، شهيد ثانى، آيت الله العظمى بروجردى و ديگران همگون و همسو مى باشد. اين روش و مشى فقهى معظم له داراى خصايص و ويژگيهاى مثبت فراوانى است كه بررسى تفصيلى همۀ آنها در ابعاد مختلف، مستلزم نوشتن يك كتاب مستقل است. از اين رو، در اينجا به گونۀ بسيار فشرده در دو محور به برخى از آنها اشاره مى كنيم.

الف- شخصيت فقهى:

اصولا هر عالم صاحب نظر و هر فقيه مجتهد، داراى شخصيت علمى، فقهى ويژه اى است كه مجموعا شخصيت فقهى وى را از ديگران متمايز مى كند.

شخصيت فقهى استاد داراى ويژگيهاى برجسته اى است كه با توجه به مطالب گذشته، اهم آن را مى توان در موارد زير خلاصه نمود:

1- درك محافل و مجالس درس و بحث فحول فقه و فلسفه و تفسير اساتيد برجسته اى همچون حضرات آيات عظام: بروجردى، امام خمينى، علامه طباطبايى و ساير مراجع عظام و كسب اندوخته هاى بسيار از آنان كه پيش از اين بحث آن، از نظر خوانندگان گرامى گذشت.

2- سابقۀ ممتد و طولانى در ممارست بر ريزه كاريهاى فقه و اصول و تدريس مكرر متون متعلق به فقه و اصول و منطق و حكمت، چنانچه خود ايشان ضمن يكى از دفاعيات خود در بى دادگاههاى شاه، از باب ضرورت و براى دفاع از آرمانهاى انقلاب و حوزۀ علميه چنين مى فرمايند:

«... جاى تعجب است كه ايشان (جانشين سازمان امنيت قم) دايۀ مهربانتر از مادر شده اند! منى

كه از مدرسين عاليۀ حوزۀ علميۀ قم هستم و بيش از نيمى از فضلاى قم تا چه رسد به طلاب، سالهاى متوالى در درس من حاضر مى شدند، به فكر تحصيل طلاب و كسب معارف اسلامى آنان نيستم، ولى آقاى جانشين

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 73

رياست سازمان قم، دلسوز طلاب علوم دينيه شده اند!!» «5»

3- اطلاعات وسيع و گسترده از قرآن و نهج البلاغه و احاديث و مبانى فرهنگى اسلام.

4- آگاهى گسترده نسبت به رجال حديث، طبقات روات، و آگاهى به حوادث و وقايع تاريخ اسلام.

5- ذهن جوّال و عميق در بررسى و درك جوانب مختلف مسأله مورد بحث.

6- ذوق سليم و حسن سليقه در انتخاب بهترين معنى و مفهوم از متون نقلى و قواعد عقلى.

7- زمان آگاهى، و بصيرت نسبت به حوادث واقعه.

8- اصالت فكر و استقلال رأى.

9- تسلط كامل بر منطق و فلسفه و ايجاد ارتباط متعادل بين علوم معقول و منقول.

10- شجاعت علمى در ابراز نظر و اظهار عقيده.

11- انسجام فكرى و انضباط در جمع بندى مسائل و در دست داشتن اصول و مبانى محورى و پايه.

12- آشنايى بسيار زياد با فرهنگ تودۀ مردم و عرفيات جامعه.

و ويژگيهاى ديگرى از اين قبيل كه در اينجا فقط به ذكر عناوين و سرفصلهاى آن اكتفا گرديد.

ب: روش تدريس:
اشاره

معظم له در حوزۀ تدريس خود نيز داراى برجستگيهاى خاصى هستند كه اجمالا تا اندازه اى كه در چشم انداز اين مجموعه مى تواند مفيد باشد يادآور مى شويم:

1- روانى و سادگى بيان:

ايشان در مقام تدريس و تأليف هر دو، يك روش سادۀ مقرون به ذهن عرف و عامۀ مردم را بر مى گزينند و حتى الامكان از به كار بردن اصطلاحات مشكل و نامفهوم براى مخاطب پرهيز مى كنند. اين شيوه از معظم له معروف و مشهور بوده و هست. ايشان مطالب عميق و نكات لطيف را آنچنان به دور از اصطلاحات پيچيده بيان مى دارند كه مخاطب و دانش پژوه در مرحلۀ اول احساس مى كند گويا ذهنش با اين مطالب، قبلا آشنا بوده كه به اين سادگى آن را فهميده است. اين شيوۀ استاد درست برعكس آن كسانى است كه به غلط باور دارند، آسان گفتن مطالب علمى اهانت به علم است و پيوسته سخن را در كلماتى مشكل و مطنطن نهان مى دارند. لذا ايشان با تكرار چند بار رئوس

______________________________

(5). قسمتى از دفاعيۀ جالب و شجاعانۀ آيت الله العظمى منتظرى در برابر بى دادگاه رژيم ستم شاهى، در سال 1352 ه. ش.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 74

مطالب مهم، به بهتر فهماندن مطلب اصرار مى ورزند.

2- تنظيم درس با نگارش قبلى:

از شيوه هاى نيكوى ايشان در مطالعه، تدوين و تدريس، انسجام مطالب و دسته بندى مكتوب آن است كه به هنگام تدريس نيز از آن سود مى برند. ايشان هر درسى را، على رغم مشغله هاى فراوان، با صرف وقت و دقّت لازم، پيش از تدريس مى نويسند و تدريس خود را نيز بر آن اساس قرار مى دهند كه اين كار داراى محسنات و بركات فراوانى است. و اين شيوه را از همان اوان طلبگى تا اين دوره كه عصر فقاهت و مرجعيت شان است ادامه داده اند. چنانكه در مقدمۀ همين كتاب (مبانى فقهى حكومت اسلامى) در اين باره مى فرمايند:

«مطالب اين

كتاب اساسا براى تدريس در جلسات درس آماده گرديده، امّا از آن جهت كه من از همان اوايل طلبگى رسم و عادتم بر اين بوده كه درسهايم را يادداشت كرده و مى نوشته ام، لذا درس و نوشته- گفتار و نوشتار- يا اينكه در تبيين و توضيح و تقديم و تأخير مطالب، تفاوتهايى با يكديگر دارد، امّا هر دو بر يك اساس بنا شده است.»

3- بررسى همه جانبۀ مطلب:

روش ديگر ايشان در بحث همانگونه كه شيوۀ هر تلاشگر مجتهدى است، بر اين است كه قبل از هر پيشداورى، مسأله را مطرح مى كنند، سپس آيات و روايات مربوط به آن را به صورت كامل مى آورند و به بحث و بررسى و جرح و تعديل آن از جهت سند، لغت، مفهوم و منطوق مى پردازند، آنگاه اگر آيه و روايت و يا اصل و قاعده اى معارض آن باشد، مطرح مى كنند و به ردّ و ايراد آن مى پردازند. بعد از آن، مؤيدات را مطرح ساخته و سپس فتاواى فقها و نظر علما و حتى ديدگاههاى مذاهب مختلف را در مورد مسأله مطرح مى نمايند و هركجا احتمال دهند مطلب جديدى هست، توجه مى كنند و از مجموع آن نظرات، صائب ترين و دقيق ترين را برمى گزينند. گاهى براى رسيدن به يك مسأله، چند مقدمۀ اساسى را به صورت مفصل به بحث مى گذارند تا نهايتا به گونه اى طبيعى و منطقى، نتيجۀ مطلوب به دست آيد. چنانكه در مجموعۀ مباحث اين كتاب براى اثبات ولايت فقيه اين راه را پيموده اند.

4- طرح مسائل به گونۀ تطبيقى:

استاد به پيروى از شيوۀ مرحوم علامه در تذكرة الفقهاء، شهيد در مسالك، شيخ طوسى در خلاف و استاد بزرگوار خويش مرحوم آيت اللّه العظمى بروجردى در تمام مباحث فقهى خود در هر بحث معمولا نقطه نظرها و فتاواى رؤساى مذاهب و علماى برجستۀ اهل سنت را به صورت تطبيقى نقل نموده و به بحث و مذاكره در اطراف مبانى و طرق استدلال آن مى پردازند و در همين رابطه به كتب

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 75

فقهى مرحوم شيخ طوسى و مرحوم علامه حلى كه به صورت فقه تطبيقى تأليف شده،

اهتمام خاصى ابراز مى دارند.

5- توجه به رجال احاديث:

معظم له با توجه به اينكه مهارت فوق العاده اى در طبقات رجال حديث، بويژه رجال حديث شيعه دارند، در مقام استنباط احكام از اخبار و روايات، به طبقات رجال توجه دقيق و ويژه اى مبذول داشته و از اين طريق به صحت و يا ضعف متن حديث مأثور مى رسند.

در بسيارى از مواقع در جلسات درس ديده شده كه معظم له با پژوهش دربارۀ يك راوى بخصوص و پيگيرى اين مطلب كه وى به كدام طبقۀ رجال تعلق دارد، انتساب و يا عدم انتساب آن را به يكى از ائمه عليهم السلام، مورد تأييد و يا ترديد قرار مى دهند كه اين تسلط گسترده به طبقات رجال حديث، در استنباط اصولى و درست احكام شرعى از منابع اوليۀ آن بسيار مؤثر است.

6- توجه به شرايط صدور روايات:

حضرت آيت اللّه العظمى منتظرى در مقام بررسى روايات و احاديث، معمولا كوشش مى كنند زمان دقيق و شرايط اجتماعى- سياسى حاكم بر زمان صدور روايت را نيز به دست آورند، و از اين طريق، مسائل بسيارى را مانند اينكه آيا روايت در شرايط تقيه بيان شده يا در شرايط عادى؟ ناظر به فتاواى مخالف و يا دربارى آن زمان بوده يا نه؟ نيز مورد بررسى و نتيجه گيرى قرار دهند. به عنوان مثال ايشان در درس خارج فقه شان «6»، دربارۀ اينكه آيا «في ء» نيز مانند غنيمت و غيره «خمس» دارد يا نه، روايتى را از وسائل الشيعة به نقل از تفسير عياشى نقل كردند، كه ظاهر روايت عياشى اين بود كه در فيئى نيز مانند غنيمت، خمس وجود دارد. اما اين حديث عياشى تعارض داشت با احاديث ديگرى كه مى گويند در في ء خمس نيست.

ايشان در مقام حل

تعارض اين روايات و كشف منشأ آن، هم از مطالعۀ تطبيقى و مقارن فقه مذاهب اسلامى استمداد گرفتند، و هم از شيوۀ «لزوم توجه به شرايط صدور روايت» و با تحقيقات و بحثهاى مفصلى كه انجام دادند نتيجه گرفتند كه روايت مرسله تفسير عياشى، گذشته از ضعف سند در مقام محاجه بوده و نمى توان به آن استناد كرد.

7- توجه به سير تاريخى فتاواى فقهى:

بيشتر فتاواى فقهى مورد اختلاف، داراى تاريخچه اى بخصوص بوده و سير تاريخى ويژه اى را در طول زمان پشت سر گذاشته است.

توجه به اين سير تاريخى و پيگيرى علمى دقيق و تطبيقى آن در طول زمان، روشنگر

______________________________

(6). درس خارج فقه، مورخ 3/ 12/ 1366.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 76

بسيارى از حقايق است و مى تواند در استنباط صحيح احكام، بسيار مؤثر واقع شود، حضرت استاد اين شيوه را در تحقيقات فقهى خود معمول مى دارند. از باب نمونه، ايشان در رابطه با حكم «جهاد ابتدايى» در زمان غيبت حضرت ولى عصر (عج) و اينكه فتوى به حرمت آن از چه زمانى در كتب فقهى شيعه راه يافته، تحقيقاتى را مطرح نموده و در اين زمينه نتايج قابل توجهى گرفته اند. و ويژگيهاى ديگرى از اين قبيل كه بايد به صورت مستقل، به تفصيل مورد بررسى قرار داده شود. «7»

در پايان

در پايان از تصديع بيش از اندازۀ اوقات شريف خوانندگان عزيز پوزش طلبيده و جهت بهره گيرى هر چه بيشتر از درياى پرفيض و خروشان كلام و كتاب حضرت استاد دام ظله، شما را تنها مى گذاريم.

و السلام على عباد الله الصالحين و الحمد لله رب العالمين.

______________________________

(7). براى آشنايى بيشتر با مشى فقهى حضرت آيت الله العظمى منتظرى به كتاب ارزشمند قدوة الفقهاء نوشتۀ فاضل ارجمند حجت الاسلام على كورانى مراجعه فرماييد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 77

[إهداء و سفارش مترجم]

اين هديه ناقابل را به پيشگاه با عظمت ولى امر، امام عصر سرور اوليا و پايان بخش اوصيا، حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف كه جهان در انتظار اقامه قسط و عدل اوست اهداء مى كنم كه «ان الهدايا على مقدار مهديها» و از ساحت مقدسش انتظار دارم با ديدۀ قبول بدان نگريسته و گوشه چشمى به اين بندۀ نيازمند به لطف و نظر شريفش بيفكند.

توجه: از خوانندگان بزرگوارى كه علاقه مند به مطالعۀ اين كتاب هستند تقاضامندم در ابتدا مقدمه، بويژه از محور نهم تا آخر را از نظر گذرانده، آنگاه به مطالعۀ ساير قسمتهاى كتاب بپردازند.

و السلام على جميع اخواننا المسلمين

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 79

مبانى فقهى حكومت اسلامى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 81

[خطبة المؤلف]

بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحيم الحمد لله رب العالمين و الصلاة و السلام على خير خلقه محمد و آله الطاهرين، اولى الامر الذين اذهب الله عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا و امرنا رسول الله (ص) بالتمسك بهم قرينا للكتاب العزيز الذي لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه و قال: «انهما لن يتفرقا حتى يردا على الحوض» «1»

اللهم فوفقنا للتمسك بالكتاب العزيز، و بالعترة الذين لم يألوا جهدا فى تبيين معارفه و احكامه و فى نصح الامة و ارشادها.

______________________________

(1). قسمتى از حديث متواتر ثقلين كه ذيل آيۀ شريفۀ «النَّبِيُّ أَوْلىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ ...» در بخش دوم همين كتاب مورد بحث قرار گرفته است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 83

مقدمه

اشاره

در مقدمه به صورت اجمال، ضرورت حكومت و انواع مختلف آن، و حكومت اسلامى، و آنچه انگيزه و سبب تأليف اين كتاب گرديد، و فهرست اجمالى بخشها و فصلهاى گوناگون كتاب، مورد بحث قرار گرفته است كه مجموعۀ آن در محورهاى ذيل خلاصه مى گردد:

1- ضرورت وجود دولت و حكومت:

يكى از بنيادى ترين امور ضرورى بشر، وجود يك «نظام اجتماعى» و «حكومت عادله» اى است كه پاسدار حقوق جامعه باشد، و جوامع بشرى در طول تاريخ، حتى در «عصر حجر» كه انسانها در غارها و بيشه زارها زندگى مى كرده اند به هيچ وجه خالى از نظام اجتماعى و چيزى شبيه دولت و حكومت نبوده اند.

زيرا انسان ذاتا موجودى اجتماعى و مدنى است و سرشت او با مدنيت در آميخته است و نيازهاى او جز در سايۀ تعاون و هميارى و زندگى اجتماعى برطرف نمى شود و در جريان همين زندگى جمعى چه بسا قضايايى رخ مى دهد كه منافع و خواستهاى فرد با منافع و مصالح ديگران تصادم و برخورد پيدا مى كند و جز با به كار بردن قدرت اجرايى متمركزى كه گوياى يك رأى و نظر مشخص باشد، حل و فصل آن امكان پذير نيست.

به عبارت ديگر، در سرشت و طينت انسان خواستها و كششهاى مختلفى از قبيل خودخواهى، مال دوستى، رياست طلبى و ... وجود دارد كه ارضاى آنها افسارگسيختگى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 84

مطلق را مى طلبد و در نتيجه با اميال و حقوق ديگران درگيرى و برخورد به وجود مى آيد كه براى جلوگيرى از آن قوه و قدرت و قوانين و مقرراتى لازم است، و مراد ما از حكومت چيزى به جز همين قوه و قدرت متمركز نيست.

حتى در زندگى پاره اى از

حيوانات نظير مورچه و زنبور عسل كه داراى زندگى جمعى هستند هنگامى كه دقت نماييم بروشنى مشاهده مى شود كه آنها نيز در نظام اجتماعى و زندگى جمعى خود داراى نظام و تشكيلات و امير و ملكه اى هستند كه بطور غريزى به زندگى آنها سروسامان بخشيده و طبق برنامه اى دقيق و حساب شده، زندگى اجتماعى آنان را اداره مى كند. و حتّى اگر تصور كنيم، تصور قريب به محال كه روزى انسانها به مرحله اى از تكامل اجتماعى و رشد اخلاقى برسند كه ايثار و عدالت بر همۀ مردم سايه گستر شود و افراد به حقوق يكديگر تجاوز و تعدى ننمايند، باز براى رسيدگى به مصالح عمومى مردم و سروسامان دادن به امور اقتصادى، بهداشتى، فرهنگى، ارتباطات و ...، نياز به حكومت و تشكيلات دارند و اينگونه امور از مواردى نيست كه منحصر به عصر و زمان خاص و يا شهر و كشور بخصوصى باشد.

پس آنچه از اصم «2» نقل شده كه «اگر مردم در جامعه به انصاف رفتار نمايند و به يكديگر ظلم روا ندارند نيازى به حكومت نيست» «3» و يا آنچه ماركس مدعى آن است كه «با از بين رفتن اختلاف طبقاتى و ايجاد جامعه پيشرفته (كمون) نيازى به حكومت نيست»، ادعايى بيش نيست و فسادش روشن و آشكار است. و امّا آنچه در كشورهاى اسلامى عموما مشاهده مى شود كه مردم از حكومت و دولت پرهيز داشته و حتى از نام آن هم احساس نفرت مى كنند بدان جهت است كه در طول قرنهاى متمادى عموما مردم گرفتار حكومتهاى مستبد و ستمگر و يا نالايق بى بصيرت و كفايت، و عمال دست نشاندۀ آنان بوده اند كه عملًا.

در نتيجه كردار ناشايست

آنان سيماى نفرت انگيزى از سياست و حكومت در ذهنها ترسيم شده است، وگرنه حكومت صالح لايق كه حافظ حقوق امت، يار و ياور مردم و مدافع منافع و مصالح جامعه باشد از امورى است كه هر طبع سالم آن را پذيرفته و هر عقل سليم بر ضرورت آن گواهى مى دهد. ضرورت وجود دولت و حكومت براى جامعه تا جايى است كه حتى در شرايط اضطرار، حكومت ستمگر جائر با همۀ پليديها و زشتيهايى كه دارد از بى حكومتى و

______________________________

(2). ابو بكر اصم يكى از علما و متكلمين سنت است كه در يك جامعۀ مترقى وجود دولت و حكومت را لغو مى پندارد.

(3). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ذيل خطبه 40، جلد 2، ص 308.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 85

فتنه و هرج و مرج بهتر است، چنانچه امير المؤمنين (ع) در همين باره مى فرمايند:

«ولى ستمگر كينه توز، از فتنه و هرج و مرج مداوم، بهتر است.» «4»

و نيز در ردّ كلام خوارج كه مدعى نفى حكومت بودند مى فرمايد: «اينان (خوارج) مى گويند كه امارت فقط براى خداست. و حال آنكه مردم مجبورند كه امير و خليفه اى داشته باشند، نيكوكار باشد يا بدكار، كه در دوران حكومت او شخص مؤمن اعمال خود را انجام دهد و كافر هم به بهره هاى دنيايى خود برسد.» «5»

در اين كلمات، امام (ع) نمى خواهد بر خلافت و حكومت خلفاى جور صحه بگذارد و به آنها مشروعيت ببخشد، بلكه در صدد است از نظر عقلا، تقدم حكومت جائر بر هرج و مرج را بيان دارد.

2- حكومت و دولت و چگونگى پيدايش آن:

امّا دربارۀ اينكه دولت و حكومت در قبايل و ملتها چگونه ايجاد شده و يا اصولا حكومت چرا

و چگونه ايجاد مى شود از ديدگاههاى مختلف نظريه هاى متفاوتى ابراز شده كه به پاره اى از آنها اشاره مى كنيم:

برخى گفته اند: دولتها نظامهايى اجتماعى هستند كه افراد قوى و يا فرقه و دسته هاى پيروز، براى به نظام كشيدن افراد ضعيف و مستضعف و افراد متوسط جامعه، ايجاد نموده اند تا از اين رهگذر يا آنان را به بردگى كشانده و استثمار كنند و يا به آنان مهربانى كرده و از وضعيت رقت بارى كه دارند به صلاح و بهروزى در آورند، كه چگونگى و كيفيت آن به اهداف و نيتهاى حاكمان هر دولت بازگشت مى كند.

برخى ديگر معتقدند: ضرورت زندگى جمعى و تشكيل خانواده براى انسانها از امورى است كه همواره با ساختار و سرشت بشر سازگار است، هميشه كانون خانواده بوده كه به عنوان سنگ بنا و اولين خشت هر جامعه محسوب مى شده و با قرار گرفتن واحدهايى از آن در كنار يكديگر عشيره، و از عشيره ها قبيله، و از قبيله ها شهرها و مدنيت ها به وجود آمده است. آنگاه با ارتباط شهرها و مدنيت ها با يكديگر و پيروى از يك مركز حكمرانى و پادشاه و حاكم واحد، دولتها و مدنيت هاى واحد به وجود آمده اند. بر اساس اين ديدگاه، دولت و حكومت را مى توان ثمره و نتيجۀ حركت تدريجى تاريخى بر پايۀ نياز طبيعى افراد به

______________________________

(4). وال ظلوم غشوم، خير من فتنه تدوم (حكومت راندن شخص ستمگر- ز هرج و مرج و فتنه هست بهتر) غرر و درر آمدى 6/ 236 كلام شمارۀ 10109.

(5). قال (ع) فى ردّ كلام الخوارج: «هؤلاء يقولون: لا أمرة الا لله و انه لا بد للناس من امير برّ او فاجر يعمل فى أمرته

المؤمن و يتمتع فيها الكافر.» نهج البلاغه، خطبۀ 40، فيض/ 125، لح/ 82.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 86

زندگى جمعى به حساب آورد.

عده اى ديگر نيز مى گويند: انسانها از همان ابتدا بر اساس فطرت و غرائز خود زندگى كرده و با آزادى كامل به بهره بردارى از امكانات زندگى و اشباع غرائز خود مى پرداختند، اما بتدريج در اثر برخورد مصالح و منافع با يكديگر و محدود شدن آزاديها با آزادى افسارگسيخته ديگران درگيريها و بهم ريختگيهايى به وجود آمد كه اساس زندگى جمعى را روز به روز هر چه بيشتر تهديد مى نمود، بدين جهت بزرگان هر قوم و عقلاى هر جامعه براى بهبود زندگى اجتماعى، قوانين و مقرراتى را وضع كرده و براى اجراى آن و حفظ حقوق مردم، از بين خود افرادى را به عنوان قاضى و حاكم و اركان دولت انتخاب نمودند، و بدين گونه بود كه دولتها و حكومتها برپا گرديد.

طبق اين نظريه، در واقع پديدۀ حكومت، يك نوع قرارداد و تعهد اجتماعى است كه بين مردم و حاكمان آنها بر اساس رضايت و اختيار طرفين برقرار شده است و نظريه هاى ديگرى در اين باره كه فعلا ما در صدد نقل و نقد و بررسى و مقايسۀ آنها با يكديگر- پس از آنكه اصل ضرورت وجود دولت و حكومت مشخص گرديد- نيستيم.

و در آينده نيز روشن خواهيم نمود كه حكومت در بافت نظام اسلام تنيده شده است و پيامبر اكرم (ص) طبق فرمان خداوند تبارك و تعالى در مدينه، اساس حكومت اسلامى را پى ريزى نمود و مسلمانان صدر اسلام با وى بر اساس ايمان به خداوند و قبول پيامبرى و رياست وى بر خويش،

و پيروى از هر چه از جانب خداوند آورده كه از آن جمله مقررات سياسى، اجتماعى و اقتصادى اسلام بود، بيعت كردند و پيوند يارى و اطاعت با وى بستند كه اجمالا اين مطالب بر كسى كه پژوهش مختصرى در فقه اسلامى داشته باشد پوشيده نيست.

به اعتقاد ما، خداوند تبارك و تعالى از ابتداى خلقت انسان، جامعه را هيچ گاه بدون پيامبر و هدايتگر نگذاشته و طبق اعتقادات ما، اولين انسان يعنى حضرت آدم، اولين پيامبر نيز بود. بر اين اساس شايد بتوان گفت حكومت و مقررات و برنامه هاى آن از همان زمانهاى كهن، در عين بساطت و سادگى، جزو برنامه هاى پيامبران بوده كه از گفتار پيامبران الهى الهام گرفته و از ناحيۀ وحى، متناسب با نيازهاى طبيعى و ذاتى انسانها به جامعه القا شده است.

پس بر اين اساس منشأ دولت و حكومت در ابتداى امر بر اساس دستور و وحى خداوند بوده، گرچه در زمانهاى بعد، با حاكميتهاى غاصبانه و تسلط ياغيان و ستمگران، از مسير اصلى خود منحرف شده و قوه و قدرت حكومت بر ضد مصالح و منافع واقعى مردم به كار

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 87

گرفته شده است. روايتى از پيامبر اكرم (ص) نقل شده كه فرمود: «حكومت بنى اسرائيل را همواره پيامبران به عهده داشتند. هر پيامبرى كه از دنيا مى رفت پيامبر ديگرى جاى او را مى گرفت، اما پس از من پيامبرى نخواهد آمد، پس از من، خلفاء هستند و تعدادشان زياد خواهد بود. «6»»

3- انواع حكومتهاى رايج در جهان:

اشاره

در پاسخ به نيازمندى انسان به تشكيل حكومت، در طول تاريخ، انواع حكومتها با روشهاى گوناگون ايجاد شده است. در اينجا اجمالا

به نمونه هايى از آن كه رواج بيشترى داشته، اشاره مى كنيم:

الف- حكومت مطلقۀ شاهنشاهى:

در اين نوع حكومت، شخصى با قهر و غلبه و قدرت اسلحه بر مردم مسلط مى شود، مخالفين را بشدت سركوب نموده و به هيچ قانون و ضابطه اى مقيد نيست. مال خدا را مال خود و بندگان خدا را بردگان خود مى پندارد و با مردم هر گونه كه بخواهد رفتار كرده و گمان مى كند كه سلطنت نسل به نسل، ملك او و خانوادۀ اوست. سلطان در چنين حكومتى با استكبار، خود را سايه و مظهر قدرت و سلطنت خدا در زمين قلمداد نموده و گاهى همانند فرعون، ادعاى خدايى مى كند و مردم را وامى دارد كه به او سجده كنند.

اين نوع حكومت در پيشگاه عقل و وجدان از پست ترين و بدترين حكومتهاست و بهترين تعبير براى بيان ماهيت آن، گفتار خداوند سبحان در قرآن كريم است كه از قول ملكۀ سبا مى فرمايد: «إِنَّ الْمُلُوكَ إِذٰا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوهٰا وَ جَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهٰا أَذِلَّةً وَ كَذٰلِكَ يَفْعَلُونَ.» «7» همانا پادشاهان هنگامى كه به آبادى و اجتماعى وارد مى شوند آنجا را به فساد كشانده و عزيزانشان را خوار مى گردانند و روش آنان اين چنين است.

ب- حكومت مشروطه سلطنتى:

اين نوع حكومت در قرون اخير رواج يافته كه در آن، سلطنت حق ثابت پادشاه است و به فرزندانش به ارث مى رسد. در اين حكومت، اختيارات پادشاه محدود است و كارها به سه قوۀ «مقننه»، «مجريه» و «قضائيه» واگذار مى شود. بدون اينكه پادشاه حق دخالت در آنها را داشته و يا مسئوليتى در قبال ادارۀ كشور به عهده بگيرد. نظير حكومت انگلستان در شرايط فعلى [و يا حكومت شاهنشاهى ايران پس از انقلاب مشروطيت. البته در ايران اهداف انقلاب مشروطه پايمال گرديد و شاه

عملا

______________________________

(6). عن النبى (ص) قال: كانت بنو اسرائيل تسوسهم الانبياء كلما هلك نبى خلفه نبى، و انه لا نبى بعدى، و ستكون خلفاء فتكثر. (صحيح مسلم، ج 3، ص 1471، حديث 1842، كتاب الاماره، باب 10).

(7). سورۀ نمل/ 34.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 88

همه كارۀ كشور بود و قواى سه گانه توجيه گر كارها و جنايات او بودند.]

در اين نوع حكومت، پادشاه عضو زايد محترمى است كه پولها و امكانات زيادى از بيت المال و حقوق محرومين و بيچارگان صرف رفاه، تجملات، عياشيها و فسق و فجور او مى شود، بدون اينكه كوچكترين مسئوليتى نسبت به مسائل اساسى كشور بر دوش او باشد.

واضح است كه اين نوع حكومت نيز فاسد و مخالف عقل سليم و فطرت است زيرا هيچ گونه وجه صحيحى بر اين حق ناروا و وراثت مستمر بدون اينكه از جانب خداوند متعال به اين مقام منصوب، يا از جانب مردم براى اين مسئوليت انتخاب شده باشد، وجود ندارد.

علاوه بر اينكه طبق رسم و عادت پادشاهان براى عيش و نوش خود، مخارج سنگينى را به بار مى آورد، بدون اينكه مسئوليت مستقيمى در جهت مصالح جامعه به عهده گرفته باشد.

ج- حكومت اشرافى (اريستوكراسى):

حكومتى است كه در آن يك شخص يا جمعيت به خاطر برترى نژادى يا مالى بر ديگران حكومت كند، همانند آنچه در عشاير و قبايل، مخصوصا قبايل و عشاير بدوى و باديه نشين رواج دارد. واضح است كه اختلافات و برترى نژادى و اقتصادى از نظر عقل و فطرت ملاك حاكميت نيست.

د- حكومت انتخابى نخبگان:

اساس اين نوع حكومت بر انتخاب است، ولى نه انتخاب همۀ مردم، بلكه انتخاب دستۀ خاصى به عنوان اهل «حل و عقد» يا «نخبگان» كه بر اساس اعتقادات خويش، دور از چشم مردم، شخص خاصى را براى حكومت انتخاب مى كنند، نظير رهبر مذهبى در كليساى روم كه «اسقفها» رهبر مذهبى خويش «پاپ» را انتخاب مى كنند.

ه- حكومت حزبى:

در اين حكومت، گروهى كه معتقد به تفكر و ايدئولوژى خاصى هستند، فردى را كه سمبل و مظهر آن ايدئولوژى و تفكر است از ميان خود بر مى گزينند تا جامعه را بر اساس اعتقادات حزب و گروه اداره نمايد. حكومت سوسياليستى شوروى و اقمارش را مى توان از اين قبيل حكومتها شمرد كه در آن حزب كمونيست، شخصى را براى اجراى سياستها و تفكرات ماركسيستى بويژه در زمينه مسائل اقتصادى به عنوان رهبر انتخاب مى كند.

و- حكومت دموكراسى:

حكومتى است كه در آن حاكم در يك انتخابات آزاد بر اساس رأى مردم انتخاب مى شود. و اصطلاحا به چنين حكومتى حكومت مردم بر مردم اطلاق مى شود. در اين حكومت منشأ اصلى تصميم گيرى مردم هستند كه با انتخاب خود، حاكم را مشخص مى كنند و حاكم منتخب، نيازمندى هاى مردم را- هر چه باشد- بر طرف و مشكلات آنان را حل و فصل مى نمايد. اين نوع حكومت را بعضى از انديشمندان به خاطر

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 89

اينكه از مردم شروع شده و نتيجۀ آن به مردم بازگشت مى كند به صلاح و مصلحت جامعه نزديكتر دانسته و منطبق با فطرت انسان يافته اند و گفته اند: «بهترين نوع حكومت است».

اما هيچ گاه نبايد از نظر دور داشت كه مردم همواره رشد يافته و آگاه نيستند و معمولا تحت تأثير عوامل گمراه كننده و جوسازيها و تبليغات كاذب و وعده و وعيدهاى رايج قرار مى گيرند. حتى در ملتهاى پيشرفته همانند كشورهاى غربى كه مدعى اين نوع حكومت هستند رسانه هاى گروهى وابسته و شركتهاى بزرگ اقتصادى و سرمايه داران، معمولا رهبرى انتخابات را به دست گرفته و به اسم مردم كسانى را كه مصالح و منافع آنان

را تأمين كنند به حاكميت مى رسانند و به اسم حكومت مردم بر مردم، حكومت طبقاتى ايجاد مى نمايند. «8».

______________________________

(8). آنچه در بيان استاد آمد نگاهى بود گذرا به برخى از مصاديق حكومت، اينك در جهت تكميل آن به تقسيم بنديها و نظريه هاى زير مى توان توجه نمود:

الف- نظريۀ منتسكيو: حكومت بر سه نوع است:

* حكومت جمهورى كه ملاك آن آراى مردم است.

* حكومت مشروطه سلطنتى كه حاكميت به دست پادشاه است.

* حكومت استبدادى.

روح القوانين، ص 101 تا 129 ب- نظريه اى كه ملاك تقسيم بندى را بر اختلاط قوا، تفكيك قوا، و رژيم پارلمانى نهاده است. بدين ترتيب كه: در رژيمهاى اختلاط قوا همۀ تصميمات پايه اى توسط اندام واحدى از دولت گرفته مى شود. در رژيم پارلمانى تمايز ميان رئيس دولت و رئيس حكومت مشخص مى شود. رئيس دولت فقط نقش افتخارى (بدون قدرت واقعى) را دارد و رئيس حكومت به تنهايى در ميان هيئت وزرايى كه در برابر پارلمان مسئوليت مشترك دارند، هدايت قوۀ مجريه را بر عهده دارد. در رژيم تفكيك قوا، همان تقسيم بنديهاى جزئى ولى عمومى ميان نظامهاى پادشاهى و نظامهاى جمهورى يافت مى شود.

(جامعه شناسى سياسى، موريس دوورژه، ص 103 و 104) ج- نظريۀ ارسطو: ارسطو مانند افلاطون، حكومتها را به شش نوع تقسيم كرده است:

* حكومت مانرشى، نوعى حكومت سلطنتى است كه پادشاه آن عادل باشد.

* حكومت تيرانى، نوعى حكومت سلطنتى است كه پادشاه آن مستبد است.

* حكومت اريستوكراسى، همان حاكميت اشراف است، اشراف نجيب.

* حكومت اليگارشى، همان نوع فاسد حكومت اريستوكراسى است، يعنى اشراف فاسد.

* حكومت پليتى كه مرادف حكومت دموكراسى است و در آن طبقه متوسط شريف و عادل، حكومت مى كند.

* حكومت دموكراسى. ارسطو اين نوع حكومت

را حاكميت طبقۀ متوسط پست و فقير مى داند.

(تاريخ فلسفه سياسى، ج 1، ص 134) د- نظريۀ هاليفاكس: او حكومت را به سه دسته تقسيم كرده است:

* سلطنت مطلقه.

* حكومت كامنولت (اين حكومت طرفدار آزاديهاى نامحدود است).-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 90

4- حكومت اسلامى:

در مباحث پيشين، ضرورت حكومت و لزوم حفظ نظام اجتماعى براى جامعه را، دريافتيم و روشن گرديد كه هرج و مرج اجتماعى از امورى است كه زيان و زشتى آن را هر خردمندى به وضوح در مى يابد. از سوى ديگر شريعت مقدس اسلام به عنوان دين فطرت و تكميل كنندۀ اديان الهى و پاسخگوى تمامى نيازهاى بشر نيز تشكيل حكومت را يكى از اهداف اساسى خود قرار داده و اين مطلبى است كه با اندكى تأمل در احكام و دستورات اسلام، و مراجعه به كتاب و سنت و بررسى كتابهاى مذاهب اسلامى از سنى و شيعه ضرورت آن بخوبى روشن و آشكار مى گردد.

احكام اسلام منحصر به امور عبادى و وظايف فردى نيست، بلكه آنچه بشر در زندگى به آن نيازمند است و آنچه مربوط به امور دنيا و آخرت او مى شود احكام آن در اسلام بيان شده است. اسلام همانگونه كه از معارف و اخلاق و عبادت سخن مى گويد از معاملات و سياست و اقتصاد و روابط داخلى و خارجى مسلمين سخن به ميان آورده و خود به تنهايى يك نظام كاملى است كه همۀ ابعاد را در بر گرفته [و رهبانيت مسلمين را در جهاد قرار داده است.]

پيامبر اكرم (ص) در صدر اسلام، هنگامى كه مسلمانان از مكه به مدينه هجرت كردند، از همان اولين لحظات، زمينه هاى تشكيل دولت اسلامى را

فراهم و با بيعت گرفتن از قبايل و انعقاد پيمان برادرى بين مهاجرين و انصار، پايه هاى دولت اسلامى را پى ريزى نمود.

سپس مسجد را به عنوان پايگاه و مركز تجمع مسلمانان برپا داشته و از مسلمانان لشكر، بسيج نموده با مشركين به ستيز و مبارزه بر مى خيزد، براى دعوت به اسلام به قبايل و شهرهاى اطراف، مبلغ مى فرستد و با يهود مدينه قرارداد عدم تعرض امضا مى كند، حدود اسلام را به مرحلۀ اجرا مى گذارد و براى جمع آورى زكاة و ماليات و ادارۀ امور مسلمين

______________________________

-* سلطنت مركب. سلطنت مركب تركيبى است از سلطنت مطلقه و كامنولت.

(تاريخ فلسفۀ سياسى، ج 2 ص 651) ه- نظريۀ ژان ژاك روسو: او چهار نوع حكومت قايل است:

* حكومت مانرشى يا حكومت سلطنتى. به عقيدۀ روسو، اگر حكومت به دست يك زمامدار داده شود و ساير مأمورين قدرت را از آن او بدانند، رژيم مزبور مانرشى است.

* حكومت اريستوكراسى. يعنى اينكه ارادۀ عمومى (قدرت مطلقه) قوه مجريه را به دست عدۀ قليلى بسپارد.

* حكومت دموكراسى. ارادۀ عمومى (قدرت حاكمه) حاكميت را به همه بسپارد.

* حكومت مركب. روسو، هيچ حكومتى را خالص نمى داند، بلكه بسيارى از آنها را تركيبى از عناوين سه گانۀ فوق مى داند.

(تاريخ فلسفه سياسى، ج 2، ص 773).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 91

فرماندار و والى به شهرها و قبايل اعزام مى دارد و ...

پيامبر (ص) در مدت نسبتا كوتاه حيات خود در مدينه، چنان الگو و نمونه اى از حكومت به وجود آورد كه نمونۀ آن را در ساده زيستى، گسترش عدالت، آزادگى، مساوات و فداكارى و ايثار، هنوز تاريخ به خود نديده است. اين مطلبى است كه حتى مورخين غير

مسلمان به آن اعتراف نموده اند، اين سيرۀ پيامبر اكرم (ص) در زمان حياتش بود.

پس از وفات آن حضرت (ص) نيز هيچ يك از مسلمانان در ضرورت و وجوب تشكيل حكومت اسلامى و نياز جامعه به امامت و رهبرى شك نكرده و ترديدى به خود راه نداده اند، تنها اختلاف نظر بين فرقه هاى مختلف اسلامى در اين بوده است كه آيا پيامبر اكرم (ص) پس از خود امير المؤمنين (ع) را به عنوان والى و حاكم مسلمين تعيين نموده، يا اينكه تعيين خليفه را به مسلمانان واگذار نموده است. طبق نظر برادران اهل سنت، تعيين خليفه به شورا و گزينش اهل حل و عقد واگذار گرديده، اما به عقيدۀ ما- شيعيان اماميه- پيامبر اكرم (ص) كه خود داراى مقام ولايت و مصداق «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم» بود، امير المؤمنين (ع) را در عيد غدير خم و مواردى ديگر براى اين مقام تعيين و منصوب فرمود و پس از آن حضرت نيز امامت و خلافت، حق اهل بيت پيغمبر يعنى يازده نفر ائمه معصومين عليهم السلام است.

در زمان غيبت نيز اين مسئوليت به صالح ترين فرد جامعه يعنى فقيه جامع الشرائط واگذار شده كه تفصيل آن در بحثهاى آينده خواهد آمد. از سوى ديگر حكومت اسلامى از جهات مختلف از ساير حكومتها بويژه حكومت دموكراسى رايج غربى جدا و متمايز مى گردد كه از باب نمونه به دو جهت بارز و آشكار آن اشاره مى كنيم:

1- در حكومت اسلامى واجب است حاكم و زمامدار از داناترين، عادل ترين و پارساترين مردم بوده و نسبت به ادارۀ امور جامعه از بصيرت و هوشيارى و توانايى لازم برخوردار باشد كه به اعتقاد ما مصداق

چنين شخصى در زمان پيامبر اكرم (ص) بر طبق آيۀ شريفه «النَّبِيُّ أَوْلىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ» «9» شخص آن حضرت و پس از وى حق ائمه معصومين عليهم السلام است و در زمان غيبت، اين مقام حق ولى فقيه عادلى است كه به مسائل و مشكلات و نيازهاى زمان خويش آگاه و به ادارۀ امور و مسائل مستحدثه بصير و نسبت به مردم مهربان و حافظ حقوق آنان حتى اقليتهاى غير مسلمان باشد و مسلمانان مجاز نيستند شخص ديگرى را كه فاقد چنين ويژگيهايى است به امامت و رهبرى خود

______________________________

(9). احزاب/ 6.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 92

بر گزينند.

2- ويژگى ديگر اينكه حكومت اسلامى با تمام تشكيلات قواى مقننه، قضائيه و مجريۀ خود بايد منطبق بر موازين و معيارهاى اسلام و قوانين عادلانه اى كه از جانب خداوند- كه از هر جهت به مصالح خلق آگاه است- باشد و تخلف از اين اصل كلى در حكومت اسلامى جايز نيست. پس در حكومت اسلامى در حقيقت حاكم خداوند است و امام جامعه نظرات و دستورات وى را در بين مردم اجرا مى كند. از اين حكومت، حكومت «تئوكراسى»- حكومت قانون الهى بر مردم- نيز نام برده شده است. امّا در نظام دموكراسى، آنگونه كه در جهان متداول است ملاك جلب نظر انتخاب كنندگان است و نهايت مطلوب آن تحقق هواها و خواستهاى آنان هر چه كه باشد- است. در اين صورت نه انتخاب كننده و نه انتخاب شونده مقيد به مقررات دينى و مصالح عقلى و فضايل اخلاقى نيستند. بحث تفصيلى اين مباحث در بخش پنجم كتاب خواهد آمد.

5- اوصاف و شرايط حاكم منتخب از نظر عقلا:

عقلاى جامعه هنگامى كه در نظر دارند كار

و مسئوليتى را به كسى واگذار كنند، براى وى شرايطى را در نظر مى گيرند كه اجمالا به آنها اشاره مى كنيم:

1- عقل: كسى كه بناست مسئوليتى به او واگذار شود لازم است متناسب با آن از عقل كافى برخوردار باشد.

2- علم: فرد مورد نظر بايد نسبت به مسئوليت مربوطه اطلاعات و تخصص لازم را داشته باشد.

3- توانايى: آن فرد بايد توان اداره و تدبير لازم براى پيشرفت كار را دارا باشد.

4- عدالت: شخص مسئول بايد امانتدار و باتقوا و عادل باشد تا كار را به نحو احسن انجام داده و در آن خيانت نكند. به همين جهت اگر كسى بخواهد مثلا بنايى احداث كند، بى ترديد در انتخاب «بنّا» اين شرايط و صفات را در نظر مى گيرد، پس در رابطه با سپردن مسئوليت ادارۀ شئون مختلف جامعه كه از مهم ترين و مشكل ترين و دقيق ترين مسائل است، ضرورى است شرايط فوق، بطريق اولى رعايت گردد. و نيز هنگامى كه جامعه اى به مكتب و ايدئولوژى مشخصى پايبند بود لازم است براى اداره و سرپرستى خود كسى را انتخاب كند كه معتقد به آن مكتب بوده و به مقررات آن كاملا آگاه باشد. مثلا كشورهايى كه معتقد به نظام ماركسيستى هستند براى ادارۀ كشور كسانى را برمى گزينند كه گذشته از دارا بودن صفات رهبرى از مسائل ماركسيستى مطلع و در سوسياليزم و نظرات سياسى و اقتصادى ماركسيسم متبحر [و به اصطلاح ايدئولوك] باشند. اين يك امر فطرى و طبيعى است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 93

6- ولايت فقيه:

با توجه به آنچه تا كنون گفته شده، يعنى 1- ضرورت دولت و حكومت در زندگى انسانها و منحصر نبودن آن به زمان

و مكانى خاص 2- پيدايش انواع حكومتها در طول تاريخ (بر اساس نياز انسان به حكومت). 3- جامعيت شريعت اسلام و اينكه حكومت در بافت و نظام اسلام تنيده شده است. چنانچه بحث آن به تفصيل خواهد آمد.

4- اعتبار نمودن عقلا طبق فطرت خويش شرايط ويژه اى را براى حاكم جامعه- شرايطى نظير عقل، امانتدارى، آگاهى به رموز سياست و علم به تدبير امور جامعه، قدرتمند بودن به تنفيذ و اجراى قوانين و .... 5- لزوم اعتقاد حاكم به مبدأ و ايدئولوژى خاص و آگاهى عميق نسبت به قوانين و دستورات آن، در صورتى كه جامعه به مبدأ و ايدئولوژى خاصى كه حاوى تمام مسائل زندگى در طول حيات انسانهاست پايبند باشد، براى تحقق بخشيدن به قوانين و مقررات آن ايدئولوژى خاص در جامعه، و ...

با توجه به همۀ اينها امّت اسلامى همواره انتظار دارد به خاطر اينكه به اسلام معتقد است و به قوانين و مقررات جامع و عادلانۀ آن پايبند مى باشد حاكم و سرپرست جامعه و اداره كنندۀ امور وى، فردى باشد عاقل، عادل، آگاه به رموز سياست، قادر بر تنفيذ و اجراى قوانين، معتقد به اسلام و عالم به ضوابط و مقررات آن و بلكه اعلم و آگاه تر از ديگران. و منظور ما از ولايت فقيه، چيزى غير از اين نيست.

بر اين اساس مصداق بارز حاكم اسلامى [طبق آيه شريفۀ «النَّبِيُّ أَوْلىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»] پيامبر اكرم (ص) و پس از آن حضرت از نظر ما، ائمه معصومين عليهم السلام كه عترت پيامبر و فقيه ترين مردم و ابواب علم آن حضرت هستند مى باشند، و اين عنوان در زمان غيبت بر فقهايى كه احاطه

به كتاب و سنت دارند و شرايطى كه پيش از اين ذكر شد را دارا هستند، منطبق است.

بنابراين ولايت فقيه جامع الشرائط با خصوصياتى كه ذكر گرديد چيزى است كه هر كس به اسلام و جامعيت و شمول آن معتقد باشد بر حسب عقل و فطرت خود، آن را آرزو نموده و براى تحقق آن تلاش خواهد نمود و آن را به صلاح جامعه و ضامن اجراى قوانين عادلانۀ اسلام مى داند و اين كلامى است قابل عرضه بر هر انسان عاقل و منصف از هر دين و مذهب و ملتى كه باشد و در چنين نظامى، حقوق همۀ مردم حتى اقليتهاى غير مسلمان به نحو شايسته حفظ خواهد شد، چرا كه اسلام، حقوق آنان را كاملا رعايت نموده است.

معناى ولايت فقيه اين نيست كه ولى فقيه خود به تنهايى همۀ امور جامعه را انجام دهد، بلكه ولى فقيه مركز و محور امور است، هر كارى را به اهلش و هر مسئله اى را به ارگان و

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 94

تشكيلات و مؤسسه مربوط به خودش با رعايت توان و تخصص و امانتدارى آنان واگذار مى نمايد و خود وى نيز توسط نيروهاى دقيق و مطمئن بر كار آنها نظارت مى كند تا مبادا سهل انگارى نموده و در انجام وظايف خود كوتاهى ورزند، چرا كه مسئوليت واقعى حكومت اسلامى به عهدۀ اوست. ولى فقيه در تصميم گيرى راجع به كارهاى مهم با افراد خبره و آگاه آن كار مشورت مى كند تا مبادا تصميمى بر خلاف مصالح جامعه اتخاذ كند و در اين رابطه ضربه اى جبران ناپذير بر پيكر امت اسلامى وارد آيد. ضرورت مشورت بدان جهت است

كه مسأله مربوط به شخص و يا فرد خاصى نيست تا اينكه اشتباهات او قابل گذشت باشد، بلكه مسأله مربوط به شئون عمومى اسلام و مسلمين است و بايد در مسائل، نظر آنان مد نظر قرار داده شود. در جايى كه خداوند سبحان به پيامبر اكرم (ص) كه عقل كل و خاتم پيامبران است دستور مشورت مى دهد و مى فرمايد: «وَ شٰاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ» «10» و مردم را در رابطه با امور اجتماعى و حكومتى توصيه به مشورت مى كند و مى فرمايد: «وَ أَمْرُهُمْ شُورىٰ بَيْنَهُمْ» «11» تكليف ديگران هر چند بسيار خوش فكر و نابغه باشند مشخص است.

[در طول مباحث كتاب بويژه در بخش وظايف و اختيارات ولى فقيه، اينگونه مباحث به تفصيل مورد بحث قرار خواهد گرفت.]

7- لزوم دخالت علما و فقها در مسائل سياسى-

بى اطلاعى فقها از مسائل سياسى- اجتماعى جامعه و دخالت نكردن در اصلاح امور مردم و به عهده نگرفتن مسئوليتهاى مختلف حكومت اسلامى از طرف آنان به هيچ وجه در پيشگاه خداوند پذيرفته نيست و باعث تبرئه آنان نمى گردد، بلكه بر آنان واجب است كه معلومات سياسى اجتماعى لازم را كسب نموده و خود را آماده كنند تا به اندازۀ توان خود، گوشه اى از مسئوليتهاى حكومت اسلامى را به عهده بگيرند. زيرا ولايت و ادارۀ شئون مسلمين از مهمترين واجبات و تنها وسيلۀ اجراى عدالت و برقرارى ساير فرايض اسلامى است. كناره گيرى از اين امر و رها كردن مقدرات مسلمانان و شهرها و كشورهاى اسلامى به دست ستمگران و طاغوتها و دست نشاندگان آنان ظلمى بزرگ به اسلام و مسلمين محسوب مى شود. بر مردم نيز لازم است به طرف علما رفته، آنان را انتخاب كنند و از آنان بخواهند و آنان

را يارى دهند تا به وظايف خود عمل نمايند.

در روايتى سليم بن قيس از امير المؤمنين (ع) نقل نموده كه آن حضرت فرمود:

______________________________

(10). شورى/ 38

(11). آل عمران/ 159

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 95

«آنچه از حكم خداوند بر مسلمانان واجب مى باشد، آن است كه پس از مرگ يا كشته شدن امام و رهبرشان- چه آن امام بر هدايت بوده و يا در ضلالت، ظالم بوده يا مظلوم، بحق كشته شده يا بناحق- درنگ نكنند و هيچ عملى انجام ندهند و دست به كارى نزنند تا براى خود امامى پاكدامن، پارسا، عالم به سنت و آگاه به مسائل حكومت برگزينند تا به امورشان سر و سامان داده و بين آنان حكومت نمايد و حقوق مظلومين را از ظالمين گرفته و مرزها را محفوظ نگهدارد.» «12»

و نيز در صحيحۀ زراره از امام محمد باقر روايت شده كه آن حضرت فرمود: «اسلام بر پنج چيز بنا شده است. بر نماز و زكاة و حج و روزه و ولايت» زراره مى گويد: عرض كردم كداميك از اينها افضل است؟ حضرت فرمود: ولايت افضل است به خاطر اينكه ولايت كليد آنها، و والى راهنما و زمينه ساز انجام آنهاست.» «13»

بر اساس اين روايات ضرورى ترين همۀ واجبات، تشكيل حكومت اسلامى و تعيين حاكم است، زيرا رهبرى كليد همۀ واجبات بوده و ساير امور به دست رهبر اجرا مى شود.

جاى بسى شگفتى است كه فقهاى ما، در كتب فقهى خود مواردى همچون سرپرستى اطفال يتيم و ديوانگان و حفظ اموال كسانى كه غايب هستند و يا از دسترسى به اموال خود بازداشته شده اند را از «امور حسبيه» مى شمارند و مى گويند ولى فقيه لازم است

اين گونه موارد را به عهده بگيرد، اما نسبت به اصل حكومت اسلامى كم توجهى مى نمايند.

ما مى پرسيم چگونه مى توان گفت شارع حكيم به بى سرپرست ماندن اموال جزئى صغير و مجنون رضايت نداده، اما به مهمل ماندن امور مسلمين و سپردن سرنوشت امت اسلامى به دست كفار صهيونيست و مزدوران شرق و غرب رضايت داده است!

8- عوامل انزجار مسلمانان از سياست و حكومت:

اشاره

راز و رمز اين كناره گيرى و گوشه نشينى و ابراز انزجار مسلمانان بويژه فقها و علماى آنان، از اسم سياست و حكومت را شايد بتوان در موارد زير خلاصه نمود:

______________________________

(12). و الواجب فى حكم الله و حكم الاسلام على المسلمين بعد ما يموت امامهم او يقتل، ضالا كان او مهتديا، مظلوما كان او ظالما، حلال الدم او حرام الدم، ان لا يعملوا عملا و لا يحدثوا، حدثا و لا يقدموا يدا و لا رجلا و لا يبدءوا بشى ء قبل ان يختاروا لانفسهم اماما عفيفا عالما ورعا عارفا بالقضاء و السنة، يجمع امرهم و يحكم و يأخذ للمظلوم من الظالم حقه و يحفظ اطرافهم. (كتاب اسرار آل محمد، منسوب به سليم بن قيس/ 182).

(13). عن ابى جعفر (ع) قال: بنى الاسلام على خمسة اشياء: على الصلاة و الزكاة و الحج و الصوم و الولاية. قال زراره: فقلت: و اى شي ء من ذالك افضل؟ فقال: الولاية افضل لانها مفتاحهن و الوالى هو الدليل عليهن. (اصول كافى، جلد 2، ص 18. كتاب ايمان و كفر، باب دعائم الاسلام، حديث/ 5).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 96

1- مشاهدۀ اعمال و رفتار حكام و خلفاى ستمگر و طاغى

كه در طول سالهاى متمادى بر كشورهاى اسلامى حاكميت داشته اند. مشاهدۀ برخورد قهرآميز آنان با اهل حق و ظلم و فسادها و اسرافها و حيف و ميلها و تزوير و مكرها و فريبهاى شيطانى و قلب حقايق و كتمان فضايل و ... كه همه را به اسم حكومت و سياست انجام مى دادند، جناياتى كه چهرۀ حكومت و حتى نام آن را براى مردم كريه و سياه گردانيده است.

2- مشاهدۀ كردار ناشايست و خيانت آميز علماى سوء و طالبان دنيا

(وعاظ السلاطين) كه براى كسب مال و مقام دنيا، دين خود را فروخته و به دستگاه ظلمه و سلاطين جور نزديك مى شدند و با دگرگونه نمودن حقايق به تطهير حكام ستمگر پرداخته و جنايات آنان را تأويل و توجيه مى كردند.

3- وسوسه ها و تلقينات عوامل و ايادى استعمار

و دستهاى مرموزى كه پى درپى در ميان مسلمانان نغمۀ جدايى دين از سياست را سر داده و دين اسلام را با تمام گستردگى و شمولش در برخى عبادتها و مراسم و آداب فردى و مسائل شخصى خلاصه مى نمودند.

اينها همواره عوامل عمده اى بود كه سبب مى شد فقهاى بزرگوار و علماى ما خود را در كنج مدارس و خانه هاى خويش محبوس كرده و گمان كنند كه احتياط در كناره گيرى از همه چيز و گوشه گيرى است، اين جوّ و روحيه تا جايى گسترش يافت كه حتى تدريس مباحث ولايت و حكومت اسلامى و گفتگو پيرامون فروع آن، مباحثى زائد و بى فايده كه ثمره اى بر آن مترتب نيست تلقى مى شد و برخى بطور كامل، آن را كنار گذاشته و برخى به صورت بسيار محدود و حاشيه اى و ضمنى به طرح آن مى پرداختند.

[كسانى كه در اين سده هاى اخير به طرح اين مباحث پرداخته اند]

از ميان فقهاى شيعه در اين سده هاى اخير كسانى كه به طرح اين مباحث پرداخته اند، يكى مرحوم محقق نراقى است كه در كتاب عوائد خويش يك عائده (فصل) از آن را به اين مبحث اختصاص داده است. البته همين يك فصل هم با تمام اختصار و اجمالش بسيار لطيف و وزين نگارش يافته است. و ديگرى مرحوم شيخ اعظم، انصارى طاب ثراه است كه در كتاب بيع مكاسب به دنبال طرح مباحث خريدوفروش اموال يتيم از باب امور حسبيه، مطالبى در زمينه ولايت فقيه مطرح فرموده اند، و ديگرى مرحوم محقق نائينى قدس سرّه است كه در رسالۀ نسبتا كوتاه تنزيه الملة و تنبيه الامه مطالب پرارزش و گرانسنگى را در اين زمينه رقم زده اند.

و نيز استاد بزرگوار ما مرحوم آيت الله العظمى بروجردى در اثناى بحث مربوط

به نماز جمعه كه تقريرات آن در كتابى به اسم البدر الزاهر فى صلاة الجمعة و المسافر در سنه 1378 ه- ق توسط اين جانب نگاشته شده و به چاپ رسيده، به صورت اجمال مطالبى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 97

در اين زمينه متعرض شده اند. «14»

امّا همانگونه كه ملاحظه فرموديد همۀ اين نوشته ها پيرامون اين موضوع به اجمال و اختصار برگزار شده بود، تا اينكه استاد بزرگوار، رهبر انقلاب اسلامى ايران آيت الله العظمى امام خمينى مد ظله العالى با تفصيل و گستردگى بيشترى به صورتى بديع و بى سابقه در تبعيدگاه خود- نجف اشرف- به بحث و بررسى آن پرداختند و سپس با انتشار يافتن آن به زبان عربى و فارسى افكار و اذهان مسلمانان بويژه مسلمانان ايران به اين بخش از مسائل حياتى اسلام متوجه گرديد و همين توجه و عنايت بود كه رشد اجتماعى و آگاهى سياسى مردم را به حدّى افزايش داد كه مردم ايران يكپارچه در مقابل طاغوت زمان و نظام ننگين شاهنشاهى قيام نموده و با يارى خداوند متعال، على رغم كمبود وسايل و مشكلات زياد، انقلاب شكوهمند اسلامى را به پيروزى رساندند.

و شما خوانندۀ عزيز بايد توجه داشته باشى كه اگر امروز پاره اى نواقص در ادارۀ حكومت اسلامى مشاهده مى شود تا اندازه اى از لوازم انقلاب و نيز از بقاياى آثار حاكميت طاغوت در دواير و ادارات و مؤسسات و فرهنگ جامعه است كه ريشه كن شدن اثرات آن از اعماق جامعه مدتها طول خواهد كشيد.

طبيعى است اداره و بازسازى كشورى همانند ايران در اين عصر متلاطم، كه دشمنان انقلاب از هر گوشه اى به ما هجوم آورده اند و ابر

جنايتكاران و عمال آنها از جوانب مختلف، حمله ها را آغاز نموده و جنگ نسبتا طولانى را به ما تحميل نموده اند، كار آسانى نيست و نياز به فراغت بيشتر و كمك و همكارى همه اقشار ملت دارد. از اين رو، بر علما و فضلاى متعهد و اساتيد و جوانان آگاه است كه مشكلات زمان را بشناسند و براى رفع آنها چاره اى بينديشند، بر آنان است تا مسائل سياسى و علم ادارۀ كشور، احكام قضا و فنون اقتصاد و احكام آن و ساير مسائل لازم را بياموزند و خود را براى برداشتن بارى از بارها و پر كردن شكافى از خلأهاى جامعه آماده نمايند و براى خدمت به مردم دامن همت به كمر زنند تا خداوند سبحان توسط آنان نواقص را بر طرف نموده و دين خود را به وسيلۀ آنان سرافرازى و اعتلا بخشد.

بايد اين معنى را همواره در نظر داشت هنگامى كه حفظ حكومت و موازين اسلامى

______________________________

(14). البته حضرت استاد دام ظله، اين موارد را از باب نمونه ذكر فرموده اند وگرنه موارد آن بويژه در بين فقهاى متأخر و معاصر فراوان است كه سخنان تعدادى از آنها در ديباچۀ همين كتاب تحت عنوان «تاريخچه نگارش فقه حكومتى در اسلام» بيان گرديد. (مقرر).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 98

لازم و واجب باشد، مقدمات آن نيز كه كسب آمادگى و صلاحيت است واجب و لازم مى گردد، كه در صورت سستى و كوتاهى هيچ گونه عذرى در پيشگاه خداوند سبحان نخواهيم داشت، و بايد به اين نكته نيز هميشه توجه داشت كه غرض بر طرف كردن مشكلات زمان است بر اساس دستورات اسلام، نه تطبيق دستورات اسلام

بر مشكلات زمان.

خداوندا ما را در كوشش براى كسب رضاى خود موفق بدار و به مرض تنبلى و واگذاردن مسئوليتها به عهدۀ ديگران مبتلا مگردان. آمين رب العالمين.

9- سبب تأليف و اشاره به بخشها و فصلهاى كتاب:

[سبب تأليف]

چون در سلسله درسهاى خارج فقه، مباحث مربوط به زكات، سخن به «سهم عاملين عليها)- حقوق مأموران گردآورى و نگهدارى زكات- رسيد و مسأله حكومت و ولايت فقيه عادل و آگاه به امور در زمان غيبت حضرت ولى عصر (عج) مطرح گرديد، با توجه به مطرح بودن اين بحث در محافل و مجالس و نيز احتياج ضرورى به بررسى اينگونه مسائل بويژه پس از پيروزى انقلاب اسلامى ايران، از طرف برخى از فضلا و طلاب شركت كننده در جلسات درس پيشنهاد شد كه سخن در همين زمينه به صورت گسترده تر ادامه يابد، امّا گرفتاريها و مشغله هاى زياد روزانه، و نيز گستردگى دامنۀ بحث مرا از پذيرفتن اين پيشنهاد بازمى داشت. تا اينكه بالاخره با يارى خداوند متعال و از باب «ما لا يدرك كله لا يترك كله» و «الميسور لا يترك بالمعسور» تصميم بر اين شد كه در حدّ توان در حدود اقتضاى فرصت بدان پرداخته شود. به همين جهت در اين كتاب صرفا به تبيين مبانى فقهى حكومت اسلامى و به درج مباحث كلى و جمع آورى آيات و روايات و نقل نقطه نظرهاى برخى از فقها و علما پرداخته شده، امّا جزئيات و ريز مباحث هر بخش از حكومت اسلامى و نقطه نظرهاى دانشمندان مختلف شرق و غرب و بسط و تفصيل مطالب به عهدۀ فضلا و انديشمندان محترمى كه از وقت و فراغت بيشترى برخوردار هستند واگذار شده است.

مطالب اين كتاب، اساسا براى تدريس در جلسات درس

آماده شده، امّا از آن جهت كه من طبق رسم و عادت ديرين خود، درسها را يادداشت نموده و مى نوشته ام، لذا درس و نوشته گرچه در تبيين و توضيح و تقديم و تأخير مطالب اندك تفاوتى با يكديگر دارد، امّا هر دو بر يك اساس بنا شده كه مجموعۀ آن در يك مقدمه و هشت بخش و يك خاتمه به شرح زير، خدمت شما تقديم مى شود.

[اشاره به بخشها و فصلهاى كتاب]

مقدمه: مقدمۀ كتاب مشتمل است بر مطالبى پيرامون وجود دولت و حكومت براى جوامع،

آشنايى اجمالى با انواع حكومتهاى رايج در جهان، حكومت اسلامى و ضرورت تشكيل آن در همۀ اعصار و ازمنه، استمرار حكومت انبيا و ائمه معصومين (ع) در ولايت فقيه،

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 99

لزوم دخالت علما در مسائل سياسى اجتماعى مسلمانان و مسائل ديگرى از اين قبيل.

بخش اول: در اين بخش پيرامون مقتضاى اصل عملى فقهى در مسأله حكومت و ولايت،

با قطع نظر از ساير ادله مربوطه سخن گفته شده است.

اين بخش با توجه به محدود بودن مطالب آن، كوتاه ترين بخش كتاب محسوب مى گردد.

بخش دوم: در بيان اثبات اجمالى ولايت رسول خدا (ص) و ائمه معصومين (ع) از ديدگاه ماست

كه ضمن آن، فوايد و تنبيهات مفيدى را نيز آورده ايم. بديهى است پرداختن به اين مبحث در اين كتاب، با اينكه اين يك بحث اعتقادى، كلامى است. بدين جهت است كه اعتقاد به ولايت پيامبر (ص) و امامان (ع) طبق اعتقاد ما اساس حكومت اسلامى است و بدون اثبات ولايت آنان ساير مباحث حكومت اسلامى بى اساس و بى ريشه خواهد بود. با اين حال، بحث در اينجا كاملا جنبۀ فقهى دارد و با توجه به مسلم بودن آن در باب اعتقادات به صورت گذرا به آن پرداخته و از آن عبور نموده ايم.

بخش سوم: در رابطه با لزوم حكومت و ضرورت ايجاد آن در همۀ زمانها،

از نظر اسلام است كه طى چهار فصل به بررسى آن پرداخته ايم، فصل اول در نقل فتاوا و نظريه هاى برخى از بزرگان و علماى اسلام است كه ادعاى اجماع در مسأله نموده اند، فصل دوم:

مرورى اجمالى بر ابواب مختلف فقه از نظر روايات و فتاواى فقهاست، ابوابى كه در آن مسائل حكومتى اسلام و واژه هايى نظير والى، سلطان، حاكم، بيت المال، زندان، شمشير و .... كه حاكى از قدرت و حكومت هستند، گفتگو شده است.

در اين فصل ثابت شده كه تشريع احكام اسلام بطور كلى بر اساس دولت و حكومت عادل پايه ريزى شده و مسائل حكومتى در تاروپود فقه اسلامى تنيده شده است، اين فصل به نوبۀ خود به چهارده قسمت ديگر تقسيم شده است. فصل سوم به اقامۀ دليل بر ضرورت حكومت اسلامى در همۀ اعصار و زمانها و وجوب تلاش براى برپا ساختن آن پرداخته و ده دليل در اين رابطه اقامه شده كه اميد مى رود موجب قانع شدن هر شخصى منصفى گردد.

فصل چهارم به درج احاديث و رواياتى كه اهل سكوت براى

توجيه بى تحركى خود در عصر غيبت، بدان تمسك نموده اند پرداخته و ضمن آن مقصود واقعى روايات را مشخص نموده ايم.

بخش چهارم: در رابطه با شرايط و ويژگيهاى حاكم اسلامى است

كه ضمن آن از طريق عقل و قرآن و سنت شرايط حاكم اسلامى را مورد بحث و بررسى قرار داده، آنگاه شرايطى را كه دانشمندان در آن اتفاق نظر ندارند يادآور شده ايم. اين بخش مشتمل بر

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 100

دوازده فصل است.

بخش پنجم: در اين بخش چگونگى انعقاد امامت،

كيفيت حاكميت يافتن فقيه و اينكه آيا تعيين رهبرى با نصب كلى از جانب امامان معصوم عليهم السلام صورت گرفته و يا اينكه با انتخاب عمومى مردم مسلمان فقهاى واجد شرايط برگزيده مى شوند، بحث شده است.

اين بخش مشتمل بر شش فصل است كه فصل ششم آن بسيار طولانى است و در ضمن آن، شانزده مسأله بسيار مهم مورد بحث قرار گرفته است. آخرين مسأله آن، اين است كه اگر امام مسلمانان فاقد شرايط لازم بود، آيا مى توان عليه وى مبارزۀ مسلحانه نمود يا نه؟

بخش ششم: پيرامون حدود ولايت فقيه، شرح وظايف ولى فقيه، نقش قواى سه گانه

- قواى مقننه، مجريه و قضائيه- وظايف رهبر در مقام اسلام و مردم و وظايف مردم در مقابل رهبر است. اين بخش بر پانزده فصل مشتمل است كه طولانى ترين و مهمترين آن فصل چهارم است كه از وظايف قواى سه گانه بحث مى كند.

بخش هفتم: پيرامون اخلاق حكومتى اسلام،

سيره و اخلاق عملى حاكم و ساير كارگزاران حكومت اسلامى از زندگى شخصى، خوراك و پوشاك و ارتباطات اجتماعى آنان است. در اين بخش در سه فصل، آيات و رواياتى گردآورى شده بسيار زيبا و لطيف و جالب توجه كه براى عموم مسئولين حكومت اسلامى بويژه رهبران و صاحب منصبان قابل تأمل و بررسى است.

بخش هشتم: دربارۀ منابع مالى حكومت اسلامى است

كه در آن منابع اقتصادى و مالى حكومت اسلامى طى چند فصل مورد بحث و بررسى قرار گرفته است.

خاتمه: در خاتمۀ كتاب، عهدنامۀ معروف حضرت امير المؤمنين (ع) به مالك اشتر

كه مشتمل بر مطالب بسيار مهم و اساسى در رابطه با ادارۀ حكومت اسلامى است به عنوان حسن ختام، درج شده تا پايان كتاب با عطر كلام آن حضرت عطرآگين گردد.

10- شيوه و طريقۀ ما، در بحث:

اشاره

شيوه و طريقه اى كه در طرح اين مباحث مورد نظر بوده، بدين گونه بوده است.

الف: طرح بحث به شيوۀ فلاسفه.

شيوه و طريقۀ ما، در طرح مباحث اين كتاب با آنچه بزرگان و علما تا كنون در مباحث ولايت فقيه پيموده اند متفاوت است. زيرا آن دسته از فقهاى ما كه متعرض اين موضوع شده اند در ابتدا و از همان گام اول، ولايت فقيه جامع الشرائط را مسلم فرض نموده، آنگاه براى اثبات آن به دلايلى نظير «مقبوله عمر بن حنظله» استناد نموده اند و از اين طريق براى اثبات مدعى، خود را به زحمت و مشقت افكنده اند،

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 101

كه طبق اين شيوه اگر ايراد و مناقشه اى به دلايل مذكور وارد گردد، طبق استدلال آنان بنيان ولايت فقيه فرو خواهد ريخت. و اما ما در اين مباحث، ابتدا از ضرورت حكومت و دولت براى جامعه و ضرورت وجود آن در همۀ اعصار صحبت نموده، سپس به تفكيك ناپذير بودن دستورات و قوانين اسلام از حكومت و اينكه دولت و حكومت جزو بافت نظام اسلام و عضو جدايى ناپذير شريعت اسلامى است سخن رانده و بر اساس آيات و روايات و فقه فريقين (شيعه و سنى) اين مسأله را ثابت نموده ايم.

آنگاه شرايط و ويژگيهاى حاكم اسلامى را بر اساس آيات و روايات و عقل برشمرده و در نهايت از مجموع آن به اين نتيجه رسيده ايم كه اين شرايط و ويژگيها در عصر غيبت به كسى جز ولى فقيه واجد شرايط منطبق نيست و بدين طريق، اجمالا ولايت فقيه را ثابت نموده ايم. پس از اين نتيجه گيرى، در زمينه شيوۀ انعقاد ولايت و راههاى آن سخن گفته و مسائلى را در اين

باره مطرح كرده ايم، كه آيا انعقاد ولايت و رهبرى فقط با نصب و تعيين است، يا اينكه رهبرى با انتخاب مردم در صورت عدم وجود نص هم صورت مى پذيرد. در اينجاست كه اگر ثابت شد دليلى بر منصوب بودن فقيه براى امامت و ولايت وجود دارد، مقصود حاصل است، در غير اين صورت بر امت واجب است كه وى را به رهبرى انتخاب كنند، كه اگر غير او را انتخاب كنند جايز نيست و امامت در او منعقد نمى گردد چون فاقد شرايط لازم است. تفاوت اين دو شيوه در واقع همانند تفاوت دو شيوۀ متكلمين و فلاسفه در مسائل عقلى در مورد اثبات صانع و آفريدگار است، زيرا متكلم در ابتدا حدوث عالم را مثلا مسلم فرض نموده و سپس براى اثبات صانع به آن استدلال مى كند، اما فيلسوف در گام اول اصل وجود را مورد بحث قرار داده و در مراتب بعد، عوارض آن يعنى وجوب و امكان و قدم و حدوث و .. را مورد بحث قرار مى دهد، كه بالاخره به حدوث عالم منتهى مى شود. پس در اين كتاب ما به سبك فلاسفه در مسائل عقلى سير نموده ايم نه به سبك متكلمين.

ب- تكيه بر گردآورى مجموع مطالب:

و نيز در اين مباحث بيشترين سعى ما بر اين بوده كه در رابطه با هر موضوع، آيات و روايات مربوط به آن از طريق فريقين (شيعه و سنى) گردآورى شود و به مناسبت هر مبحث، برخى از كلمات فقها و علماى صاحب نظر در آن زمينه نقل گردد. در نقل روايات، به بحث و بررسى و جرح و تعديل سند احاديث نپرداخته ام، مگر در برخى موارد لازم، زيرا يكى از

اهداف عمدۀ ما در اين كتاب جمع آورى روايات پراكندۀ اين مباحث بوده است تا تحقيق و بررسى براى علاقه مندان آسان تر گردد.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 102

كه «ربّ حامل فقه الى من هو افقه منه «15»».

ج- بررسى مسائل به شيوۀ تطبيقى يا فقه مقارن:

با توجه به اينكه موضوع حكومت اسلامى چيزى نيست كه در ميان مسلمانان به فقه شيعه اماميه اختصاص داشته باشد بلكه اين مسأله از ديدگاه همۀ مسلمانان يك امر ضرورى است. از اين رو، بايسته است بحث در آن به شيوه اى باشد كه آراى همۀ مذاهب فقهى اسلام را در بر گيرد. شيوۀ بسيارى از فقهاى ما شيعۀ اماميه در كتب فقهى شان بر همين مبنى بوده است. مانند سيد مرتضى در ناصريات و انتصار، شيخ طوسى در خلاف، محقق در معتبر، علّامه در تذكره و منتهى.

آنان در كتابهاى فقهى و اصولى شان روايات و فتاواى سنت را نيز متعرض و يادآور مى شده اند.

شيوۀ استاد بزرگوار مرحوم آيت الله العظمى بروجردى اعلى الله مقامه نيز بر همين مبنى استوار بود. از سوى ديگر چه بسا رواياتى از ائمه ما «عليهم السلام» در مسائل گوناگون نقل شده كه ناظر بر روايات و فتاواى مشهور فقهاى سنّت در زمان آنان است و در روايات و فتاواى آنان قرينه هايى وجود دارد كه معنى و مقصود روايات ائمه ما را روشن مى گرداند. و نيز در بسيارى از مسائل اين بحث، شمارۀ اخبار و روايات به اندازه اى زياد است كه در مجموع علم اجمالى پيدا مى كنيم به اينكه برخى از آنها از معصوم صادر شده و ما از اين موضوع به عنوان «تواتر اجمالى» ياد مى كنيم، اين مقدار در اثبات اصل موضوع مورد بحث و مورد

استدلال كفايت مى كند، هر چند نتوان به مضمون جداگانه تك تك اين روايات استناد نمود. از كلام شيخ الطائفه (شيخ طوسى ره) چنين بر مى آيد، به رواياتى كه از طريق سنت از امير المؤمنين و ساير ائمه معصومين (ع) نقل شده، عمل كردن روا مى باشد، مشروط بر اينكه از طريق شيعه، روايات و اجماعى كه مخالف آن باشد وجود نداشته باشد، ظاهر اين است كه در رواياتى كه راويان سنت، از پيامبر اكرم (ص) نقل كرده اند نيز اين ملاك وجود دارد. ايشان (شيخ طوسى) در كتاب عدّه مى فرمايند:

«... اما اگر راوى حديثى در اعتقاد، با مذهب شيعه مخالف باشد، ولى مع ذلك حديثى از ائمه ما «عليهم السلام» روايت كند، بايد در مضمون آن نگريست، اگر از طريق افراد مورد اطمينان روايتى كه از نظر مضمون مخالف آن باشد وجود دارد واجب است كه آن را به دور انداخت و به آن توجه نكرد. اما اگر از طرق شيعه روايتى نرسيده و از فقهاى شيعه نيز سخنى در آن باب شنيده نشده

______________________________

(15). بسا فقيهى كه به فقيه تر از خويش مسائل فقهى را منتقل مى كند.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 103

واجب است به آن روايت عمل نمود، چرا كه از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: «اگر حادثه اى براى شما پيش آمد كه حكم آن را در روايات ما نمى يابيد، به رواياتى كه ديگران از على (ع) نقل نموده اند مراجعه كرده و به آن عمل كنيد» «16» و به همين خاطر است كه فقهاى ما به روايات منقول از «حفص بن غياث، غياث بن كلوب، نوح بن دراج، سكونى» و ديگر رجال عامه

كه از ائمه ما روايت نموده اند، در صورتى كه روايت معارض و نظر خلافى در مقابل آن ارائه نشده باشد، اعتنا نموده و طبق آن عمل مى كنند.» «17»

د- رعايت ترتيب در نقل آيات و روايات:

شيوۀ ديگر ما، در طرح هر مبحث و مسأله اين است كه در ابتدا آيات شريفه اى كه بر موضوع دلالت دارد نقل نموده، آنگاه به ذكر روايتهايى كه از پيامبر اكرم (ص) چه از طريق شيعه و يا سنت نقل شده مى پردازيم. آنگاه روايتهاى منقول از امير المؤمنين و ساير ائمه عليهم السلام را به ترتيب درج مى كنيم.

البته بندرت از اين قاعده عدول شده، كه آن هم به خاطر رعايت نكات ويژه اى بوده كه با اندك تأملى سرّ آن بر خواننده آشكار خواهد شد.

در طول كتاب به تفسير آيات و شرح روايات نپرداخته ايم، مگر در برخى موارد لازم، و اين به خاطر پرهيز از طولانى شدن كتاب بوده است. و در مواردى كه روايتى در مقام بيان و تفسير آيه اى بوده نقل آن روايت را مقدم داشته ايم.

امّا در هر صورت هيچ گونه ادعايى در بى عيب و نقص بودن ترتيب كتاب، چگونگى بيان مطالب و يا به دور از اشتباه و خطا بودن برداشتها، نيست. چرا كه انسان همواره در معرض خطاكارى و فراموشى است.

11- اهميت فقه حكومتى و مسائل اجتماعى در اسلام:

در رابطه با فقه و فقاهت در اعصار اخير، بين مسلمانان اعم از شيعه يا سنى، دو نقصان آشكار عارض گرديده، يكى نقصان در كميت و ديگرى در كيفيت و نوع مباحث. نقصان كميت، كاهش يافتن حوزه هاى علميه و مدارس عالى علوم اسلامى در جهان اسلام است كه در اثر آن با تلاشهاى استعمار و همكارى عمال و دست نشاندگان آنها تعداد فقهاى خبره و متبحر در مسائل اسلامى به حد اقل كاهش يافته است. و امّا نقصان در كيفيت، بدين گونه كه بيشترين تلاشهاى فقهى در مسائل عبادى و شخصى فقه، متمركز

گرديده و به جهت حاكم نبودن دستورات

______________________________

(16). اذا انزلت بكم حادثة لا تجدون حكمها فيما روى عنا فانظروا الى ما رووه عن على (ع) فاعملوا به.

(17). العدة، ج 1/ 379.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 104

اجتماعى اسلام در طول سالهاى دراز بر جامعه، كمتر به مسائل عمومى و اجتماعى مسلمين پرداخته شده است.

از اين رو، از جوانان مسلمانى كه داراى استعداد و آمادگى تحصيلى هستند در سطح كشورهاى اسلامى انتظار مى رود كه با كاستن از توجه خود به دنيا و زيور و زينتهاى آن با نيت صادقانه و پاك، و همت عالى به دانشگاههاى اسلامى و حوزه هاى علميه روى بياورند.

و از طلاب و فضلا نيز اميد مى رود كه به فراگيرى مسائل فردى اكتفا نكرده بلكه به تفقه در مسائل عمومى و قضاياى اجتماعى اسلام بپردازند، مسائلى مانند مسائل مربوط به برپايى دولت از نظر اسلام، جهاد و دفاع در برابر بيگانگان، روابط بين الملل جوامع اسلامى با يكديگر و يا كشورهاى بيگانه و غير مسلمان يا چگونگى ارتباط مسلمانان با اقليتهاى غير مسلمان، مسائل فقهى مربوط به انفال، زمين و ثروت، ابواب مختلف قضاوت در اسلام و احكام حدود و تعزيرات و قضا و شهادات و دهها مسأله ديگر از اين قبيل. چرا كه بسيار مشاهده مى شود در رابطه با يك مسأله مهم اجتماعى با اينكه مبانى آن در كتاب و سنت موجود است و در كتابهاى فقهاى گذشته نيز ذكرى از آن به ميان آمده، اما به صورت اساسى بحث و بررسى پيرامون آن صورت نگرفته و مشكلات آن حلاجى نشده و مبانى آن متقن و مدلّل نگرديده است و اين براى

حوزه هاى علميه عيب و نقصى است واضح و آشكار.

در كتاب اصول كافى روايتى كه سند آن هم بد نيست از امام جعفر صادق (ع) نقل شده كه آن حضرت فرمود:

«هنگامى كه خداوند به بنده اى نظر نيك داشته باشد، وى را در دين خود

فقيه مى گرداند». «18»

و نيز با سند صحيح از «ابان بن تغلب» از امام جعفر صادق (ع) روايت نموده كه فرمود:

«بسيار دوست دارم كه با تازيانه بر سر يارانم زده شود تا در دين تفقّه كنند.» «19»

و از ابى حمزه از امام زين العابدين (ع) روايت شده كه فرمود:

«اگر مردم به ارزشى كه در طلب علم نهفته است پى مى بردند بشدت دنبال آن مى رفتند، هر چند به قيمت ريخته شدن خونها و گرفتار شدن در گردابها

______________________________

(18). عن ابى عبد الله (ع) قال: اذا اراد الله بعبد خيرا فقهه فى الدين (اصول كافى 1/ 32، كتاب فضل العلم، باب صفة العلم و فضله و فضل العلماء، حديث 3).

(19). عن ابى عبد الله (ع) قال: لوددت ان اصحابى ضربت رءوسهم بالسياط حتى يتفقهوا. (اصول كافى 1/ 31، كتاب فضل العلم، باب فرض العلم و وجوب طلبه، حديث 8).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 105

باشد.» «20»

البته اين معنى آشكار است كه پس از خداشناسى برترين دانشها علم فقه است، چرا كه توسط آن، احكام خداوند تبارك و تعالى در تمام شئون شناخته مى شود. اللهم فوفقنا للتفقه فى دينك و العمل بما يرضيك.

12- عدم تنافى طرح مباحث علمى با وحدت اسلامى:

نكتۀ مهم ديگرى كه لازم است بدان توجه داده شود اين است كه بحث فقهى و علمى اصيل در مباحث مورد اختلاف مذاهب اسلامى، على رغم آنچه برخى پنداشته اند، نه تنها منافاتى با

اصل ضرورت حفظ وحدت مسلمين ندارد و ضربه اى به يكپارچگى مسلمانان وارد نمى كند بلكه به وحدت مسلمين نيز كمك مى كند. زيرا بر هر انديشمند مسلمان آزاده اى لازم است فقه ساير مذاهب را نيز بداند و با نكات آن آشنايى داشته باشد و اين نيز صحيح به نظر نمى رسد كه فقهاى هر مذهب آنچه را به نظر خود صحيح و حق مى دانند جرأت ابراز آن را نداشته باشند و يا به خاطر مصالحى ابراز نكنند. از باب مثال از يك عالم فقيه شيعى انتظار نمى رود كه در يك مبحث علمى و فقهى نظر خود را كتمان نموده و آنچه را حق مى داند ابراز نكند. و به اين نكته بايد همواره توجه داشت كه معناى وحدت اسلامى هرگز به معنى كتمان حقايق و علوم نيست. بلكه معنى وحدت، بروز و ظهور بخشيدن به مشتركات فيما بين فرقه هاى مختلف اسلامى و ايجاد ارتباطات و مبادلات علمى فرهنگى، محكم كردن پيوندهاى سياسى- اقتصادى و حفظ ادب و احترام اسلامى است.

وحدت اسلامى عبارت است از همدست شدن مسلمانان در حل مشكلات عمومى، و جهاد مشترك با كفر جهانى كه بر تمام شئون مسلمانان چنگ افكنده است. دين ما يكى، پيامبر ما يكى، كتاب ما يكى، قبلۀ ما و عبادتگاههاى ما يكى است و ما مسلمانان در اصول و در بيشتر فروع با يكديگر مشترك هستيم، پس واجب است مراقب باشيم دشمن بين ما اختلاف نيفكند و ايجاد كينه و دشمنى نكند، كه اين عمده ترين وسيلۀ تسلط دشمنان بر ماست، چنانچه از يكى از رؤساى دولت بريتانيا نقل شده كه گفته است: «تفرقه بينداز و حكومت كن».

روش استاد بزرگوار ما مرحوم

آيت اللّه العظمى بروجردى طاب ثراه همواره در بحثهاى فقهى شان بر اين مبنى استوار بود كه مباحث را در تطبيق با نقطه نظرهاى ساير مذاهب

______________________________

(20). عن على بن الحسين (ع) قال: لو يعلم الناس ما فى طلب العلم لطلبوه و لو بسفك المهج و خوض اللجج. (اصول كافى، 1/ 35، كتاب فضل العلم، باب ثواب العالم و المتعلم، حديث 5).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 106

اسلامى طرح مى كردند و ما نيز با اقتدا به ايشان در اين كتاب همين راه را پيموده ايم و در مباحث مختلف، فتاواى علماى سنت و رواياتشان را متذكر شده ايم و متقابلا از برادران سنى مذهب نيز انتظار داريم به فقه شيعه كه همان فقه عترت طاهرۀ پيامبر اكرم (ص) است بذل توجه نموده و به القائات دشمنان و جنجال نادانان و افراد كج انديش و بدخواه توجه ننمايند.

من در يك كلام و به صورت خلاصه به افراد صاحب فضل و اهل بحث و نظر از هر دو فرقۀ شيعه و سنى سفارش مى كنم كه با وسعت نظر و با رعايت و حفظ ادب در كلام و قلم با مسائل علمى برخورد نموده و همواره مواظب باشند كه در نوشتار و گفتار به دامهاى شيطانهاى جنى و انسى، و نفسى كه آدمى را به انجام زشتيها فرمان مى دهد گرفتار نشوند.

13- تذكر و عذر خواهى:

در خاتمۀ اين مقال لازم مى دانم اين مطلب را متذكر شوم آنچه براى ما تا كنون بر اساس تجربه ثابت گرديده، اين است كه هر زمان سخنى از مسائل اساسى جامعه كه موجب بيدارى و رشد مسلمانان بوده مطرح مى شده و يا كتاب و نوشته اى از اين قبيل انتشار مى يافته،

به دنبال آن نوكران استعمار و ايادى نادان و ساده و يا جيره خوار و پليد آنان سعى در شايعه پراكنى و مسموم كردن جوّ در كشورهاى اسلامى و محافل دينى و علمى نموده و مى كوشيده اند با ايجاد جو، جامعه را عليه نوشته و نويسنده برانگيزند.

امّا من به برادران محترم، فضلاى بزرگوار و سروران معظم توصيه مى كنم كه اين نوع سر و صداها و جنجالها آنان را از عمل به وظايف دينى و تحقيقات اسلامى بازندارد و اينكه شتابزده به هيچ گونه اعتراض و يا مناقشه در مطلب و يا جمله اى از اين كتاب زبان نگشايند مگر بعد از احاطه به تمام ابواب و فصلهاى آن، چرا كه مباحث و مطالب اين كتاب سخت با يكديگر در ارتباط و بهم تنيده است و چه بسا يك نظر در جايى ابراز شده و دليل آن در فصل و يا باب ديگرى اقامه گرديده و چه بسا مطالبى صرفا براى بحث و رد و ايراد، و يا به صورت احتمال طرح شده، نه به صورت جزم و اعتقاد و در يك بحث علمى طبيعى است كه مطالب جز با رد و قبول و سؤال و جواب، پخته و مبرهن نخواهد شد.

امّا با تمام مسائل بايد گفت كه انسان هيچ گاه از خطا و نسيان مصون و محفوظ نيست و به قول معروف: «فضيلت مرد را اين بس كه بشمارند بديهايش» و من از فضلاى محترم درخواست مى كنم كه وقت و استعداد خود را در تنقيح و تنظيم اين مسائل به كار گيرند. چرا كه اينگونه مسائل، مورد نياز جامعه است. و من اللّه تعالى استمد و عليه التكلان. العبد المحتاج الى

ربه الهادى، حسين على المنتظرى النجف آبادى.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 107

غفر اللّه له و لوالديه، و جعل مستقبل امره خيرا من ماضيه. بجاه محمد و آله الطاهرين 15 جمادى الاول 1408 ه- ق.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 109

بخش اوّل اصل اولى و حكم عقل در مسأله ولايت

اشاره

الف: نفى ولايت انسان بر انسان به مقتضاى اصل اولى.

ب: حكم عقل و فطرت بر لزوم پذيرش ولايت خداوند و ...

ج: خلاصۀ كلام و نتيجه.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 111

نفى ولايت انسان بر انسان به مقتضاى اصل اولى

خداوند سبحان همۀ انسانها را آزاد آفريده است و همانگونه كه برخى از بزرگان فرموده اند طبق اصل اوّلى «1» «لا ولاية لا حد على احد» هيچ كس را بر ديگرى حاكميت و سرپرستى نبوده و حكم و دستور هيچ فرد بر ديگرى سارى و نافذ نيست.

تمام انسانها به حسب طبع و فطرت ذاتى خويش آزاد و مستقل آفريده شده اند و بر اساس آن بر جان خويش و بر اموالى كه به وسيلۀ انديشه و تلاش خود به دست آورده اند مسلط مى باشند. پس هر گونه تصرف در شئون زندگى و اموال مردم و تحميل چيزى بر آنان ظلم و تجاوز نسبت به آنان محسوب مى شود.

البته اين معنى مسلم است كه مردم به حسب استعداد و توانايى در عقل و علم و فضايل و توان و اموال و ... با يكديگر متفاوتند، امّا هيچ يك از اينها موجب نمى شود كه برخى افراد صرفا به خاطر دارا بودن اين امكانات و ويژگيها بر برخى ديگر تسلط و حاكميت داشته و يا افراد ضعيف تر، بدين جهت ملزم به تسليم شدن در مقابل افراد قوى تر باشند.

______________________________

(1). اصل اولى يا به تعبير ديگر «سنگ بناى نخستين» يك اصل عملى و يك قاعدۀ عقلى فقهى است كه هنگام بحث از هر مسأله كه حكم روشنى براى آن هنوز در دست نيست به عنوان پايه و مبنى قرار مى گيرد، در مسأله ولايت و حاكميت، مرحوم شيخ انصارى در مكاسب ص 153 اصل «لا

ولاية لا حد على اجد» را مبنى و اصل قرار داده، آنگاه ولايت خداوند سبحان، پيامبر اكرم (ص)، ائمه معصومين (ع) و ولايت فقيه را از آن استثنا نموده اند. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 112

امير المؤمنين (ع) در نامه اى كه به فرزند خويش امام حسن (ع) مى نويسند مى فرمايند:

«فرزندم، بندۀ ديگران مباش، خداوند تو را آزاد آفريده است.» «2»

و نيز در كلامى ديگر مى فرمايند:

«اى مردم همانا حضرت آدم (ع) برده و كنيز به دنيا نياورد، مردم همه آزاد آفريده شده اند، و لكن بسا، خداوند برخى از شما را در اختيار برخى ديگر قرار داده است.» «3»

در توضيح اين روايت بايد گفت حكومت و ولايت بر مردم براى سر و سامان بخشيدن به كارها و جبران كمبودهاى آنان است و اين چيزى غير از استعباد و به بردگى كشيدن افراد جامعه است و اين نكته اى است شايان تأمل.

حكم عقل و فطرت بر لزوم پذيرش نوعى از حاكميت:

اشاره

آنچه گفته شد در مقام تأسيس اصل اولى در مسأله ولايت و حكومت بود، امّا در قبال اين اصل، عقل و فطرت همواره انسان را به پذيرش برخى حاكميتها ملزم مى كند كه در اينجا به اجمال آنها را متذكر شده و تفصيل بيشتر را به جاهاى ديگر موكول مى نماييم.

البته شايد با توجه به اين امور در مجموع به اين نتيجه برسيم كه اصل پذيرش حاكميت و ولايت بر اصل اوّلى فوق الذكر يك نوع حكومت «4» و تقدمى داشته باشد:

1- حاكميت مطلقۀ خداوند بر نظام هستى:

بدون ترديد خداوند متعال، آفرينندۀ ما و آفرينندۀ همۀ موجودات است- چه از نظر ماده و صورت و چه از نظر جوهر و عرض- ايجاد و رشد و تربيت و هدايت همۀ موجودات به دست اوست و وى مى تواند در تمام شئون مخلوقات خويش تصرف كند. او به مصالح دين و دنيا و حال و آيندۀ مردم واقف و در خلقت و تشريع، حكيم و آگاه است و جز به آنچه به صلاح مردم و نظام وجود است، حكم نمى كند، و انسانها به هر مقياس هم كه به علم و معرفت دست يابند باز از پى بردن به كنه نظام وجود، و به عمق طبيعت اشياء و به مجموع مصالح دنيا و آخرت خويش ناتوان و عاجزند. خلق و امر

______________________________

(2). و لا تكن عبد غيرك و قد جعلك الله حرا (نهج البلاغه، نامۀ 31، فيض 929، لح/ 401).

(3). أيها الناس ان آدم لم يلد عبدا و لا امة و ان الناس كلهم احرار، و لكن الله خول بعضكم بعضا (روضه كافى/ 8- 69، حديث 26).

(4). حكومت در اينجا يك اصطلاح اصولى است و معنى

آن مقدم بودن يك دليل بر دليل ديگر است، به گونه اى كه دليل حاكم شرح دهنده و تفسير كنندۀ دليل ديگر باشد كه در اين صورت با وجود چنين دليلى نوبت استناد به دليل ديگر نمى رسد. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 113

همه از آن خداوند است و اوست كه مى تواند مردم را به آنچه صلاح واقعى آنان است امر، و از آنچه به زيان و ضرر آنان است بازدارد و در اين حاكميت هيچ يك از مخلوقات، شريك خداوند نخواهند بود.

و بر انسان است كه در مقابل اين خالق بى نياز و شريعت آسمانى و دستورات عادلانه و حكيمانۀ وى، در تمام مراحل زندگى سر تسليم فرود آورد و اين چيزى است كه بر صحت آن عقل فطرى انسان همواره حكم مى كند. خداوند تبارك و تعالى در كتاب خويش، خود اين حاكميت على الاطلاق را در چند مورد اينگونه بيان فرموده است:

* «إِنِ الْحُكْمُ إِلّٰا لِلّٰهِ يَقُصُّ الْحَقَّ وَ هُوَ خَيْرُ الْفٰاصِلِينَ» «5»

«فرمان تنها از آن خداوند است، به حق فرمان مى راند و او بهترين حكم فرمايان است.»

* «ثُمَّ رُدُّوا إِلَى اللّٰهِ مَوْلٰاهُمُ الْحَقِّ، أَلٰا لَهُ الْحُكْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحٰاسِبِينَ» «6»

«سپس به سوى خداوند كه بحق مولاى بندگان است بازگردانده مى شوند، همانا حكم فقط از آن خداوند است و او سريع ترين حسابرسهاست.»

* «مٰا لَهُمْ مِنْ دُونِهِ مِنْ وَلِيٍّ وَ لٰا يُشْرِكُ فِي حُكْمِهِ أَحَداً» «7»

«هيچ كس به جز خداوند، ولى مردم نيست و هرگز كسى را در حكم به شريكى خويش نگزيند.»

* «أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِيٰاءَ فَاللّٰهُ هُوَ الْوَلِيُّ وَ هُوَ يُحْيِ الْمَوْتىٰ وَ هُوَ عَلىٰ كُلِّ شَيْ ءٍ قَدِيرٌ. وَ مَا

اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِنْ شَيْ ءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللّٰهِ، ذٰلِكُمُ اللّٰهُ رَبِّي، عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ أُنِيبُ.» «8»

«آيا مشركان، غير خدا را سرپرست خود گرفتند با آنكه تنها خداوند سرپرست بندگان است و اوست كه مردگان را زنده مى كند و او به هر چيز تواناست. و آنچه در آن اختلاف كرديد حكم آن به خدا بازگشت مى نمايد. اين است همان خدا پروردگار من، به او توكل كرده و بازگشتم به سوى اوست.»

* «فَالْحُكْمُ لِلّٰهِ الْعَلِيِّ الْكَبِيرِ» «9»

______________________________

(5). انعام/ 57.

(6). انعام/ 62.

(7). كهف/ 26.

(8). الشورى/ 9- 10.

(9). مؤمن/ 12.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 114

«پس حكم تنها از آن خداوند برتر بلند مرتبه است.»

* «وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْكٰافِرُونَ- وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ الظّٰالِمُونَ- وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمٰا أَنْزَلَ اللّٰهُ فَأُولٰئِكَ هُمُ الْفٰاسِقُونَ.» «10»

«و كسانى كه به آنچه خداوند حكم كرده حكم نكنند پس همينانند كافران و كسانى كه به آنچه خداوند حكم كرده حكم نكنند پس همينانند ستمگران و كسانى كه به آنچه خداوند حكم كرده حكم نكنند پس همينانند بدكاران.»

و آيات شريفۀ ديگرى در اين زمينه كه نظير همين مضامين را داراست.

البته اين نكته را همين جا بايد متذكر شد كه چون احكام خداوند سبحان توسط وحى و به وسيلۀ پيامبرانش براى ما فرستاده شده، وجوب اطاعت از پيامبران الهى و كتب آسمانى در اين زمينه بدين جهت است كه آنان ناقل احكام و دستورات خداوند هستند و به همين جهت در واقع اوامر آنان در اين زمينه اوامر مولوى نيست بلكه اوامر ارشادى است، نظير اوامرى كه از فقها در

مقام بيان احكام خداوند صادر مى شود كه در اين صورت گرچه بيان به صورت انشاء است ولى در واقع يك نوع اخبار از حكم خداوند است.

2- حكم عقل بر ضرورت پيروى از راهنماى خيرخواه:

پيروى از راهنماى خيرخواه و مرشد مصلح كه انسان را به راه سعادت و فلاح دعوت مى كند، پس از اطمينان به صلاحيت و صداقت وى، چيزى است كه عقل سليم بر ضرورت آن گواهى مى دهد و عقلاى هر جامعه انسان را براى ترك مصالح اساسى و مهمى كه ديگران وى را به انجام آن دعوت نموده اند گرچه از جانب يك انسان ديگرى كه همانند خود اوست باشد مورد مذمت قرار مى دهند.

3- حكم عقل بر ضرورت شكرگزارى از ولى نعمت:

بزرگداشت كسى كه به انسان نعمتى بخشيده و شكرگزارى از احسان كننده چيزى است كه عقل به خوبى آن گواهى مى دهد و نيز عقل، ترك تشكر از ولى نعمت را قبيح و زشت مى شمارد و حتى اگر در مواردى ترك اطاعت از ولى نعمت سبب آزار او، و عاق شدن از محضر وى گردد، عقلا انسان را به جهت ترك اطاعت مورد مذمت قرار مى دهند. مگر اينكه كار مهمترى آن را موجب شده باشد و همين حكم عقلى يكى از ملاكهايى است كه انسان را به وجوب اطاعت از خداوند تبارك و تعالى ملزم مى كند.

شايد وجوب اطاعت از پدر و مادر نيز به همين اصل عقلى بازگشت كند، زيرا آنان ولى نعمت فرزندند كه با شيرۀ جان، وى را پرورش داده اند، و شايد همين اصل عقلى ملاك

______________________________

(10). مائده/ 44- 45- 47.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 115

حكم شرعى در وجوب اطاعت از آنان باشد. پس هنگامى كه در پدر و مادر جسمانى، ما اين اصل عقلى را پذيرفتيم، در اولياى روحانى و ولى نعمتهاى معنوى كه انسانيت انسان به آنها بستگى دارد به طريق اولى بايد اين اصل را پذيرفت و به همين

دليل بايد گفت اطاعت از پيامبران و پيشوايان عادل از نظر عقل، پسنديده و بلكه لازم و واجب است.

4- ضرورت دولت و حكومت براى جامعه:

پيش از اين در مقدمۀ كتاب اجمالا گذشت و در آينده نيز به تفصيل بحث خواهد شد كه انسان به مقتضاى طبيعت خويش موجودى است اجتماعى و تداوم زندگى براى وى جز در سايۀ تعاون و اجتماع ميسر نيست و همواره لازمۀ تعاون و اجتماع و زندگى جمعى، برخورد افكار و مصالح افراد با يكديگر است، پس الزاما به قوانين و نظامى نياز است كه آزاديهاى افسارگسيخته را مهار و مصالح جامعه را مد نظر قرار دهد و به رهبر و حاكمى نياز است كه آن قوانين را اجرا و امور جامعه را تدبير و مظالم را برطرف كند، و واضح است كه اينها همه مثمر ثمر نيست مگر در سايۀ اطاعت مردم از حاكم جامعه.

پس بطور طبيعى پذيرش ولايت و حكومت صرف نظر از نوع آن، براى جامعه از نظر عقل الزامى و ضرورى است بويژه اگر مردم خود در تعيين حاكم خويش نقش داشته و بر تداوم حكومت وى متعهد باشند كه در اين صورت فطرت انسان بر لزوم وفاى به عهد نيز گواهى مى دهد.

خلاصۀ كلام و نتيجه:

حال با توجه به مطالبى كه تا كنون گفته شد مى توان در اين بخش، كلام را اين چنين خلاصه نمود: در مسأله ولايت و حكومت مى توان مبنا را بر اصل اولى «لا ولاية لاحد على احد» قرار داد، اما در مقابل آن آيات متعدد قرآن و چهار اصل عقلى وجود دارد كه بر اساس آن ثابت مى شود ولايت خداوند و كسانى كه از جانب وى به حكومت منصوب شده اند بر اصل اولى مقدم است. و هر يك از اين چهار اصل عقلى بر اصل اولى حكومت دارند. البته

آنان كه از حقيقت بهره اى برده و قطره اى از شيرينى معرفت را چشيده اند اثبات ولايت خداوند را به طريق ديگرى كه به واقع و حقيقت نزديكتر است مى توانند بيان كنند، بدين گونه كه:

تمام موجودات عالم و از آن جمله انسان با تمام هستى و هويت و ظواهر و اعماق و جواهر و اعراض، سايه هايى از وجود حق و پرتوى از ذات اويند. او مالك و ولى موجودات است در ذات و در تكوين، پس جميع موجودات، در مقابل او هيچ گونه هويت و استقلالى از خويش ندارند و مقتضاى اين ولايت ذاتى و ملكيت تكوينى، لزوم تسليم اختيارى انسان در مقابل جميع اوامر و نواهى خداوند است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 116

و بر همين اساس است كه تمام حاكميتها و ولايتهايى كه خداوند سبحان معين و مشخص نموده با حفظ حدود و مراتب خود، واجب و لازم مى گردد، ولايتهايى نظير ولايت پيامبران و امامان معصومين عليهم السلام، ولايت حاكمان عادل بر جامعه تحت فرمان خويش، ولايت پدر و مادر بر فرزند، ولايت ولى نعمت و معلم و مرشد و ... كه اينگونه ولايتها همه به گونه اى بازگشتشان به ولايت خداوند است و اطاعت از آنان اطاعت از اوست.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 117

بخش دوّم ثبوت ولايت براى رسول خدا و أئمه معصومين در طول ولايت خداوند

اشاره

الف: ثبوت ولايت به مفهوم حكومت براى برخى از انبياء و ائمه معصومين (ع).

ب: دلالت آيات قرآن بر ولايت برخى از انبيا و ائمه معصومين (ع).

ج: اثبات ولايت امير المؤمنين على (ع).

د: رواياتى در لزوم تمسك به اهل بيت پيغمبر عليهم السلام.

ه: سخنى با علماى سنت.

و: توضيحى بر معنى ولايت و امامت در لغت و در فرهنگ اسلام.

مبانى فقهى

حكومت اسلامى، ج 1، ص: 119

ثبوت ولايت به مفهوم حكومت براى برخى از انبياء و ائمۀ معصومين (ع)

بى ترديد ولايت پيامبر اكرم و ائمه معصومين عليهم السلام از مصاديق بارز ولايت و حكومتى است كه در هر عصر و زمان از ضروريات جامعه است، و ما پيش از اين در مقدمۀ كتاب به آن اشاره كرديم و ان شاء اللّه در بخش سوم و چهارم اين كتاب نيز به تفصيل در رابطه با ادله و شرايط آن بحث خواهيم كرد.

گرچه شايد بر اساس سير طبيعى بحث، مناسب تر اين بود كه اين مبحث را پس از طرح بخش سوم و چهارم مطرح مى كرديم، اما به آن جهت كه پيامبر اكرم (ص) مؤسس حكومت اسلامى است و به اعتقاد ما، خلافت و ولايت از جانب خداوند متعال به آن حضرت و پس از آن حضرت به ائمه معصومين عليهم السلام واگذار شده و فقهاى جامع الشرائط نيز در عصر غيبت، نواب و جانشينان آنان هستند، و نيز به خاطر حرمت و شرافت آنان، بررسى اين مبحث را مقدم داشتيم.

البته بايد توجه داشت كه سخن در اينجا به اجمال برگزار شده و بايد بررسى تفصيلى اينگونه مسائل را در كتابهاى علم كلام (اصول عقايد) و كتابهاى احتجاج (مناظره هاى اعتقادى) جستجو نمود.

ما پيش از اين گفتيم كه ولايت چه در تكوين و چه در تشريع منحصر به ذات پاك خداوند تبارك و تعالى است و هيچ كس در اين حاكميت شريك و انباز وى نيست، و گفتيم كه خرد همواره انسان را به وجوب اطاعت و حرمت مخالفت از دستورات وى ملزم مى كند، و اين ولايت مطلقه و ضرورت اطاعت همواره منحصر به ذات يكتاى اوست، مگر اينكه در مقام

مبانى فقهى

حكومت اسلامى، ج 1، ص: 120

تشريع، مرتبه اى از ولايت خود را به ديگران واگذار نموده باشد. بر اساس كتاب و سنت، ذات بارى تعالى مرتبه اى از اين ولايت را به برخى از پيامبران گذشته و پيامبر اكرم (ص) و طبق اعتقاد ما، به ائمه معصومين (ع) واگذار نموده است. و به همين جهت اطاعت از دستورات حكومتى آنان كه در مقام اعمال ولايت و حكومت بيان مى دارند، همانند اطاعت از دستورات خداوند تبارك و تعالى واجب و لازم است. البته اين اطاعت علاوه بر وجوب اطاعت از اوامر آنان در مقام بيان احكام الهى است، چرا كه آن اوامر [به اصطلاح] «اوامر ارشادى» است كه صرفا حكم خدا را به گوش مردم مى رسانند و اطاعت در اين موارد چيزى به جز اطاعت از خداوند متعال نيست، امّا در دستورات حكومتى، اوامر در مقام اعمال سلطه و ولايت صادر شده كه [به اصطلاح فقهى]، «اوامر مولوى» است. «1»

دلالت آيات قرآن كريم بر ولايت برخى از انبيا و ائمه معصومين عليهم السلام:

اشاره

در قرآن كريم، آيات متعددى وجود دارد كه از آنها استفاده مى شود. خداوند سبحان، ولايت به مفهوم حكومت را براى پيامبر اكرم (ص) و تعدادى از پيامبران پيش از وى و نيز ائمه معصومين (ع) اعتبار نموده است كه همراه با توضيح و شرحى مختصر به درج آنها مى پردازيم:

1- دلالت آيۀ وَ إِذِ ابْتَلىٰ إِبْرٰاهِيمَ ...

: وَ إِذِ ابْتَلىٰ إِبْرٰاهِيمَ رَبُّهُ بِكَلِمٰاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ، قٰالَ إِنِّي جٰاعِلُكَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً، قٰالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتِي، قٰالَ لٰا يَنٰالُ عَهْدِي الظّٰالِمِينَ.» «2»

«و هنگامى كه خداوند، ابراهيم را به امورى چند آزمود و او همه را به پايان

______________________________

(1). البته تصرف و ولايت تكوينى پيامبران در عالم وجود، نظير زنده نمودن مردگان و شفاى مرضهايى نظير كورى و پيسى توسط حضرت عيسى (ع) و يا اژدها شدن عصا و ارائه يد بيضا به واسطۀ حضرت موسى (ع) و يا معجزات حضرت ختمى مرتبت محمد مصطفى (ص) و ... در اين مقام مورد بحث ما نيست، زيرا «ولايت تكوينى» مباحثى جداگانه دارد كه در علم كلام مورد بحث قرار مى گيرد. آنچه در اينجا مورد بحث ماست ولايت به مفهوم حكومت است. سخن در اين است كه خداوند سبحان، منصبى را به عنوان ولايت و امامت و رهبرى جامعه براى برخى از پيامبران و ائمه عليهم السلام جعل نموده كه اين مقام گرچه به اعتبار و جعل است، اما از مقام رسالت هم بالاتر است. رسول فقط پيام مى آورد و دستورات الهى را ابلاغ مى كند، امّا مقام ولايت، مقام حاكميت داشتن، ملزم نمودن و اطاعت خواستن است، مقامى كه حضرت ابراهيم (ع) پس از پشت سر گذاشتن آزمايشهاى بسيار طبق آيۀ شريفۀ «انى جاعلك للناس اماما» و حضرت

داود (ع) مدتها پس از پيامبرى، با جملۀ «انا جعلناك خليفة فى الارض» بدان دست يافته، مقامى كه پيامبر اكرم (ص) در جريان غدير خم از جانب خداوند متعال با گفتن جملۀ «من كنت مولاه فهذا على مولاه» براى امير المؤمنين (ع) قرار داد. (از بيانات استاد حفظه الله در درس).

(2). بقره/ 124.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 121

برد گفت: من تو را به پيشوايى مردم برگزيدم، گفت: و از فرزندانم؟ گفت عهد من هرگز به ستمكاران نخواهد رسيد.»

در كتاب اصول كافى از حضرت امام صادق (ع) روايتى نقل شده كه آن حضرت فرمود:

«همانا خداوند، حضرت ابراهيم را به عنوان بندۀ خود برگزيد پيش از آنكه به عنوان نبى برگزيند، و به عنوان نبى برگزيد پيش از آنكه به عنوان رسول برگزيند، و به عنوان رسول برگزيد پيش از آنكه به عنوان خليل برگزيند، و به عنوان خليل برگزيد پيش از آنكه به عنوان امام برگزيند و هنگامى كه تمام اين مراتب براى وى گرد آمد فرمود: من تو را به پيشوايى مردم برگزيدم (انى جاعلك للناس اماما)، آنگاه حضرت فرمود: از بزرگى و ارزش اين مقام در نزد حضرت ابراهيم بود كه فرمود: و من ذريّتى؟ (و از فرزندان من هم؟ «3»).

از اين روايت و از آيۀ فوق كه خداوند سبحان از امامت و رهبرى به عهد تعبير نموده، آنگاه آن را به خود منسوب نموده و فرموده «عهد من» (عهدى). و نيز فرموده من تو را به اين مقام منصوب مى كنم. «انى جاعلك» به خوبى اهميت مقام امامت و رهبرى و اينكه آن عهدى است بين خدا و هر كس از

جانب وى به اين مقام برگزيده شده، مشخص مى گردد.

و نيز چون خداوند، ابراهيم را بدين مقام منصوب نموده است وى به حسب فطرت و وجدان واجب الاطاعه گرديده و مخالفت با او مخالفت با خداوند متعال محسوب مى شود. «4»

______________________________

(3). «ان الله تبارك و تعالى اتخذ ابراهيم عبدا قبل ان يتخذه نبيا و ان الله اتخذه نبياً قبل ان يتخذه رسولا و ان اللّه اتخذه رسولا قبل ان يتخذه خليلا و ان الله اتخذه خليلا قبل ان يجعله اماما، فلما جمع له الاشياء قال: انى جاعلك للناس اماما قال: فمن عظمها فى عين ابراهيم قال: و من ذريتى». كافى، جلد 1/ 175 كتاب الحجة، باب طبقات الانبياء و الرسل و الائمه (ع)، حديث 2.

(4). از آيه و روايت فوق نكات ديگرى نيز به شرح زير استفاده مى گردد:

الف: خداوند سبحان، حضرت ابراهيم را براى اعطاى منصب امامت مورد ابتلا و آزمايشهاى متعدد قرار داد و چون از همۀ آنها سر بلند بيرون آمد مقام امامت را براى او جعل نمود، در حقيقت خداوند حكيم اعطاى مسئوليت امامت را در انتهاى مراحل تكاملى حضرت ابراهيم (ع) قرار داد.

ب: حضرت ابراهيم از خداوند مى خواهد كه اين مقام براى فرزندان و ذريۀ او هم باشد، اما از جواب خداوند متعال استفاده مى شود كه اين مقام موروثى نيست بلكه بر اساس صلاحيتها و لياقتهاست و به ذريۀ حضرت ابراهيم چنانچه ظالم باشند، نخواهد رسيد.

ج: از امامت به عنوان عهد الهى ياد شده و عهد يك امر تكوينى نيست، بلكه امرى اعتبارى است كه به جعل و قرار داد الهى بر عهدۀ امام قرار داده مى شود و به همين جهت است كه

وى واجب الاطاعه مى شود.

د: اين مقام و منصب از جانب خداوند هرگز به ستمكاران نخواهد رسيد و افراد ظالم و ستمگر به هيچ وجه حق حكومت بر بندگان خدا را نخواهند داشت و در صورت تسلّط، حكومت آنان غاصبانه و غير شرعى است. (از افاضات استاد در درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 122

2- دلالت آيۀ: يٰا دٰاوُدُ إِنّٰا جَعَلْنٰاكَ خَلِيفَةً ...:

«يٰا دٰاوُدُ إِنّٰا جَعَلْنٰاكَ خَلِيفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّٰاسِ بِالْحَقِّ» «5». «اى داود، ما تو را در زمين مقام خلافت داديم، پس بين مردم به حق حكم نما».

آنچه از آيۀ فوق استفاده مى شود اين است كه حضرت داود با اينكه از پيش، پيامبر بود و مقام نبوت را داشت، امّا اگر خداوند مقام خلافت خود را به وى اعطا نفرموده بود، احكام مولوى و حكومتى براى وى مسلّم نمى گشت، و اطاعت از وى بر مردم واجب نمى شد، لكن پس از آنكه خداوند وى را به عنوان جانشينى خود در زمين برگزيد مشروعيت ولايت و پيشوايى يافت و حكومت و داورى بين مردم حق وى گرديد و به همين جهت در آيه شريفه، اين معنى با «فاء» تفريع «فاحكم، پس حكم كن» مشخص شده است.

البته اين نكته را همين جا بايد يادآور شد كه حضرت داود، پيش از منصوب شدن به اين مقام نيز در رابطه با آنچه از جانب خداوند مى آورد واجب الاطاعه بود، امّا فقط در رابطه با آنچه از جانب خداوند به مردم ابلاغ مى نمود و اين اطاعت چيزى به جز اطاعت از خداوند نبود [نه فرمانروايى در امور مربوط به حكومت و امامت]

3- دلالت آيۀ: النَّبِيُّ أَوْلىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ ...:

اشاره

النَّبِيُّ أَوْلىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْوٰاجُهُ أُمَّهٰاتُهُمْ وَ أُولُوا الْأَرْحٰامِ بَعْضُهُمْ أَوْلىٰ بِبَعْضٍ فِي كِتٰابِ اللّٰهِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُهٰاجِرِينَ» «6».

«پيامبر اولى به مؤمنان است از خود آنان، و همسران وى به حكم مادران مؤمنان هستند، و برخى از اقوام و خويشان اولى هستند به برخى در كتاب خداوند از مؤمنين و مهاجرين» (در ارث).

آيۀ فوق، وجود مبارك پيامبر (ص) را اولى به تصرف در امور مؤمنان

دانسته و بطور قطع اين اولويت در تصرف چيزى علاوه بر مقام نبوت آن حضرت است. و در قرآن كريم آياتى كه دلالت بر ولايت آن حضرت از جانب خداوند تبارك و تعالى داشته باشد بسيار است كه اين آيه يكى از آنها محسوب مى شود.

[چند احتمال در اينكه محدودۀ اين ولايت تا كجاست و معنى اين آيه چيست]
اشاره

امّا در مورد اينكه محدودۀ اين ولايت تا كجاست و معنى اين آيه چيست، چند احتمال وجود دارد:

الف- اولويت در تمام مسائل، چه شخصى و چه اجتماعى:

بر اساس اين احتمال پيامبر اكرم (ص) در تمام مسائل از انسان نسبت به خودش اولى و مقدم است، يعنى هر آنچه را

______________________________

(5). سورۀ ص/ 26

(6). احزاب/ 6

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 123

شخص مؤمن و مسلمان براى خويش مى پسندد و بدان تمايل دارد، اعم از حفظ جان، علاقه به ذات خويش، حفظ آبرو، اعمال نظر و اراده در كارهاى مختلف زندگى و ... پيامبر اكرم نسبت به همۀ آنها اولى باشد و بايد وى را بر خويش در تمام مراحل و مسائل زندگى مقدم داشت. پس اگر مخاطره اى متوجه جان آن حضرت بود بر مؤمن واجب است كه با جان از وى حراست و محافظت كند، و اگر وى را به كارى دعوت نمود و نفس وى به چيزى مخالف آن متمايل بود بايد هواى نفس خويش را رها كرده و دعوت آن حضرت را لبيك گويد.

پيامبر (ص) اولى به مردم است چه در امور شخصى و چه در امور اجتماعى، چه در امور دنيوى و چه اخروى، چه تكوينى و چه اعتبارى، حتى در مسائلى نظير فروش اموال و طلاق همسر.

ب- اولويت در تشخيص مصالح:

مطابق اين احتمال اولويت و تقدم آن حضرت در مواردى است كه وى چيزى را براى مؤمنين مصلحت تشخيص مى دهد. پيامبر نسبت به مصالح مؤمنان داناتر و به تدبير امور آنان از ديگران سزاوارتر است، پس فرمان و ارادۀ وى بر آنان از خواست و ارادۀ آنان نافذتر مى باشد، و بر مسلمانان واجب است كه در همۀ كارها چه فردى و چه اجتماعى از او تبعيت نمايند.

به عبارت ديگر هر چيزى را كه انسان نسبت به آن سلطه و ولايت

دارد و به مصلحت خود تشخيص مى دهد، چه در مسائل مربوط به جان و يا مال، ولايت پيامبر اكرم (ص) نسبت به آن شديدتر و قوى تر است.

پس همانگونه كه پدر به خاطر برخوردارى از عقل و رشد بيشتر، ولى و سرپرست طفل قرار داده شده، پيامبر اكرم نيز به خاطر دارا بودن اين ويژگيها ولى مؤمنان محسوب مى شود. آن حضرت براى مؤمنان به منزلۀ پدر مهربان است، پدرى كه به تمام مصالح فرزندان خويش آگاه و داناست، و بر آنان است كه در مقابل وى سر تسليم فرود آورده و حكم و نظر او را به خواستهاى خود همواره مقدم شمارند.

بلكه با تعمق بيشتر مى توان گفت نسبت امت به پيامبر اكرم (ص) همانند نسبت بنده به مولاى خويش است، زيرا تصرف در جان و مال آنان در حقيقت تصرف در اموال و دارايى خويش است. اين نكته نيز پوشيده نماند، در صورتى كه ما اين احتمال را بپذيريم، اولويت در تصرف، فقط منحصر به مواردى است كه شخص مؤمن مجاز به تصرف در آنها بوده و مى توانسته به انجام آن مبادرت ورزد، پس به هيچ وجه تصرفاتى كه در شريعت اسلام مجاز شمرده نشده، يعنى مواردى همانند قتل نفس، اسراف و تبذير در اموال، اجراى عقود و قراردادهاى باطل و نظاير اينها را شامل نمى گردد، و آنچه از آيه به ذهن سبقت مى گيرد

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 124

نيز همين معناست كه اولويت آن حضرت در امورى است كه تصدى آن از طرف اشخاص مؤمن، در نفوس و اموال خويش صحت دارد و آيۀ شريفه نيز از همان ابتدا محرمات شرعيه را شامل نمى شود

تا گفته شود اين آيه [به اصطلاح فقها] مخصّص ادلۀ تصرفات حرام و عقدهاى فاسد است. «7»

ج- اولويت در امور عمومى و اجتماعى:

بر اساس اين احتمال، آن حضرت فقط در امور عمومى- اجتماعى، اولويت دارد، به اين معنى كه وى نسبت به امور عمومى جامعه از همه اولى است. امورى كه شارع مقدس نسبت به آنها توجه و عنايت داشته و مربوط به شخص و فرد خاصى نيست، امورى كه مصلحت اجتماعى در آن نهفته است و هر قوم و قبيله اى براى اقامه و حل و فصل آن به رئيس قبيلۀ خود مراجعه مى كند و جامعه بطور طبيعى آنها را از وظايف رهبرى جامعه قلمداد مى كند، مسائلى نظير اقامۀ حدود، تصرف در اموال اشخاص غايب و ناتوان، حفظ و حراست از نظام اجتماعى جامعه، گردآورى مالياتها و مصرف آن در مصالح عمومى مردم، بستن قراردادهاى بين المللى با ساير دول و ملل و ... كه در اينگونه امور، دست وى باز، صاحب اختيار و آزاد است، و بر امت واجب است كه از وى در اين گونه مسائل اطاعت داشته باشند، در اين صورت بر هيچ كس روا نيست از دستورات او تخلف كرده يا مزاحمت نموده و موانعى براى وى ايجاد كند و يا اينكه موضعى مخالف نظر او اتخاذ نمايد.

حكمت اين ولايت و اطاعت در اين است كه نظام جامعه بدون اطاعت كامل از رهبرى در مسائلى كه مربوط به اوست و آزاد بودن وى در اجراى تصميمات خود، انسجام و استحكام نمى يابد، امّا در امور فردى و شخصى نظير خريدوفروش اموال، طلاق همسر، ازدواج دختر و مسائل ديگرى از اين قبيل، مورد نظر آيۀ شريفه نيست. مگر

اينكه در موارد خاصى مصالح اجتماعى متوقف بر اينگونه امور باشد، كه در اين صورت آن مسأله خاص نيز، خود از مسائل اجتماعى محسوب مى شود.

مجمع البحرين در تفسير همين آيه (النبى اولى) روايتى را نقل نموده كه مؤيد همين احتمال و يا احتمال چهارم (كه پس از اين نقل مى كنيم) است. و آن روايت اين است:

«از امام محمد باقر (ع) روايت شده كه آن حضرت در تفسير آيۀ «النَّبِيُّ أَوْلىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ ...»

______________________________

(7). «تخصيص»، يك قاعدۀ اصولى است و معنى آن محدود نمودن مصاديق يك دليل عام توسط دليل ديگرى كه خاص است مى باشد و از نظر اعتبار و حجيت شرعى، دليل خاص بر عام مقدم است. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 125

فرمود: اين آيه در رابطه با امارت و حكومت نازل شده است. «8»»

د- اولويت نسبت به ساير واليها و اولياء:

مطابق اين احتمال، پيامبر اكرم (ص) اولى است نسبت به ساير ولايتمدارانى كه در جامعه وجود دارند كه در اين صورت معنى آيه اينگونه مى شود كه ولايت آن حضرت از ساير ولايتها قوى تر و محكم تر، و حكم وى از ساير حكمهاى صادره از ديگران نافذتر است.

در تفسير مجمع البيان ذيل همين آيه، مطلبى نقل شده كه مؤيد همين احتمال است و آن مطلب اينگونه است:

«روايت شده هنگامى كه پيامبر اكرم (ص) مى خواستند به جنگ تبوك عزيمت كنند به مردم دستور فرمودند براى شركت در جنگ از شهر خارج شوند، برخى افراد گفتند بايد از پدر و مادرهايمان كسب اجازه كنيم، در اين هنگام اين آيه نازل شد: «النبى اولى بالمؤمنين ... «9»».

و امّا در مورد جملۀ «من انفسهم- از خود آنان» كه در آيه آمده، بنابراين احتمال بايد

گفت اين تعبير همانند تعبير ديگرى كه در آيۀ «فَإِذٰا دَخَلْتُمْ بُيُوتاً فَسَلِّمُوا عَلىٰ أَنْفُسِكُمْ «10»- هنگامى كه در خانه ها وارد شديد به خودتان سلام كنيد.» مى باشد و منظور اين است كه برخى از شما به برخى ديگر سلام كنيد، و نيز همانند اين آيه است كه خداوند سبحان به بنى اسرائيل مى فرمايد: «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ- خودتان را بكشيد «11»» كه منظور اين است كه برخى از شما، برخى ديگر را بكشيد.

در اين آيه نيز منظور بيان اولويت پيامبر بر ساير كسانى است كه در جامعه ولايت دارند گواه اين احتمال نيز كلمۀ «اولى» است كه افعل التفضيل از ولايت است و مفهوم آن اين است كه ولايت وى از ساير ولايتها بيشتر و گسترده تر است. و حد اقل اولويت در رابطه با امورى است كه ديگران مى توانند نسبت به آن ولايت و حكومت داشته باشند.

اين چهار احتمال دربارۀ «مفهوم اولويت» در آيه بود، و آشكار است كه احتمال اول عام تر و گسترده تر از احتمال دوم است، و احتمال دوم گسترده تر از احتمال سوم.

برخى از بزرگان گفته اند اطلاق آيه اقتضا دارد كه احتمال اول را اختيار كنيم، اما آنچه به نظر ما مى رسد اين است كه نمى توان به اطلاق لفظ تمسك كرد، زيرا التزام به

______________________________

(8). روى عن الباقر (ع) انها نزلت فى الامرة، يعنى الامارة (مجمع البحرين/ 92، ماده ولاء).

(9). مجمع البيان، 4/ 338 (جزء 8).

(10). نور/ 61

(11). بقره/ 54

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 126

اولويت در مسائلى نظير روابط و حقوق شخصى زن و شوهر بلكه تصرف در اموال شخصى و ازدواج و طلاق ديگران و مسائل ديگرى از اين قبيل امكان پذير نيست

مگر در مواردى كه مصالح جامعه به دخالت و تصرف در آنها بستگى داشته باشد [كه آن نقطه نظر ديگرى است].

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 1، ص: 126

و امّا آنچه احتمال دوم را تأييد مى كند اين است كه اين آيه پس از دو آيه اى واقع شده كه ضمن آن، پسر دانستن پسر خوانده [كه در زمان جاهليت مرسوم بوده] نفى شده است، ظاهر آيه و سياق آيات قبل بيانگر اين است كه آن در رابطه با زيد بن حارثه پسر خواندۀ پيامبر اكرم (ص) است و درصدد است اين معنى را بفهماند كه نسبت زيد بن حارثه با پيامبر اكرم (ص) ارتباطى ويژه و پدر فرزندى نيست بلكه نسبت پيامبر با همۀ مردم به صورت مساوى است و نسبت به همۀ مؤمنان به صورت يكسان اولويت دارد، زيرا وى به منزلۀ پدر براى همۀ آنان است، همانگونه كه همسران وى، مادران آنان محسوب مى شود. «12»

______________________________

(12). تعدادى از مفسرين با توجه به آيات قبلى اين آيه چنين نتيجه گرفته اند كه آيه مربوط به جريان زيد بن حارثه است و در واقع يك جريان خصوصى و شخصى است و نمى توان از آن به عنوان يك قانون كلى و عمومى استفاده كرد. ما براى روشن تر شدن مطلب، خلاصۀ جريان زيد و برداشتى را كه از اين آيه با توجه به آيات قبلى آن مى توانيم داشته باشيم متذكر مى شويم.

داستان زيد بن حارثه:

قبل از آنكه پيامبر اكرم (ص) به پيامبرى مبعوث گردد خديجه، غلامى

داشت به اسم «زيد» كه او را در همان زمان به پيامبر اكرم (ص) بخشيد. حضرت رسول اكرم (ص) زيد را همانند فرزند خود تربيت مى كرد و پس از مبعوث شدن به رسالت، اسلام را بر او عرضه داشت و زيد هم با اشتياق اسلام را پذيرفت. پيامبر اكرم (ص) پس از مدتى زيد را آزاد كرد، امّا زيد به خاطر شدت علاقه اى كه به آن حضرت داشت از وى جدا نمى شد و همواره ملازم آن حضرت بود تا جايى كه مردم او را «زيد بن محمد» صدا مى زدند. پيامبر اكرم (ص) ميان زيد و حضرت حمزه سيد الشهدا عقد مواخات و برادرى برقرار نمود و دختر عمۀ خود، زينب بنت جحش را به نكاح او درآورد. زيد پس از مدتى زينب را طلاق داد و پيامبر اكرم براى اينكه سنتهاى جاهليت (كه پسرخوانده را پسر خود مى دانستند و نيز با همسر مطلقۀ برده اى كه آزادش كرده بودند، ازدواج نمى كردند) شكسته شود، شخصا با زينب ازدواج نمود و براى روشن شدن مسأله اين آيات، نازل گرديد: «... وَ مٰا جَعَلَ أَدْعِيٰاءَكُمْ أَبْنٰاءَكُمْ ذٰلِكُمْ قَوْلُكُمْ بِأَفْوٰاهِكُمْ ...) خداوند «پسرخوانده هاى» شما را «پسران» شما قرار نداده است و اين گفتارى است كه صرفا با زبانها و دهانهايتان مى گوييد. و به دنبال آن، اين آيه نازل گرديد كه: «النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم و ازواجه امهاتهم- پيامبر به مؤمنين از نفسهاى خودشان اولى است و زنهاى آن حضرت مادرانشان محسوب مى شوند و ...».

دقت در آيات در صورتى كه مربوط به هم باشند، مشخص مى كند كه خداوند سبحان به طور ضمنى مى فرمايند پيامبر (ص) تنها پدر زيد نيست بلكه

پدر و سرپرست تمام مؤمنين است و زنهاى پيامبر مادران آنان محسوب مى شوند. طبعا هنگامى كه پيامبر اكرم (ص) پدر همۀ مؤمنين باشد يك نوع ولايتى بر مؤمنين دارد و مصالح و مفاسد آنان را بهتر از خودشان تشخيص مى دهد و به آنان از خودشان اولى است. لذا در چند آيۀ بعد در همين-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 127

در تفسير مجمع البيان از أبيّ و ابن مسعود و ابن عباس روايت شده كه آنان آيه را اينگونه قرائت مى كردند:

«النَّبِيُّ أَوْلىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْوٰاجُهُ أُمَّهٰاتُهُمْ و هو اب لهم» و در مصحف أبيّ نيز همين گونه نگارش يافته است. و در روايتى منقول از امام جعفر صادق و امام محمد باقر (ع) نيز همين مضمون وارد شده است. «13»»

امّا آنچه بايد گفت اين است كه جملۀ «و هواب لهم- واو- پيامبر- پدر ايشان است» بطور قطع جزو آيۀ شريفه نيست، زيرا در قرآن هيچ گونه كم وكاستى وجود ندارد و بايد به گونه اى كلام مجمع البيان را بر فرض صحت، حمل به اين معنى كرد كه اين جمله، شرح و تفسير و بيان مراد اولويت پيامبر بوده كه برخى آن را از پيامبر اكرم (ص) شنيده و به هنگام كتابت آن را ثبت كرده اند، نه اينكه جزو آيه بوده، آنگاه حذف شده باشد.

البته اين نكته را بايد اضافه نمود كه بر اساس شأن نزول آيه ممكن است به اطلاق اولويت خدشه وارد شود چنانچه زنهاى پيامبر نيز از تمام جهات، مادران مؤمنان محسوب نمى گردند، مگر اينكه گفته شود مفهوم آيه همواره به اطلاق خود باقى است مگر اينكه در مواردى خلاف آن ثابت

شود.

برخى از موارد استناد [پيامبر اكرم (ص)] به آيۀ فوق:
اشاره

[پيامبر اكرم (ص) بر اساس آنچه از طرق سنى و شيعه نقل شده، در موارد متعدد به آيۀ شريفه «النَّبِيُّ أَوْلىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ» براى بيان و اعمال ولايت حكومتى خويش استناد و تمسك نموده است كه از باب نمونه فقط چند مورد را در اينجا متذكر مى شويم]:

1- امام جعفر صادق (ع) از پيامبر اكرم (ص) نقل نموده

كه آن حضرت مى فرمود: من به

______________________________

- سوره مى فرمايد: «وَ مٰا كٰانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لٰا مُؤْمِنَةٍ إِذٰا قَضَى اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلٰالًا مُبِيناً.» (احزاب/ 36) و براى هيچ زن و مرد مؤمنى در كارشان، هنگامى كه خدا و رسولش، در رابطه با امرى نظر داشته باشند، اختيارى نيست، و كسى كه خدا و رسولش را نافرمانى كند گمراه شده است گمراهى آشكار.

كاملا مشخص است كه اينگونه مسائل، مسائل شخصى مردم نيست، بلكه مسائل سياسى و اجتماعى جامعه است. مسأله زيد بن حارثه، مسأله خانوادگى و شخصى زيد و زينب نيست. بلكه مطلب عمده شكسته شدن رسوم و اعتقادات غلط جاهليت است، كه با مطرح شدن اين مسأله در قرآن به عنوان يك نمونه بايد اساسش بهم ريخته شود. زينب قرشى (كه يكى از طوايف شريف و آبرومند مكه است)، دختر عمۀ رسول خدا، بايد به نكاح بندۀ آزادشده اى در بيايد و سپس رسول خدا با مطلقۀ بندۀ آزاد شده و پسر خواندۀ خود ازدواج كند تا در اين رابطه اعتقاد به اينكه پسر خوانده حكم پسر را دارد عملا شكسته شود (از افاضات معظم له در درس).

(13). مجمع البيان، 4/ 338 (جزء 8).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 128

هر شخص مؤمنى اولى هستم

از نفس خودش، و كسى كه از دنيا برود و مالى را به ارث بگذارد، براى وارث اوست، و كسى كه بدهكار و يا عائله مند باشد مسئوليتش با من و پرداخت ديون او به عهدۀ من است. «14»

2- در كتاب مسند حنبل از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه آن حضرت فرمود:

«من اولى هستم به هر شخص مؤمنى از نفس خودش. پس كسى كه بدهكارى و يا عائله اى از او بجاى مانده باشد به عهدۀ من است و آنكه مالى از خود بجاى گذاشته، براى وارث اوست.» «15»

مضمون اين دو روايت در كتب سنت بسيار نقل شده و بين آنان متواتر است و كلمۀ «ضياع» كه در متن عربى دو روايت آمده، چنانچه صاحب نهايه فرموده، به معنى عيال و عائله است.

3- زيد بن ارقم در داستان غدير خم از پيامبر اكرم (ص) روايت نموده

كه فرمود: اى مردم من در ميان شما دو چيز را به جاى مى گذارم كه اگر از آن دو پيروى كنيد هرگز گمراه نخواهيد شد و آن دو، كتاب خداوند و اهل بيتم، عترتم هستند. آنگاه فرمود: آيا مى دانيد كه من به مؤمنين از خودشان اولى هستم؟- سه بار اين جمله را تكرار فرمود- همه گفتند بله يا رسول الله. آنگاه پيامبر اكرم فرمود: «هر كه من مولاى او هستم پس على مولاى اوست.» «16»

كتاب مستدرك حاكم كه اين روايت در آن نقل شده، پس از نقل روايت اضافه مى كند: «و انه صحيح على شرط الشيخين- اين روايت صحيح است بر حسب نظر بخارى و مسلم.»

مضمون اين روايت نيز از طرق ما و طرق سنت به صورت متواتر روايت شده كه مى توان در جايگاه آن بدان مراجعه نمود. «17»

______________________________

(14). عن ابى عبد الله (ع): كان رسول الله (ص) يقول: انا اولى بكل مؤمن من نفسه و من ترك مالا فللوارث و من ترك دينا أو ضياعا، فإلي و علي. (وسايل الشيعة، ج 17/ 551، باب 3 از ابواب ولاء ضمان الجريرة و الامامة، حديث 14.

(15). فى مسند حنبل عنه (ص): انا اولى بكل

مؤمن من نفسه فمن ترك دينا أو ضياعا فالى، و من ترك ما لا فللوارث. (مسند احمد، جلد 2/ 464).

(16). زيد بن ارقم عنه (ص) فى قصه الغدير: أيها الناس انى تارك فيكم امرين لن تضلوا ان اتبعتموهما، و هما كتاب الله و اهل بيتى، عترتى، ثم قال: أ تعلمون انى اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ ثلاث مرات- قالوا: نعم، فقال رسول الله (ص): من كنت مولاه فعلى مولاه (مستدرك حاكم، ج 3/ 110).

(17). مراجعه شود به الغدير، تأليف علامۀ امينى، و بحار الانوار، 37/ 108، تاريخ امير المؤمنين (ع) باب 52.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 129

4- ابن ابى شيبه و احمد و نسائى از بريده روايت مى كنند كه گفت:

من در غزوۀ يمن همراه على (ع) در جنگ شركت كرده بودم در آن اثنا از على خشونتى را مشاهده كردم، هنگامى كه خدمت رسول خدا بازگشتم ماجرا را به آن حضرت گفته و از على عيبجويى كردم، ناگاه ديدم چهرۀ پيامبر خدا (ص) دگرگون شد و فرمود: اى بريده آيا من نسبت به مؤمنان از نفسهاى خودشان اولى نيستم؟ عرض كردم بله يا رسول الله، حضرت فرمود: «هر كه من مولاى او هستم، پس على مولاى اوست.» «18»

اين روايت را حاكم نيشابورى در مستدرك خويش آورده و باز اضافه نموده است كه «اين روايت صحيح است بر حسب نظر بخارى و مسلم.» «19»

از اين روايت استفاده مى شود كه پيامبر اكرم (ه 2 ص) جمله «من كنت مولاه فهذا على مولاه» را فقط در جريان غدير خم ذكر نكرده اند بلكه در موارد ديگر نيز براى تثبيت ولايت حضرت على (ع) آن را تكرار فرموده، چنانچه حديث ثقلين نيز در موارد متعدد از آن حضرت روايت شده است.

اين

بدان جهت است كه امت از قرآن و عترت پيروى نموده و هرگز آن دو را به فراموشى نسپارد. و نيز از اينكه پيامبر اكرم در ابتدا به آيۀ شريفه «النَّبِيُّ أَوْلىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ» اشاره نموده و اولويت خود را بيان مى دارد، استفاده مى شود كه مراد از اولى و مولى يكى است و آن حضرت در صدد است همان ولايت و اولويتى را كه خداوند سبحان براى وى قرار داده است براى حضرت على (ع) نيز تثبيت بفرمايد، وگرنه لزومى نداشت كه حضرت به اين آيه استناد كند و آن يك عمل بيهوده و لغوى محسوب مى شد- و ان شاء اله در آينده معناى لغوى ولى و مولى از ديدگاه اهل لغت مورد بحث قرار خواهد گرفت- و نيز در جملۀ پيامبر اكرم كه فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه- هر كه من مولاى اويم، پس على مولاى اوست» در ابتداى نظر، دو احتمال وجود دارد، يكى اخبار، يعنى خبر دادن و ديگرى انشاء، اخبار بدان جهت كه پيامبر اكرم (ص) در صدد است خبر دهد كه خداوند سبحان، على را ولى و اولى به تصرف در امور مؤمنين قرار داده است، و انشاء از آن رو كه شخص آن حضرت، على (ع) را با بيان اين جمله به خلافت و ولايت منصوب مى فرمايد، گرچه آنچه با

______________________________

(18). و اخرج ابن ابى شيبة و احمد و النسائى عن بريدة، قال: غزوت مع على اليمن، فرأيت منه جفوة فلما قدمت على رسول الله (ص) ذكرت عليا فتنقصته، فرأيت وجه رسول الله (ص) تغير و قال: يا بريدة أ لست اولى بالمؤمنين من انفسهم؟ قلت: بلى يا رسول

الله، قال: من كنت مولاه فعلى مولاه. (الدر المنثور، 5/ 182)

(19). المستدرك، 3/ 110.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 130

مذهب ما شيعۀ اماميه موافق تر است و از ظاهر آيۀ تبليغ (يا أيها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك) كه در اين رابطه نازل شده است نيز استفاده مى گردد، همان احتمال اول است، چنانچه اين معنا پوشيده نيست.

ابلاغ خلافت امير المؤمنين (ع) توسط پيامبر اكرم (ص):

در ادامۀ بحث از اين آيه بجاست همين جا مطالبى [دربارۀ خلافت و ولايت امير المؤمنين على (ع)] متذكر شويم.

برادران سنى مذهب ما مى گويند كه پيامبر اكرم (ص) در طول حيات خويش وصيت نكرد و كسى را به عنوان خليفه و جانشين براى خود مشخص ننمود، به همين جهت مردم پس از وفات آن حضرت در سقيفه اجتماع نموده و بعد از منازعه و كشمكشى كه بين مهاجرين و انصار بر سر مسأله خلافت به وقوع پيوست، بالاخره با پيشقدمى پنج نفر يعنى عمر بن خطاب، ابو عبيده جراح، اسيد بن حضير، بشير بن سعد و سالم مولاى ابى حذيفه، «ابو بكر» را انتخاب و افراد در سقيفه به عنوان خلافت با وى بيعت كردند. آنگاه ساير مردم از آنان متابعت نموده و بدين گونه امامت و خلافت براى ابو بكر مسلّم گشت.

آنان از اين جريان گاهى به شورى تعبير نموده و مى گويند پس از وفات پيامبر اكرم (ص) تعيين خليفه به وسيلۀ شورايى از مهاجرين و انصار انجام پذيرفت.

كتاب صحيح مسلم از فرزند عمر (عبد الله) به نقل از پدر خويش (خليفۀ دوم) جمله اى نقل مى كند كه عين آن اين چنين است:

«انى لئن لا استخلف، فان رسول الله (ص) لم يستخلف، و ان استخلف فان

ابا بكر قد استخلف «20»»

اگر من جانشينى براى خويش مشخص نسازم، همانا پيامبر خدا نيز براى خود جانشينى مشخص ننمود، و اگر جانشينى معين كنم، همانا ابو بكر اين چنين كرد.

و امّا ما شيعۀ اماميه معتقديم كه پيامبر اكرم (ص) در زمان حيات خويش، از زمان بعثت تا هنگام وفات، نه يك مرتبه بلكه چندين بار، على (ع) را به عنوان خليفه و جانشين خويش معرفى فرمود.

در روايتهاى متعدد به اين واقعيت تصريح شده كه در اينجا ما نمونه هايى از آن را متذكر شده و بحث مفصل آن را به كتابهاى علم كلام كه به بررسى اينگونه مسائل اعتقادى اختصاص دارد واگذار مى كنيم:

______________________________

(20). صحيح مسلم، 3/ 1455 (چاپ ديگر 6/ 5) كتاب الاماره، باب دوم.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 131

1- طبرى در تاريخ خويش به سند خود از عبد الله بن عباس از على بن ابى طالب (ع) روايت مى كند كه هنگامى كه آيۀ «وَ أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ «21»» به پيامبر اكرم (ص) نازل گرديد آن حضرت مرا خواست و فرمود:

اى على همانا خداوند مرا مأمور نموده كه خويشاوندان نزديك خود را ارشاد و انذار نمايم ... پس صاعى از طعام تهيه كن و كتفى از گوسفند بر آن بيفزا، همراه با كوزۀ بزرگى از شير، آنگاه فرزندان عبد المطلب را دعوت كن تا با آنان سخن گويم و آنچه را بدان مأمور هستم به آنان ابلاغ نمايم. من آنچه را پيامبر (ص) دستور فرموده بود انجام دادم، آنگاه آنان را كه تعدادشان به چهل نفر يا كمى كمتر مى رسيد دعوت كردم، در ميان آنان عموهاى آن حضرت، ابو طالب، حمزه، عباس

و ابو لهب نيز حضور داشتند. هنگامى كه پيامبر اكرم (ص) خواست با آنان سخن گويد، ابو لهب در كلام آن حضرت دويد و گفت پيش از اين نيز شما را سحر كرده است، آنگاه كسانى كه در جلسه اجتماع كرده بودند پيش از آنكه پيامبر (ص) با آنان سخنى بگويد از جاى بلند شده و متفرق شدند.

فرداى آن روز باز پيامبر اكرم (ص) فرمود: اين مرد، كلام را از من ربود و پيش از اينكه من با خويشان سخن گويم آنان متفرق شدند، امروز نيز طعامى همانند روز قبل تهيه نما و آنان را دعوت كن، پس من چنين كرده و آنان را گرد آوردم ... آنگاه پيامبر اكرم (ص) آغاز به سخن نمود و فرمود:

اى بنى عبد المطلب، به خدا سوگند من جوانى از عرب را نمى شناسم كه بهتر از آنچه من براى شما آورده ام براى قومش آورده باشد، من خير دنيا و آخرت را براى شما آورده ام، خداوند مرا مأمور نموده كه شما را به پرستش او دعوت كنم، كداميك از شما مرا در اين كار مهم يارى خواهيد كرد تا اينكه برادر و وصى و جانشين من در ميان ديگران باشد؟ همه از جواب گفتن امتناع نمودند. امّا من با اينكه از همۀ آنها كم سن تر، چشم فرو افتاده تر، شكم برآمده تر و ساق پا نازك تر بودم گفتم: اى رسول خدا من در اين امر مهم، وزير و ياور تو خواهم بود، در آن هنگام حضرت، كتف مرا گرفت و فرمود: بى گمان اين برادر و وصى و جانشين من در ميان شماست، از او شنوايى داشته باشيد و پيرويش كنيد- آنگاه همۀ خويشان

در حالى كه (از روى استهزاء) مى خنديدند از جاى خويش بلند شده و به ابو طالب مى گفتند: محمد تو را مأمور كرد كه از فرزندت شنوايى و اطاعت داشته باشى! «22»

______________________________

(21). الشعراء/ 214.

(22). عن عبد الله بن عباس، عن على بن ابى طالب، قال لما نزلت هذه الآية على رسول الله (ص): «و انذر عشيرتك-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 132

[اين روايت در بين محدثين و روات، به نام حديث «بدء الدعوة» مشهور و معروف است و بسيارى از مورخين و محدثين شيعه و سنى، آن را صحيح دانسته اند.]

اين روايت را ابن اثير در كامل (جلد 2 صفحه 62)، ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه (جلد 13 صفحه 210 و 244) بحار الانوار (جلد 18 صفحه 178) به نقل از علل، و مرحوم علامۀ امينى با سندهاى بسيار زياد از طرق راويان سنى مذهب در الغدير (جلد 2 صفحه 278) آورده اند كه مى توان به آنها مراجعه نمود.

ابن ابى الحديد پس از نقل جريان فوق مى نويسد: «اين داستان دلالت بر اين دارد كه على (ع) وزير رسول خداست بر اساس نص كتاب و سنت، زيرا خداوند تبارك و تعالى به نقل از حضرت موسى مى فرمايد: «وَ اجْعَلْ لِي وَزِيراً مِنْ أَهْلِي، هٰارُونَ أَخِي، اشْدُدْ بِهِ أَزْرِي، وَ أَشْرِكْهُ فِي أَمْرِي «23»- و قرار ده براى من وزيرى از ميان اهلم، هارون برادرم را، پشتم را به او محكم كن، و وى را در مأموريتم شريك گردان»، و پيامبر اكرم (ص) در روايتى كه نقل آن بين همه فرقه هاى مسلمانان اجماعى است خطاب به حضرت على (ع) مى فرمايد: «انت منى بمنزلة هارون من موسى الا

انه لا نبى بعدى- تو نسبت به من همانند هارون نسبت به موسى هستى جز اينكه پس از من پيامبرى نخواهد بود- پس با توجه به اين حديث، تمام آن مراتبى كه براى هارون از جانب موسى وجود داشت براى على (ع) وجود دارد، على (ع) وزير و پشتيبان رسول خداست و اگر آن حضرت، خاتم پيامبران نبود

______________________________

- الاقربين» دعانى رسول الله (ص) فقال يا على ان اللّه امرنى ان انذر عشيرتى الاقربين ... فاصنع لنا صاعا من طعام و اجعل عليه رجل شاة و املا لنا عسا من لبن ثم اجمع لى بنى عبد المطلب حتى اكلمهم و ابلغهم ما امرت به ففعلت ما امرنى به ثم دعوتهم له و هم يومئذ اربعون رجلا يزيدون رجلا او ينقصونه، فيهم اعمامه ابو طالب و حمزه و العباس و ابو طالب ... فلما اراد رسول الله (ص) ان يكلمهم، بدره ابو لهب الى الكلام فقال: لقدما سحركم صاحبكم، فتفرق القوم و لم يكلمهم رسول الله (ص)، فقال الغد يا على ان هذا الرجل سبقنى الى ما قد سمعت من القول فتفرق القوم قبل ان اكلمهم، فعد لنا من الطعام بمثل ما صنعت ثم اجمعهم إليّ، قال: ففعلت ثم جمعتهم ... ثم تكلم رسول الله (ص) فقال: يا بنى عبد المطلب انى و الله ما اعلم شابا فى العرب جاء قومه بافضل مما قد جئتكم به، انى قد جئتكم بخير الدنيا و الآخرة و قد امرنى الله تعالى ان ادعوكم اليه فأيكم يؤازرنى على هذا الامر على ان يكون اخى و وصيى و خليفتى فيكم؟ قال: فاحجم القوم عنها جميعا و قلت- و انى لاحدثهم سنا

و ارمصهم عينا و اعظمهم بطنا و احمشهم ساقا انا يا نبى الله اكون وزيرك عليه، فاخذ برقبتى ثم قال: ان هذا اخى و وصيى و خليفتى فيكم فاسمعوا له و اطيعوا، قال: فقام القوم يضحكون و يقولون لأبي طالب: قد امرك ان تسمع لابنك و تطيع. (تاريخ طبرى، چاپ ليدن، جلد 3/ 1171)

(23). طه/ 29- 32.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 133

در نبوت نيز شريك آن حضرت محسوب مى شد. «24»»

اينك اى برادر مسلمان در اين كلمات تأمل كن، اينها اعترافات يك عالم سنى متتبع است كه در مشهورترين كتاب خود به يادگار گذاشته است.

2- عمران بن حصين از پيامبر اكرم (ص) روايت نموده است كه آن حضرت فرمود:

«از على چه مى خواهيد، از على چه مى خواهيد، از على چه مى خواهيد؟

على از من و من از اويم و او ولى هر مؤمن است پس از من «25»».

ما، در آينده بحث خواهيم كرد كه ولى به معنى اولى به تصرف و سرپرست و حاكم است و در اين روايت با جملۀ «پس از من» هر گونه احتمال اينكه ولى به معنى محبت و دوستى باشد نفى گرديده و متعين است كه منظور از آن خلافت و ولايت است، يعنى همانگونه كه در زمان حيات پيامبر اكرم (ص) آن حضرت صاحب اختيار مسلمانان بود پس از وفات آن حضرت، على (ع) ولى و اولى به تصرف در امور مسلمين است.

3- پيش از اين در خبر بريده و خبر زيد بن ارقم خوانديم كه پيامبر اكرم (ص) فرمود: هر كس من مولاى او هستم على مولاى اوست و گفتيم با توجه به جملۀ قبلى آن كه فرمود:

«آيا من نسبت به مؤمنان از خود آنان اولى نيستم» مى خواهد آنچه را خداوند از اولويت و ولايت براى وى ثابت نموده براى على (ع) نيز ثابت كند وگرنه ذكر اين جمله لغو و بى مورد خواهد بود. نظير اين نيز در خبر عمّار ياسر دربارۀ بخشش انگشتر در نماز و نزول آيۀ ولايت خواهد آمد.

4- صحيح بخارى به سند خويش از ابراهيم بن سعد از پدرش روايت نموده كه پيامبر اكرم (ص) به على (ع) فرمود: «آيا تو خوشنود نيستى كه نسبت به من به منزلۀ هارون از موسى باشى؟ «26»»

از اين روايت استفاده مى شود همان گونه كه هيچ كس به حضرت موسى از برادرش هارون نزديكتر نبود و به همين جهت وى را در قوم بنى اسرائيل جانشين خود قرار داد، هيچ كس به پيامبر اكرم (ص) و به اهداف آن حضرت از برادر و وزيرش امير المؤمنين (ع) نزديكتر نبود و به همين جهت تداوم خلافت را به عهده آن حضرت گذاشت.

______________________________

(24). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، 13/ 211.

(25). ما تريدون من على؟ ما تريدون من على؟ ما تريدون من على؟ ان عليا منى و انا منه و هو ولى كل مؤمن من بعدى. (سنن ترمذى، 5/ 296، باب مناقب على بن ابى طالب، حديث 3796.)

(26). اما ترضى ان تكون منى بمنزلة هارون من موسى؟ (صحيح بخارى، 2/ 300 باب مناقب على بن ابى طالب).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 134

5- امير المؤمنين على (ع) خود ضمن خطبۀ قاصعه، كلامى دارد كه در آن مقام و موقعيت خويش نزد رسول خدا (ص) را مشخص فرموده، فرازهايى از آن كلام اينگونه است.

«شما بخوبى موقعيت

مرا از نظر خويشاوندى و قرابت و منزلت و مقام ويژه نسبت به رسول خدا (ص) مى دانيد، او مرا در دامن خويش پرورش داد، من كودك بودم، او مرا (همچون فرزندش) در آغوش خويش مى فشرد و در استراحتگاه مخصوص خويش جاى مى داد، بدنش را بر بدنم مى چسبانيد و بوى پاكيزۀ او را استشمام مى كردم، غذا را مى جويد و در دهانم مى گذاشت، هرگز دروغى در گفتارم نيافت و اشتباهى در كردارم پيدا نكرد. از همان ابتدا كه رسول خدا را از شير بازگرفتند، خداوند بزرگترين فرشته از فرشتگان خويش را مأمور ساخت تا شب و روز وى را به راههاى بزرگوارى و درستى و اخلاق نيك سوق دهد، و من همچون كودك تازه از شير گرفته شده به دنبال آن حضرت حركت مى كردم و او هر روز نكتۀ تازه اى از اخلاق نيك را براى من آشكار مى ساخت و مرا فرمان مى داد كه به او اقتدا كنم.

وى مدتى از سال، مجاور كوه حرا مى شد، تنها من او را مشاهده مى كردم و كسى جز من او را نمى ديد. در آن روز غير از خانۀ رسول خدا (ص) خانه اى كه در آن اسلام راه يافته باشد وجود نداشت، تنها خانۀ آن حضرت بود كه او و خديجه و من نفر سوم آنها، اسلام را پذيرفته بوديم، من نور وحى و رسالت را مى ديدم و نسيم نبوت را استشمام مى كردم، من به هنگام نزول وحى به محمد، صداى نالۀ شيطان را شنيدم! از رسول خدا پرسيدم: اين ناله چيست: فرمود اين شيطان است كه از پرستش خويش مأيوس گشته است، تو آنچه را كه من مى شنوم مى شنوى و آنچه را

كه من مى بينم مى بينى! تنها فرق ميان من و تو اين است كه تو پيامبر نيستى، بلكه وزير من هستى و بر طريق و جادۀ خير قرار دارى. «27»»

______________________________

(27). و قد علمتم موضعى من رسول الله (ص) بالقرابة القريبة و المنزلة الخصيصة، وضعنى فى حجره و انا ولد يضمنى الى صدره و يكنفنى فى فراشه و يمسنى جسده و يشمنى عرفه و كان يمضغ الشى ثم يلقمنيه، و ما وجد لى كذبة فى قول و لا خطلة فى فعل، و لقد قرن الله به (ص) من لدن ان كان فطيما اعظم ملك من ملائكته يسلك به طريق المكارم و محاسن اخلاق العالم ليله و نهاره، و لقد كنت أتبعه اتباع الفصيل اثرامه، يرفع فى كل يوم من اخلاقه علما و يأمرنى بالاقتداء به. و لقد كان يجاور فى كل سنة بحراء فأراه و لا يراه غيرى، و لم يجمع بيت واحد يومئذ فى الاسلام غير رسول الله (ص) و خديجة و انا ثالثهما، ارى نور الوحى و الرسالة و اشم ريح النبوة، و لقد سمعت رنة الشيطان حين نزل الوحى عليه (ص) فقلت با رسول الله ما هذه الرنة؟ فقال هذا الشيطان ايس من عبادته انك تسمع ما اسمع و ترى ما ارى الا انك لست بنبى و لكنك وزير، و انك لعلى خير (نهج البلاغه، فيض/ 811، خطبۀ 234،

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 135

آيا پيامبر اكرم (ص) بدون تعيين جانشين از دنيا رحلت فرمود؟

در ادامه و توضيح روايتهاى گذشته بايد به يك سؤال مهم و اساسى پاسخ گفت و آن اينكه: آيا پيامبر اكرم (ص) در طول حيات خويش بدون تعيين جانشين از دنيا رحلت فرمود؟

آيا مى توان تصور كرد، پيامبرى

كه براى عموم مردم به رسالت مبعوث شده و خداوند وى را رحمة للعالمين و خاتم النبيين قرار داده و طبق آيات شريفۀ قرآن وى را به هدايت و بر اساس دين حق مبعوث فرموده تا على رغم خواست مشركان بر همۀ اديان پيروز شود. «28»

آيا پيامبرى كه تمام عمر شريف خويش و تمام توان خود و خانواده و اصحابش را در ترويج و گسترش اسلام مصروف نموده تا جايى كه در اثر آن همه تلاش بر جان وى بيم مى رود و خداوند او را از حرص ورزيدن بيش از حد در هدايت مردم، منع مى كند. «29»

آيا كسى كه در راه اسلام صدها شهيد از بهترين مسلمانان را تقديم نموده، و در مقام تبليغ و ارشاد از بيان فرعى ترين و جزئى ترين مسائل اسلام هم چشم پوشى نكرده است، آيا كسى كه على رغم دعوت جهانى، بخوبى مى داند كه اسلام هنوز بر سر تا سر حجاز نيز گسترش نيافته تا چه رسد به ساير نقاط جهان و مى داند كه هنوز سلاطين كافر ايران و روم مقابل دعوت وى ايستاده اند و دفع آنها جز با نيرو و قدرت و رهبرى قاطع متمركز امكان پذير نيست، آيا كسى كه به اخلاق عرب و تعصبات قومى و قبيلگى آنان آشناست و هنوز برخى رسوم جاهليت را در اذهان و افكار آنان مى داند و به وجود منافقين فرصت طلب در داخل صفوف مسلمانان بدرستى آگاه است.

كسى كه مى داند حب دنيا و مقام و رياست رأس تمام گناهان است و مى داند خطر بازگشت به اعقاب در ميان نومسلمانان حجاز همچنان وجود دارد و خداوند اين خطر را از قبل گوشزد فرموده كه «وَ مٰا مُحَمَّدٌ إِلّٰا

رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ مٰاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلىٰ أَعْقٰابِكُمْ» «30»

______________________________

- لح 300، خطبۀ 192).

(28). هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدىٰ وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ* (صف/ 9) هُوَ الَّذِي أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدىٰ وَ دِينِ الْحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى الدِّينِ كُلِّهِ وَ كَفىٰ بِاللّٰهِ شَهِيداً (فتح/ 28).

(29). لَقَدْ جٰاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مٰا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ (توبه/ 128) لَعَلَّكَ بٰاخِعٌ نَفْسَكَ أَلّٰا يَكُونُوا مُؤْمِنِينَ (الشعراء/ 3).

(30). محمد نيست مگر پيامبرى كه پيش از وى نيز پيامبران بودند اگر درگذرد به مرگ يا شهادت شما به دين جاهليت خود دوباره بازخواهيدگشت؟! (آل عمران/ 144).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 136

آيا پيامبرى كه خود، آنگونه كه در صحيح بخارى و جاهاى ديگر درج شده فرموده است:

«روز قيامت مردانى از امت من را مى آورند كه فرشتگان دوزخ آنان را به طرف آتش مى كشند، من مى گويم خداوندا اينان اصحاب من هستند، در جواب گفته مى شود، تو نمى دانى اينان پس از تو، بدعتها پديد آوردند و من همان سخن عبد صالح (عيسى) (ع) را مى گويم كه گفت: تا من در ميان آنان بودم خود گواه بر اعمالشان بودم اما از آن هنگام كه مرا به نزد خود فراخواندى خود مراقب و نگهبان آنان بودى، آنگاه در جواب من گفته مى شود از آن زمان كه تو از آنان مفارقت كردى اينان از دين تو مرتد شده و به اعقاب خويش بازگشت نمودند.» «31»

حال آيا چنين پيامبرى كه علاوه بر مقام نبوت و رسالت، با آن همه عقل و درايت و فراست، و آن همه اهتمامى كه به

انتشار و گسترش اسلام داشت مى توان گفت و آيا عقل مجاز مى شمارد كه گفته شود چنين پيامبرى امر دين و امت را مهمل گذاشته و امر رهبرى امت پس از خود را مشخص ننموده و تكليف مسلمانان را در اين امر مهم معين نكرده باشد؟!

چگونه است كه اگر رئيس يك اداره و يا كدخداى يك روستاى كوچك بخواهد به مسافرتى كوتاه برود كسى را به عنوان جانشين براى خويش مشخص مى كند و مردم را براى حل و فصل امور به وى ارجاع مى دهد، و يا شخص پيامبر اكرم (ص) هنگامى كه به يك غزوه و يا مسافرتى تشريف مى بردند در شهر كوچك مدينه براى خويش جانشينى مشخص مى فرمودند و مردم را در امور خصوصى و عمومى به آنها ارجاع مى دادند كه اسامى آنها در كتابهاى تاريخ ثبت و ضبط است، پس چگونه مى توان به چنين پيامبرى نسبت داد كه مسأله جانشينى پس از خود را مسكوت گذاشته است! آيا پيامبر اكرم (ص) مسأله مهم جانشينى را پس از خود مبهم گذاشت؟ آيا اين ابهام و اهمال از روى عمد بوده و يا از روى غفلت و فراموشى؟!

آيا امكان دارد گفته شود چون ابو بكر براى جانشينى خويش، خليفه معين نمود، به مصالح مسلمانان بصيرتر، نسبت به مسلمانان مهربان تر، و بر اجتماع و وحدت آنان حريص تر از پيامبر اكرم (ص) بود، با اينكه خداوند سبحان دربارۀ آن حضرت فرمود:

______________________________

(31). يجاء برجال من امتى فيؤخذ بهم ذات الشمال، فاقول: يا رب اصيحابى، فيقال: انك لا تدرى ما احدثوا بعدك، فاقول كما قال العبد الصالح: و كنت عليهم شهيدا ما دمت فيهم فلما توفيتنى كنت انت الرقيب عليهم،

فيقال: ان هؤلاء لم يزالوا مرتدين على اعقابهم منذ فارقتهم. (بخارى، 3/ 127 در تفسير سورۀ مائده و ترمذى، 5/ 4 در تفسير سورۀ انبياء).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 137

«حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَؤُفٌ رَحِيمٌ». «32»

يك داستان قابل توجه:

از يك عالم شيعى داستانى در اين باره نقل شده كه بسيار قابل توجه است:

عالمى شيعى به هنگام سفر، بر جماعتى از تسنن وارد شد، شب هنگام فرا رسيد، ميزبانان اصرار كردند كه شب را نزد آنان بماند، عالم شيعى گفت به شرط اينكه از مسائل اختلافى مذهب سخنى به ميان نيايد، آنان پذيرفتند. امّا پس از صرف شام يكى از علماى سنت گفت نظر شما دربارۀ ابو بكر چيست؟ عالم شيعى گفت: وى مردى مسلمان و با فضيلت بود، نماز مى خواند، روزه مى گرفت، حج بجاى مى آورد، تصدق مى بخشيد و رفيق و يار غار پيامبر اكرم (ص) بود. عالم سنى گفت صحيح است ادامه بده. عالم شيعى اضافه كرد، بله او از پيامبر خدا هم در حدّ بسيار بالايى عاقل تر و بافضيلت تر بود، همۀ حاضران از اين سخن تعجب كردند و گفتند تو چگونه چنين سخنى را مى گويى؟

گفت: بدان جهت كه رسول خدا (ص) مدت بيست و سه سال رهبرى مسلمانان را به عهده داشت، امّا با اين حال به فكرش نرسيد كه رهبرى امت پس از خود را مشخص كند و شخصى را براى جانشينى خود معين نمايد. امّا ابو بكر با اينكه كمتر از سه سال خلافت مسلمانان را بر عهده داشت چنين ضرورتى را احساس كرد و اين معنى را متوجه شد كه براى پس از خويش جانشينى مشخص كند، به همين خاطر او عاقل تر

از پيامبر اكرم (ص) بود.

و درست در اين هنگام بود كه افراد حاضر در جلسه به عمق كلام وى پى بردند.

نظر خليفۀ دوم در تعيين خليفه:

و نيز روزى فرزند خليفۀ دوم به پدرش گفت:

سخنى را از مردم شنيده ام كه دوست دارم برايت بازگويم:

مردم مى پندارند كه تو جانشينى براى خود مشخص نخواهى كرد با اينكه اگر تو يك شتربان و يا چوپان گوسفندان داشته باشى و او گله را بى سرپرست رها كند و به نزد شما بيايد، او را سرزنش مى كنى كه گله را ضايع كرده است، با اينكه سرپرستى و حراست مردم بمراتب مهم تر است. عمر گفت: بله نظر من هم همين است. «33»

پس چگونه مى توان گفت پيامبر اكرم (ص) نسبت به چنين نكتۀ روشن و واضحى كه فرزند عمر به آن توجه داشته و پدرش هم با نظر وى موافق بوده، بى توجه بوده است؟

______________________________

(32). توبه/ 128.

(33). حينما طعن الخليفة الثانى قال له ابنه: سمعت الناس يقولون مقالة فآليت ان اقولها لك زعموا انك غير مستخلف و انه لو كان لك راعى ابل او راعى غنم ثم جاءك و تركها رأيت ان قد ضيع، فرعاية الناس اشد، قال:

فوافقه قولى (صحيح مسلم 3/ 1455، كتاب الامارة).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 138

در جاى ديگر عايشه به عبد الله عمر مى گويد:

«فرزندم سلام مرا به پدرت عمر برسان و به او بگو مبادا امت محمد را بدون سرپرست بگذارى، براى خويش جانشين معين كن و مردم را بعد از خود سر در گم مگذار كه من بر مردم از فتنه مى ترسم.» «34»

آيا مى توان گفت عايشه ضرر و خطر فتنه را درك كرده، اما پيامبر خدا (ص) درك ننموده است؟ در جاى ديگر،

«افرادى عمر را قبل از مرگ عيادت كردند و به او گفتند وصيت كن و براى خود جانشينى تعيين نما.» «35»

آيا مى توان گفت آنان مصلحت وصيت و تعيين خليفه را دانسته، اما پيامبر اكرم (ص) از آن آگاهى نداشته است؟

وصيت در مسائل شخصى مهمتر است يا تعيين سرنوشت امت اسلام؟:

آيا مى توان گفت حفظ و گسترش و اجراى دستورات اسلام و حفظ نظام مسلمين در نظر پيامبر اكرم (ص) به اندازۀ وصيتهاى شخصى دربارۀ اموال جزئى اهميت نداشته است؟ با اينكه از آن حضرت روايت شده كه فرمود:

«هر كس بدون وصيت از دنيا برود به مرگ جاهليت از دنيا رفته است» «36».

و نيز فرموده:

«هيچ مرد مسلمانى سزاوار نيست دو شب بخسبد و مطلبى كه بايد نسبت به آن وصيت كند داشته باشد. مگر اينكه وصيتش را نوشته و نزد وى موجود باشد» «37».

دليل ديگرى بر نصب حضرت على (ع) به خلافت:

در اواخر عمر شريف پيامبر اكرم (ص) آيۀ زير بر ايشان نازل گرديد:

«يٰا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ، وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ، وَ اللّٰهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّٰاسِ» «38» اى پيامبر آنچه را از جانب پروردگارت به تو نازل گرديده ابلاغ نما و اگر ابلاغ نكنى رسالت الهى را به انجام نرسانده اى و خداوند تو را از

______________________________

(34). قالت عائشة لعبد الله بن عمر: يا بنى ابلغ عمر سلامى و قل له: لا تدع امة محمد بلا راع، استخلف عليهم و لا تدعهم بعدك هملا فانى اخشى عليهم الفتنة (الامامة و السياسة، 1/ 28).

(35). و قال له رجال عادوه قبل موته: اوص يا امير المؤمنين و استخلف (شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، 12/ 189 و بخارى ج 2/ 299).

(36). من مات بغير وصية مات ميتة جاهلية (وسايل الشيعة، 13/ 352 باب اول از ابواب وصايا حديث 8.)

(37). ما حق امرى مسلم ان يبيت ليلتين و له شي ء يوصى فيه الا وصيته مكتوبة عنده. (سنن ابن ماجه 2/ 901 كتاب الوصايا، حديث 2699).

(38). مائده/ 67.

مبانى فقهى حكومت

اسلامى، ج 1، ص: 139

شر مردم محفوظ نگاه مى دارد.

مفهوم اين آيه اعلام مى دارد كه مربوط به يك مسأله مهم و اساسى است كه دعوت پيامبر (ص) با آن تماميت يافته و تداوم رسالت با آن تضمين مى گردد، به گونه اى كه اگر ابلاغ نشود رسالت در معرض تهديد قرار مى گيرد.

از ظاهر آن نيز استفاده مى شود كه مردم با اين ابلاغ مخالفند و در صورت اعلام با آن معارضه خواهند كرد و به همين جهت خداوند سبحان به پيامبر خود اطمينان مى دهد كه وى را از گزند مردم محفوظ نگاه خواهد داشت. از طرق متعدد شيعه و سنى روايت شده كه اين آيه در رابطه با جريان غدير خم و نصب حضرت على (ع) به خلافت و ولايت نازل شده، از باب نمونه، سيوطى (يكى از علماى سنت) در الدر المنثور از ابن ابى حاتم و ابن مردويه و ابن عساكر از ابى سعيد نقل مى كند كه آيۀ «يا أيها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك» روز غدير خم در رابطه با على بن ابى طالب بر پيامبر اكرم (ص) نازل شده است. «39»

اجمالى از جريان غدير خم:

جريان غدير خم اجمالا از اين قرار است: هنگامى كه پيامبر اكرم (ص) از حجة الوداع (آخرين سفرى كه به حج مشرف شدند) بازمى گشتند، در بين راه در جحفه به سرزمين غدير خم كه محل جدا شدن راه حجاج مدينه از ساير شهرها بود رسيدند.

در اين هنگام آيۀ، «يا أيها الرسول ...» نازل گرديد. پيامبر اكرم (ص) توقف نموده و دستور دادند آنها كه جلو رفته بودند برگردند، و صبر كردند تا آنها كه پشت سر بودند رسيدند و بر مكان بلندى

كه از جهاز شتر درست شده بود بالا رفتند و در ضمن خطبه اى فرمودند: آيا مى دانيد كه من نسبت به مؤمنين از خودشان اولى هستم؟ اين كلام را سه مرتبه تكرار فرمودند، همه جواب دادند بله يا رسول الله. حضرت فرمودند: «من كنت مولاه فعلى مولاه» هر كس من مولاى او هستم، على مولاى اوست. در اين سفر، پيامبر اكرم (ص) را نود هزار و به روايتى صد و بيست هزار نفر همراهى مى كردند. آنچه گفته شد به صورت متواتر از اكثر صحابۀ پيامبر اكرم (ص) نقل شده، گرچه در نقل برخى عبارات، اختلاف جزئى وجود دارد.

علامۀ متتبع مرحوم آيت الله حاج شيخ عبد الحسين امينى طاب ثراه در اوايل جلد اول كتاب الغدير يكصد و ده تن از بزرگان صحابه را با ذكر موارد و مآخذ از كتابهاى اهل سنت

______________________________

(39). الدر المنثور، 2/ 298.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 140

شمارش مى كند كه جريان غدير خم را روايت نموده اند كه در صورت نياز به بررسى بيشتر مى توان به آنجا مراجعه كرد.

البته اين نكته را همين جا بايد متذكر شوم كه گرچه امامت و رهبرى به وسيلۀ بيعت و انتخاب مردم نيز منعقد مى گردد و اين نظر، مورد قبول است و در مباحث آينده نيز با دلايل كافى و وافى به يارى خداوند آن را اثبات خواهيم كرد، اما اين انتخاب و بيعت بطور قطع در طول نص «40» و دليل نقلى است، زيرا با وجود نص از جانب پيامبر اكرم (ص) كه هيچ گاه از روى هوى سخن نمى گويد و نسبت به صالح ترين و لايق ترين فرد جامعه شناخت و آگاهى لازم را دارد، ديگر

جايى براى شورى و يا انتخاب مردم باقى نمى ماند، و در اين صورت اگر بيعتى هم وجود داشته باشد چيزى جز تأكيد بر نص نخواهد بود، چرا كه خداوند تبارك و تعالى فرمود:

«وَ مٰا آتٰاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ «41»- آنچه را پيامبر براى شما آورده است بگيريد.»

على (ع) و غصب خلافت:

امير المؤمنين (ع) [خود دربارۀ استبعاد حركتى كه پس از وفات رسول خدا انجام گرفت] مى فرمايد: هنگامى كه پيامبر اكرم (ص) از دنيا رحلت فرمود مسلمانان دربارۀ خلافت و حكومت با يكديگر به نزاع برخاستند، به خدا سوگند هرگز در قلبم خطور نمى كرد و بر ذهنم نمى گذشت كه عرب پس از وى (پيامبر) اين امر را از اهل بيت او بربايد و اينكه پس از وفات او، خلافت را از من دريغ دارند. «42»

و باز در كلامى ديگر مى فرمايد:

«به خدا سوگند از هنگام وفات رسول خدا تا كنون همواره از حق خويش محروم مانده ام و ديگران را بر من مقدم داشته اند.» «43»

در خاتمۀ اين مبحث بجاست گفتگويى كه بين هشام بن حكم (يكى از اصحاب و شاگردان امام صادق (ع)) و عمرو بن عبيد معتزلى بصرى به وقوع پيوسته است متذكر شويم،

______________________________

(40). اين اصطلاح در مباحث آينده نيز به كار مى رود و مقصود از آن اين است كه اعتبار و حجيت بيعت و انتخاب مردم هنگامى است كه دليل قطعى مبنى بر تعيين شخص خاصى يا صنف معينى مثلا فقهاى جامع الشرائط در شرع اقدس وجود نداشته باشد، وگرنه ديگر جاى انتخاب نيست. (مقرر)

(41). حشر/ 7

(42). فلما مضى تنازع المسلمون الامر من بعده، فوالله ما كان يلقى فى روعى و لا يخطر ببالى ان العرب تزعج هذا الامر

من بعده عن اهل بيته و لا انهم منحوه عنى من بعده (نهج البلاغه، نامه 62، فيض/ 1048، لح/ 451.)

(43). فوالله ما زلت مدفوعا عن حقى مستأثرا على منذ قبض الله نبيه (ص) حتى يوم الناس هذا (نهج البلاغه، خطبۀ 6، فيض/ 59، لح 53).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 141

و آن گفتگو اين چنين است:

«هشام بن حكم گويد: روز جمعه اى بود، به شهر بصره وارد شدم، به مسجد شهر رفتم، در آن ميان حلقۀ بزرگى از مردم را مشاهده كردم كه اطراف عمرو بن عبيد- با پوشش رداى سياه رنگى كه با نخهاى پشمى زينت شده و رداى ديگرى بر آن افكنده بود- گرد آمده بودند و از وى دربارۀ مسائل مختلف سؤال مى كردند، من نيز در جمع آنان داخل شده و از مردم خواستم جايى نيز براى من باز كنند، آنان در آخر جمعيت به من جاى دادند، من بر روى دو زانوى خود نشسته و گفتم اى عالم، من مردى غريب هستم، اجازۀ يك سؤال به من مى دهى؟ او به من گفت بفرماييد، گفتم آيا تو چشم دارى؟ او در جواب گفت:

فرزندم اين چگونه سؤالى است، چيزى را كه مى بينى چگونه از وجود آن پرسش مى كنى؟ گفتم پرسشهاى من اينگونه است. گفت: فرزندم، گرچه پرسشهاى تو احمقانه است، ولى بپرس. گفتم پس پاسخم را بده، گفت بپرس، گفتم آيا تو چشم دارى؟ گفت بله، گفتم با آن چه عملى انجام مى دهى؟ گفت با آن رنگها و اشخاص را مشاهده مى كنم. گفتم آيا بينى دارى؟ گفت بله. گفتم با آن چه مى كنى؟ گفت با آن بوها را استشمام مى كنم.

گفتم دهان دارى؟ گفت

بله، گفتم با آن چه مى كنى؟ گفت با آن طعم غذاها را مى چشم.

گفتم گوش دارى؟ گفت بله، گفتم با آن چه مى كنى؟ گفت با آن صداها را مى شنوم. گفتم قلب دارى؟ گفت بله،. گفتم با آن چه مى كنى؟ گفت دريافتهاى اعضا و حواسم را با آن تشخيص و تميز مى دهم. گفتم آيا اين اعضا و جوارح، تو را از قلب بى نياز نمى كند؟ گفت نه. گفتم اين چگونه است با اينكه همۀ اينها صحيح و سالم هستند؟ گفت فرزندم اعضا و جوارح هنگامى كه در چيزى كه بوييده يا ديده يا چشيده يا شنيده باشند شك و ترديد كنند به قلب مراجعه مى كنند و قلب شكها را باطل و يقين را تثبيت مى كند.

هشام گفت: من در اين هنگام به وى گفتم پس خداوند بدين سبب كه حواس و اعضاى بدن دچار شك و خطا مى شوند قلب را قرار داده است؟ گفت بله، گفتم پس اگر قلب نباشد آنها به يقين نمى رسند؟ گفت چنين است، گفتم اى ابا مروان، پس خداوند تبارك و تعالى اعضا و جوارح را بدون مرجع و راهنما قرار نداده، پس چگونه تمام اين مخلوقات را در حيرت و سرگردانى و شك و اختلاف فروگذاشته؟ آيا خداوند براى عموم مردم رهبر و امامى كه به هنگام شك و سرگردانى به آن مراجعه كنند قرار نداد؟ اما براى اعضا و جوارح تو مرجع و امامى كه به هنگام ترديد و شك بدو بازگردند قرار داد؟

هشام گفت در اين هنگام وى ساكت شد و در جواب من فرو ماند، آنگاه رو به من كرد و گفت:

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 142

به من بگو

آيا تو هشام بن حكم نيستى؟ گفتم نه، گفت آيا از همنشينان و دوستان او هستى؟ گفتم نه، گفت تو اهل كدام شهرى؟ گفتم اهل كوفه، گفت پس تو هشام هستى، آنگاه مرا در جاى خود نشاند و تا هنگامى كه من در جلسه حضور داشتم ديگر سخن نگفت» «44».

اين آن چيزى بود كه به صورت خلاصه دربارۀ نصب حضرت على (ع) به خلافت از طرف رسول اكرم (ص) مى توان در اينجا مطرح كرد. البته تفصيل آن را بايد در كتابهاى كلام و اعتقادات جستجو نمود.

لزوم اظهار نظر در مباحث علمى:

و من گمان نمى كنم كه هيچ يك از مسلمانان از برادر مسلمان خود انتظار و توقع داشته باشد كه آنچه را بين خود و خداى خود حق مى داند كتمان كرده و در يك بحث علمى آن را اظهار ننمايد.

آنچه به نظر من از هر فرد مسلمان انتظار مى رود اين است كه در هر حال، ادب را رعايت نموده و زبان و قلم خود را كنترل كند، از نزاع و تشاجر دورى جسته و برادرى و وحدت مسلمانان را در مقابل دشمنان و بيگانگان محفوظ نگاهدارد.

و بر هر عالم منصفى لازم است همواره به دنبال حق بوده و پس از دستيابى به آن، آن را بپذيرد و در صدد نباشد هر آنچه واقع شده است را پاك و بى عيب جلوه داده و آن را توجيه كند. اللهم فاهدنا لما اختلف فيه من الحق.

و نيز به برادران مسلمان خويش چه شيعه و چه سنى سفارش مى كنم كه در مسأله امامت و خلافت به كتاب المراجعات كه مشتمل است بر مكاتبات آيت الله سيد عبد الحسين شرف الدين موسوى از علماى بزرگ شيعه

و علامه استاد شيخ سليم البشرى پيشواى دانشگاه الازهر كه از علماى بزرگ سنى مذهب است مراجعه كنند و از آن بهره جويند، چرا كه اين كتاب با همۀ كوچكى، مشتمل بر مطالبى است كه دردمندان را شفا و تشنگان را سيراب مى كند. خداوند مؤلف بزرگوار و گرانقدرش را جزاى خير دهاد «45».

______________________________

(44). اصول كافى، 1/ 169، كتاب الحجة، باب الاضطرار الى الحجة، حديث 3.

(45). المراجعات يكى از آثار ارزندۀ آيت الله سيد عبد الحسين شرف الدين است كه در آن 112 نامه كه بين ايشان و شيخ الاسلام سليم بشرى مفتى و رئيس سابق جامعۀ الازهر مبادله شده گردآورى شده است. اين دو عالم اسلامى، در اين نامه ها، حقايق بسيارى را مورد بحث و نظر قرار داده اند، بيان اين نامه ها، ادبى، زيبا و محكم است و مطالب مطرح شده در آنها غنى و سرشار. به گفتۀ سليم بشرى: شرف الدين در نامه هاى پرمغز و خوش سبك و محكمش به سان سيلى است كه از قله هاى كوه خيزد، يا ابرى كه از آن ژاله ريزد. از نامه هاى شيخ سليم بشرى نيز پيداست كه دانشمندى عميق و حق جو بوده است. وى در نوشته هايش حقايق مهمى از مسائل-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 143

معناى ولايت و مشتقات آن در لغت و در فرهنگ اسلامى:
اشاره

آنچه از تفسير آيۀ شريفه باقى ماند و لازم است به آن پرداخته شود تفسير ولايت و مشتقات آن است كه به آن مى پردازيم:

معناى لغوى ولايت:

راغب (اصفهانى) در كتاب مفردات خويش واژۀ ولايت را اينگونه معنى مى كند: ولاء و توالى آن است كه دو يا چند چيز به گونه اى كنار هم قرار گيرند كه هيچ چيز غير خودشان بين آنان حايل نباشد، گاهى ولاء و توالى براى قرب مكانى، نسبى، دينى، دوستى، هميارى و همفكرى در اعتقاد استعاره آورده مى شوند «46»

ولايت (به كسر واو) به معنى نصرت و يارى رساندن است و ولايت (به فتح واو) به معنى به عهده گرفتن امور است. برخى گفته اند ولايت (به كسر واو) و ولايت (به فتح واو) مثل دلالت (به كسر دال) و دلالت (به فتح دال) است كه تفاوتى از جهت معنى با يكديگر ندارند و حقيقت آن به عهده گرفتن است.

كلمۀ «ولى» و «مولى» نيز به همين معنى به كار گرفته مى شوند و هر دو هم به معنى «فاعل» يعنى سرپرست و حاكم و «مولى» و هم به معنى «مفعول» يعنى فرد تحت كفالت و سرپرستى (موالى) به كار برده شده است. «47»

نهايۀ ابن اثير مى نويسد در بين اسماء خداوند تبارك و تعالى «ولى» ديده مى شود، يعنى «ياور» و برخى گفته اند يعنى كسى كه ادارۀ امور عالم و همۀ خلايقى كه به وى قيام و قوام دارند به عهدۀ اوست، و يكى از نامهاى خداوند عز و جل «والى» است و اين بدان جهت است كه وى مالك همۀ اشياء است و به هر گونه كه اراده كند در آنها قدرت تصرف دارد، و

______________________________

- اعتقادى شيعه

و غير آن را تصديق كرده است كه از جمله، اهميت اساسى فقه شيعه و مجزى بودن عمل به آن در رفع تكليف است. دوست و معاصر شرف الدين عالم سترگ، شيخ آقا بزرگ تهرانى دربارۀ شخصيت او مى نويسد: شرف الدين يكى از افتخارات اين روزگار و يكى از آيات بزرگ خداست كه در عصر حاضر (قرن چهاردهم هجرى) طلوع كرده است ... كسى كه بخواهد شرف الدين را توصيف كند چه بگويد؟ بگويد او مجتهدى است دانا؟ متكلمى است بى همتا؟ فيلسوفى است نيرومند؟ اصول دانى است متبحر؟ مفسرى است بزرگ؟ محدثى است صادق؟ مورخى است حجت؟ خطيبى است زبان آور؟ پژوهشگرى است نقدگرا؟ اديبى است سترگ؟ آرى شرف الدين اينهمه است و علاوه بر اينها مجاهدى است نستوه در راه دين و مبارزى است پيوسته در سنگر ... (نقباء البشر، ج 3/ 1084). براى شناخت بيشتر عالم مجاهد، شرف الدين به آثار وى و نيز كتاب شرف الدين تأليف فاضل ارجمند محمد رضا حكيمى مراجعه شود. (مقرر).

(46). استعاره، اصطلاحى است در علم معانى بيان و از عاريه گرفته شده و مراد از آن استعمال لفظى است در معنى يا معناهايى كه به معنى حقيقى آن نزديك باشند (مقرر).

(47). مفردات راغب/ 570.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 144

گويا واژۀ ولايت همواره به تدبير و قدرت و توان تأثيرگذارى در ساير پديده ها اشعار دارد، و در صورتى كه اين مفاهيم در كسى مجتمع نباشد اسم والى به وى اطلاق نمى شود.

در احاديث، كلمۀ مولى بسيار تكرار شده و اين بدان جهت است كه اين لفظ بر مصاديق و موارد بسيار زيادى منطبق مى شود كه از آن جمله

است: رب، مالك، آقا و سرور، ولى نعمت، آزاد كنندۀ بنده، ياور، دستيار، پيرو، همسايه، پسر عمو، هم سوگند، هم پيمان، داماد، بردۀ آزاد شده، كسى كه نعمتى به وى بخشيده شده ... و هر كسى كه كارى را به عهده گرفته و يا كارى به او بستگى دارد وى مولى و ولى آن كار محسوب مى شود.

و از همين مورد است حديث «من كنت مولاه فعلى مولاه» كه كلمۀ مولى در اين روايت به اكثر معانى فوق الذكر حمل شده است.

شافعى مى گويد: مراد از مولى در اين روايت، ولايت اسلامى آن حضرت است، همانند گفتار خداوند تبارك و تعالى كه مى فرمايد: «ذلك بان الله مولى الذين آمنوا و ان الكافرين لا مولى لهم». و سخن عمر كه به على (ع) گفت «اصبحت مولى كل مؤمن» معناى آن اين است كه تو امروز، ولى و سرپرست هر مؤمن شدى. برخى گفته اند علت اين فرمايش پيامبر اكرم (ص) اين است كه اسامه به على (ع) گفت تو مولاى من نيستى مولاى من فقط رسول خداست. آنگاه پيامبر اكرم (ص) فرمود: «من كنت مولاه فعلى مولاه- هر كه من مولاى او هستم على مولاى اوست».

و از همين مورد است حديث «ايما امرأة نكحت بغير اذن مولاها فنكاحها باطل- هر زنى بدون اجازۀ مولايش ازدواج كند، ازدواجش باطل است» كه منظور از مولاى او كسى است كه متولى كارهاى اوست، و مسئوليت وى را عهده دار است، و در روايتى به جاى كلمۀ مولاها «وليها» آمده است «48».

و در كتاب صحاح اينگونه آمده است:

ولى: به معنى كنار هم قرار گرفتن و نزديك شدن است. گفته مى شود «تباعدنا بعد ولى» يعنى

پس از مصاحبت و نزديك بودن به هم، از هم دور شديم. «و كل مما يليك» يعنى از آنچه نزديك و در كنار تو است بخور. «... و اوليته الشي ء فوليه» يعنى او را متصدى امرى كردم، او هم متصدى آن شد. و همچنين «ولى الوالى البلد» و «ولى الرجل البيع» يعنى والى متصدى امور شهر شد و فروشنده متصدى امر فروش شد. و كلمۀ مولى به

______________________________

(48). نهايه ابن اثير، 5/ 227

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 145

بندۀ آزاد شده، و كسى كه بنده اى را آزاد نموده و پسر عمو، ياور و همسايه گفته مى شود و كلمۀ ولى به معنى داماد است و هر كس كار كسى را به عهده بگيرد «ولى» وى محسوب مى شود «49».

و در معجم مقاييس اللغه آمده است:

و- ل- ى: اساسا به معنى قرب و نزديكى است. ولى (به فتح واو و سكون لام و ياء) به معنى قرب است، گفته مى شود «تباعد بعد ولى» يعنى پس از قرابت دور شد. «و جلس مما يلينى» يعنى كنار من نشست. ولى: به بارانى كه بعد از اولين باران شبيه شبنم مى بارد گفته مى شود. و از همين باب است كلمۀ «مولى» كه به معنى: بندۀ آزاد شده، آزاد كنندۀ بنده، همراه، همپيمان، پسر عمو، ياور، همسايه و ... است كه همۀ اينها از (ولى- به فتح واو و سكون لام و ياء) به معنى قرب است و هر كس سرپرستى كسى را به عهده بگيرد ولى او محسوب مى شود. و همۀ مشتقات اين باب به قرب بازگشت مى نمايد. «50»

و لسان العرب، در اين باره مى نويسد:

ولى: ولى يتيم، كسى است كه در

كنار يتيم قرار گرفته و سرپرستى وى را به عهده دارد و ولى زن، كسى است كه اجازۀ ازدواج زن به وى وابسته است، و بدون اجازۀ او ازدواجش امكان پذير نيست.

در حديث وارد شده، هر زن بدون اجازۀ مولاى خويش ازدواج كند، ازدواجش باطل است.

فراء مى گويد: «موالى، ورثه شخص و پسر عموهاى وى هستند» و نيز گفته: «ولى و مولى در كلام عرب يكى است».

ابو منصور مى گويد: از همين مورد (سرپرستى) است گفتار پيامبر اكرم كه مى فرمايد:

هر زنى بدون اجازۀ مولاى خويش ... و در روايتى به جاى كلمه مولى، ولى آمده و اين بدان جهت است كه اين دو كلمه (ولى و مولى) هر دو به يك معنى است. «51»

در اقرب الموارد اينگونه آمده است:

«ولى الشى ء و عليه ولاية و ولاية: ملك امره و قام به.»- در كنار چيزى قرار گرفت و ولايت يا ولايت چيزى به عهدۀ اوست، يعنى مالك كار او شد و مسئوليت

______________________________

(49). صحاح جوهرى، 6/ 2528

(50). معجم مقايس اللغه، 6/ 141.

(51). لسان العرب، 15/ 407.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 146

آن را به عهده گرفت «52».

و سخنان ديگرى نظير اين سخنان كه اهل لغت در معنى كلمۀ ولايت و مشتقات و موارد استعمال آن گفته اند كه مى توان براى آگاهى بيشتر به آنها مراجعه كرد.

مفهوم ولايت و مولى در فرهنگ اسلامى:

حال با توجه به مطالبى كه در معنى لغوى ولايت گفته شد، يعنى با توجه به اينكه: ولى يتيم كسى است كه سرپرستى وى را به عهده دارد، و ولى زن كسى است كه اجازۀ ازدواج به عهدۀ اوست و طبق فرمودۀ پيامبر اكرم (ص) «هر زنى بدون اجازۀ ولى خويش ازدواج كند ازدواجش

باطل است «53»»

و با توجه به اينكه به سلطان، ولى امر گفته مى شود و به كسى كه مسئوليت تجهيز و تكفين ميت را به عهده مى گيرد، ولى ميت گفته مى شود. و با توجه به آنچه از مبرّد دربارۀ صفات بارى تعالى نقل شده كه: ولى همان احق و اولى به تصرف است، و همچنين مولى كه از كلام او استفاده مى شود، ولى و مولى و اولى به يك معناست.

و آنچه از فراء نقل شد كه «ولى و مولى در كلام عرب يكى است». و آنچه از مفردات نقل شد كه: «حقيقت ولايت به عهده گرفتن كارها و سرپرستى امور است و ولى و مولى نيز به همين معناست» و آنچه از ابن اثير نقل شد كه «در مفهوم ولايت تدبير و قدرت و فعل [قدرت تأثيرگذارى] نهفته است»، با توجه به همۀ اينها آشكار مى گردد كه مفهوم تصرف و عمل در كلمۀ ولايت مندرج شده است و آنچه در كلمات برخى آمده كه معنى و مفهوم ولايت تنها محبت و دوستى است صحيح به نظر نمى رسد، زيرا اگر صرف محبت و دوستى كه يك امر قلبى است را [در فرهنگ عرب] بخواهند بيان كنند در آن صورت لفظ «حب»، و يا «ودّ» [محبت يا مودّت] كه كلمات مقابل آن «بغض و كراهت» است را به كار مى برند.

اما «ولايت» به معنى تصدى و به عهده گرفتن كارى از كارهاى ديگران است كه در مقابل آن «عداوت» است كه به معنى تجاوز و تعدّى به ديگران است. پس به مصلحت ديگران در كار آنها تصرف نمودن، ولايت است و تصرف به ضرر ديگران عداوت، و اين

هر دو از مقولۀ فعل [انجام كار و تأثير گذاردن در امور ديگران] است. [نه صرفا يك امر قلبى و احساسى چنانچه در مودت و محبت اينگونه است]. البته گاهى واژۀ ولايت در تصرف در شئون ديگران به صورت مطلق چه به نفع و چه به ضرر به كار برده مى شود.

______________________________

(52). اقرب الموارد، 2/ 1487.

(53). عن النبى (ص) ايما امرأة نكحت بغير اذن وليها فنكاحها باطل. سنن ترمذى، 2/ 280 باب 14 از ابواب نكاح، حديث 1108.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 147

اينك در گفتار خداوند تبارك و تعالى بينديش كه مى فرمايد: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنٰاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيٰاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ «54»- مردان و زنان مؤمن برخى از آنها اولياى برخى ديگر هستند، يكديگر را به كارهاى نيك امر نموده و از كارهاى زشت بازمى دارند.» و نيز اين آيۀ شريفه كه مى فرمايد: «اللّٰهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمٰاتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذِينَ كَفَرُوا أَوْلِيٰاؤُهُمُ الطّٰاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُمٰاتِ «55»- خدا ولى و سرپرست مؤمنان است، آنان را از تاريكيها به نور مى راند و آنان كه كافرند اوليائشان طاغوت است، آنان را از نور به ظلمتها مى رانند.

ملاحظه مى فرماييد در دو آيۀ فوق كه لفظ ولايت آمده به دنبال آن به گونه اى چگونگى كارهاى ناشى از ولايت و امر و نهى و عمل متناسب با آن ذكر شده و همۀ اينها دليل بر اين است كه مفهوم تصرف همواره در مفهوم ولايت مندرج شده است.

وحدت و قرب، لازمۀ اعمال ولايت:

حال با توجه به ريشۀ كلمۀ ولايت كه طبق گفتۀ اهل لغت به معنى كنار هم قرار گرفتن و نزديكى است. [الولى- القرب] بايد

گفت كسى كه مى خواهد در امور ديگرى تصرف كند لازمۀ آن نزديك شدن و همراه شدن با اوست وگرنه اعمال ولايت و تصرف امكان پذير نيست، انسان خود به تنهايى قادر به رفع نيازمنديهاى خود نيست و به همين جهت نياز به كسى دارد كه در كنار و نزديك وى قرار گرفته و در نيازمنديها به او كمك كند، و درست با قرار گرفتن افراد در كنار اوست كه از تنهايى خارج شده و صاحب «ولى» مى گردد و با اين نزديكى و كنار او قرار گرفتن مى تواند توسط آن، نقصهايش را جبران و كمبودهايش را برطرف كند، و كلمۀ «ولى» و «مولى» نيز بدان جهت هم بر والى و هم بر كسى كه تحت سرپرستى اوست اطلاق مى شود، كه اينها هر دو نيازمند به هم هستند و هر يك قسمتى از كارهاى ديگرى را انجام مى دهد.

كلمۀ «تلو» (كنار) و «ولى» نيز گويا از يك ريشه گرفته شده باشد كه واو آن قلب به (تاء) شده است و نظير آن در كلام عرب بسيار يافت مى شود. از باب مثال هنگامى كه زيد تنها نيست و فرد ديگرى «مثلا عمرو» در شئون او دخالت و تصرف مى نمايند مى توان گفت هر كدام در كنار ديگرى است و به همين اعتبار و عنايت است كه لفظ مولى هم به مالك و هم به مملوك اطلاق مى شود، و باز به همين اعتبار و عنايت است كه گفته مى شود «اللّٰهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا- خدا ولى مؤمنان است» و از طرف ديگر گفته مى شود «المؤمن ولى الله-

______________________________

(54). توبه/ 71.

(55). بقره/ 257.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 148

مؤمن ولى خداست».

پس از مجموع اين

مطالب آشكار مى شود كه اين معانى متعدد كه براى مولى ذكر شد بازگشت آن به يك معنى است و همه مصداق يك مفهوم هستند و آن مفهوم قرار گرفتن يك شخص در كنار شخص ديگر براى به عهده گرفتن برخى كارها و برطرف كردن برخى نواقص و كمبودهاى اوست.

كلمه مولى در حديث متواتر «من كنت مولاه ...» به چه معنى است؟:

حال با توجه به آنچه گفته شد، آشكار مى شود كه گفتار پيامبر اكرم (ص) در حديث متواتر «من كنت مولاه»- چه با لفظ مولى باشد و يا با لفظ ولى- مفهوم آن اين است كه آنچه را خداوند سبحان براى وى از اولويت در تصرف و ولايت و حكومت مندرج در آيۀ شريفه «النَّبِيُّ أَوْلىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ» ثابت نموده، براى حضرت على (ع) نيز تثبيت مى فرمايد و به همين جهت در ابتداى كلام، جملۀ «آيا مى دانيد من نسبت به مؤمنان از خودشان اولى هستم» را سه مرتبه تكرار فرمودند، و ظاهر كلام اين است كه دو كلمۀ: «مولى» در كلام آن حضرت هر دو به يك معناست و آن همان اولويتى است كه در آيۀ شريفه بيان شده است.

و اگر پيامبر اكرم (ص) در صدد بيان محبت داشتن مردم نسبت به حضرت على (ع) بود ديگر احتياجى نبود كه آن حضرت اولويت خويش را براى مردم متذكر شوند و طبعا يادآورى آن لغو محسوب مى شد. به طور قطع بيان يك محبت صرفا قلبى آن قدر مسأله مهمى نبود كه پيامبر اكرم (ص) براى اعلان آن صد و بيست هزار حاجى را به هنگام بازگشت از حج در وسط روز و در آن گرماى شديد و طاقت فرسا در سرزمين غدير خم براى بيان و اعلام آن متوقف نمايد.

و

باز شاهد همين معناست، گفتار آن حضرت در خبر عمران بن حصين كه فرمود: «از على چه مى خواهيد؟ همانا على از من است و من از على هستم و او ولى هر مؤمن است پس از من «56»». چرا كه كلمۀ «پس از من- من بعدى» بخوبى احتمال اينكه ولايت به معنى محبت قلبى باشد را نفى مى كند و مشخص و معين مى سازد كه منظور از مولى، اولويت و امامت است. چنانچه اين معنى پوشيده نيست.

اينها نكاتى بود كه اجمالا به آن اشاره شد و تفصيل آن را بايد در كتابهاى كلامى كه براى بحث از اينگونه مسائل تدوين شده جستجو كرد.

______________________________

(56). عن رسول اللّه فى خبر عمران بن حصين: ما تريدون من على؟ انّ عليا منى و انا منه و هو ولى كل مؤمن من بعدى (سنن ترمذى، 5/ 296، حديث 3796).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 149

رواياتى در لزوم تمسك به اهل بيت پيغمبر عليهم السلام:
اشاره

و اما ضرورت تمسك به اهل بيت پيامبر اكرم (ص) و حجيت گفتار آنان در اصول و فروع دين امر ديگرى است كه علاوه بر مسأله امامت و خلافت بايد به آن توجه ويژه مبذول نمود، چرا كه مسأله خلافت مسئله اى است اعتقادى كه به «علم كلام» مربوط مى شود. اما مسأله حجيت اقوال و افعال عترت طاهرين (ع) يك مسأله اصولى است، گرچه هر دو مسأله در نزد ما از يكديگر تفكيك ناپذير و متلازم يكديگرند.

ادلۀ شرعى و روايات بر ضرورت اخذ به مذهب عترت طاهرين (ع) و در رأس آن باب علم پيامبر (ص) امير المؤمنين على بن ابى طالب (ع) بسيار است كه به درج برخى از آنها مى پردازيم:

حديث متواتر ثقلين:

حديث ثقلين از احاديث متواتر بين فريقين است كه بر اساس مضمون آن پيامبر (ص) عترت را در كنار و عدل قرآن كريم قرار داده است.

اين حديث را صاحبان صحاح و سنن و مسانيد «57» و بسيارى ديگر از پيامبر اكرم (ص) روايت نموده اند و از احاديث بسيار معروف و مشهور است كه به ذكر آن مى پردازيم:

زيد بن ارقم ضمن نقل حديث غدير روايت نموده كه پيامبر اكرم (ص) فرمود:

«اى مردم همانا من يك بشر هستم و نزديك است كه فرستادۀ خدا (ملك الموت) مرا ملاقات كند و من دعوت او را اجابت نمايم، اما من دو چيز گرانبها را در ميان شما به يادگار مى گذارم، اولين آنها كتاب خداست كه در آن هدايت و نور است.

پس كتاب خدا را گرفته و بدان چنگ آويزيد.

آنگاه آن حضرت در ترغيب و تشويق مردم نسبت به كتاب خداوند سخنانى

______________________________

(57). صحاح: به كتابهايى گفته مى شود كه روايات

گردآورى شده در آنها از جهت سند در نظر مؤلفين آنها صحيح و درست باشد. در ميان كتابهاى سنت شش كتاب به عنوان صحاح مشهور و معروف است: 1- صحيح بخارى، تأليف محمد بن اسماعيل جعفى بخارى متوفاى 256، 2- صحيح مسلم، تأليف مسلم بن حجاج قشيرى نيشابورى متوفاى 261، 3- صحيح ابن ماجه تأليف محمد بن يزيد بن ماجه قزوينى متوفاى 273، 4- صحيح ابو داود، تأليف ابو داود سليمان بن اشعث سجستانى متوفاى 275، 5- صحيح ترمذى تأليف ابو عيسى محمد بن عيسى ترمذى متوفاى 279، 6- صحيح نسائى تأليف احمد بن شعيب نسائى متوفاى 303. البته گاهى موطاء مالك تأليف مالك بن انس رهبر شاخه مذهبى فقه مالكى را نيز جزو صحاح به شمار آورده اند.

سنن: به غير از صحيح مسلم و صحيح بخارى به ساير كتب صحاح، سنن نيز گفته مى شود، نظير سنن ترمذى، و سنن ابى داود.

مسانيد: كتابهايى هستند كه در آنها مجموعۀ احاديث اشخاص با ذكر سند گردآورى شده، امّا مؤلفين آن مدعى صحت همه حديثهاى گردآورى شده نيستند، نظير مسند احمد حنبل. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 150

بيان داشت و سپس فرمود: و [دومين آنها] اهل بيتم است. خدا را به ياد شما مى آورم دربارۀ اهل بيتم. «58»»

و نيز ترمذى به سند خويش از زيد بن ارقم روايت نموده كه پيامبر خدا (ص) فرمود:

«من در ميان شما چيزى را به يادگار گذاشتم، اگر بدان تمسك جوييد هرگز پس از من گمراه نمى شويد، يكى از آن دو عظيم تر و بزرگتر از ديگرى است. كتاب خدا، رشته اى كه از آسمان به زمين امتداد يافته و عترتم، اهل بيتم

كه هرگز تا آن زمان كه بر حوض بر من وارد شوند از يكديگر جدا نخواهند شد. پس اينك بنگريد كه پس از من با آن دو چگونه رفتار خواهيد كرد. «59»»

روشن است كه تمسك به كتاب، توجه به دستورات خدا و عمل به مضامين قرآن است و تمسك به عترت، توجه و عمل به گفتار و سنت ائمه معصومين عليهم السلام است. پس گفتار و سنتهاى آنان داراى حجيت شرعى و الهى است.

و پيش از اين دانستى كه اين حديث (ثقلين) بين فريقين متواتر است و دو روايت فوق صرفا به عنوان نمونه ذكر گرديد. مضمون اين روايت را پيامبر اكرم (ص) در موارد متعدد بيان فرموده اند: يكى در روز عرفه آخرين سفر پيامبر اكرم (ص) به حج (حجة الوداع)، ديگرى در سرزمين غدير خم، سومى بر فراز منبر خويش در مسجد مدينه، چهارمى در حجرۀ مبارك خويش به هنگام بيمارى، كه همۀ اين تأكيدها براى تثبيت كتاب و عترت به عنوان دو ركن اساسى دين مبين اسلام بوده است كه مى توان در كتب حديث به موارد نقل آن دست يافت. و بر همين اساس است كه هر عاقل دانايى حدس مى زند كه مسأله امامت عترت پيامبر (ص) و لزوم تمسك به آنان همان نكتۀ مهمى بوده كه پيامبر اكرم (ص) به هنگام بيمارى خويش به وسيلۀ كتابت قصد تثبيت آن را داشت، اما افرادى از نگارش آن مانع شدند كه روايت ذيل، بيانگر همين واقعيت است.

صحيح بخارى به سند خويش از ابن عباس روايت نموده كه گفت:

«هنگامى كه رسول خدا (ص) را حالت احتضار فرا گرفت و مردانى در حجرۀ

______________________________

(58). أيها الناس فانما انا بشر يوشك ان يأتى رسول ربى فاجيب

و انا تارك فيكم ثقلين: اولهما كتاب اللّه فيه الهدى و النور فخذوا بكتاب اللّه و استمسكوا به- فحث على كتاب اللّه و رغب فيه ثم قال: و اهل بيتى، اذكركم اللّه فى اهل بيتى، اذكركم اللّه فى اهل بيتى، اذكركم اللّه فى اهل بيتى. (صحيح مسلم، فضائل الصحابة 7/ 122. چاپ ديگر 4/ 1873 حديث 2408).

(59). انى تارك فيكم ما ان تمسكتم به لن تضلوا بعدى، احدهما اعظم من الآخر: كتاب الله حبل ممدود من السماء الى الارض، و عترتى اهل بيتى و لن يتفرقا حتى يردا على الحوض فانظروا كيف تخلفونى فيهما (سنن ترمذى، 5/ 328، حديث 3876).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 151

مبارك، اطراف آن حضرت گرد آمده بودند، فرمود: پيش آييد تا براى شما چيزى را بنويسم كه پس از آن هرگز گمراه نشويد، در آن هنگام برخى از افراد كه آنجا حضور داشتند گفتند: درد و مرض بر وى غلبه كرده، قرآن در نزد شماست و تنها كتاب خدا ما را بس است. پس بين اهل منزل اختلاف و نزاع درگرفت، برخى گفتند بياوريد تا پيامبر برايتان بنويسد تا پس از آن گمراه نشويد، و برخى ديگر سخنان ديگرى گفتند. چون سخنان بيهوده و نزاع بالا گرفت پيامبر اكرم (ص) فرمود: برخيزيد [برويد]. «60»

عبيد الله نقل مى كند كه ابن عباس پيوسته مى گفت: بزرگترين مصيبت و بلكه همۀ مصيبتها در اين است كه با ايجاد اختلاف و ابراز سخنهاى بيهوده مانع شدند كه پيامبر خدا براى آنان اين نامه را بنويسد. حال بايد در جمله اى كه در اين روايت آمده- جملۀ «پس از آن گمراه نشويد- لن تضلوا بعدى» و

شباهت زياد آن با تعبير پيامبر در روايت ترمذى انديشيد و به دست آورد كه پيامبر اكرم (ص) در آن لحظات حساس چه مطلبى را مى خواسته اند مكتوب فرمايند.

علامۀ بحاث و يگانه زمانۀ خويش مرحوم آيت الله سيد حامد حسين هندى قدس سرّه، دو جلد قطور از يك دورۀ كتاب گرانقدر خويش را كه به عبقات الانوار نامگذارى نموده است به نقل حديث ثقلين و طرق نقل آن از كتابهاى سنت اختصاص داده كه بجاست براى تحقيق بيشتر در رابطه با اين حديث به آن مراجعه شود. «61»

______________________________

(60). عن ابن عباس قال: لما حضرت رسول الله (ص) و فى البيت رجال فقال النبى (ص) هلموا اكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده فقال بعضهم ان رسول الله (ص) قد غلبه الوجع و عندكم القرآن، حسبنا كتاب الله فاختلف اهل البيت و اختصموا، منهم من يقول: قربوا يكتب لكم كتابا لا تضلوا بعده و منهم من يقول غير ذلك. فلما اكثروا اللغو و الاختلاف قال رسول الله (ص): قوموا (صحيح بخارى، 3/ 91، كتاب المغازى، باب مرض النبى (ص) و وفاته).

(61). كتاب عبقات الانوار فى مناقب الائمة الاطهار (ع) يك دورۀ كامل در اثبات امامت ائمه عليهم السلام است كه توسط عالم بزرگوار سيد مير حامد حسين بن محمد قلى خان نيشابورى كنتورى (متوفاى 1306) در رد باب هفتم كتاب التحفة الاثنى عشريه نگارش يافته است. اين كتاب در دو بخش عمده تنظيم شده است. بخش اول آن به اثبات دلالت آياتى از قرآن كريم كه به آنها براى اثبات امامت ائمه (ع) استناد شده پرداخته شده كه متأسفانه هنوز به چاپ نرسيده است و در كتابخانۀ مصنف در

لكنهو هند، نسخه خطى آن موجود است. بخش دوم آن در اثبات دلالت دوازده حديث مربوط به امامت ائمه معصومين عليهم السلام است كه در دوازده جزء- هر حديث در يك جزء- تأليف يافته كه جزء دوازدهم آن در رابطه با حديث ثقلين و طرق نقل آن است كه در دو جزء ضخيم گردآورى شده و همان دو جلد به سال 1381 در ايران در شش مجلد به چاپ رسيده است. (نقل به تلخيص از الذريعۀ آغاز بزرگ تهرانى، 15/ 214) مقرر.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 152

ديگر روايات ضرورت تمسك به عترت طاهرين عليهم السلام:

پس بر اساس فرمودۀ پيامبر اكرم (ص) بر امت مسلمان لازم است كه به عترت پاك پيامبر اكرم (ص) تمسك جسته و گفتار و كردار آنان را پيشواى خود قرار دهند و من هرگز گمان نمى كنم هيچ يك از علما، ائمه مذاهب اربعه را مقدم داشته و آنان را بر عترت پاك پيامبر اكرم (ص)، ائمه معصومين عليهم السلام كه كشتيهاى نجات و درهاى نزول رحمت الهى و پرچمهاى هدايت وى هستند ترجيح دهند. با اينكه در شأن آنان علاوه بر حديث ثقلين، احاديث و روايات ديگرى نظير روايات ذيل به دست ما رسيده است:

الدر المنثور در شأن قرآن و عترت از پيامبر اكرم (ص) روايت نموده كه آن حضرت فرمود:

«هرگز از آن دو (قرآن و عترت) پيشى نگيريد كه هلاك مى شويد و به آنان نياموزيد كه آنان از شما داناترند «62»»

مستدرك حاكم نيشابورى به سند خويش از ابن عباس روايت نموده است كه پيامبر خدا فرمود:

«ستارگان، مردم زمين را [هنگام مسافرت در دريا] از غرق شدن ايمنى مى بخشند و اهل بيت من عامل ايمنى امت

من از اختلاف و تفرقه اند و در صورتى كه قبيله اى از عرب با آنان به مخالفت برخيزد، دچار تفرقه مى شود، آنگاه از حزب ابليس مى شود. «63»»

باز در همان كتاب به سند خويش از ابو ذر روايت مى كند كه گفت، از پيامبر اكرم (ص) شنيدم كه مى فرمود:

«همانا مثل اهل بيت من در ميان شما همانند كشتى نوح در ميان قومش است، آن كس كه بر آن سوار گشت نجات يافت و آنكه از آن تخلف ورزيد غرق شد «64»».

امير المؤمنين (ع) در نهج البلاغه مى فرمايد:

«به اهل بيت پيامبرتان بنگريد، از آن سمت كه آنان گام بر مى دارند منحرف نشويد و قدم به جاى قدمشان بگذاريد، آنها شما را هرگز از جادۀ هدايت بيرون نمى برند و به پستى

______________________________

(62). فلا تقدموهما لتهلكوا و لا تعلموهما فانهما اعلم منكم (الدر المنثور، 2/ 60). شايد مقصود از جملۀ و لا تعلموهما، بر حذر داشتن از پيشداوريهاى معمولى و تفسير به رأى در فهم آيات و روايات باشد (مقرر).

(63). عن ابن عباس، قال قال: رسول اللّه (ص) النجوم امان لاهل الارض من الغرق و اهل بيتى امان لامتى من الاختلاف، فاذا خالفتها قبيلة من العرب اختلفوا فصاروا حزب ابليس (مستدرك حاكم، 3/ 149).

(64). عن ابى ذر قال: سمعت النبى (ص) يقول: الا ان مثل اهل بيتى فيكم مثل سفينة نوح من قومه، من ركبها نجا و من تخلف عنها غرق (مستدرك حاكم نيشابورى، 3/ 151).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 153

و هلاكت بازنمى گردانند، اگر سكوت كردند سكوت كنيد و اگر قيام كردند قيام كنيد، از آنها پيشى نگيريد كه گمراه مى شويد و از آنان عقب نمانيد كه هلاك

مى گرديد «65»».

باز آن حضرت در كلامى ديگر مى فرمايند:

«آنان (اهل بيت پيامبر (ص)) موضع اسرار خداوندند و ملجأ فرمانش، ظرف علم او هستند، و مرجع حكمتهايش، مخزن كتابهاى او هستند و كوههاى استوار دينش، به وسيلۀ آنان خميدگى پشت دين را راست نمود و لرزش هاى آنان را از بين برد ... احدى از اين امت را با آل محمد مقايسه نتوان كرد و آنان كه ريزه خوار خوان نعمت آنانند با آنان برابر نخواهند بود، آنان اساس دين و اركان يقينند، غلوه كننده بايد به سوى آنان بازگردد، و عقب مانده بايد به آنان ملحق شود، ويژگيهاى ولايت و حكومت از آنهاست و وصيت پيامبر (ص) و وراثت او در ميان آنان است و اكنون زمانى است كه حق به اهلش و جايگاه واقعى خود رسيده است «66»». و روايتهاى ديگرى نظير اين روايات كه از طريق فريقين نقل شده و تعداد آنها بسيار زياد است، كه بايد در جاى خود به صورت مستقل مورد بحث قرار گيرد.

من در عين حال از علماى متعهد و آگاه سنت در خواست مى كنم از سر انصاف و با ديدۀ علم به دور از جوهاى سياسى و تحريفهاى استعمارى، عقايد ما را دربارۀ خلافت و ولايت و تمسك به راه و مرام عترت طاهرين اهل بيت پيامبر عليهم السلام مطالعه نمايند و در زندگى افرادى كه به عنوان الگو، فرا رويمان قرار داده ايم بينديشند، و من تصور نمى كنم هيچ يك از آنان، ائمه مذاهب اربعه را با توجه به رواياتى كه در كتب خود آنان نيز وارد شده است بر پيشوايان و امامان خاندان عصمت و طهارت، ترجيح دهند.

تشيع و پيروى كردن

از على (ع) و پيشوايان خاندان پاك پيامبر (ص) با آن همه احاديث متواترى كه از پيامبر اكرم (ص) دربارۀ آنان وارد شده چيزى نيست كه جديد الظهور و بدعت در دين باشد، بويژه پس از آنكه اسم شيعه و تشيع در كلمات پيامبر اكرم (ص) نيز آمده است:

كتاب الدر المنثور در تفسير سورۀ بينه مى نويسد:

______________________________

(65). انظروا اهل بيت نبيكم فالزموا سمتهم و اتبعوا اثرهم، فلن يخرجوكم من هدى و لن يعيدوكم فى ردى، فان لبدوا فالبدوا، و ان نهضوا فانهضوا و لا تسبقوهم فتضلوا و لا تتأخروا عنهم فتهلكوا (نهج البلاغه فيض/ 286، خطبۀ 96، لح 143، خطبۀ 97).

(66). هم موضع سرۀ و لجأ أمره و عيبة علمه و موئل حكمه و كهوف كتبه و جبال دينه، بهم اقام انحناء ظهره و اذهب ارتعاد فرائصه ... لا يقاس بآل محمد (ص) من هذه الامة احد و لا يسوى بهم من جرت نعمتهم عليه ابدا، هم اساس الدين و عماد اليقين، اليهم يفي الغالى و بهم يلحق التالى و لهم خصائص حق الولاية و فيهم الوصية و الوراثة، الآن اذ رجع الحق اهله و نقل الى منتقله (نهج البلاغه، خطبۀ 2، فيض/ 44- 45، لح/ 47).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 154

«ابن عساكر از جابر بن عبد الله روايت نموده كه گفت ما نزد پيامبر اكرم بوديم كه على (ع) به آن حضرت وارد شد، پيامبر فرمود:

سوگند به آن كس كه جانم به دست اوست اين شخص و شيعيان او در روز قيامت رستگارانند، آنگاه اين آيه نازل گرديد: «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِحٰاتِ أُولٰئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ «67»- آنان كه ايمان آورده

و اعمال شايسته انجام داده اند، همانان شايسته ترين بندگان روى زمينند».

و باز ابن عدى از ابن عباس روايت نموده كه گفت هنگامى كه آيۀ «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصّٰالِ حٰاتِ أُولٰئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ» نازل شد، پيامبر خدا (ص) به على (ع) فرمود: مصداق اين آيه، تو و شيعيانت هستيد. در روز قيامت شما از خداوند راضى مى باشيد و خدا از شما راضى است.

و باز ابن مردويه از على (ع) روايت نموده كه گفت: پيامبر خدا (ص) به من فرمود: آيا نشنيده اى گفتار خداوند سبحان را كه مى فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ ...» آنان تو و شيعيانت هستيد، وعده گاه من و شما در كنار حوض (كوثر) است، در آن هنگام كه امت ها براى حساب آورده مى شوند پيشاپيش آنان فراخوانده مى شويد درحالى كه پيشانى هايتان از نور مى درخشد. «68»

كلام در اين زمينه [استناد به آيۀ النَّبِيُّ أَوْلىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ] به درازا كشيد، از خوانندگان محترم عذرخواهى نموده و سخن پيرامون اين موضوع را به همين جا خاتمه مى دهيم.

4- دلالت آيۀ: وَ مٰا كٰانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لٰا مُؤْمِنَةٍ إِذٰا قَضَى اللّٰهُ ...:

وَ مٰا كٰانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لٰا مُؤْمِنَةٍ إِذٰا قَضَى اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ «69» هيچ زن و مرد مؤمنى را نمى رسد هنگامى كه خدا و رسول وى امرى را اراده نمايند اختيارى در كار خويش داشته باشند.

طبق آنچه مفسرين نوشته اند اين آيه دربارۀ جريان ازدواج زيد بن حارث با زينب- كه پيش از اين در توضيح آيۀ قبل به آن اشاره شد- نازل گرديده است.

______________________________

(67). البينة/ 7.

(68). اخرج ابن عساكر عن جابر بن عبد اللّه قال: كنا عند النبى (ص): فاقبل على (ع) فقال النبى: و الذي نفسى بيده ان هذا و شيعته لهم الفائزون يوم القيامة و

نزلت: ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرية، قال رسول اللّه (ص): لعلى هو انت و شيعتك يوم القيامة راضين و مرضيين. و اخرج ابن مردويه عن على (ع) قال: قال رسول اللّه (ص): أ لم تسمع قول اللّه: ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البريه، انت و شيعتك و موعدى و موعدكم الحوض، اذا جئت الامم للحساب تدعون غرا محجلين. (الدر المنثور، 6/ 379).

(69)- احزاب/ 36.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 155

پيامبر اكرم (ص) تصميم گرفت دختر عمۀ خود، زينب بنت جحش را به ازدواج پسر خواندۀ خويش، زيد بن حارثه در آورد، اما زينب و برادرش عبد الله از اين پيوند، ناخرسند بودند، آيۀ فوق در اين باره نازل گرديد، لكن پس از نزول آيه، زينب و برادرش به پيامبر خدا (ص) گفتند ما به آنچه خدا و رسولش صلاح بدانند و راضى باشند، راضى هستيم.

آنچه مسلم است اين قضيه، تنها يك قضيۀ شخصى نيست، بلكه مسئله اى اجتماعى است. بويژه با توجه به اينكه زيد پس از مدتى زينب را طلاق داد و پيامبر اكرم (ص) با وى ازدواج نمود، و همه بيانگر اين است كه تمام اين ماجرا براى از بين بردن دو عادت خرافى و بى اساس جاهليت از ميان جامعۀ اسلامى بوده است، يكى عادت زشت دانستن و بيزار بودن مردم از ازدواج يك خانم قريشى با بردۀ آزاد شده، و ديگرى پسر خوانده را در حكم پسر قرار دادن و همسران آنها را در حكم همسران فرزندان خويش دانستن، كه پيامبر اكرم (ص) با ازدواج خويش با زينب عملا اين تصور بى اساس را

باطل اعلام فرمود.

بر اساس اين آيه در مسائل حكومتى، اجتماعى در مقابل نظر خدا و پيامبر (ص)، از مردم نفى اختيار شده است. اما به اين نكته نيز بايد توجه داشت كه در اين مورد خاص، طبق آنچه وارد شده پس از نزول آيه، زينب به هنگام عقد نسبت به ازدواج كاملا رضايت داشت و سلب اختيارى در كار نبوده، مگر اينكه گفته شود به اصطلاح علما «مورد، مخصص نيست «70»» و حكم كلى «حاكميت داشتن نظر خدا و رسول بر مردم»، همواره به كليت خود باقى است و اين نكته اى است در خور توجه.

5- دلالت آيۀ إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ ...:

إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلٰاةَ وَ يُؤْتُونَ الزَّكٰاةَ وَ هُمْ رٰاكِعُونَ «71»- ولى امر شما تنها خدا و رسول او، و مؤمنانى هستند كه نماز بپاداشته و فقيران را در حال ركوع، زكات مى دهند.

روايات زيادى از شيعه و سنى به صورت متواتر نقل شده كه اين آيه در شأن حضرت على امير المؤمنين (ع) هنگامى كه در نماز انگشتر و يا چيز ديگرى را به سائل بخشيد نازل شده كه دو نمونه از آن را در اينجا مى آوريم:

1- طبرانى در اوسط، و ابن مردويه از عمار بن ياسر نقل مى كند كه: «امير المؤمنين على (ع) در ركوع نماز مستحبى بود، سائلى وارد شد و چيزى طلب نمود. حضرت انگشتر

______________________________

(70). بيان يك حكم در مورد خاص دليل بر اين نيست كه حكم فقط منحصر به همين يك مورد است، بلكه حكم كلى است و مورد خاص فقط به عنوان يك نمونه از آن حكم كلى به شمار مى آيد (مقرر).

(71). مائده/ 55.

مبانى فقهى حكومت اسلامى،

ج 1، ص: 156

خود را بيرون آورده و به سائل داد. سائل به خدمت رسول خدا (ص)، رسيد و جريان را بازگفت، در اين هنگام آيۀ «إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ» نازل گرديد، پيامبر (ص) آيه را براى اصحاب قرائت كرد و فرمود «من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه» هر كس من مولاى او هستم، على مولاى اوست. خدايا دوست دار دوستاران او را، و دشمن دار دشمنان او را» «72»

قابل ذكر است كه اين سومين موردى است كه پيامبر اكرم (ص) به اين جملۀ (من كنت مولاه ...) استناد نموده اند، مورد اول در قصۀ غدير و دوّم در داستان بريده- كه پيش از اين گذشت- و ولايت چنانچه گفته شد از سنخ تدبير و اعمال قدرت و انجام كار است. (نه صرف يك محبت قلبى).

2- از امام جعفر صادق (ع) در تفسير آيۀ «إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ ...» نقل شده است كه فرمود: جملۀ «إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ ...» يعنى اولى به شما، يعنى سزاوارتر به شما و كارها و جانها و مالهاى شما، تنها خدا و رسول او و مؤمنان هستند. و مراد از مؤمنان (وَ الَّذِينَ آمَنُوا) على و اولاد او، ائمه عليهم السلام، تا روز قيامت هستند. «73»

البته در ادامۀ همين روايت در رابطه با آنچه امير المؤمنين (ع) به سائل بخشيد، به جاى انگشتر «حولۀ گران قيمت» آمده، شايد اين جريان در دو واقعه جدا از هم واقع شده باشد.

6- دلالت آيۀ: أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ ...

اشاره

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ، فَإِنْ تَنٰازَعْتُمْ فِي شَيْ ءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللّٰهِ وَ

الرَّسُولِ إِنْ كُنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ الْيَوْمِ الْآخِرِ ذٰلِكَ خَيْرٌ وَ أَحْسَنُ تَأْوِيلًا: «74»

اى اهل ايمان، اطاعت كنيد خدا را و اطاعت كنيد رسول او، و فرمانداران از خودتان را. پس اگر در چيزى با هم به نزاع برخاستيد، امر آن را به خدا و رسول بازگردانيد، اگر به خدا و روز قيامت ايمان داريد، كه اين كار بهترين كارها و نيكوترين بازگرداندن است.

______________________________

(72). اخرج الطبرانى فى الاوسط و ابن مردويه عن عمار بن ياسر قال: وقف بعلى سائل و هو راكع فى صلاة تطوع فنزع خاتمه فاعطاه السائل فاتى رسول اللّه (ص) فاعلمه ذلك فنزلت على النبى هذه الآية: «إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ ...» فقرأها رسول اللّه (ص) على اصحابه ثم قال: من كنت مولاه فعلى مولاه، اللهم وال من والاه و عاد من عاداه. (الدر المنثور، 2/ 293).

(73). عن ابى عبد اللّه (ع) فى قول اللّه عز و جل «إِنَّمٰا وَلِيُّكُمُ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا» قال: «انما يعنى اولى بكم، اى احق بكم و باموركم و انفسكم و اموالكم، اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا، يعنى عليا و اولاده الائمه (ع) الى يوم القيامة:

(اصول كافى، 1/ 288، كتاب الحجة، باب ما نص اللّه و رسوله على الائمه، حديث/ 3).

(74)- النساء/ 59.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 157

از تكرار كلمۀ «اطيعوا» چه مى فهميم؟

در آيۀ فوق، كلمۀ «اطيعوا- اطاعت كنيد» بر سر كلمۀ رسول تكرار شده، به نظر مى رسد «اطاعت كنيد» دوم چيزى غير از «اطاعت كنيد» اول را از مردم درخواست مى كند. نظر مفسرين در اين رابطه متفاوت است. برخى گفته اند «اطاعت كنيد» دوم براى تأكيد و مبالغه است و براى اين تكرار شده

كه توهّم اين معنى كه هر چه در قرآن نيامده، نبايد پيروى نمود را از ذهنها بزدايد. برخى ديگر گفته اند «اطاعت كنيد» اول دستور به اطاعت از خداوند در واجبات است و «اطاعت كنيد» دوم دستور به اطاعت از پيامبر اكرم (ص) در سنن و مستحبات. اما آنچه به نظر مى رسد اين است كه با توجه به عطف اولى الامر به رسول و اينكه كلمۀ «اطاعت كنيد» بر سر اولى الامر تكرار نشده، ظاهرا دستور به اطاعت از رسول و اولى الامر از يك سنخ است، اطاعتى علاوه بر آنچه مردم موظفند از خداوند تبارك و تعالى داشته باشند.

دستور به اطاعت از خداوند «اطيعوا الله» مربوط به احكامى است كه از سوى خداوند تشريع شده و اين يك امر ارشادى است، زيرا اگر غير اين (يعنى امر مولوى) باشد تسلسل اوامر و ثواب و عقوبات نامتناهى به وجود مى آيد كه بطلان آن در جاى خود مورد بحث قرار گرفته است. «75»

______________________________

(75). در علم اصول فقه، امر، به تقسيمهاى مختلفى از جمله به مولوى و ارشادى تقسيم شده است، امر مولوى امرى است كه مأمور به، مستقلا مورد نظر بوده و به انجام و ترك آن مستقلا ثواب و يا عقاب مترتب است. بيشتر اوامرى كه در كتاب و سنت وارد شده، از اينگونه اوامر است، همانند امر به نماز، روزه، زكات ... امر ارشادى امرى است كه مأمور به، مستقلا مورد نظر نيست بلكه شنونده را به انجام ساير تكاليف ارشاد و راهنمايى مى كند و بر انجام و يا ترك آن ثواب و عقاب جداگانه اى مترتب نيست. در حقيقت اوامر ارشادى، راهنمايى و اشاره است

به اوامر و تكاليف اصلى و مولوى و خود مستقلا بدون آنها منظور شارع مقدس نيستند و تشريعى جداگانه نخواهد بود و قهرا ثواب و عقاب و وجوب و اطاعت مستقلى ندارند. بسيارى از اوامر صادره از خداوند تبارك و تعالى در قرآن مجيد و اوامر و فرامين حكومتى صادره از پيامبر اكرم (ص) در مقام ولايت و حكومت، همه اوامر مولوى است. اما اوامر پيامبر اكرم (ص) و ائمه معصومين (ع) و فقيه بر اجرا و انجام دستورات خداوند، اوامر ارشادى است.

بطلان تسلسل، يك اصل قطعى فلسفى است و معنى آن وجود سلسله علل و معلولهاى نامتناهى است كه در فلسفه، بطلان و محال بودن آن ثابت شده و در اينجا مقصود اين است كه اگر حكم وجوب اطاعت كه از «اطيعوا اللّه» استفاده مى شود همچون حكم وجوب نماز، روزه و ... يك وجوب مستقل و مولوى باشد قهرا وجوب اطاعت ديگرى دارد و همين وضع در آن وجوب اطاعت دوم نيز پيش مى آيد و قهرا بايد گفت هر وجوب اطاعتى يك وجوب اطاعتى دارد و تا بى نهايت بايد وجوب اطاعتهايى در هر تكليفى باشد و اين محال است، ولى اگر گفتيم ادلۀ وجوب اطاعت در آيۀ فوق ارشادى و اشاره به همان تكاليف مولوى، همچون نماز، روزه و غيره است و تكاليف مستقلى نيستند تا وجوب اطاعتهاى مستقلى بخواهند ديگر اشكال عقلى تسلسل از بين مى رود (مقرر).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 158

و اما دستور به اطاعت از پيامبر اكرم (ص) و اولى الامر، دستور به اطاعت از اوامر مولوى است. اوامرى كه از جانب آنان به عنوان اينكه در امور اجتماعى،

سياسى و قضايى، حاكم و صاحب اختيار مسلمين هستند صادر مى شود. در «اطاعت كنيد» دوم، دستور به اطاعت از فرامين پيامبر و اولى الامر در بيان احكام خداوند، مراد و منظور نيست. چرا كه آن امر ديگرى به جز اطاعت از خداوند نيست و فرامين پيامبر و اولى الامر در آن رابطه، فرامين ارشادى محض است، چنانچه فرامين فقيه نيز در مقام بيان احكام اينگونه است (كه پيش از اين نيز به آن اشاره شد).

پس بدين سبب لفظ «اطيعوا» در آيۀ شريفه تكرار شده و اطاعت پيامبر اكرم و اولى الامر- علاوه بر اطاعت خداوند- يكجا آورده شده است. البته اين نكته را نيز بايد توجه داشت كه همۀ ولايتها از جانب خداوند است و اطاعت از آنان نيز به گونه اى، اطاعت از خداوند محسوب مى شود «76».

معنى و مفهوم «امر» در آيۀ شريفه:

مراد و منظور از كلمۀ «امر» در آيۀ شريفه ظاهرا همان امارت و حكومت و ادارۀ شئون امّت اسلامى است «77». به امارت و حكومت بدين جهت، امر گفته شده كه قوام و اساس آن بر «امر» است، فرمان راندن از سويى [حاكم] و

______________________________

(76). پيامبر اكرم (ص) به عنوان اينكه صاحب اختيار مردم و ولى امر آنان است، در حيطۀ حكومت خود مسائلى را لازم الاجرا تشخيص مى دهند و براى اجراى آن دستور صادر مى فرمايند، كه مسلمانان بر اساس اين آيه موظف به اجراى اينگونه دستورات شده اند. پيامبر اكرم (ص) براى جنگ دستور حركت مى دهند، و يا مى فرمايند كه فلان مال در جهتى مصرف شود، و يا با قبيله اى قرار داد صلح امضا شود و ... اينگونه امور از دستورات حكومتى است و مردم موظفند به عنوان

دستورات رهبرى از آنها اطاعت كنند. همين مسئوليت پس از پيامبر اكرم (ص) به اولى الامر مى رسد و مردم به همين دليل موظف به اطاعت از اولى الامرى كه بر اساس شرايط مشخص شده مى باشند. پس در آيه دو گونه اطاعت از مردم خواسته شده است:

الف: اطاعت خدا و عمل به احكام او كه توسط پيامبر (ص) براى هميشه به مردم ابلاغ شده است «در مقام رسالت».

ب: اطاعت از خليفۀ خدا در زمين و ولى امر جامع الشرائط مسلمين، كه به منظور حسن اجراى دستورات الهى و تدبير امور مسلمين و حفظ نظام اسلامى، صادر شده است، «در مقام ولايت». (از افاضات معظم له در درس)

(77). كلمۀ «امر» در آيۀ مذكور ممكن است به سه معنى به كار رفته باشد كه هر سه معنى با مفهوم حكومتى اولى الامر تناسب دارد: 1- «امر» به معنى «فرمان و دستور» كه در اين صورت اولى الامر كسى است كه فرمان مى دهد و ديگران از وى اطاعت مى كنند. 2- «امر» به معنى «كار و عمل» طبق اين معنى اولى الامر كسى است كه كار مسلمانان به دست اوست و به همين مناسبت به امرا عمال گفته مى شود. 3- «امر» به معنى «امارت و حكومت» با اين معنى اولى الامر يعنى حاكم و امير. (از افاضات معظم له در درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 159

فرمانبردارى از سوى ديگر [مردم].

در فرهنگ اسلامى نيز هر جا كلمۀ «امر» به كار رفته مفهوم امارت و حكومت از آن استفاده شده است كه به نمونه هايى از آن اشاره مى كنيم:

1- پيامبر اكرم (ص) فرمود: هيچ امتى امر (حكومت) خويش را به دست

شخصى كه در ميان آن امت از او آگاه تر وجود دارد نمى سپارد، مگر اينكه كار آنان به مذلت و پستى كشيده خواهد شد تا آنكه به آنچه واگذاشته اند بازگردند «78».

2- و نيز فرمود: رستگار و پيروز نخواهد شد جمعيتى كه امر (حكومت) آنان را زنى به عهده بگيرد «79»

3- امير المؤمنين (ع) در نهج البلاغه مى فرمايد: هنگامى كه براى امر (حكومت) قيام كردم، يك طايفه پيمان شكستند و ... «80»

4- و نيز مى فرمايد: شايد من شنواترين و مطيع ترين شما باشم نسبت به كسى كه امر (حكومت) خود را به او بسپاريد «81».

5- و نيز مى فرمايد: همانا سزاوارترين مردم به اين امر (حكومت) كسى است كه قوى ترين آنها در اجرا و داناترين آنها به حكم خداوند در اين امر باشد «82».

6- [و نيز مى فرمايد: و لكن من متأسفم از اينكه امر (حكومت) اين امت را افراد گناهكار و سفيه به عهده بگيرند]. «83»

7- امام حسن (ع) در يكى از نامه هايى كه به معاويه مى نويسد مى فرمايد: هنگامى كه پدرم على از دار دنيا رفت مسلمانان اين امر (حكومت) را به من واگذار كردند و تو بى ترديد نيك مى دانستى كه من نسبت به اين امر (حكومت) از تو سزاوارترم «84».

______________________________

(78). ما ولت امة قط امرها رجلا و فيهم اعلم منه الالم يزل امرهم يذهب سفالا حتى يرجعوا الى ما تركوا.

(كتاب سليم بن قيس/ 118).

(79). لن يفلح قوم و لوا امرهم امراة. صحيح بخارى، 3/ 91. كتاب المغازى، باب نامۀ پيامبر (ص) به كسرى و قيصر.

(80). فلما نهضت بالامر نكثت طائفة ... (نهج البلاغه، خطبۀ 3، فيض/ 51، لح/ 49).

(81). و لعلى اسمعكم و اطوعكم لمن وليتموه امركم (نهج

البلاغه فيض/ 271، خطبۀ 91، لح/ 136، خطبۀ 92).

(82). ان احق الناس بهذا الأمر اقواهم عليه و اعلمهم بامر اللّه فيه (نهج البلاغه، فيض/ 558، خطبه 172، لح/ 247 خطبه 173).

(83). و لكننى آسى ان يلى امر هذه الامة سفهاؤها و فجارها (نهج البلاغه، نامه 62، فيض/ 1050، لح/ 452).

(84). ان عليا لما مضى لسبيله ... و لانى المسلمون الامر بعده ... فإنك تعلم انى احق بهذا لامر منك (مقاتل الطالبيين/ 35).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 160

8- امام حسين (ع) به اصحاب حرّ مى فرمايد: ما اهل بيت محمديم و اولى هستيم به ولايت امر (حكومت) بر شما «85».

و موارد ديگرى از اين قبيل كه در آن لفظ امر به مفهوم حكومت و امارت به كار برده شده است و آياتى مثل «وَ شٰاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ «86»» و «أَمْرُهُمْ شُورىٰ بَيْنَهُمْ «87»» را نيز از همين موارد مى توان به شمار آورد. زيرا از كلمۀ «امر» در اين دو آيۀ شريفه همين مفهوم امور حكومتى و اجتماعى به ذهن متبادر است.

اولى الامر چه كسانى هستند؟:

با توجه به آنچه در معنى و كاربرد واژۀ «امر» گفته شد، «اولى الامر» كسانى هستند كه امر حكومت و ادارۀ شئون عمومى جامعه را در شعب و قسمتهاى مختلف آن به عهده دارند كه در رأس آنان رهبر و امام امت اسلامى قرار دارد.

دربارۀ معنى «اولى الامر» مرحوم شيخ انصارى در كتاب مكاسب مى فرمايد:

آنچه از ظاهر اين عنوان در عرف به دست مى آيد اين است كه «اولى الامر» كسانى هستند كه در امور عامۀ مسلمانان كه شرع مقدس، فرد خاصى را براى انجام آن مشخص نكرده الزاما به آنان مراجعه مى شود. «88»

صاحب كتاب

الدر المنثور به نقل از ابو هريره روايت نموده كه گفت: «اولى الامر همان امرا و فرماندهان شما هستند».

در تعبير ديگرى دربارۀ معنى اولى الامر وارد شده كه «هم امراء السرايا» آنان فرماندهان سريه ها هستند (كسانى كه به جاى پيامبر اكرم (ص) فرماندهى جنگ را به عهده داشتند).

باز در همان كتاب الدر المنثور از بخارى و مسلم و افرادى ديگر از ابن عباس روايت نموده كه گفت:

«اين آيه (أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ ...) در شأن عبد الله بن حذافة بن قيس در آن هنگام كه از سوى پيامبر اكرم (ص) براى سريه اى اعزام مى شد، نازل گشت «89».» امّا از طرق

______________________________

(85). و نحن اهل بيت محمد و اولى بولاية هذا الامر عليكم. (ارشاد مفيد/ 207 چاپ ديگر/ 225).

(86). آل عمران/ 159.

(87). شورى/ 38.

(88). مكاسب/ 153.

(89). عن ابى هريره فى معنى اولى الامر: «هم الامراء منكم» و فى لفظ «هم امراء السرايا» و عن البخارى و مسلم و غيرهما عن ابن عباس قال: «نزلت فى عبد اللّه بن حذافة بن قيس إذ بعثه النبى (ص) فى سرية» الدر المنثور، 2/ 176.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 161

اصحاب ما شيعۀ اماميه روايات «مستفيضه «90»» اى نقل شده كه بيان مى دارد، مراد از «اولى الامر» در آيۀ شريفه فقط دوازده امام معصوم (ع) از اهل بيت پيامبر (ص) است.

از جملۀ آن روايات اين روايت است:

كافى به سند خويش از بريد عجلى از امام محمد باقر (ع) روايت نموده كه آن حضرت در تفسير اولى الامر فرمود: آيۀ شريفه تنها ما را مورد نظر داشته است، خداوند سبحان همۀ مؤمنان تا روز قيامت را مأمور نموده

كه تنها از ما پيروى و اطاعت داشته باشند. «91»

ولى در توضيح اين روايت بايد گفت بدون شك، از نظر ما، ائمۀ معصومين عليهم السلام پس از پيامبر اكرم (ص) بر اساس تصريح آن حضرت و به آن جهت كه از ساير مردم افضل و برتر بودند، مستحق امامت و رهبرى بوده و مصاديق بارز آيۀ شريفۀ فوق و قدر متيقن اولى الامر هستند، و بيعت و اطاعت آنان بر امت واجب و لازم است، اما آنچه در اخبار و روايات از قول ائمه معصومين عليهم السلام وارد شده كه «تنها ما مصاديق اولى الامر هستيم» شايد مراد از آن «حصر اضافى» است در مقايسه با حاكمان جور و ستم كه در آن زمان به ناروا مقام خلافت را به عهده گرفته بودند، نه «حصر حقيقى «92»».

ائمه عليهم السلام خواسته اند بفهمانند كه امارت و ولايت حق آنان است و آنان كه به ناروا متصدى خلافت و حكومت هستند اهليت چنين مسئوليتى را ندارند، وگرنه اگر كسى بر اساس حق شرعى، ولايت و حكومتى را به عهده گرفته باشد بدين گونه كه ائمه عليهم السلام ولايت را براى شخص و يا عنوانى، جعل نموده باشند، و يا مسلمانان شخصى كه شرايط معتبر رهبرى را داراست براى رهبرى برگزينند- البته اگر قايل به صحت آن

______________________________

(90). در علم درايه و حديث براى شناخت روايات از جهات مختلف تقسيم بنديهاى متفاوتى وجود دارد كه از آن جمله از جهت كيفيت متن و اعتبار سند به انواع زير تقسيم شده است: 1- متواتر، 2- مستفيض، 3- عزيز، 4- منكر، 5- شاذ، 6- مشهور، 7- مقلوب، 8- معلق، 9- مضطرب، 10-

مدرج، 11- منفرد، واحد.

حديث مستفيض حديثى است كه راويهاى آن در هر طبقه بيش از سه نفر باشند، ولى به سر حد تواتر نرسيده باشد، گاهى به اينگونه حديث، مشهور نيز مى گويند. (مقرر).

(91). الكافى بسنده عن بريد العجلى عن ابى جعفر (ع) قال: ايانا عنى خاصة، امر جميع المؤمنين الى يوم القيامة بطاعتنا، اصول كافى، 1/ 276 كتاب الحجة، باب ان الامام (ع) يعرف الامام الذي من بعده، حديث/ 1.

(92). حصر در علم «معانى بيان و علم اصول» به دو گونه تقسيم شده است، حصر حقيقى و حصر اضافى. حصر حقيقى: تخصيص موصوفى است به صفتى و يا صفتى به موصوفى، به گونه اى كه شامل ديگران نشود. حصر اضافى: تخصيص موصوف است به صفت و يا صفت به موصوف نه به طور حقيقى، بلكه در مقايسه و نسبت به چيزهاى ديگر، در مورد فوق انحصار اولى الامر به ائمه معصومين عليهم السلام به صورت حصر حقيقى و براى همۀ زمانها نيست كه ديگران اولى الامر نباشند بلكه اولى الامر نسبت به ساير حكام جور، فقط به آنان منحصر است. (مقرر).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 162

شويم كه در جاى خود مورد بحث قرار خواهد گرفت- در اين صورت بدون ترديد بايد قابل به وجوب اطاعت از وى نيز بشويم، چرا كه بدون اطاعت، رهبرى تحقق پذير نمى شود و امور جامعه به هرج و مرج كشيده خواهد شد.

به عبارت ديگر مى توان گفت وجوب اطاعت از اولى الامر، به اصطلاح علماى علم اصول از قبيل «تعليق حكم وجوب اطاعت به وصف» اولى الامر است كه عليت از آن استنتاج مى شود و در واقع حكم به تحقق علت

وابسته است، پس علت وجوب اطاعت بدان جهت است كه اولى الامر شرعا صاحب امر و فرمان است و به همين جهت در صورتى كه به معصيت خداوند فرمان دهد، ديگر اولى الامر شامل وى نمى شود.

زيرا به وى حق فرمان دادن در معصيت داده نشده است و اصولا فقط كسى صاحب فرمان است كه به حق فرمان براند و در حقيقت وجوب اطاعت از اولى الامر در محدودۀ ولايت شرعى آنان است و صاحب امر تنها به كسى گفته مى شود كه شرعا حق امر و حكومت براى او ثابت شده باشد. همانند «صاحب خانه» كه در واقع تنها به كسى گفته مى شود كه واقعا صاحب و مالك خانه باشد نه شخص يا اشخاصى كه به ناروا و از روى غصب خانه اى را به تصرف خويش در آورده باشند.

از سوى ديگر، حصر همواره منحصر به حصر حقيقى نيست بلكه در كلمات ائمۀ معصومين عليهم السلام، حصر اضافى نيز بسيار شايع و رايج است، چنانچه مضامين قرآن كريم نيز مقيد به موارد نزول و مصداقهاى خاص آن نيست و تطبيق مضامين قرآنى در برخى از روايتها به موارد معين مانع از تمسك به اطلاق و عموم آيات قرآنى نمى شود.

از طرف ديگر چگونه ممكن است به ولايت شخص يا اشخاصى شرعا ملتزم شويم- چه با نصب از ناحيۀ ائمه معصومين (ع) و يا انتخاب امت بر فرض صحت آن در شرايط و موارد خاص- اما اطاعت از آنان را واجب و لازم ندانيم؟ كه مسلم است در اين صورت جعل ولايت كامل و صحيح نيست و هدف از ولايت جز به تسليم بودن و اطاعت كردن حاصل نمى شود.

در

همين باره اين نكته نيز قابل توجه است كه ضرورت اطاعت منحصر به اطاعت از امامت كبرى و رهبر عامه مسلمانان نيست بلكه كارگزاران حاكم نيز در مورد و محدوده اى كه به آنان مسئوليت واگذار شده واجب الاطاعه اند. در كتاب صحيح مسلم از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه فرمود: «هر كه مرا اطاعت كند بى گمان خدا را اطاعت كرده و هر كه مرا نافرمانى كند، خدا را نافرمانى كرده و هر كس فرماندۀ مرا اطاعت كند، مرا اطاعت

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 163

كرده و هر كه فرماندۀ مرا نافرمانى كند، مرا نافرمانى كرده است» «93»

و باز صحيح مسلم از آن حضرت روايت نموده كه در بيانات خويش در حجة الوداع فرمود: «اگر برده اى را به فرماندهى شما گماشتند كه شما را بر اساس دستورات خداوند رهبرى كند، از وى اطاعت و شنوايى داشته باشيد «94»».

باز در همان كتاب از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه فرمود: «بر شخص مسلمان لازم است كه در آنچه خوشايند و ناخوشايند دارد (از امام جامعه اسلامى) اطاعت و شنوايى داشته باشد مگر اينكه به معصيت فرمان داده شود، كه اگر به ارتكاب معصيت فرمان داده شد ديگر شنوايى و اطاعتى نيست «95»».

از سوى ديگر به هيچ وجه امكان ندارد ما ملتزم شويم كه رهبر مفترض الطاعه، به صورت مطلق بايد معصوم باشد، زيرا كار در مورد كسانى كه از جانب پيامبر اكرم (ص) و يا امير المؤمنين (ع) مسئوليتهايى را به عهده داشتند و قطعا معصوم نبوده اند مشكل خواهد شد، اشخاصى همانند مالك اشتر و محمد بن ابى بكر به طور قطع اشكالى در وجوب

اطاعت از آنان در محدودۀ حكومتيشان نيست.

البته مى توان سخن را بدين گونه تقرير نمود و گفت: كسانى كه از جانب پيامبر اكرم (ص) و يا ائمه معصومين عليهم السلام به مسئوليتى منصوب شده و يا با اذن و اجازۀ آنان و يا بر اساس ملاكها و موازينى كه از سوى آنان معين و مشخص شده به خلافت و ولايت منصوب شده اند، در واقع اطاعت از آنان اطاعت از پيامبر اكرم (ص) و ائمه معصومين (ع) است، كه در اين صورت، مفهوم آيه گسترش پيدا كرده و منحصر به ائمه معصومين نخواهد شد.

خلاصۀ كلام دربارۀ اولى الامر:
اشاره

با توجه به آنچه تا كنون گفته شد سخن را مى توان اينگونه خلاصه كرد:

دربارۀ اولى الامر مندرج در آيۀ شريفه سه احتمال وجود دارد:

1- اولى الامر عام است و همۀ كسانى كه به گونه اى امور مردم به دست آنهاست را شامل مى شود،

و لو اينكه جائر و ستمگر باشند. چنانچه از ظاهر كلام ابو هريره اين معنى

______________________________

(93). عن رسول اللّه (ص) انه قال: من اطاعنى فقد اطاع اللّه و من عصانى فقط عصى اللّه و من اطاع اميرى فقد اطاعنى و من عصى اميرى فقد عصانى. (صحيح مسلم، 3/ 1466، چاپ ديگر 6/ 13).

(94). لو استعمل عليكم عبد يقودكم بكتاب اللّه فاسمعوا له و اطيعوا (صحيح مسلم، 3/ 1468، چاپ ديگر 6/ 15).

(95). على المرء المسلم السمع و الطاعة فيما احب و كره إلّا أن يؤمر بمعصية فان امر بمعصية فلا سمع و لا طاعة (صحيح مسلم، 3/ 1469، چاپ ديگر 6/ 15، كتاب الامارة، باب 8، حديث 1839).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 164

استفاده مى شد.

2- اولى الامر، مخصوص به دوازده امام معصوم عليهم السلام است،

چنانچه برخى از روايات منقول از ائمه معصومين (ع) بر اين معنى دلالت داشت و همين معنى را به ذهن نزديك مى كند اين استدلال كه: دستور دادن به طور مطلق و بدون قيد و شرط از كسى جايز نيست، مگر اينكه وى به طور كلى از خطا و گناه مصون و محفوظ باشد، و بر خداوند متعال قبيح است كه دستور اطاعت از كسى را بدون قيد و شرط بدهد، در صورتى كه در او احتمال خطا و يا فرمان به معصيت راندن وجود داشته باشد.

3- اولى الامر با توجه به تناسب حكم و موضوع كسى است كه حق امر كردن و فرمان راندن را شرعا دارا باشد،

پس كسى كه چنين حقى براى وى ثابت و مسلم است، اطاعت از وى نيز در همين جهت و محدوده، واجب و لازم است وگرنه جعل اين حق براى وى لغو و بى اثر خواهد بود. از طرف ديگر در شرع مقدس اسلام حق فرمانروايى منحصر به معصوم نيست بلكه هر كسى كه حاكميت وى مشروع باشد داراى چنين حقى است، چه حاكميت او به نصب مستقيم از جانب معصوم باشد و يا اينكه به وسيلۀ مردم براى انجام اين مسئوليت انتخاب شده و حاكميت وى مورد امضاى شارع باشد كه در محدودۀ مسئوليت خويش داراى حق حاكميت است. از باب مثال، كسانى كه از جانب پيامبر اكرم (ص) و يا امير المؤمنين (ع) به مسئوليتهاى حكومتى گماشته شده اند در همان محدوده و در مسائلى كه مربوط به آنان است حق فرمانروايى دارند و بى ترديد بر كسانى كه در قلمرو حكومت آنان هستند واجب است در مسائل حكومتى از آنان اطاعت و پيروى داشته باشند.

اينها همه در مواردى است كه آنان طبق ضوابط شرعى و به حق و عدل فرمان

برانند وگرنه اگر در مواردى به معصيت خداوند فرمان دهند به طور قطع اطاعت از آنان در آن مورد جايز نيست، چون كه براى آنان حق چنين دستورى قرار داده نشده و بلكه حتى در امور مباحى كه در ارتباط با شئون و مسائل حكومتى نيست براى آنان حق فرمانروايى بر ديگران و ضرورت اطاعت نمودن از آنان نيست.

از ابن عباس منقول است كه در تفسير آيه مى گفت: «اولى الامر يعنى اهل دين و فقاهت و اهل اطاعت خداوند، كسانى كه به مردم آموزش دين مى دهند و آنان را امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند». و از جابر نقل شده كه در تفسير «اولى الامر منكم» مى گفت: «اولى الامر، همان افراد فقيه در دين و خيرانديشانند. و از مجاهد نيز نقل شده

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 165

كه در تفسير آيه مى گفت: «اولى الامر، همان فقها و علماى زمان هستند. «96»»

بنابراين آيۀ شريفه به هيچ وجه واليهاى ستم و عمال آنان را شامل نمى شود زيرا ولايت آنان در پيشگاه خدا و رسول و حتى در پيشگاه عقل، باطل و بى اساس است و با توجه به شرايط هشتگانه اى «97» كه ما پس از اين (در بخش چهارم كتاب) براى حاكم اسلامى خواهيم گفت، آنان هيچ حق حاكميتى بر مردم مسلمان نخواهند داشت.

و اگر ما انتخاب مردم را نيز در تعيين حاكم قبول نماييم باز مقيد به همين شرطهاى هشتگانه است و براى آن كسانى كه فاقد آن باشند امامت و ولايت از اساس منعقد نمى شود.

از امير المؤمنين (ع) نيز روايت شده كه فرمود:

خدا را به وسيلۀ خدا بشناسيد و پيامبر را با

پيام و رسالتش، و اولى الامر را با انجام كارهاى نيك، و با اجراى عدالت، و با خوش رفتارى با مردم. «98»

دربارۀ آيۀ شريفه در همين جا، ما سخن را به پايان مى بريم، و ان شاء الله در آينده به هنگام بحث و بررسى روايت عمر بن حنظله و استدلال به آن براى اثبات ولايت فقيه، باز به صورت همه جانبه به بحث و بررسى آن خواهيم پرداخت.

7- دلالت آيۀ: فَلٰا وَ رَبِّكَ لٰا يُؤْمِنُونَ حَتّٰى يُحَكِّمُوكَ ...:

«فَلٰا وَ رَبِّكَ لٰا يُؤْمِنُونَ حَتّٰى يُحَكِّمُوكَ فِيمٰا شَجَرَ بَيْنَهُمْ، ثُمَّ لٰا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّٰا قَضَيْتَ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً «99»- نه چنين است، سوگند به پروردگار تو كه اينان اهل ايمان نمى شوند مگر اينكه در خصومت

______________________________

(96). عن ابن عباس فى قوله: و اولى الامر منكم «يعنى اهل الفقه و الدين و اهل طاعة اللّه الذين يعلمون الناس معانى دينهم و يأمرون هم بالمعروف و ينهونهم عن المنكر». و عن جابر فى قوله: وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ قال: «اولى الفقه و اولى الخير». و عن مجاهد قال: «هم الفقهاء و العلماء. الدر المنثور، 2/ 176).

(97). استاد بزرگوار در بخش چهارم همين كتاب كه به بررسى شرايط حاكم اسلامى اختصاص دارد به ذكر هشت شرط مورد اتفاق علماى اسلام و شش شرط مورد اختلاف در رابطه با حاكم اسلامى مى پردازند كه مجموعۀ آن از اين قرار است: شرايط مورد اتفاق: 1- عقل 2- اسلام و ايمان 3- عدالت 4- علم و فقاهت 5- قدرت 6- پاك بودن از خصلتهاى ناپسند 7- ذكوريت (مرد بودن) 8- پاكزادى (حلال زاده بودن). شرايط مورد اختلاف: 1- بلوغ 2- حريت 3- قرشيت (سيد بودن) 4- سلامتى حواس و اعضاى بدن 5-

عصمت (معصوم بودن از گناه) 6- منصوصيت (تعيين وى به ولايت از جانب خدا و پيامبر اكرم (ص). (مقرر).

(98). عن امير المؤمنين (ع) اعرفوا اللّه بالله و الرسول بالرسالة و اولى الامر بالمعروف و العدل و الاحسان.

(كافى، 1/ 85، كتاب التوحيد، باب انه لا يعرف الّا به، حديث اول. و نيز توحيد صدوق/ 285، باب انه عز و جل لا يعرف الّا به، حديث 3.)

(99). النساء/ 65.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 166

و نزاعشان تنها تو را حكم قرار دهند، آنگاه به هر چه حكم كنى هيچ گونه اعتراضى نداشته و كاملا از دل جان تسليم فرمان تو باشند».

طرف سخن در آيۀ شريفه، پيامبر اكرم (ص) است و بر اساس آن، مردم موظف مى شوند كه در مسائل مورد اختلاف، مقابل اوامر پيامبر اكرم (ص) سر تسليم فرود آورده و حكميت وى را مورد قبول قرار دهند.

اما ممكن است اطلاق آيۀ شريفه را بدين صورت مورد خدشه قرار داد، كه آيه فقط در مورد قضاوت كه يكى از شعبه هاى ولايت است ظهور دارد و نمى توان به آن براى اثبات ولايت مطلقۀ آن حضرت استناد نمود، شأن نزول آيه نيز همين نظر را تأييد مى كند.

در تفسير مجمع البيان آمده كه اين آيه دربارۀ نزاعى كه بين زبير و يكى از انصار واقع شد نازل گرديده است «100» 1

از طرف ديگر مى توان گفت از عموم موصول در جملۀ «فِيمٰا شَجَرَ بَيْنَهُمْ»- آنچه دربارۀ آن به نزاع برخاسته اند- استفاده مى شود كه آيه، منحصر به مورد قضاوت نيست، بلكه تمام درگيريها و اختلافات افراد و اقوام مختلف با يكديگر و حتى جنگها را نيز شامل مى شود و در واقع

اين آيه نظير آيۀ شريفۀ «وَ إِنْ طٰائِفَتٰانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمٰا «101» 1- اگر دو طايفه از مؤمنان با يكديگر به نزاع برخاستند بين آنان اصلاح برقرار كنيد» است.

در اين صورت آيۀ شريفه به صراحت ولايت مطلقۀ پيامبر اكرم (ص) در تمام اختلافات داخلى امت اسلامى، اعم از شخصى و اجتماعى را شامل مى شود، و مراد از حكومت و ولايت چيزى غير از اين نيست، و شأن نزول آيه هم اگر دربارۀ قضاوت باشد باز به اصطلاح «مورد مخصص نيست «102» 1» و كليت آيه را به مورد نزول آن نمى توان محصور كرد.

8- دلالت آيۀ: إِنّٰا أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ الْكِتٰابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّٰاسِ ...:

«إِنّٰا أَنْزَلْنٰا إِلَيْكَ

______________________________

(100). مشاجره و مخاصمه اى بين حاطب بن ابى بلتعه يا ديگرى با زبير دربارۀ آب دادن درختان خرمايشان كه توسط نهرى كوچك آبيارى مى شد درگرفت، آنان اين نزاع را براى حل و فصل نزد پيامبر اكرم (ص) آوردند، آن حضرت به نفع زبير، حكم نموده و به وى فرمود: «اسق ثم ارسل الى جارك»، اول تو نخلهايت را آب بده، آنگاه آب را براى همسايه ات بفرست. شخص انصارى از اين قضاوت غضبناك شد و گفت يا رسول الله، چون پسر عمه ات بود اينگونه حكم كردى؟ در اين هنگام صورت آن حضرت متغير شد و به زبير فرمود: «اى زبير، آب را به روى زمين خود ببند و آن قدر صبر كن تا بيخ درختهايت را پر كند- نخلستان كاملا سيراب شود- حق خود را به تمامى بگير، آنگاه آب را براى زمين همسايه ات بفرست». مجمع البيان، 2/ 69، جزء سوم.

(101). حجرات/ 9.

(102). دربارۀ اين اصطلاح پيش از اين توضيح داده شد. مراجعه شود.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص:

167

الْكِتٰابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النّٰاسِ بِمٰا أَرٰاكَ اللّٰهُ وَ لٰا تَكُنْ لِلْخٰائِنِينَ خَصِيماً «103» 1»- ما به سوى تو قرآن را به حق فرستاديم تا به آنچه خداوند بر تو پديد آرد ميان مردم حكم كنى و هرگز به نفع خيانتكاران (با مؤمنان) ستيزه گر مباش».

از اطلاق اين آيه نيز استفاده مى شود كه پيامبر اكرم (ص) از جانب خداوند متعال مأموريت مى يابد دربارۀ تمام شئون و كارهاى جامعه بين عموم مردم- اعم از مسلمانان و غير مسلمانان- حكم نمايد، عموميت از ظاهر آيه آشكار است. مگر اينكه باز ادعا شود كه كلمۀ «حكم» فقط ظهور در قضاوت دارد كه ان شاء اللّه در بخش پنجم كتاب به تفصيل از آن بحث خواهيم كرد.

9- دلالت آيه: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ ...:

اشاره

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِينَ آمَنُوا بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ وَ إِذٰا كٰانُوا مَعَهُ عَلىٰ أَمْرٍ جٰامِعٍ لَمْ يَذْهَبُوا حَتّٰى يَسْتَأْذِنُوهُ إِنَّ الَّذِينَ يَسْتَأْذِنُونَكَ أُولٰئِكَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ رَسُولِهِ فَإِذَا اسْتَأْذَنُوكَ لِبَعْضِ شَأْنِهِمْ فَأْذَنْ لِمَنْ شِئْتَ مِنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمُ اللّٰهَ. إِنَّ اللّٰهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ. لٰا تَجْعَلُوا دُعٰاءَ الرَّسُولِ بَيْنَكُمْ كَدُعٰاءِ بَعْضِكُمْ بَعْضاً قَدْ يَعْلَمُ اللّٰهُ الَّذِينَ يَتَسَلَّلُونَ مِنْكُمْ لِوٰاذاً فَلْيَحْذَرِ الَّذِينَ يُخٰالِفُونَ عَنْ أَمْرِهِ أَنْ تُصِيبَهُمْ فِتْنَةٌ أَوْ يُصِيبَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ- همانا مؤمنان حقيقى تنها كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده و هنگامى كه براى انجام كارى با او (حضرت رسول (ص)) اجتماع نموده اند، هرگز بدون اجازه از محضرش بيرون نمى روند. اى رسول ما، آن كسانى كه از تو اجازه مى طلبند همانان هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده اند پس هنگامى كه از تو براى برخى كارهايشان اجازه مى طلبند به هر كه خواستى اجازه بده و براى آنان از

خداوند طلب مغفرت و آمرزش نما كه خدا بسيار آمرزنده و مهربان است. [اى مؤمنان] دعوت و نداى پيامبر (ص) را همانند دعوت و نداى برخى شما برخى ديگر را تلقى نكنيد، همانا خداوند به حال كسانى كه براى سرپيچى از حكمش به يكديگر پناه برده و رخ پنهان مى دارند، آگاه است، پس كسانى كه امر خدا را مخالفت مى كنند بترسند كه مبادا به فتنه اى بزرگ و يا عذابى دردناك گرفتار شوند» «104» 1.

آيۀ اول از دو آيۀ فوق دلالت دارد بر اينكه علاوه بر مقام رسالت براى پيامبر اكرم (ص) مقام و منصب ولايت و امامت در امور سياسى، اجتماعى مسلمين نيز هست و بر مردم لازم است در اينگونه مسائل از آن حضرت شنوايى و اطاعت داشته باشند.

______________________________

(103). النساء 105.

(104). النور 62- 63.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 168

آيۀ دوم نيز دلالت بر حرمت مخالفت از فرمانها و دستورات آن حضرت دارد، كه از ظاهر آن استفاده مى شود مراد فرمانهاى مولوى [حكومتى] آن حضرت است نه فرمانها و اوامر ارشادى كه در مقام بيان احكام اللّه بيان مى فرمايند، چرا كه در واقع آنگونه اوامر، اوامر خداوند است نه اوامر آن حضرت.

دعوت پيامبر اكرم (ص) چگونه دعوتى است؟

نكتۀ ديگرى كه در ابتداى آيۀ دوم دربارۀ دعاء (فرا خواندن) پيامبر اكرم (ص) وجود دارد اين است كه آيا اين دعوت و فراخوانى از چه موضع و چگونه دعوتى است؟

برخى از بزرگان [صاحب تفسير مجمع البيان] در پاسخ به سؤال فوق، سه احتمال را متذكر شده اند:

1- مراد از «دعاء» همين ندا و صدا زدنهاى معمولى است و آيه مى خواهد بفرمايد صدا زدنهاى پيامبر اكرم (ص) را آنگونه كه خودتان يكديگر

را صدا مى زنيد سبك مپنداريد، و در برخوردها مثلا صدا نزنيد «يا محمد» بلكه بگوييد «يا رسول اللّه» و جملاتى محترمانه نظير آن.

2- مراد از دعا التماس و درخواست از درگاه خداوند است و مراد آيه اين است كه دعاهاى پيامبر (ص) را همانند دعاهاى خودتان قلمداد نكنيد. آيۀ شريفه به مسلمانان هشدار مى دهد، مبادا كارى كنند كه غضب آن حضرت را عليه خود برانگيزند و آن حضرت به آنان نفرين كند كه دعا و نفرينهاى آن حضرت بدون شك مستجاب خواهد شد.

3- مراد از «دعا» دعوت پيامبر اكرم (ص) براى شركت در مسائل سياسى- اجتماعى مسلمانان است و آيه در صدد است وجوب اطاعت از دعوت آن حضرت را در مسائلى نظير جهاد و ساير امور اجتماعى بيان دارد و بفرمايد دعوت آن حضرت همانند دعوت برخى از شما برخى ديگر را نيست، زيرا سر پيچى از دستور وى سرپيچى از دستور خداوند تبارك و تعالى است و اوست كه اطاعت پيامبر (ص) را بر ما واجب و لازم نموده است.

آنچه به نظر ما با توجه به سياق «105» 1 آيات صحيح تر مى رسد همين احتمال سوم است، و مؤيد همين معناست. اين قسمت آيه كه مى فرمايد «همانا خداوند به حال كسانى كه (براى سرپيچى) به يكديگر پناه برده و رخ پنهان مى دارند آگاه است».

پس آيۀ شريفه به صراحت دلالت دارد بر اينكه در امور سياسى، اجتماعى جامعه كه

______________________________

(105). سياق از مادۀ سوق به معنى سير طبيعى و اسلوب ظاهرى يك كلام است كه معمولا در فارسى از آن به روند تعبير مى شود. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 169

نياز به تعاون و

اجتماع و هميارى است، رخ پنهان نمودن و ترك كردن صحنه بدون اذن و اجازه از رهبر جايز نيست «106» 1.

خلاصۀ كلام:

تا اينجا، نه آيه خواند شد كه از مجموع آنها ولايت (به مفهوم حكومت) براى پيامبر اكرم (ص)، ائمه معصومين، و برخى از پيامبران گذشته استفاده مى شد، با توجه به اين آيات و روايتهاى متواترى كه در اين زمينه هست اين نوع ولايت براى پيامبر اكرم (ص) و ساير ائمه معصومين (ع) ثابت و حتمى است و ذات پاك رسول خدا (ص) همانگونه كه پيام آور از جانب خداوند و خاتم پيامبران بود فرمانروا و حاكم و اولى به تصرف در امور مسلمين نيز بود و همانگونه كه مردم موظف به اطاعت از وى در اوامر ارشادى كه از جانب خداوند سبحان بيان مى فرمود بودند، موظف به اطاعت از وى در اوامر مولوى و دستورات حكومتى وى نيز بودند، چنانچه بيان آن به تفصيل گذشت.

و اما اخبار و روايات در اينكه ائمه معصومين عليهم السلام مفترض الطاعه بوده و مخالفت با آنان همانند مخالفت با خداوند تبارك و تعالى است، بسيار زياد است كه در اين زمينه است روايات معروف: مقبولۀ عمر بن حنظله، خبر ابى خديجه، و توقيع مبارك حضرت حجت (ع) كه در آن ائمه معصومين (ع) ولايت فقيه و وجوب مراجعه به وى را با جملاتى نظير «من او را حاكم شما قرار دادم» يا «من او را قاضى كردم» و يا اينكه «آنان حجت من بر شما هستند» را تعليل و تبيين فرموده اند. كه البته اينجا، جاى بسى بحث و گفتگوست.

[در بخش پنجم كتاب اين روايات به تفصيل مورد بحث و

بررسى قرار خواهد گرفت].

بيان چند نكته در رابطه با مفاهيم ولايت و امامت:

اشاره

در خاتمۀ اين بخش [با توجه به كاربرد وسيع مفاهيم ولايت و امامت در فرهنگ اسلامى و نيز استفاده گسترده از آن در طول مباحث كتاب] بجاست طى چند محور مرورى اجمالى بر مفاهيم اين دو واژه و نيز تقسيم بنديهاى مختلف آن داشته باشيم، البته بحث تفصيلى اين مباحث را بايد در جاهاى ديگر جستجو كرد.

1- معناى امام از نظر اهل لغت:

ما پيش از اين به تفصيل نظر اهل لغت را دربارۀ

______________________________

(106). از آيات فوق اين معنى نيز بخوبى استفاده مى شود كه در امور اجتماعى، يعنى امورى كه مردم بايد با پيامبر (ص) مجتمع باشند ضرورى است كه نظم و فرماندهى در كار باشد، و مؤمنان موظفند در صورتى كه نمى توانند در آن كار حضور به هم رسانند، از آن حضرت اجازه بگيرند، از طرف ديگر موظف شدن مؤمنان به اجازه گرفتن از پيامبر اكرم (ص) دليل بر ولايت حكومتى آن حضرت است وگرنه صرف پيامبرى و ابلاغ رسالت، اجازه گرفتن نمى خواهد، و باز نتيجۀ مخالفت با همين دستورات حكومتى است كه خداوند سبحان در آخر آيه به آنان در صورت مخالفت، گرفتار شده در فتنه و عذاب دردناك را بشارت مى دهد. (از افاضات معظم له در درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 170

كلمۀ ولايت و معنى و مفهوم آن بيان كرديم و گفتيم كه حقيقت معناى ولايت به سرپرستى و تصرف و تدبير امور بازگشت مى نمايد و گفتيم كه لفظ «والى» كه به معنى حاكم و امير است، نيز از همين ريشه مشتق شده است و اكنون در ادامۀ آن به بررسى كلمۀ امام از نظر اهل لغت مى پردازيم:

مفردات راغب دربارۀ كلمۀ امام مى نويسد: امام كسى يا

چيزى است كه مورد پيروى واقع شود، انسان باشد- كه به گفتار و كردار وى اقتدا شود- و يا كتاب و يا چيزى ديگر، به حق باشد يا بر باطل. جمع امام، ائمه است «107» 1.

در كتاب صحاح آمده است: امام كسى است كه سر مشق و مورد اقتدا واقع شود و جمع وى ائمه است «108» 1.

لسان العرب مى نويسد: (در عرف مردم) گفته مى شود امام القوم كه منظور از آن كسى است كه پيشوا و پيشاهنگ قوم باشد- امام همان رئيس هر جمعيتى است، چنانكه مى گويى: امام المسلمين- يعنى رئيس مسلمانان «109» 1.

المنجد در معنى امام مى نويسد: قوم را امامت كرد و يا بر قوم امامت كرد، يعنى پيشاپيش آنان قرار گرفت و آنان را رهبرى نمود. ائتم به: يعنى به وى اقتدا نمود. كلمۀ امام، هم براى پيشوايى زن، و هم براى پيشوايى مرد، مورد استفاده واقع مى شود و جمع آن، ائمه و ايمه است.

البته آنچه به نظر مى رسد و مى توان در ريشۀ لغوى امام گفت اين است كه امام ممكن است با فعل آن از امام (به فتح همزه) كه به معنى «جلو» است مشتق باشد (كه در اين صورت امام- به كسر همزه- به معنى جلودار است) و احتمال دارد از «أم» مشتق شده باشد و ام، ريشه و اصل هر چيز را گويند كه طبق اين معنى گويا «امام قوم» ريشه و اساس قوم است و ديگران شاخه و فروع وى محسوب مى شوند. امكان دارد امام از «ام» (به فتح همزه) كه به معنى قصد است مشتق شده باشد و اين بدين معنى است كه امام هميشه مقصد و هدف

تلاش و حركت ديگران قرار مى گيرد. در هر صورت به پيشوا و رهبر هر قوم، والى، امام، سلطان، حاكم، امير و القابى همانند آن از ديدگاههاى مختلف اطلاق مى شود. والى

______________________________

(107). مفردات راغب/ 20.

(108). صحاح اللغه، 5/ 1865.

(109). لسان العرب 12/ 26.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 171

گفته مى شود به خاطر حق تصرفش، امام گفته مى شود به خاطر جلودار بودنش، سلطان گفته مى شود به خاطر سلطه و اعمال قدرتش، حاكم گفته مى شود به خاطر حكمرانيش، و امير گفته مى شود به خاطر تدبير امور و فرماندهيش و اين نكته اى شايان توجه و انديشه.

2- سخنى دربارۀ ولايت تشريعى و تكوينى:

ولايتى كه به مفهوم تصرف و حاكميت بر شخص يا كار ديگران است يا تكوينى است و يا تشريعى «111» 1 و بدون ترديد هر دو قسم ولايت در عالى ترين و كامل ترين مراتب خود براى خداوند تبارك و تعالى ثابت و مسلم است و اما براى پيامبر اكرم (ص) و تمام و يا اكثر پيامبران و نيز ائمه معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين و حتى براى برخى از اولياء اللّه نيز مرتبه اى از ولايت تكوينى وجود دارد. اين ولايت متناسب است با ارتقاى مراتب وجودى و تكاملى آنان در علم و قدرت نفسانى و اراده و خواستها و ارتباط با خداوند و عنايت خداوند تبارك و تعالى به آنان، زيرا تمام معجزه هاى پيامبران و ائمه معصومين (ع) و كرامات اولياء اللّه همه، يك نوع تصرفى از جانب آنان در نظام تكوين است- اگر چه مشيت و خواست آنان در طول مشيت خداوند، و تصرف آنان با اجازه و اذن اوست. (در طول مشيت الهى بودن به معنى معلول بودن اراده و مشيت

آنان نسبت به اراده و مشيت حق تعالى است).

خداوند تبارك و تعالى در آيه اى خطاب به حضرت ابراهيم خليل مى فرمايد:

فَخُذْ أَرْبَعَةً مِنَ الطَّيْرِ فَصُرْهُنَّ إِلَيْكَ ثُمَّ اجْعَلْ عَلىٰ كُلِّ جَبَلٍ مِنْهُنَّ جُزْءاً ثُمَّ ادْعُهُنَّ يَأْتِينَكَ سَعْياً وَ اعْلَمْ أَنَّ اللّٰهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ «112» 1.

... پس بگير چهار پرنده را و گوشت آنها را در نزد خود به هم درآميز، آنگاه هر قسمتى از آن را بر سر كوهى بگذار، پس آن پرندگان را به نام بخوان تا به سوى تو شتابان پرواز كنند و بدان كه خداوند بر همه چيز توانا و به حقايق امور عالم داناست.

و نيز به هنگام نقل داستان حضرت موسى (ع) مى فرمايد:

فَأَلْقىٰ عَصٰاهُ فَإِذٰا هِيَ ثُعْبٰانٌ مُبِينٌ، وَ نَزَعَ يَدَهُ فَإِذٰا هِيَ بَيْضٰاءُ لِلنّٰاظِرِينَ «113» 1.

پس موسى عصاى خويش بيفكند، به ناگاه از آن عصا اژدهايى پديدار شد- و دست از جيب خود بيرون آورد كه ناگاه بينندگان را آفتابى تابان بود-

و به هنگام نقل گفتار حضرت عيسى مسيح (ع) مى فرمايد:

______________________________

(111). ولايت تكوينى قدرت تصرف در عالم كون و نظام طبيعت است كه اعمال آن معجزه ناميده مى شود و ولايت تشريعى قدرت قانون گذارى، صدور فرمان، و تشريع احكام است. (مقرر).

(112). البقره/ 260.

(113). الاعراف/ 107 و 108.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 172

أَنِّي قَدْ جِئْتُكُمْ بِآيَةٍ مِنْ رَبِّكُمْ أَنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فِيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللّٰهِ وَ أُبْرِئُ الْأَكْمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْيِ الْمَوْتىٰ بِإِذْنِ اللّٰهِ «114» 1.

من از طرف خدا معجزه اى آورده ام و آن معجزه اين است كه از گل، مجسمۀ مرغى ساخته و بر آن نفس قدسى بدمم تا به امر خدا مرغى گردد،

و كور مادرزاد و مبتلا به پيسى را شفا بخشم و مرده را به امر خدا زنده كنم.

و در جريان نقل داستان آصف و تخت بلقيس مى فرمايد:

قٰالَ الَّذِي عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْكِتٰابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّٰا رَآهُ مُسْتَقِرًّا عِنْدَهُ قٰالَ هٰذٰا مِنْ فَضْلِ رَبِّي «115» 1.

و آن كس كه به علم كتاب الهى دانا بود (آصف بن برخيا) گفت من پيش از اينكه چشم به هم زنى تخت را به اينجا آورم، پس چون سليمان آن تخت (تخت بلقيس) را نزد خود مشاهده كرد، گفت اين توانايى از فضل خداى من است.

و امير المؤمنين (ع) در آخر خطبۀ قاصعه، كلامى دارد كه مضمون آن اين چنين است:

پيامبر خدا (ص) به درخت امر فرمود كه از ريشه از زمين بيرون آيد و به نزد پيامبر اكرم (ص) آمده، پيش روى آن حضرت بايستد، پس درخت با ريشه هايش از زمين كنده شد پيش آمد و بشدت ناله مى كرد، و صدايى همانند به هم خوردن بال پرندگان از خود آشكار نمود «116» 1 و معجزه ها و عادت شكنيهاى ديگر [كه در آيات و روايات و تواريخ نقل شده است].

علاوه بر همۀ اينها پيامبر اكرم (ص) و ائمه طاهرين عليهم السلام چكيدۀ عالم و ثمرۀ نظام وجود در قوس صعود «117» 1 و علت غائى «118» 1 آفرينش جهان هستند و علت غائى همواره

______________________________

(114). آل عمران/ 49.

(115). النمل/ 40.

(116). مراجعه كنيد به نهج البلاغه، فيض/ 815 خطبۀ 234، لح/ 301، خطبۀ 192.

(117). قوس صعود اصطلاحى است فلسفى و توضيح آن اين است كه در نظام وجود فلاسفه چهار عالم را به شكل طولى براى

نظام وجود بيان نموده اند كه سير نزولى آن از بالا به پايين را «قوس نزول» و سير صعودى آن- از پايين به بالا- را «قوس صعود» مى نامند. اين عوالم عوالمى واقعى، تكوينى، مستقل از ذهن و اعتبارند و عالم بالاتر منطوى عوالم پايين تر است، عالم اول از اين عوالم «عالم لا هوت» يا عالم ذات بى مثال واجب الوجود خداوند تبارك و تعالى است، عالم دوم «عالم جبروت» يا عالم عقول مجرده است كه نور پاك پيامبر اكرم (ص) را هم به عنوان «اول ما خلق الله» در همين مرتبه مى دانند. عالم سوم: «عالم ملكوت» يا عالم امر و فرشتگان است.

عالم چهارم: «عالم ناسوت» است. عالم ناسوت، عالم ماده و عالم تضاد و اختلاف است و انسان از نظر وجودى در اين عالم قرار دارد، اما در اثر عبوديت و رشد عقلى از اين عالم به طرف عوالم بالا، سير صعودى و تكاملى را طى مى كند: ذات پاك پيامبر اكرم (ص) در اين سير صعودى عالى ترين مقام و مرتبه را داراست تا جايى كه به مقام «سدرة المنتهى» و «قاب قوسين او ادنى» دست مى يابد. (مقرر).

(118). براى به وجود آمدن هر چيز چهار علت ذكر نموده اند: 1- علت فاعلى: عامل انجام دهندۀ كار، 2- علت مادى:

جوهر اصلى و مادۀ هر شي ء، 3- علت صورى: چگونگى و شكل ظاهرى هر چيز. 4- علت غائى: نتيجه و غرض نهايى هر چيز- فلاسفه علت غايى را قوى ترين علت در سلسله علل به شمار آورده اند. (مقرر).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 173

يكى از علتهاى جهان خلقت است.

پس مثل عالم طبيعت با تمام مراحل آن همانند درختان بارورى است كه

باغبان، آنها را كاشته و پرورش داده و آبيارى كرده تا ميوه هاى شيرين و رسيده از آن به دست آورد.

پس ميوۀ عالى رسيده، نتيجۀ غائى و نهايى وجود درخت و از علل اساسى كاشت و پرورش آن است.

بر اساس اين بيان، پيامبر اكرم (ص) و ائمه معصومين عليهم السلام ثمرۀ عالم در قوس صعود و نتيجۀ نهايى آن هستند، گرچه غاية الغايات همان ذات بى همتاى بارى تعالى است كه در جاى خود مورد بحث قرار گرفته است.

در حديث قدسى وارد شده كه خداوند تبارك و تعالى به پيامبر اكرم (ص) فرمود:

«لولاك ما خلقت الافلاك» «119» 1- اگر به خاطر تو نبود هرگز افلاك را نمى آفريدم.

و در زيارت جامعه كبيره خطاب به ائمه معصومين عليهم السلام آمده است:

به وسيلۀ شما خداوند هر چيز را افتتاح و هر چه را به پايان مى برد، به وسيلۀ شما باران فرو مى بارد و آسمان بر زمين نگاه داشته مى شود- كه جز با اجازه و اذن خداوند بر فراز نماند- و به وسيلۀ شما اندوهها از ميان رفته و زيانها برطرف مى شود «120» 1.

و اما آنچه به ناروا به ما نسبت داده شده كه شيعه معتقد است عالم را ائمه (ع) آفريده اند نه خداوند، اين يك دروغ بزرگ و يك اتهام محض است. و آنچه در نهج البلاغه آمده كه «ما (ائمه) ساخته شدۀ پروردگارمان هستيم و مردم مصنوع و ساخته شدۀ ما هستند «121» 1» مراد و منظور از ساخته شدن در آن، آفرينش و خلقت نيست بلكه ساخته شدن به معنى هدايت و تربيت است (يعنى هدايت و تربيت آنان به عهده و دست ماست) و به همين جهت در روايت،

فقط مردم (الناس) آمده، نه جميع مخلوقات.

و از همين مورد است اين كلام حكيمانه: «المرأة صنيعة الرجل»: زن ساخته شدۀ مرد

______________________________

(119). بحار الانوار، 15/ 28، تاريخ پيامبر اكرم (ص)، باب بدء خلقه، حديث 48.

(120). بكم فتح الله و بكم يختم و بكم ينزل الغيث و بكم يمسك السماء ان تقع على الارض إلّا بإذنه و بكم ينفس الهم و يكشف الضر. (الفقيه، 2/ 615، كتاب حج، زيارت جامعه، عيون اخبار الرضا، 2/ 276.

(121). فانا صنائع ربنا و الناس بعد صنائع لنا. (نهج البلاغه، نامۀ 28، فيض/ 894، لح/ 386).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 174

است، يعنى مرد است كه زن را تربيت نموده و مى سازد.

در هر صورت اصل ولايت تكوينى براى انبيا و ائمه معصومين عليهم السلام مسلم و قطعى است، گرچه ما به چگونگى، حدود و مقدار گسترۀ آن به شكل دقيق آگاهى نداريم.

و اما آنچه در اين مباحث مورد بحث و گفتگوى ماست ولايت تشريعى است، نه ولايت تكوينى. يعنى همان ولايتى كه علاوه بر بيان دستورات خداوند در مقام ارشاد، وجوب اطاعت را در اوامر مولوى [حكومتى- اجتماعى] به دنبال دارد، كه مباحث آن پيش از اين به تفصيل گذشت.

در رابطه با ولايت تكوينى و چگونگى آن و صدور معجزات و كرامات از پيامبران و ائمه معصومين (ع) و اولياء الله بايد به كتابهاى علم كلام (اعتقادات) كه به بيان اينگونه مسائل اختصاص دارد مراجعه نمود.

3- ولايت و مراتب مختلف آن:

نكته ديگرى را كه بايد به آن اشاره نمود بيان اين مطلب است كه ولايت تشريعى به معنى حاكميت و حق تصرف حقيقت واحدى است داراى مراتب و درجات مختلف كه اجمالا متذكر مى شويم:

مرتبۀ كاملۀ

ولايت تشريعى منحصر به ذات پاك خداوند تبارك و تعالى است و مراتب نازل تر آن براى برخى پيامبران، پيامبر اكرم و ائمه معصومين عليهم السلام و در زمان غيبت براى فقيه عادل آگاه به حوادث و بصير نسبت به مشكلات زمان و قدرتمند بر حل و فصل آن است- چنانچه ادلۀ اثبات آن، پس از اين خواهد آمد- و از كسى كه اين مرتبه از ولايت را داراست با الفاظى نظير امام، والى، امير، سلطان و الفاظ ديگرى نظاير آن تعبير شده است.

مرتبۀ ديگر اين ولايت براى پدر و جدّ نسبت به فرزند صغير، يا مجنون و دختر باكره و نيز براى افراد مؤمن عادل نسبت به اشخاص ديگر در برخى موارد است. و شايد بتوان گفت اين مرتبه از ولايت براى هر پدر و مادرى به صورت مطلق وجود دارد به گونه اى كه عقل و شرع اطاعت آن دو را نيكو، و بلكه در مواردى كه با امر مهم ترى تزاحم پيدا نكند لازم مى شمارد، چرا كه آن دو، ولى نعمت انسان محسوب مى شوند.

مرتبۀ ديگر اين ولايت براى هر مرد و زن مؤمن است، چنانچه خداوند سبحان بر اين امر تصريح نموده و مى فرمايد: «وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِنٰاتُ بَعْضُهُمْ أَوْلِيٰاءُ بَعْضٍ يَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ، «122» 1 برخى از مردان و زنان مؤمن، اولياى برخى ديگرند. يكديگر را به كارهاى نيك امر و از كارهاى ناپسند بازمى دارند». از ظاهر اين آيۀ شريفه استفاده مى شود

______________________________

(122). التوبة/ 71.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 175

كه خداوند سبحان براى هر يك از مردان و زنان مؤمن نسبت به ساير مؤمنان مرتبه اى از ولايت را قرار داده،

كه بر اساس آن چنين حقى را مى يابند كه ديگران را به كارهاى نيك امر و از كارهاى زشت بازدارند، منتهاى امر، دايرۀ اين ولايت محدود است.

حديث [معروفى] از پيامبر خدا وارد شده كه مى فرمايد: «كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته «123» 1، همۀ شما نگهبان و همۀ شما در مقابل رعيت خود مسئول هستيد.»

4- مراتب ولايت به حسب تحقق خارجى:

اشاره

ولايتى كه به مفهوم امامت و حكومت است (علاوه بر دارا بودن مراتب در مفهوم) به حسب تحقق خارجى نيز داراى مراتب و درجاتى است كه در ذيل يادآور مى شويم:

الف: ولايت در مرتبۀ استعداد و صلاحيت:

مراد از مرتبه استعداد و صلاحيت در اين مورد اين است كه شخص به گونه اى داراى ويژگيها و صفات ذاتى و اكتسابى است كه عقلا بر اساس آن وى را براى به عهده گرفتن ولايت و حكومت صالح دانسته و بدون آن چنين مقام و منصبى را براى وى گزاف و بى اساس قلمداد كنند.

همين صلاحيت و لياقت براى كسى كه بخواهد منصب نبوت و رسالت را حايز شود نيز صادق است، زيرا خداوند حكيم هيچ گاه براى ارشاد و هدايت مردم كسى را نمى فرستد و براى به عهده گرفتن امامت جامعه و اداره شئون آنان و تصرف در امورى كه متعلق به آنان است كسى را نمى گمارد مگر اينكه داراى لياقت ذاتى بوده، و اهليت اين منصب را دارا باشد.

اين مرتبه از ولايت، كمالى است ذاتى و حقيقتى است خارجى، اما آن ولايت و امامت اصطلاحى نيست بلكه در واقع اين مرتبۀ ولايت از مقدمات و شرايط آن ولايت مصطلح، محسوب مى شود.

ب: ولايت در مرتبۀ جعل و اعتبار:

مرتبۀ دوم ولايت، مرتبه اى است كه منصب و مقام ولايت از جانب كسى كه ولايت براى وى مسلم است براى كسى كه شرايط امامت را داراست اعتبار گردد، و لو اينكه آثار مورد انتظار ولايت بر آن مترتب نشود: نظير ولايتى كه پيامبر اكرم (ص) از جانب خداوند متعال براى حضرت على (ع) در غدير خم قرار داد، اگر چه مردم در آن زمان آثار ولايت را بر آن مترتب ننموده و از پيروى آن حضرت سرپيچى نمودند. نظير همين مرتبه از ولايت است ثبوت ولايت شرعى براى پدر نسبت به اموال صغير، و لو اينكه افرادى وى را از اعمال چنين ولايتى بازدارند.

______________________________

(123).

صحيح بخارى، 1/ 160، كتاب الجمعه، باب الجمعه فى القرى و المدن.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 176

ج- ولايت در مرتبۀ سلطه و فعليت:

اين مرتبه از ولايت به وسيلۀ بيعت مردم و واگذاردن قدرت و امكانات به صورت بالفعل به شخص حاصل مى گردد، نظير همان ولايتى كه براى حضرت على (ع) پس از كشته شدن عثمان و بيعت مردم با وى حاصل شد.

روشن است كه مرتبۀ اول ولايت

چنانچه دانستيم كمالى است ذاتى براى والى، چه مقام ولايت براى وى جعل شده باشد يا نه، و چه قدرت و حاكميت بالفعل در اختيار او باشد يا نه.

و اما مرتبۀ دوّم ولايت امرى است اعتبارى و قرار دادى،

و بلكه تمام مقام و منصبها امورى اعتبارى و قرار دادى هستند كه در مقابل آن چيزى در خارج وجود ندارد، چه اين مقام و منصبها از جانب خداوند متعال براى كسى جعل شود و يا اينكه مردم مسئوليتى را به كسى واگذار نمايند، منتهاى امر اين است كه، اعتبار منصب خاص براى شخص خاص مشروط بر اين است كه وى لياقت چنان مسئوليتى را دارا بوده و واجد فضايل درونى (نفسانى) و برونى لازم باشد، وگرنه اعتبار و تعيين چنين مسئوليتى براى وى گزاف و بى محتوى خواهد بود.

و اما شرطهاى احراز مقام ولايت و امامت امور و صفاتى خارجى و تكوينى هستند [كه شخص بايد عملا و در خارج متخلق و متصف به آن ويژگيها و صفات باشد.] از باب مثال پيامبر اكرم (ص) خود داراى خصايل ذاتى نفسانى و فضايل اكتسابى بود و در مقام قرب به مقامى دست يافت كه هيچ فرشتۀ مقرب و پيامبر مرسلى بدان دست نيافته بود، لكن همۀ اين فضايل چيزى غير از مأموريت يافتن آن حضرت به تبليغ احكام الهى و اولويت يافتن وى نسبت به امور مؤمنين است و اين نكته اى است شايان توجه.

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 1، ص: 176

و اما مرتبۀ سوم ولايت

همان مرتبه خارجى و عينى ولايت است به لحاظ تحقق آثار آن در خارج. در اين مرتبه والى به قواى حكومتى خويش مسلط است و امت از وى اطاعت و شنوايى دارند و بر اساس اوامر و نواهى وى

از روى ميل و يا به اجبار، حركت و يا توقف مى كنند. اين مرتبه از ولايت از دو ديدگاه ممكن است به آن نگريسته شود: يكى از ديدگاه پست و مقام دنيوى كه افراد براى نيل به آن تلاش مى كنند و حرص مى ورزند و ديگرى از ديدگاه امانت و مسئوليت بدين گونه كه آن از جانب خدا و مردم به عهدۀ افراد گذاشته شده و چيزى جز زحمت و مسئوليت در پى نخواهد داشت.

همواره اولياى خداوند به ولايت و حكومت از ديدگاه دوم نگريسته اند، چنانچه در نامۀ امير المؤمنين (ع) به اشعث بن قيس استاندار آن حضرت در آذربايجان آمده است:

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 177

بى گمان استاندارى تو براى تو طعمه نيست، و لكن امانتى است به گردنت. «124» 1.

و نيز هم او (ع) ضمن اشاره به كفش خويش مى فرمايد: به خدا سوگند اين (كفش) نزد من از حكومت شما محبوب تر است مگر اينكه توسط آن بتوانم حقى را بپاداشته و يا باطلى را از بين ببرم. «125» 1.

در اين كلام مراد آن حضرت همين ولايت در مرتبۀ فعليت است. آن حضرت نمى خواهد بفرمايد اين كفش نزد من از علوم و فضايل و كرامتهايى كه بر اساس آن بر ديگران برترى يافته و لايق خلافت و ولايت شدم محبوبتر است، و نيز نمى خواهد بفرمايد اين كفش را از مقام ولايتى كه در غدير خم برايم قرار داده شد بيشتر دوست دارم، بلكه مراد آن حضرت در اينجا همان فعليت امارت و حكومت است، همان امارت و سلطه اى كه چيزى جز زحمت و مسئوليت را به دنبال ندارد، اگر چه مردم به عنوان پست

و مقام همواره براى دست يافتن به آن حرص مى ورزند.

در نزد آن حضرت آن كفشى كه نياز وى را برطرف نمايد و مسئوليتى را به همراه نداشته باشد به مراتب از مقام و رياستى كه مسئوليتها و مشقتها را به دنبال داشته باشد بهتر و محبوب تر است مگر اينكه به وسيلۀ آن حقى را بپاداشته و باطلى را مرتفع كند و در اين رابطه پاداش و تقربى را در پيشگاه خداوند متعال تحصيل نمايد.

روايات ديگرى در رابطه با ولايت در مرتبۀ فعليت:

و باز ناظر بر همين ولايت در مرتبۀ فعليت است كلام امير المؤمنين (ع) در خطبۀ شقشقيه كه مى فرمايد: ... ريسمان شتر خلافت را بر كوهانش مى افكندم و آخرش را با كاسۀ اولش آب مى نوشاندم و شما دنياى خويش را در نزد من از آب بينى بزى كم ارزش تر مى يافتيد. «126» 1

و از همين مورد است سخن آن حضرت كه مى فرمايد: به خدا سوگند من هرگز در خلافت رغبتى و به حكومت و ولايت علاقه اى نداشتم، و لكن اين شما بوديد كه مرا به اين كار دعوت كرديد و به پذيرفتن آن وادار نموديد. «127» 1

______________________________

(124). ان عملك ليس لك بطعمة و لكنه فى عنقك امانة. (نهج البلاغه، نامۀ 5، فيض/ 839، لح/ 366).

(125). و اللّه لهى احب الى من امرتكم الا ان اقيم حقا او ادفع باطلا (نهج البلاغه، خطبۀ 33، فيض/ 111، لح/ 76).

(126) .... لا لقيت حبلها على غاربها و اسقيت آخرها بكأس اولها و لألفيتم دنياكم هذه ازهد عندي من عطفة عنز (نهج البلاغه خطبۀ 3، فيض/ 52، لح/ 50).

(127). و اللّه ما كانت لى فى الخلافة رغبة و لا فى الولاية اربة و لكنكم دعوتمونى

اليها و حملتمونى عليها (نهج البلاغه فيض/ 656 خطبۀ 196، لح 322 خطبۀ 205).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 178

كه در اين كلام چيزى غير از اين مرتبۀ ولايت اراده نشده است.

و نيز از همين مورد است گفتار آن حضرت كه مى فرمايد:

«اينان حكومت پسر مادرم را از من دريغ نمودند». «128» 1

زيرا اين مرتبه از ولايت است كه مى توان آن را غصب نموده و آن را از دسترسى صاحب اصليش به دور نگاهداشت. در اين كلام مراد از «پسر مادرم» شخص آن حضرت است. برخى نيز گفته اند مراد آن حضرت، پيامبر اكرم (ص) است، چون پدر آن دو بزرگوار عبد اللّه و ابو طالب هر دو فرزند يك مادر يعنى «فاطمه بنت عمرو» بودند.

و نيز ناظر بر همين مرتبه است گفتار امام سجاد (ع) كه مى فرمايد:

«بار خدايا اين مقام براى جانشينان تو و برگزيدگان درگاه تو و جايگاه اشخاص امين نزد تو است، آنان كه با درجاتى بلند، گرامى شان داشتى، اما اين جايگاه و منصب را به غصب از آنان ربودند». «129» 1

در اين كلام نيز مراد همين مرتبه فعليت ولايت است وگرنه فضايل و علوم و كمالات نفسانى ائمه عليهم السلام كه در عالم تكوين براى آنان ثابت شده و بر اساس آن سزاوار امامت شده اند چيزى نيست كه دست غاصبين به آن رسيده و يا ستمگران آن را به زور بربايند و اين مطلبى است واضح كه پوششى بر آن نيست.

5- گستردگى مفهوم امام در فرهنگ اسلامى:

با توجه به اينكه ائمه دوازده گانه عليهم السلام در نزد ما شيعۀ اماميه بر اساس نص و به خاطر دارا بودن شرايط امامت حقه، همواره به عنوان امام شناخته

مى شده اند، اين معنى سبب گرديد كه بويژه در فرهنگ ما [شيعه اماميه] لفظ امام فقط به آن بزرگواران منصرف شود به گونه اى كه گويا لفظ امام فقط براى آنان وضع شده و به ديگران اطلاق نمى شود.

اما لازم است چنانچه پيش از اين در محور اول به هنگام بحث از واژۀ امام گفتيم تأكيد شود كه لفظ امام براى هر جلودارى كه مورد پيروى ديگران واقع شود وضع گرديده است، چه امامت و جلودارى وى در نماز باشد، چه در جهاد و چه در اعمال حج و چه در هر كار از كارهاى سياسى، اجتماعى، و امامت وى چه بر حق باشد و يا بر باطل.

در كتاب كافى روايتى از امام جعفر صادق (ع) آمده است، بدين مضمون:

______________________________

(128). سلبونى، سلطان ابن امى (نهج البلاغه، نامۀ 36، فيض/ 947، لح/ 409).

(129). اللهم ان هذا المقام لخلفائك و اصفيائك و مواضع امنائك فى الدرجة الرفيعة التى اختصصتهم بها قد ابتزوها. (صحيفۀ سجاديه، دعاى 48.)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 179

«ائمه در كتاب خداوند عز و جل، دو دسته اند، يك دسته آنان كه خداوند تبارك و تعالى در رابطه با آنان مى فرمايد: «وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنٰا» «130» 1- و آنان را قرار داديم امامانى كه مردم را بر اساس امر ما هدايت مى كنند- نه به امر مردم، اينان امر خدا را بر امر مردم و حكم خدا را بر حكم مردم مقدم مى شمارند. و دربارۀ دسته ديگرى مى فرمايد: «وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النّٰارِ» «131» 1- آنان را پيشوايانى قرار داديم كه مردم را به آتش دعوت مى كنند- اينان امر خويش را بر امر خدا و حكم

خويش را بر حكم خدا مقدم مى دانند. و بر خلاف آنچه در كتاب خداوند عز و جل آمده، هواهاى نفسانى خود را ملاك عمل قرار مى دهند» «132» 1.

باز قرآن كريم دربارۀ پيشوايان كفر، لفظ امام را به كار برده است، چنانچه مى فرمايد:

«فَقٰاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ «133» 1- با پيشوايان كفر پيكار كنيد»، در اين آيه لفظ ائمه كه جمع لفظ «امام» است براى پيشوايان كفر به كار برده شده است. نكتۀ قابل ذكر ديگر اينكه لفظ «امام» منحصر به سلطان و رهبر كل و يا حاكم عموم مردم جامعه نيست، بلكه به هر پيشوايى كه قسمتى از امور جامعه را نيز به دست داشته باشد امام گفته مى شود.

امام صادق (ع) به هنگام بازگشت از صحراى عرفات از استر خويش به زمين افتاد، در آن هنگام اسماعيل بن على كه در آن سال از طرف خليفۀ وقت امير الحاج بوده (براى احترام به آن حضرت) در كنار وى توقف نمود، حضرت به او فرمود: «سر، فان الامام لا يقف- حركت كن «امام» نبايد توقف كند». «134» 1

در رسالة الحقوق على بن الحسين امام زين العابدين (ع) آمده است: حقوق پيشوايان تو، سه چيز است. واجب ترين آن به تو، حق كسى است كه با حكومت خويش تو را سرپرستى كند، آنگاه حق كسى است كه با علم، تو را سرپرستى كند، آنگاه حق كسى است كه با ملك و

______________________________

(130). انبياء/ 73

(131). قصص/ 41.

(132). عن ابى عبد اللّه (ع) قال: ان الائمة فى كتاب اللّه عز و جل امامان: قال اللّه تبارك و تعالى: «وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنٰا» لا بامر الناس يقدمون امر اللّه قبل امرهم

و حكم اللّه قبل حكمهم. قال: «وَ جَعَلْنٰاهُمْ أَئِمَّةً يَدْعُونَ إِلَى النّٰارِ» يقدمون امرهم قبل امر اللّه و حكمهم قبل حكم اللّه و يأخذون باهوائهم خلاف ما فى كتاب اللّه عز و جل (اصول كافى/ 216، كتاب الحجة، باب ان الائمة فى كتاب اللّه امامان، حديث 2).

(133). توبه/ 12.

(134). وسايل الشيعة، 8/ 290، كتاب الحج، باب 26، از آداب السفر.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 180

دارايى، تو را سرپرستى كند و هر اداره كننده و سرپرستى امام است «135» 1.

خلاصۀ كلام اينكه: مأنوس بودن ذهن به امامت ائمه معصومين سلام اللّه عليهم اجمعين و والا بودن مقام امامت آنان و اينكه آنان به امامت از سايرين سزاوارترند نبايد موجب غفلت و انحراف ذهن از درك صحيح مفهوم كلمۀ امام گردد. زيرا كلمۀ امام، در مفهوم عام خويش در كتاب و سنت و كلمات اصحاب بسيار گسترده به كار برده شده است كه شخص متتبع پس از بررسى به آن دست خواهد يافت.

پس اين مطلب را همواره در ذهن خويش داشته باش، نكته اى است شايان توجه كه در درك مباحث آينده بسيار مفيد واقع خواهد شد.

______________________________

(135). فى رسالة الحقوق لعلى بن الحسين عليهما السلام. فحقوق ائمتك ثلاثه اوجبها عليك. حق سائسك بالسلطان، ثم حق سائسك بالعلم، ثم حق سائسك بالملك، و كل سائس امام.

(خصال/ 565، ابواب الخمسين، حديث اول، و تحف العقول/ 255).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 181

بخش سوّم ضرورت حكومت و لزوم آن در همۀ زمانها از نظر اسلام

اشاره

الف: نظريۀ تعدادى از علما و بزرگان كه بر ضرورت حكومت ادعاى اجماع نموده اند.

ب: مرورى اجمالى بر فقه حكومتى اسلام، بر اساس روايات و فتاواى فقها.

د: بررسى روايات مورد استناد اهل سكوت بر عدم جواز قيام

و تحرك سياسى در عصر غيبت.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 183

فصل اول سخنان تعدادى از علما كه بر ضرورت حكومت اسلامى ادعاى اجماع كرده اند.

اشاره

بخش سوم كتاب دربارۀ لزوم و ضرورت دولت و حكومت در همۀ زمانها و لو در عصر غيبت حضرت حجت (عجل اللّه فرجه الشريف) است. در اين بخش ثابت شده كه دولت و حكومت از ضروريات اسلام و از امورى است كه خداوند متعال تأسيس و مراقبت و محافظت از آن را بر عموم مسلمانان در حد توان و امكانات، لازم و واجب نموده است كه مطالب آن به طور عمده در چهار فصل خلاصه شده كه در فصل اول به ذكر نظريۀ برخى از بزرگان كه بر ضرورت حكومت ادعاى اجماع نموده اند به شرح ذيل پرداخته شده است.

1- مرحوم صاحب جواهر،

در كتاب جواهر به نقل از رساله اى كه مرحوم محقق كركى دربارۀ نماز جمعه تأليف نموده اند، مى نويسد:

تمام اصحاب ما شيعۀ اماميه وحدت نظر دارند بر اينكه فقيه عادل امين كه جميع شرايط صدور فتوا را داراست- و اصطلاحا به وى مجتهد در احكام شرعى گفته مى شود. در زمان غيبت، نايب و جانشين ائمه طاهرين عليهم السلام مى باشد، نيابت وى در كليۀ مواردى است كه نيابت از ائمه معصومين (ع) در آنها دخالت دارد. البته برخى اصحاب، قتل و اجراى حدود را از آن استثنا نموده اند «1».

______________________________

(1). جواهر الكلام، 21/ 396.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 184

2- مرحوم علامه در اوايل كتاب الالفين مى فرمايد:

از نظر ما- اماميه- حق اين است كه وجوب نصب امام، عام و گسترده است در هر وقت و زمان. «2»

البته ظاهرا مراد ايشان (ره) امام معصوم است.

3- مرحوم محقق نراقى

طاب ثراه در كتاب عوائد خويش مى فرمايد:

تمام آنچه سرپرستى آن به عهدۀ فقيه عادل است و وى در آن ولايت دارد به دو دسته تقسيم مى شود:

دسته اول: كارهايى است كه پيامبر اكرم (ص) و ائمه معصومين (ع) به عنوان اينكه حكمرانان مردم و دژهاى اسلامند بر آن ولايت داشته و حق سرپرستى آن را دارند، كه همۀ آن براى فقيه نيز هست، مگر اينكه به وسيلۀ اجماع يا نص و يا دليلى ديگر مواردى از آن استثنا شده باشد.

دستۀ دوم: تمام امورى كه متعلق به مردم در دين و يا دنياى آنان است امورى كه بر اساس حكم عقل و يا طبق عادت گريزى از آن نيست و الزاما بايد انجام گيرد و كارهاى دنيايى يا آخرتى يك فرد يا جماعتى از مسلمانان بدان بستگى دارد، يا امورى كه شرعا بايد انجام شود. از اين جهت كه امر يا اجماع يا قاعده و ادلۀ نفى ضرر و اضرار و يا عسر و حرج و يا نفى مفسده در كار مسلمان و يا دليل ديگرى متوجه آن گرديده است. يا امورى كه شارع مقدس اسلام بر انجام آن اجازه صادر فرموده، امّا انجامش را به شخص و يا جماعت معين و يا فرد معينى محول نفرموده- يعنى امورى كه لازم است انجام گيرد، يا اجازۀ انجامش داده شده، امّا شخص معينى كه بايد اين كار را انجام بدهد و يا اجازۀ انجامش را دارد، مشخص نشده است- همۀ

اين موارد به عهدۀ فقيه است و حق اوست كه در اين امور تصرف نموده و انجام آن را به عهده بگيرد.

اما در ارتباط با دستۀ اول، به غير از دليل اجماع كه بسيارى از اصحاب بر وجود آن تصريح نموده اند و از كلمات آنان ظاهر مى شود كه يكى از مسلمات است، دلايل ديگرى از اخبار و روايات است كه پيش از اين گذشت .... و در ارتباط با دستۀ دوم علاوه بر دليل اجماع، دو دليل ديگر دلالت دارد «3».

______________________________

(2). الالفين/ 18.

(3). عوائد الايام/ 187- 188.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 185

ظاهرا مراد مرحوم نراقى از دستۀ دوم از وظايف و اختيارات فقيه، همان امور مهمّه اى است كه در كلمات فقها از آن به امور حسبيه تعبير شده، يعنى امورى كه شارع مقدس، معطل و متوقف ماندن آن را در هيچ شرايطى جايز نشمرده است.

4- استاد بزرگوار ما مرحوم آيت اللّه العظمى بروجردى طاب ثراه

(در تقريرات مباحثشان كه به قلم اين جانب نگارش يافته است «4» مى فرمايد:

خاصه و عامه (فرقه هاى مختلف مسلمانان، اعم از شيعه و سنى) بر اين مسأله اتفاق دارند كه براى جامعۀ اسلامى يك سياستمدار و رهبرى كه امور آنان را اداره نمايد لازم و واجب است، بلكه اين از ضروريات مى باشد، گرچه در شرايط و خصوصيات آن و اينكه آيا تعيين وى از جانب پيامبر اكرم (ص) است و يا به وسيلۀ انتخاب عمومى مردم، اختلافهايى وجود دارد. «5».

5- ماوردى در كتاب الاحكام السلطانيه «6»

مى نويسد:

امامت براى جانشينى پيامبر اكرم (ص) در پاسدارى از دين و تدبير امور دنيايى امت وضع شده، و به اجماع علما، تثبيت آن براى يكى از افراد امت- كه انجام اين امور را به عهده بگيرد- واجب و لازم است، گرچه تعداد اندكى مانند «ابو بكر اصم» اين ضرورت را نفى كرده اند. «7»

6- ابو محمد، ابن حزم اندلسى در كتاب الفصل

[الفصل فى الملل و الاهواء و النحل] مى نويسد:

______________________________

(4). اين جانب هنگامى كه تقريرات درسهاى استاد آيت الله العظمى بروجردى را مى نوشتم، عنايت داشتم كه عين كلمات ايشان را بنويسم و چيزى از خودم اضافه نكنم، قاعدۀ نوشتن تقريرات هم اين است كه شاگرد عين مطالب استاد را بنويسد و اگر اشكال يا مطلبى به نظر وى مى رسد به طور جداگانه در پاورقى ذكر نمايد (از افاضات معظم له در درس).

(5). البدر الزاهر، فى صلاة الجمعة و المسافر/ 52.

(6). كتاب الاحكام السلطانيه و الولايات الدينيه، تأليف ابى الحسن على بن محمد بن حبيب، بصرى بغدادى، ماوردى از علماى شافعيه متوفاى 450 هجرى است كه در آن احكام مربوط به خلافت و حكومت از ديدگاه اهل سنت به نگارش در آمده است. اين كتاب و كتاب الاحكام السلطانيه ابى يعلى در يك مجلد در سال 1365 هجرى شمسى، توسط دفتر تبليغات اسلامى حوزۀ علميۀ قم به توصيۀ برخى از فضلا از روى نسخۀ استاد بزرگوار افست و تجديد چاپ شد، كه به خاطر جامعيت آنها در زمينۀ مباحث حكومت اسلامى از ديدگاه اهل سنت، در اين مباحث از آن بسيار استفاده شده است (مقرر).

(7). الاحكام السلطانيه، باب اول/ 5.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 186

تمام اهل سنت و مرحبئة و شيعه بر وجوب

امامت متفق هستند و نيز همه وحدت نظر دارند كه بر امت واجب است از امام عادلى كه احكام خدا را اقامه نموده و مردم را بر اساس شريعتى كه پيامبر (ص) آورده رهبرى كند، اطاعت و شنوايى داشته باشند، به غير از فرقۀ نجديه از خوارج كه آنان مى گويند: نصب امام و اطاعت از او بر مردم واجب و لازم نيست و مردم موظفند كه خود حق و عدالت را بين خود اقامه نمايند- البته ما از آنان كسى را كه تا كنون به جاى مانده باشد سراغ نداريم، اينان به «نجدة بن عمير حنفى» كه در يمامه قيام نمود منسوب مى باشند ...

نظريۀ اين فرقه از درجۀ اعتبار ساقط است و براى ابطال آن همين بس كه چنانچه گفته شد همۀ مسلمانان بر ضرورت دولت و امامت اجماع كرده اند و كتاب و سنت بر آن وارد شده كه از آن جمله است آيۀ شريفۀ «أَطِيعُوا اللّٰهَ وَ أَطِيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ «8»» و روايات صحيحۀ بسيار زياد كه همه بر وجوب اطاعت از ائمه و ضرورت وجود امام دلالت دارد. «9»

7- ابن خلدون در كتابى كه آن را به عنوان مقدمه اى بر تاريخ خود نگاشته

و به مقدمۀ ابن خلدون معروف است مى نويسد:

«... نصب امام واجب است و وجوب آن در شريعت اسلام، بر اساس اجماع صحابه و تابعين به دست مى آيد، زيرا اصحاب پيامبر خدا (ص) پس از وفات آن حضرت بلافاصله به بيعت ابو بكر سبقت گرفته و او را براى رهبرى امت اسلامى برگزيدند، و همچنين پس از وى در هر عصر و زمان مردم خليفه اى براى خويش مشخص نموده اند و مردم در هيچ عصر و زمان به حال خويش واگذاشته نشده اند و

همۀ اينها اجماعى را ثابت و مستقر نموده كه دلالت بر وجوب نصب امام دارد» «10».

8- ابن ابى الحديد معتزلى

در شرح خطبۀ 40 نهج البلاغه مى نويسد:

علماى علم كلام همه مى گويند امامت واجب است، مگر آنچه از «ابى بكر اصم»- از قدماى اصحاب ما- نقل شده كه مى گويد در صورتى كه مردم به انصاف رفتار نموده و به يكديگر ستم روا ندارند امامت و رهبرى لازم نيست ... و امّا راه اثبات

______________________________

(8). نساء/ 59.

(9). الفصل فى الملل و الاهواء و النحل، 4/ 87.

(10). مقدمۀ ابن خلدون، فصل 26 از بخش سوم، از كتاب اول/ 134، چاپ ديگر/ 191.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 187

وجوب امامت چيست؟ بزرگان ما از علماى بصره مى گويند راه اثبات آن فقط از طريق شرع است و بر اثبات وجوب آن از راه عقل دليلى نيست، و امّا علماى ما از اهل بغداد و «ابو عثمان جاحظ» از علماى بصره و نيز شيخ ما «ابو الحسن» معتقدند كه عقل نيز بر وجوب رياست و امامت گواهى دارد. و نظر «شيعه» اماميه نيز همين است. «11»

9- و در كتاب الفقه على المذاهب الاربعة آمده است:

پيشوايان مذاهب چهارگانه (حنفى، مالكى، شافعى، حنبلى) بر اين مسأله اتفاق دارند كه امامت و حكومت براى مسلمانان واجب است و آنان ناچارند براى اقامۀ شعاير اسلامى و گرفتن حق مظلومين از ستمگران، امام و رهبرى داشته باشند، و نيز اتفاق دارند كه جايز نيست در يك زمان بر همۀ مسلمانان در تمام نقاط دنيا، دو امام حكومت داشته باشند، چه همراه و هماهنگ با هم باشند و يا مخالف يكديگر. «12».

و سخنان ديگرى در اين زمينه كه از مجموع آنها استفاده مى شود ضرورت امامت براى جامعۀ اسلامى يك مسأله اجماعى است و به هنگام بررسى گسترده تر به آنها نيز مى توان مراجعه نمود «13».

______________________________

(11).

شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ذيل خطبۀ 40، 2/ 308.

(12). الفقه على المذاهب الاربعه، 5/ 416.

(13). در تأييد و تكميل نظريه هاى فوق، نظر فقهاى ذيل قابل توجه است. البته قابل ذكر است كه استاد بزرگوار فقط در صدد بيان سخنان علما و بزرگانى بوده اند كه در مسئلۀ امامت، ادعاى اجماع نموده اند نه مجموع كلمات فقها در اين زمينه. مرحوم حاج آقا رضا همدانى طاب ثراه مى فرمايند از تتبع در كلمات اصحاب، ظاهر مى شود كه ولايت فقيه در هر بابى از ابواب فقه، از امور مسلمه است (مصباح الفقيه، ص 161).

مرحوم نائينى قدس سرّه مى فرمايند: ثبوت ولايت فقها و نواب عام در عصر غيبت در اقامۀ وظايف مذكوره (حفظ نظام اسلامى و تدبير امور مسلمين) از قطعيات مذهب است. (تنبيه الامه و تنزيله المله، ص 46).

مرحوم صاحب جواهر قدس سرّه مى فرمايد: كسى كه در ولايت فقيه وسوسه كند، طعم فقه را نچشيده و رمز كلمات ائمه معصومين (ع) را نفهميده است. (جواهر الكلام، ج 21، ص 397).

و نيز هم ايشان در جاى ديگر مى فرمايد: اگر ولايت عامه فقيه نباشد، بيشتر امور مربوطه معطل مى ماند (همان مأخذ) حضرت امام خمينى مد ظله العالى مى فرمايند: ولايتى كه براى پيامبر اكرم (ص) و ائمه معصومين (ع) مى باشد براى فقيه هم ثابت است و در اين مطلب هيچ شكى نيست. (حكومت اسلامى، ص 149).

و در جاى ديگر مى فرمايند: بعضى مردم چون دنيا چشمشان را پر كرده، خيال مى كنند كه رياست و حكومت براى ائمه معصومين (ع) شأن و مقامى است كه اگر براى ديگرى ثابت شود، دنيا به هم مى خورد.

(حكومت اسلامى ص 60) مقرر.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص:

189

فصل دوم مرور اجمالى به فقه حكومتى اسلام (بر اساس روايات و فتاواى اصحاب).

[روش فقها و روش فلاسفه بر اثبات حكومت اسلامى]

در اين فصل، مرورى به صورت اجمال، در روايات ابواب مختلف فقه و فتاواى فقهاى بزرگوار شيعه خواهيم داشت. روايات و فتاوايى كه از آنها گستردگى دايرۀ اسلام نسبت به جميع شئون زندگى انسان، و اينكه حكومت و دولت در بافت نظام اسلام تنيده شده و در هيچ زمان و مكان معطل ماندن آن جايز نيست، استفاده مى شود. در اين بحث و بررسى، زمينه براى اثبات ضرورت ولايت فقيه [تشكيل دولت اسلامى] هموار مى گردد، زيرا در عصر غيبت براى اثبات ولايت فقيه دو راه متصور است. يك راه، همان راهى كه فقهاى ما و در پيشاپيش آنان مرحوم محقق نراقى در عوائد پيموده اند كه در ابتدا ولايت فقيه را از پيش فرض نموده و در پى يافتن دليل براى اثبات آن به تفحص پرداخته اند، آنگاه در مقام اثبات به روايات مستفيضه اى كه در شأن علما و فقها وارد شده، استناد و استدلال نموده اند.

راه دوم، راهى است كه ما، در ابتدا از ضرورت دولت و حكومت در چهار چوبۀ اسلام و وجوب اهتمام ورزيدن به آن و اينكه حكومت از برنامه هاى اسلام است بحث كنيم، آنگاه در صورت اثبات، شرايط حاكم جامعه را از ديدگاه اسلام مورد بررسى قرار دهيم، آنگاه بنگريم كه اين شرايط بر چه عنوان و اشخاصى منطبق است، آنگاه چگونگى تعيين حاكم و وظايف وى را مورد بحث و بررسى قرار دهيم.

به نظر ما، راه دوم مطمئن تر و اساسى تر است، تفاوت بين اين دو شيوه (چنانچه پيش از اين در مقدمه كتاب گفته شد) نظير تفاوت بين دو شيوۀ متكلّمين و فلاسفه در مسائل عقلى است، زيرا شخص متكلّم براى

اثبات آفرينندۀ جهان ابتدا حدوث عالم را از پيش فرض

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 190

نموده و براى اثبات آن به دلايل مختلف استناد مى نمايد، امّا فيلسوف از همان ابتدا حقيقت وجود را مد نظر قرار داده، آنگاه به بررسى خواص و عوارض آن از قبيل وجوب و امكان، قدم و حدوث و ساير لوازم و لو احق آن مى پردازد و در نهايت ضرورت و وجوب وجود خالق متعال و امكان و حدوث عالم آفرينش را نتيجه مى گيرد.

بنابراين قبل از پرداختن به مسأله ولايت فقيه و اقامۀ دليل بر لزوم آن و اينكه حكومت جزء لا ينفك برنامه هاى اسلام است و اهتمام به تشكيل و نگهدارى آن از واجبات است و ...

لازم است ابواب مختلف فقه، فتاواى فقها و رواياتى كه در آن لفظ امام يا والى يا سلطان يا حاكم يا بيت المال يا زندان، يا مسائل ديگرى از اين قبيل آمده، از اول تا به آخر مورد بررسى اجمالى قرار گيرد، تا طبيعت فقه اسلام و ماهيت آن براى ما آشكار گردد، و مشخص شود كه قوانين و مقررات اسلام يا اساسا بر ولايت و حكومت مبتنى است و يا به گونه اى به مسائل اجتماعى حكومتى، مرتبط مى شود.

اين بررسى اجمالى علاوه بر معرفى ماهيت فقه اسلامى به ما مى فهماند كه دولت و حكومت در بافت احكام و دستورات اسلام تنبيده شده و نيز به ما مى نماياند كه وظايف و محدودۀ عمل حكومت اسلامى در چه زمينه هايى و تا كجاست.

نكتۀ ديگرى كه همين جا بايد يادآور شد اين است كه اين بررسى سراسرى ابواب فقه گرچه ممكن است موجب طولانى شدن كتاب

و در نتيجه ملال خاطر برخى خوانندگان گرامى شود، امّا در عين حال دربردارندۀ فوايد و منافع بسيارى نيز هست و بايد گفت هدف و غرض ما گردآورى مجموعۀ مسائل حكومتى در مجموع ابواب فقه نبوده بلكه در هر مورد فقط به ذكر نمونه هايى اكتفا نموده ايم.

دو ديدگاه مختلف در نگرش به اسلام:

اشاره

پيش از پرداختن به اين بررسى اجمالى بايد مطلبى را يادآور شد و آن اينكه به دين مبين اسلام از دو ديدگاه تا كنون نگريسته شده است:

1- ديدگاه تفكيك دين از سياست:

در اين ديدگاه تنها هدف اسلام، تأمين آخرت مسلمانان است و براى مردم جز انجام امور عبادى و تكليفهاى شخصى كه افراد بايد در معبد و منزل خويش به آن بپردازند وظيفۀ ديگرى مشخص نشده است. در اين ديدگاه اسلام هيچ ارتباطى به كارهاى سياسى، اقتصادى و اجتماعى مسلمانان مگر به تبع مسائل فردى و شخصى ندارد. و توجه به اينگونه مسائل و پرداختن به آنها موجب سقوط ارزش انسان متدين مى شود، چرا كه سياست مخصوص افراد و اشخاص ديگرى غير از شخصيتهاى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 191

دينى و مذهبى است و ...

اين يك تصور و يك نوع درك از اسلام است كه اكثر مسلمانان بويژه در قرون اخير به آن مبتلا بوده اند، همانگونه كه رهبران مسيحيت و كليسا نيز گرفتار آن بودند.

اين طرز تفكر به صورت گسترده در ميان مسلمانان بروز و ظهور پيدا كرد و دستگاههاى تبليغاتى پليد استعمار و عمال آنان نيز اين تفكر را به عناوين مختلف در ذهن مسلمانان بى توجه و ناآگاه و حتى بسيارى از علماى دينى القا نمود. «1»

2- ديدگاه وحدت دين و سياست:

در اين ديدگاه، دين مبين اسلام به تمام احتياجات انسان در مسائل مربوط به زندگى و يا عالم پس از مرگ توجه و عنايت دارد، از آن هنگام كه نطفۀ انسان منعقد مى شود تا لحظه اى كه وى را در لحد مى گذارند و عوالم مختلفى كه پس از

______________________________

(1). آنگونه كه از بررسى احكام و دستورات اسلام به دست مى آيد و روح كلى اسلام نيز شاهد آن است توجه به مسائل سياسى، اجتماعى مسلمين از ضروريات اوليۀ اسلام بوده و برنامه هاى مكتب حياتبخش اسلام بر اساس آن

پى ريزى شده است. صحت اين ادعا با مرورى اجمالى بر ابواب مختلف فقه و روايات و آيات قرآن و سيرۀ پيامبر اكرم (ص) و ائمه معصومين عليهم السلام بخوبى آشكار است، امّا متأسفانه به خاطر حاكميت ممتد و طولانى حكومتهاى جور و ستم بر جوامع اسلامى و معطل ماندن بسيارى از دستورات اسلام و تبليغات آشكارا و مخفى استعمار و به خاطر كج فهمى پاره اى از علما و وعاظ السلاطين، در مقابل اين اصل بديهى و ضرورى، تفكر خطرناك و كشندۀ تفكيك پديد آمد و دين مقدس اسلام را فقط در چهارچوب مسائلى صرفا عبادى محصور نمود و مسائل سياسى، اجتماعى حكومتى را از پيكرۀ اسلام جدا كرد.

اين طرز تفكر عملا از اين شعار تحريف شدۀ مسيحيت كه (كار داور را به داور و كار قيصر را به قيصر واگذار) پيروى نمود و دين را از سياست جدا كرد (ثنويت را زنده كرد و دو محدوده براى خدا و قيصر قائل شد، امور عبادى و نماز و روزه را به خدا داد و امور خلافت و حكومت و دنيا را به قيصر) و دستهاى مرموز استعمار هم كه اين تفكر را به نفع خود مى يافت به طور مرتب آن را تأييد و تقويت نمود و تفكر وحدت دين و سياست را سركوب كرد.

نقل مى كنند، هنگامى كه انگليسيها عراق را تصرف كرده بودند، فرماندۀ انگليسى، صدايى را شنيد. گفت اين چه صدايى است؟ گفتند اذان مى گويد. گفت: اين صدا با سياست انگليس كارى ندارد؟ گفتند نه، گفت اين قدر بگويد تا گلويش پاره شود!

از طرف ديگر حكومتهاى ظلم و جور آن قدر به اسم ادارۀ امور مردم و

سياست و حتى گاهى به اسم اسلام بر مردم ظلم و ستم كردند كه به طور كلى سياست و حكومت، سرنوشت شومى پيدا كرد و بتدريج اين سليقه در ذهن برخى از علماى اعلام هم ايجاد شد كه دين بايد از سياست جدا باشد و روحانى نبايد در امور سياسى دخالت كند، اگر كسى مى خواست راجع به مسائل سياسى و مبتلا به جامعه حرفى بزند مى گفتند اين آخوند سياسى است! و با همين چماق او را از صحنه بيرون مى كردند. آيا واقعا اسلام كار قيصر را به قيصر و كار داور را به داور واگذار كرده، و تا ظهور حضرت حجت (عج) تكليفى براى امور اجتماعى، حكومتى مسلمانان مشخص نكرده است؟ روح كلى حاكم بر مكتب اسلام و مبانى مطرح شده در ابواب مختلف فقه اسلامى خلاف اين مسأله را ثابت مى كند. (از افاضات معظم له در درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 192

مرگ با آن روبرو خواهد شد.

در اين ديدگاه، اسلام تمام آنچه را انسان بدان نيازمند است و موجب سعادت وى مى گردد بيان فرموده است، نكاتى را كه والدين بايد قبل از انعقاد نطفه و به هنگام انعقاد آن و در زمان باردارى و شير دادن و دوران كودكى طفل رعايت كنند و معارف حقه و اخلاق نيك و پسنديده اى كه هر شخصى بايد فراگيرد و نيز امورى دربارۀ خالق خويش، خانواده، شهر، كشور، ارتباطهاى سياسى، اجتماعى، اقتصادى و روابط رهبر و مردم و حقوق اجتماعى و جزايى و ارتباط با ساير اقوام و ملل و امور ديگرى همانند آن كه احكام آن، همه در اسلام مطرح شده است.

بر اين اساس، اسلام

دين گسترده اى است كه مقررات و قوانين آن بر اساس دولت و حكومت پى ريزى شده است. اسلام هم دين است و هم دولت، هم عقيده است و هم نظام، هم عبادت و اخلاق و تشريع است و هم اقتصاد و سياست و حكومت، و بر مسلمانان واجب است به تمام آن جهات توجه نموده و نسبت به انجام همۀ آنها اهتمام ورزند. «2»

درك و فهم صحيح از اسلام منطبق بر همين نظر و ديدگاه دوم است و وجود اينگونه مسائل در ابواب مختلف فقه، بزرگترين و بهترين دليل بر همين مدعاست كه اينك تك تك موارد از نظر شما مى گذرد.

______________________________

(2). وحدت دين و سياست نه تنها از طرف علماى متعهد و فقهاى آگاه شيعه مورد تأييد قرار گرفته، بلكه بسيارى از دانشمندان آگاه سنى مذهب نيز نظريۀ جدايى دين از سياست را مورد نكوهش قرار داده و بر وحدت دين و سياست تأكيد نموده اند كه از آن جمله مى توان در قرون اخير دانشمندان و كتابهاى ذيل را برشمرد:

* ابو الحسن ندوى در كتاب ما ذا خسر العالم بانحطاط المسلمين.

* مالك بن نبى در كتاب مشكلة الافكار فى العالم الاسلامى.

* عبد الله فهد النفيس در كتاب عند ما يحكم الاسلام.

* دكتر مصطفى حلمى در كتاب قواعد المنهج السلفى.

* استاد احمد ربع عبد الحميد خلف للّه در كتاب الفكر التربوى و تطبيقاته لدى جماعة الاخوان المسلمين.

* سيد قطب در كتاب معالم فى الطريق.

* دكتر محمد ابو السعود در كتاب المفهوم السياسى للاسلام.

* دكتر يوسف القرضاوى و دكتر احمد العسال در كتاب الاسلام بين شبهات الضالين و اكاذيب المفترين.

* شهيد عبد القادر عودة در كتاب المال و الحكم فى

الاسلام.

* دكتر توفيق الشادى در كتاب الشريعة الاسلامية و الاصالة الفكرية.

* علال الفاسى در كتاب معركة وادى المخازن.

* عمر التلمسانى در كتاب نداء من الاستاذ عمر التلمسانى.

* دكتر محمد البيهى در كتاب الاسلام فى حياة المسلم.

* استاد منير شفيق در كتاب الفكر الاسلامى المعاصر و التحديات.

(مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 193

[حكومت و ابواب مختلف فقه]
حكومت و نماز
نماز جماعت اولين سنگ بناى عمل جمعى مسلمانان-

نماز كه ستون دين و سبب تقرب هر شخص پرهيزكار به خداوند است با اينكه از اساس به خاطر ارتباط مخلوق با پروردگار و خالق خويش تشريع شده، اما در شريعت مقدس اسلام تأكيد فراوان شده كه در كنار ساير مسلمانان به جماعت برگزار شود، و حتى پيامبر اكرم (ص) از همان زمان كه به پيامبرى مبعوث شد و انجام فريضۀ نماز بر وى تشريح گرديد چنانچه مورخين نوشته اند همراه با امير المؤمنين (ع) و خديجه كبرى نماز را به جماعت اقامه مى داشت.

اهميت نماز جماعت در شريعت مقدس اسلام، به حدى است كه هنگام رودررويى دو لشكر با هم در جنگ و در شرايط مشكل نيز تأكيد شده به جماعت خوانده شود، كه نمونه اى از آيات و روايات در اين زمينه را متذكر مى شويم:

1- خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: وَ إِذٰا كُنْتَ فِيهِمْ فَأَقَمْتَ لَهُمُ الصَّلٰاةَ فَلْتَقُمْ طٰائِفَةٌ مِنْهُمْ مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا أَسْلِحَتَهُمْ فَإِذٰا سَجَدُوا فَلْيَكُونُوا مِنْ وَرٰائِكُمْ وَ لْتَأْتِ طٰائِفَةٌ أُخْرىٰ لَمْ يُصَلُّوا فَلْيُصَلُّوا مَعَكَ وَ لْيَأْخُذُوا حِذْرَهُمْ وَ أَسْلِحَتَهُمْ- وَدَّ الَّذِينَ كَفَرُوا لَوْ تَغْفُلُونَ عَنْ أَسْلِحَتِكُمْ وَ أَمْتِعَتِكُمْ فَيَمِيلُونَ عَلَيْكُمْ مَيْلَةً وٰاحِدَةً وَ لٰا جُنٰاحَ عَلَيْكُمْ إِنْ كٰانَ بِكُمْ أَذىً مِنْ مَطَرٍ أَوْ كُنْتُمْ مَرْضىٰ أَنْ تَضَعُوا أَسْلِحَتَكُمْ وَ خُذُوا حِذْرَكُمْ إِنَّ اللّٰهَ أَعَدَّ لِلْكٰافِرِينَ عَذٰاباً مُهِيناً «3».

و هرگاه تو

(در سفرهاى جهاد) در ميان سپاه باشى و نماز براى آنان بپادارى، بايد دسته اى مسلح به نماز بايستند و چون سجدۀ نماز به جاى آورند اين دسته براى نگهبانى پشت سر شما باشند آنگاه گروهى كه نماز نخوانده اند به نماز آيند و بايد لباس جنگ و اسلحۀ خود را به همراه داشته باشند، زيرا كافران بسيار علاقه مندند كه شما از اسلحه و اسباب خود غفلت كنيد كه ناگهان به يكباره بر شما حمله آورند، و چنانچه باران يا مرضى شما را بر گرفتن سلاح به رنج اندازد باكى نيست كه اسلحۀ خود را فروگذاريد و از دشمن بر حذر باشيد كه خداوند بر كافران عذابى سخت خواركننده مهيا ساخته است.

در اين آيه ملاحظه مى فرماييد كه خداوند متعال تا چه اندازه به مسأله نماز با جماعت كه به دنبال آن قهرا تفاهم و تعاون و تشكل است اهتمام ورزيده و ملاحظه مى كنيد كه چگونه عبادت با (جهاد) و سياست در هم آميخته است.

2- شهيد در كتاب نفليه از پيامبر اكرم (ص) روايت نموده كه فرمود:

______________________________

(3). النساء/ 102.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 194

براى كسى كه در مسجد همراه با مسلمانان نماز نگزارد، نماز كامل نيست، مگر اينكه به خاطر علت و مشكلى باشد «4».

3- باز از وى از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه فرمود: نماز به جماعت بايد خوانده شود، و لو بر روى دسته نيزه ها «5» (يا و لو بر روى سر نيزه ها).

در متن عربى روايت «و لو على رأس زج» آمده است. كلمۀ «زج» به معنى قسمت پايين و دسته نيزه است. البته گاهى به مجموعۀ نيزه نيز «زج» گفته مى شود.

4- از

امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: «پيامبر اكرم (ص) تصميم گرفت افرادى را در خانه هايشان به آتش بكشد، بدان جهت كه نماز را در خانه هاى خود خوانده و به جماعت حاضر نمى شدند «6»».

5- در روايت علل الشرايع از فضل بن شاذان از امام رضا (ع) نقل شده كه در رابطه با علت تشريع نماز جماعت فرمود: «خداوند جماعت را تشريع فرمود تا اخلاص و توحيد و اسلام و پرستش خداوند نباشد مگر آشكارا، مكشوف و مشهود و در معرض ديد همگان و بدان جهت كه آشكارا خواندن آن حجتى است از طرف خداى متعال بر اهل شرق و غرب و بدان جهت كه شخص منافق و كسى كه نماز را سبك مى شمارد در اثر ديدن صفوف جماعت مجبور به انجام آنچه به آن اقرار مى كند شده و قهرا بر انجام نماز مراقبت نمايد. بدان جهت كه شهادت به اسلام برخى از مردم نسبت به برخى ديگر ممكن باشد، علاوه بر اينكه شركت در جماعت، انسان را به انجام كارهاى نيك و كسب تقوى كمك مى كند و وى را از بسيارى نافرمانيهاى خداوند عزّ و جلّ بازمى دارد «7»».

پس مصلحتهاى اجتماعى در طبع انجام فريضه نماز امرى است غالب، و اين فريضه به

______________________________

(4). عن النفليه، عن النبى (ص) لا صلاة لمن لم يصل فى المسجد مع المسلمين الا من علة. (مستدرك، 1/ 489، باب 2 از ابواب نماز جماعت).

(5). و عنه ايضا: الصلاة جماعة و لو على رأس زج (مستدرك و وسائل، 1/ 488، باب 1، از ابواب جماعت، حديث 13).

(6). عن الصادق (ع) هم رسول الله (ص) باحراق قوم فى منازلهم كانوا يصلون فى

منازلهم و لا يصلون الجماعة (وسايل، 5/ 377، باب 2 از ابواب نماز جماعت، حديث 9).

(7). عن الفضل بن شاذان عن الرضا (ع): انما جعلت الجماعة لئلا يكون الاخلاص و التوحيد و الاسلام و العبادة لله الا ظاهرا مكشوفا، مشهودا لان فى اظهاره حجة على اهل الشرق و الغرب لله وحده و ليكون المنافق و المستخف مؤديا لما اقربه يظهر الاسلام و المراقبة و ليكون شهادات الناس بالاسلام بعضهم لبعض جايزة ممكنة، مع ما فيه من المساعدة على البر و التقوى و الزجر عن كثير من معاصى اللّه عزّ و جلّ. (وسائل، 5/ 372، باب 1 از ابواب نماز جماعت، حديث 9).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 195

هيچ وجه يك عبادت شخصى محض نيست، و گويا اصل اولى در نماز همان به جماعت خواندن است. مگر اينكه در صورت اضطرار انسان موفق به شركت در جماعت نگردد «8».

نماز جمعه، سنگ بناى تشكيلات حكومتى اسلام:

پيش از آنكه پيامبر اكرم (ص) به مدينه هجرت فرمايند براى شخص آن حضرت زمينۀ اقامۀ نماز جمعه فراهم نشده بود، اما پس از آنكه تعدادى از مردم مدينه به آن حضرت گرويدند طبق دستور پيامبر اكرم (ص) مسلمانان مدينه به امامت معصب بن عمير و يا اسعد بن زراره يا هر دو متناوبا نماز جمعه را اقامه مى نمودند «9»، و اين اولين سنگ بناى تجمع و تشكل دولت اسلامى در مدينه بود.

پيامبر اكرم (ص) نيز در اولين جمعه اى كه به مدينه هجرت فرمودند در محلّه بنى سالم همراه با صد نفر از مسلمانان نماز جمعه برگزار نمودند «10» و پس از آن حضرت نيز كسانى كه زعامت امت و تدبير امور آنان را به عهده داشتند

همواره نماز جمعه را اقامه مى كردند و مردم نيز موظف بودند به جز افرادى كه عذرى داشتند در آن شركت كنند.

در نماز جمعه، دو خطبه تشريع شده كه امام بايد به ايراد آن بپردازد و ضمن آن گذشته از سپاس و ستايش خداوند متعال و سلام و درود بر پيامبر و آل او (ع) و ارشاد و موعظۀ مردم، مسائل سياسى- اجتماعى مسلمانان را نيز بازگو كند.

در رابطه با علت تشكيل نماز جمعه و فلسفۀ تشريع دو خطبۀ آن، در خبر فضل بن شاذان از امام رضا (ع) اينگونه آمده است: پس اگر گفته شد چرا در نماز جمعه خطبه قرار داده شده؟ بايد گفت بدان جهت كه نماز جمعه محل حضور همۀ مردم است، خداوند خواسته است امير و حاكم، وسيله و راهى داشته باشد كه توسط آن مردم را موعظه كرده و به اطاعت خداوند تشويق و از نافرمانى وى بترساند و آنان را بدانچه مصلحت دين و دنيايشان در آن است واقف كند و آنان را در جريان مشكلاتى كه به آنان روى آورده از شهرها و كشورها و سياستهايى

______________________________

(8). به نظر مى رسد حكم آتش زدن خانۀ كسانى كه به جماعت حاضر نمى شوند، يك امر حكومتى است كه به شرايط و مصالح جامعه بستگى دارد و لذا اگر چه اين روايات از جهت سند بد نيست، اما فقها بر اساس آن فتوا نداده اند. (مقرر)

(9). پيامبر اكرم (ص) مصعب بن عمير را براى تعليم دادن قرآن و نماز و احكام، و اسعد بن زراره را به عنوان فرمانده و حاكم مردم مدينه مشخص فرموده بود و نماز جمعه هم گاهى به امامت

مصعب و گاهى به امامت اسعد، اقامه مى شد. (از افاضات معظم له در درس).

(10). در محل برگزارى اين نماز در سالهاى بعد، مسجدى بنام مسجد المائة بنا شد كه در يك كيلومترى مسجد قبا قرار دارد (از افاضات معظم له در درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 196

كه منفعت يا ضررى براى آنان در بر دارد قرار دهد. «11»

پس كسى كه متصدى نماز جمعه مى شود بايد رهبر و فرماندۀ جامعه باشد. از طرف ديگر حضور در نماز جمعه بر زنان و پيرمردان و افراد از كار افتاده و زمينگير و افرادى مشابه اينها واجب نيست بلكه وجوب شركت در نماز جمعه متوجه جوانان و كسانى است كه تمكن از شركت در نماز را دارند و گويا غرض از وضع اين شرايط بدان جهت بوده كه شركت كنندگان به گونه اى باشند كه از همان جا، بتوانند به صف رزمندگان جبهه و يا صفوف پاسداران مرزهاى اسلام بپيوندند.

و اينگونه است كه ملاحظه مى فرماييد اقامه نماز جمعه از شئون سياسى حكومت بلكه سنگ بناى تشكيل آن است و جهات سياسى، اجتماعى و حتى جهات نظامى در آن، جايگاه ويژه اى را داراست.

در روايتى عبد الرحمن بن سيابه از امام جعفر صادق (ع) نقل نموده كه فرمود:

بر امام لازم است افرادى كه براى پرداخت ديون خود، زندانى شده اند را در روز جمعه براى شركت در نماز جمعه و در روز عيد براى شركت در نماز عيد، از زندان خارج كند و مأمورين را نيز همراه آنان بفرستد، پس هنگامى كه نماز جمعه و عيد به پايان رسيد آنان را به زندان بازگرداند. «12»

از اين روايت استفاده مى شود كه جنبۀ

غالب در نماز جمعه، جنبۀ سياسى آن است تا جايى كه زندانيان و افراد نگهبان آن بايد در نماز شركت داده شوند و اين اختيار به دست كسى است كه اجازۀ زندان و زندانيان به دست اوست، و اين به طور مسلم از شئون و

______________________________

(11). فى خبر الفضل بن شاذان عن الرضا (ع): فان قيل فلم جعلت الخطبة؟ قيل: لان الجمعة مشهد عام فاراد ان يكون للامير سبب الى موعظتهم و ترغيبهم فى الطاعة و ترهيبهم عن المعصية و توقيفهم على ما اراد من مصلحة دينهم و دنياهم و يخبرهم بما ورد عليهم من الآفاق (الآفات)، من الاهوال التى لهم فيها المضرة و المنفعة.

(وسائل الشيعة، 5/ 39، باب 25 از ابواب نماز جمعه، حديث 6.). همانگونه كه ملاحظه شد در متن وسائل، كلمۀ «آفاق» كه به معنى اخبار شهرها و كشورهاست آمده، اما در علل الشرايع به جاى آن كلمۀ «آفات» است كه با كلمۀ «اهوال» ذكر شده در روايت، مناسب تر است، در اين صورت معنى جمله اين مى شود كه امام جمعه بايد آفتهاى جامعۀ اسلامى را براى مردم بازگو كند، امام جمعه بايد مسائل را براى مردم بگويد تا مردم بفهمند در دنيا چه خبر است، امريكا چه مى كند، شوروى چه توطئه هائى در سر مى پروراند و اسرائيل چه مشكلاتى را براى جامعه ايجاد كرده است تا كلاه سرشان نرود و براى مقابله با دشمنان، هوشيارى و آمادگى بيشترى پيدا كنند (از افاضات معظم له در درس).

(12). فى رواية عبد الرحمن بن سيابة عن ابى عبد الله (ع) قال: ان على الامام ان يخرج المحبسين فى الدين يوم الجمعة و يوم العيد الى العيد

و يرسل معهم فاذا قضوا الصلاة و العيد ردهم الى السجن. (وسائل الشيعة، 5/ 36 باب 21 از ابواب صلاة الجمعه، حديث 1.)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 197

اختيارات حكومت است.

محمد بن مسلم از امام جعفر صادق (ع) روايت نموده كه فرمود:

نماز جمعه واجب است بر هفت نفر از مسلمانان و هنگامى كه كمتر از آن باشند واجب نيست، امام و قاضى وى، و كسى كه شكايتى نزد آنان آورده و كسى كه از او شكايت شده و دو شاهدى كه براى اداى شهادت آمده اند و كسى كه طبق دستور امام حدود را اجرا مى كند. «13» [هنگامى كه حد اقل اين هفت نفر جمع باشند تشكيل نماز جمعه واجب مى شود.]

اين روايت نيز در اين معنى ظهور دارد كه نماز جمعه از شئون حكومت است و اقامۀ آن به عهدۀ امام و رهبر جامعه است.

اقامۀ نماز عيد فطر و قربان توسط امام:

نماز عيد فطر و قربان هم همانند نماز جمعه است و همان خصوصياتى كه براى نماز جمعه گفته شد در اين دو نماز هم وجود دارد.

در اين رابطه تنها به ذكر يك روايت موثق كه به صورت متواتر هم وارد شده اكتفا مى كنيم:

در موثقه سماعة از امام محمد باقر (ع) روايت شده كه مى فرمايند: «نماز عيد فطر و قربان نيست مگر همراه با امام». «14»

[در برخى روايات به دنبال كلمۀ امام، لفظ عادل نيز آمده است، «امام عادل».] اين روايت ظهور و بروز در اين دارد كه مراد از امام همان رهبر و حاكم مسلمين و يا اشخاص منصوب از جانب اوست، مگر اينكه گفته شود كه لفظ امام حمل بر امام جماعت مى شود [كه با اطلاق و ظهور لفظ

امام سازگار نيست].

حكومت و روزه و اعتكاف
اثبات عيد فطر بر اساس حكم امام:

1- در صحيحۀ محمد بن قيس از امام محمد باقر روايت شده كه فرمود: «اگر در نزد امام دو نفر شهادت دادند كه هلال ماه را در شب سى ام ماه مشاهده كرده اند، امام دستور به افطار روزۀ آن روز مى دهد.» «15»

______________________________

(13). تجب الجمعة على سبعة نفر من المسلمين و لا تجب على اقل منهم: الامام و قاضيه و المدعى حقا و المدعى عليه و الشاهدان و الذي يضرب الحدود بين يدى الامام (وسائل الشيعة، 5/ 9 باب 2 از ابواب صلاة الجمعه، حديث 9).

(14). فى موثقة سماعة عن ابى عبد الله (ع) قال: لا صلاة فى العيدين الا مع الامام. (وسائل، 5/ 96 باب 2 از ابواب نماز عيد، حديث 5.) روايات 1، 2، 4، 6، 7 و 11 همين باب نيز به اين مضمون دلالت دارند.

(15). محمد بن قيس عن ابى جعفر (ع) اذا شهد عند الامام شاهدان انهما رأيا الهلال منذ ثلاثين امر الامام بالافطار (وسائل، 5/ 104، باب 9 از ابواب صلاة العيد، حديث 1.).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 198

2- در روايت عيسى بن منصور آمده است كه گفت: «من در روزى كه مردم نسبت به روزه داشتن آن در شك بودند نزد امام جعفر صادق بودم، آن حضرت به غلام خويش فرمود برو، ببين سلطان (والى شهر) روزه است يا نه، غلام رفت و بازگشت و گفت: خير، حضرت صبحانه طلب نمود و من نيز با وى، هم غذا شدم». «16»

3- از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: من در شهر «حيره» بر «ابى العباس»- خليفه عباسى- وارد شدم. او گفت اى ابا عبد الله

نظر شما دربارۀ روزۀ امروز چيست؟ گفتم اين با امام است، اگر روزه بدارى، روزه مى داريم و اگر افطار كنى، افطار مى كنيم. «17»

و مشابه آن، روايات ديگرى از اين قبيل.

مجازات روزه خوار توسط حكم امام:

4- در صحيحۀ بريد عجلى روايت شده كه از امام محمد باقر (ع) سؤال شد دربارۀ مردى كه شهود عليه وى شهادت دادند سه روز از ماه رمضان را اقدام به روزه خوارى كرده، حضرت فرمود: از او بپرسيد آيا بر روزه خوارى خودش گناهى را مترتب مى داند؟ اگر گفت خير، بر امام است كه او را بكشد و اگر گفت بلى، بر امام است كه او را با تازيانه ادب كند «18».

لزوم انجام سنت اعتكاف در مسجد جامع:

5- در صحيحۀ عمر بن يزيد آمده كه گفت به امام جعفر صادق (ع) عرض كردم چه مى فرماييد در مورد اعتكاف «19» در برخى مساجد بغداد؟ حضرت فرمود اعتكاف صحيح نيست مگر در مسجد جامعى كه امام عادل در وى اقامۀ جماعت نموده باشد «20»

______________________________

(16). عيسى بن منصور انه قال: كنت عند ابى عبد الله (ع) فى اليوم الذي يشك فيه فقال: يا غلام اذهب فانظر اصام السلطان ام لا، فذهب ثم عاد فقال: لا فدعا بالغذاء فتغذينا معه. (وسائل، 7/ 94 باب 57 از ابواب ما يمسك عنه الصائم، حديث 1.).

(17). عن الصادق (ع) قال: دخلت على ابى العباس بالحيرة فقال: يا ابا عبد الله ما تقول فى الصيام اليوم؟ فقال ذاك الى الامام: ان صمت صمنا و ان افطرت افطرنا. (وسائل، 7/ 95 ابواب ما يمسك عنه الصائم، حديث 5).

(18). فى صحيحة بريد العجلى قال: سئل ابو جعفر (ع) عن رجل شهد عليه شهود انه افطر من شهر رمضان ثلاثة ايام، قال: يسأل هل عليك فى افطارك اثم؟ فان قال: لا فان على الامام ان يقتله، و ان قال: نعم فان على الامام ان ينهكه ضربا. (وسائل، 7/ 178 باب 2 از

ابواب احكام ماه رمضان، حديث 1. شايد مراد از شق اول كه بر امام است او را بكشد جايى بوده كه شخص روزه خوار منكر اصل روزه كه از ضروريات دين است شده باشد).

(19). اعتكاف، عملى است مستحبى كه شخص سه روز مداوم در مسجد جامع شهر به قصد اعتكاف مى ماند و به عبادت مى پردازد، شخص معتكف لازم است در اين سه روز روزه گرفته و از مسجد خارج نشود، اعتكاف در ابتداى شروع عملى است مستحبى، اما پس از شروع، ادامۀ آن واجب و لازم مى شود. (مقرر)

(20). صحيحۀ عمر بن يزيد قال: قلت لأبي عبد اللّه (ع) ما تقول فى الاعتكاف ببغداد، فى بعض مساجدها؟ فقال:

لا اعتكاف الا فى مسجد جامعة قد صلى فيه امام عدل صلاة جماعة (وسائل، 7/ 401 باب 3 از كتاب اعتكاف، حديث 8).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 199

مرحوم صاحب وسائل مى نويسد: اين حديث نيز شامل هر مسجد جامعى مى شود، زيرا «امام عدل» اعم از امام معصوم و غير معصوم است، همانگونه كه شاهد عادل هر كسى است كه داراى ملكۀ عدالت باشد «21».

حكومت و زكات
زكات يكى از مالياتها و منابع مالى حكومت اسلامى:

آنگونه كه از قرآن كريم و روايات بسيار زياد استفاده مى شود زكات يكى از مالياتهاى حكومت اسلامى است و حاكم جامعۀ اسلامى و مأمورين وى متصدى جمع آورى و نگهدارى و تقسيم آن مى باشند.

خداوند تبارك و تعالى در سورۀ توبه مى فرمايد: «خُذْ مِنْ أَمْوٰالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِمْ بِهٰا وَ صَلِّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلٰاتَكَ سَكَنٌ لَهُمْ «22»- اى رسول ما از مؤمنان صدقاتشان را دريافت دار تا بدان صدقات، نفوس آنها را پاك و پاكيزه سازى و آنها را به دعاى خير ياد كن كه دعاى

تو موجب تسلى خاطر آنهاست.»

در مصرف زكات سهمى براى مأمورين جمع آورى زكات (وَ الْعٰامِلِينَ عَلَيْهٰا) و سهمى براى جلب دلهاى كافران به اسلام (مؤلفة قلوبهم) در نظر گرفته شده و همين دليل بر اين است كه مصرف زكات در اختيار حكومت اسلامى است و اگر به حسب تشريع اولى در اختيار صاحب و مالك اموال بود ديگر احتياجى به مأمورين گردآورى و نگهدارى زكات جهت تقسيم نبود (و از همان ابتدا گفته مى شد هر كسى زكات خويش را بين نيازمندان تقسيم كند).

پيامبر اكرم (ص) براى گردآورى زكات به اطراف و اكناف مأمور ويژه اعزام مى داشت و خلفا نيز پس از وى اين چنين مى كردند و سيرۀ على (ع) هم در دوران خلافت اينگونه بود.

روايات متعددى بر اينكه زكات به حسب حكم اولى در اختيار حاكم اسلامى است دلالت دارد كه نمونه هايى از آن از نظر شما مى گذرد:

1- روايت صحيحه اى از زراره و محمد بن مسلم نقل شده كه آن دو، از تفسير آيۀ «إِنَّمَا الصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ وَ الْمَسٰاكِينِ وَ الْعٰامِلِينَ عَلَيْهٰا وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَ فِي الرِّقٰابِ وَ الْغٰارِمِينَ وَ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللّٰهِ وَ اللّٰهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ «23»- صدقات (زكوات) مال «نيازمندان» و «مستمندان» و «مأمورين گردآورى و نگهدارى زكات و «افرادى كه لازم است

______________________________

(21). وسائل،، 7/ 402 ذيل حديث 9 از باب 3 كتاب اعتكاف.

(22). توبه/ 103.

(23). توبه/ 60.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 200

دلهايشان جلب به اسلام شود» و «آزاد كردن بردگان و بدهكاران» و «هر كار خير در راه خدا» و «درراه ماندگان»، فريضه اى است از جانب خداوند و خداست داناى حكيم، از امام

جعفر صادق (ع) پرسش نمودند كه آيا از زكات به فقرا و مساكين غير شيعه نيز داده مى شود؟

حضرت فرمود: امام به همه اينها از «زكات» پرداخت مى كند براى اينكه همه اطاعت و پيروى او را پذيرفته اند.

زراره گفت به آن حضرت عرض كردم: اگر چه آنان عارف به حق (شيعه) نباشند؟

حضرت فرمودند: بلى اى زراره، اگر امام بخواهد فقط به طرفداران حق بدهد و به ديگران نپردازد، چه بسا محل و موردى براى زكات پيدا نشود، امام بايد به كسانى كه اهل حق هم نيستند و نيازمندند بپردازد تا اينكه آنان به دين رغبت پيدا كرده و به اطاعت از امام پايدار بمانند، اما در اين روزگار تو و اصحاب تو، به غير اهل حق و معرفت، زكات ندهيد، شما در ميان مسلمانان هر كه را عارف به حق يافتيد از زكات خويش بپردازيد نه همۀ مردم را. «24»

از اين صحيحه بخوبى استفاده مى شود كه زكات بر اساس تشريع اولى در اختيار امام است و امام به وسيلۀ آن مشكلات كسانى را كه تحت سرپرستى وى هستند برطرف مى كند، چه عارف به حق باشند يا نباشند. اما چون افرادى غاصب و نااهل، حكومت را به تصرف خود آورده و اموال عمومى و زكوات را در غير جايگاه خود مصرف مى كردند و اهل حق بدون سرپرست و محروم باقى ماندند در آن صورت امام دستور فرمود اهل حق (شيعه) زكوات خود را بين فقراى خود [كه از طرف حكومت به آنان توجهى نمى شد] تقسيم كنند، پس اين يك حكم موقتى است براى شرايط خاص نه حكم اولى اسلام براى همۀ زمانها.

2- در روايت صحيحۀ حلبى آمده است

كه وى گفت: به امام جعفر صادق (ع) عرض مى كردم: به افرادى كه مأمور تعيين مقدار زكات هستند تا چه مقدار از زكات مى توان پرداخت كرد؟ حضرت فرمود: به هر مقدار كه امام صلاح بداند، مقدار خاصى براى آن تعيين نشده است «25».

______________________________

(24). فى صحيحة زرارة و محمد بن مسلم انهما قالا لأبي عبد اللّه (ع): أ رأيت قول اللّه تبارك و تعالى: «إِنَّمَا الصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ وَ الْمَسٰاكِينِ ...» اكل هؤلاء يعطى و ان كان لا يعرف؟ فقال: ان الامام يعطى هؤلاء جميعا لانهم يقرون له بالطاعة، قال زرارة قلت: فان كانوا لا يعرفون؟ فقال: يا زرارة لو كان يعطى من يعرف دون من لا يعرف لم يوجد لها موضع، و انما يعطى من لا يعرف ليرغب فى الدين فيثبت عليه فاما اليوم فلا تعطها انت و اصحابك الا من يعرف (وسائل، 6/ 143 باب 1، از ابواب المستحقين، حديث 1).

(25). فى صحيحة الحلبى عن ابى عبد اللّه (ع) قال، قلت له: ما يعطى المصدق؟ قال: ما يرى الامام و لا يقدر له شي ء.

(وسايل، 6/ 144 باب 1 از ابواب مستحقين، حديث 4).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 201

3- در تفسير على بن ابراهيم به نقل از عالم آل محمد (ع) آمده است كه آن حضرت در تفسير آيۀ زكات فرمود:

«غارمين» كسانى هستند كه به خاطر اموالى كه بدون اسراف در راه خدا خرج نموده اند مقروض شده باشند كه بر امام واجب است ديون آنها را بپردازد و آنان را از گرفتارى برهاند.

«و فى سبيل اللّه» كسانى هستند كه براى جهاد از منزل خارج شده و چيزى كه با آن، خود را حفظ كنند

نزد آنان يافت نمى شود. يا افرادى از مؤمنان كه اموال و امكاناتى ندارند كه به حج مشرف شوند، يا اينكه هر گونه كار خيرى كه فى سبيل اللّه است، پس بر امام است كه از زكات به آنان بپردازد تا قدرت بر انجام حج و جهاد بيابند.

«و ابن السبيل» كسانى هستند كه در راه مانده اند، كسانى كه مسافرتشان در جهت اطاعت خدا بوده و دزدان اموالشان را به سرقت برده اند، كه بر امام است از زكات و صدقات، آنان را به وطنشان بازگرداند. «26»

از اين روايات و روايتهاى ديگرى همانند آنها، استفاده مى شود كه زكات بر اساس حكومت اسلامى تشريع شده و يكى از مالياتهاى حكومتى است، و اين حكومت اسلامى است كه با گماشتن افراد، زكات را جمع آورى كرده و به مصارف مورد لزوم مى رساند.

پرداخت وام بدهكاران توسط امام:

4- موسى بن بكر روايت مى كند كه ابو الحسن امام رضا (ع) به من فرمود: كسى كه براى تأمين معاش خود و زن و فرزندش به دنبال كسب و كار حلال برود همانند كسى است كه در راه خدا به جهاد پرداخته باشد و اگر مشكلات زندگى بر وى غلبه كرد به پشتوانۀ خدا و رسولش به اندازۀ قوت عائله و خانواده اش قرض بگيرد، پس اگر از دار دنيا رفت و بدهكاريهاى خود را نپرداخته بر امام است كه ديون او را بپردازد و اگر نپرداخت، گناه آن به عهدۀ امام است. همانا خداوند متعال فرمود: صدقات از آن بيچارگان و مستمندان و مأمورين گردآورى زكات .... و قرض داران (الغارمين) است و

______________________________

(26). فى خبر على بن ابراهيم المروى عن تفسيره عن العالم (ع) و الغارمين قوم قد

وقعت عليهم ديون انفقوها فى طاعة اللّه من غير اسراف فيجب على الامام ان يقضى عنهم و يفكهم من مال الصدقات، و فى سبيل اللّه قوم يخرجون فى الجهاد و ليس عندهم ما يتقوون به، او قوم من المؤمنين ليس عندهم ما يحجون به او فى جميع سبل الخير فعلى الامام ان يعطهم من مال الصدقات حتى يقووا على الحج و الجهاد، «و ابن السبيل» ابناء الطريق الذين يكونون فى الاسفار فى طاعة اللّه فيقطع عليهم و يذهب مالهم فعلى الامام ان يردهم الى اوطانهم من مال الصدقات (وسايل الشيعة، 6/ 145، باب 1 از ابواب مستحقين، حديث 7).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 202

قرض دار، همان بيچاره و مستمندى است كه بدهكارى به عهدۀ اوست. «27»

5- در خبرى مرسل آمده كه راوى گفت شخصى از حضرت امام رضا (ع) سؤالى كرد و من مى شنيدم، آن شخص مى گفت: فدايت گردم از گفتار خداوند عز و جل كه مى فرمايد:

اگر بدهكار نمى تواند بدهى خود را پرداخت كند تا هنگام توان پرداخت، به وى مهلت داده شود «وَ إِنْ كٰانَ ذُو عُسْرَةٍ فَنَظِرَةٌ إِلىٰ مَيْسَرَةٍ «28»» مرا خبر ده كه آيا براى اين مهلت، مدت و زمان مشخصى است؟ .... حضرت فرمود: بله زمان معين آن تا وقتى است كه خبر گرفتارى و بدهكارى وى به گوش امام برسد، پس اگر در راه اطاعت خداوند آن مال را مصرف كرده، بر امام است كه از «سهم غارمين» بدهى او را ادا كند، و امّا اگر در معصيت خدا مصرف كرده چيزى بر عهدۀ امام نيست «29».

6- باز در روايتى مرسل «30» از امام جعفر صادق (ع) نقل شده

كه آن حضرت فرمود: امام بدهكارى مؤمنان را مى پردازد به غير از مهريۀ همسرانشان «31».

7- در خبر صباح بن سيابه از امام جعفر صادق (ع) به نقل از پيامبر اكرم (ص) آمده كه آن حضرت فرمود:

هر شخص مؤمن و يا مسلمانى از دنيا برود و در غير فساد و يا اسراف، دينى را از خويش به جاى بگذارد، بر امام است كه بدهكارى او را بپردازد، پس اگر نپرداخت گناه آن به عهدۀ اوست، خداوند متعال مى فرمايد: صدقات از بيچارگان و مستمندان .... و بدهكاران است و اين شخص از بدهكاران «غارمين» است و براى او هم در نزد امام سهمى است، پس اگر امام

______________________________

(27). موسى بن بكير: قال لى ابو الحسن (ع): من طلب هذا الرزق من حله ليعود به على نفسه و عياله كان كالمجاهد فى سبيل اللّه فان غلب عليه فليستدن على اللّه و على رسوله ما يقوت به عياله فان مات و لم يقضه كان على الامام قضاؤه فان لم يقضه كان عليه وزره ان اللّه عز و جل يقول: «إِنَّمَا الصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ وَ الْمَسٰاكِينِ وَ الْعٰامِلِينَ عَلَيْهٰا» الى قوله «وَ الْغٰارِمِينَ» فهو فقير مسكين مغرم. (وسائل، 13/ 91 باب 9 از ابواب الدين، حديث 2).

(28). بقره/ 280.

(29). فى خبر مرسل: سأل الرضا (ع) رجل و انا اسمع فقال: جعلت فداك ان اللّه عز و جل يقول «و ان كان ذو عسرة فنظرة الى ميسرة» اخبرنى عن هذه النظرة التى ذكر اللّه عز و جل فى كتابه، لها حد يعرف؟ ... فقال: نعم ينتظر بقدر ما ينتهى خبره الى الامام فيقضى عنه ما عليه من الدين من سهم الغارمين اذا

كان انفقه فى طاعة اللّه فان كان انفقه فى معصية اللّه فلا شي ء لا شي ء له على الامام (وسائل، 13/ 91 باب 9 از ابواب الدين، حديث 3).

(30). مرسل، روايتى است كه سند آن حذف شده باشد.

(31). فى خبر مرسل عن ابى اللّه (ع) قال: الامام يقضى عن المؤمنين الديون ما خلا مهور النساء (وسائل، 13/ 92، باب 9 از ابواب الدين، حديث 4).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 203

سهم او را نداد گناه آن به گردن اوست. «32».

8- در روايت ديگرى از امام على بن موسى الرضا (ع) اينگونه آمده است:

شخص بدهكار اگر در راه حق، وام خواست و يا وامى به عهدۀ اوست، يك سال به وى مهلت داده مى شود، اگر توانست مى پردازد، وگرنه امام از بيت المال، بدهى او را مى پردازد. «33»

9- در خبر على بن حمزه آمده است كه گفت: من به ابو الحسن امام موساى كاظم (ع) عرض كردم: فدايت گردم، شخصى شخص ديگرى را به عمد يا از روى خطا به قتل رساند و شخص مقتول، بدهكار است و مالى ندارد كه به وسيلۀ آن بدهكاريهايش را ادا كنند و اولياى مقتول نيز مى خواهند قاتل را مورد عفو قرار دهند؟

حضرت فرمود: اولياى دم اگر خونش را ببخشند ضامن ديۀ او هستند. من عرض كردم و اگر آنها بخواهند تقاص كرده و قاتل را بكشند؟ حضرت فرمود: در آن صورت اگر از روى عمد كشته قاتلش را مى كشند و بدهيهاى او را به جاى او امام از «سهم غارمين» مى پردازد. «34»

مصرف زكات فطره زير نظر امام:

10- در روايت ابى على بن راشد آمده كه گفت از او (امام رضا (ع)) دربارۀ زكات فطره

پرسيدم كه در اختيار كيست؟ حضرت فرمود: در اختيار امام است، عرض كردم اين مسأله را به اصحاب خويش خبر دهم؟ حضرت فرمود: بله، هر كه را خواستى پاك گردانى بگو. «35».

از مجموع روايات مستفيضۀ فوق استفاده مى شود كه زكات براى پر كردن شكافها و رفع كمبودهاى مسلمانان از هر نوع كه باشد، تشريع شده و اختيار آن نيز به عهدۀ امام

______________________________

(32). صباح بن سيابه عن ابى عبد اللّه (ع) قال: قال رسول اللّه (ص) ايما مؤمن او مسلم مات و ترك دينا لم يكن فى فساد و الاسراف فعلى الامام ان يقضيه فان لم يقضه فعليه اثم ذلك ان اللّه يقول «إِنَّمَا الصَّدَقٰاتُ لِلْفُقَرٰاءِ وَ الْمَسٰاكِينِ ... «فهو من الغارمين و له سهم عند الامام فان حبسه فاثمه عليه (اصول كافى، ج 1/ 407، كتاب الحجة، باب ما يجب من حق الامام على الرعيه، حديث 7).

(33). و فى خبر عن على بن موسى الرضا: المغرم اذا تدين او استدان فى حق اجل سنة فان اتسع و الا قضى عنه الامام من بيت المال. (اصول كافى، 1/ 407، كتاب الحجة، باب يجب من حق الامام على الرعية، حديث 9).

(34). على بن ابى حمزة عن ابى الحسن موسى (ع) قال: قلت له: جعلت فداك رجل قتل رجلا متعمدا او خطاء و عليه دين و ليس له مال و اراد اولياؤه ان يهبوا دمه للقاتل؟ قال: ان وهبوا دمه ضمنوا ديته فقلت: ان هم اراد و اقتله؟

قال: ان قتل عمدا قتل قاتله وادى عنه الامام الدين من سهم الغارمين (وسائل،/ 19/ 92 باب 59 از ابواب قصاص، حديث 2).

(35). ابى على بن راشد قال: سألته عن

الفطرة لمن هى؟ قال للامام قال: قلت له: فاخبر اصحابى؟ قال: نعم من اردت ان تطهره منهم (الوسائل، 6/ 240 باب 9 از ابواب زكات فطره، حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 204

است كه در موارد مورد نياز به مصرف برساند. با توجه به صراحت اين روايات آيا مى توان گفت لفظ امام منحصر به امام معصوم است و احكام ذكر شده در روايات منحصر به زمان پيامبر اكرم (ص)، و دوران خلافت امير المؤمنين (ع) و عصر ظهور حضرت حجت (عج) مى باشد و در ساير اعصار، معطل و متروك خواهد ماند؟

حكومت و خمس و انفال
خمس و انفال يا حق حكومت و ولايت:

خمس و انفال هر دو مال امام و در اختيار امام است، اما «به عنوان مقام امامت و رهبرى جامعه اسلامى» [نه به عنوان شخص]. اين مطلبى است كه ما، در كتاب الخمس «36» به تفصيل دربارۀ آن بحث كرده ايم [و در آينده نيز به هنگام بحث منابع مالى حكومت اسلامى از آن بحث خواهد شد] ما در آن كتاب به اثبات رسانده ايم كه «حيثيت امامت» براى امام در خمس و انفال «حيثيت تقييديه» است نه «حيثيت تعليليه» «37» بدين معنى كه ملكيت خمس و انفال مقيد به امامت است و در واقع امات موضوع حكم قرار گرفته نه اينكه امامت علت و واسطه در ثبوت حكم ملكيت براى مثلا شخص امام جعفر صادق (ع) باشد، كه اگر چنين بود اين حق و اين اموال به وارث وى منتقل مى شد نه به امام بعدى. روايات متعدد بر اين معنى دلالت دارد كه اجمالا متذكر مى شويم:

1- در خبر ابى على بن راشد از ابى الحسن سوم (امام على النقى (ع)) آمده است كه

آن حضرت- در جواب سخن راوى كه مى گويد من اموالى را به پدر شما بدهكار بودم، اكنون آن اموال را به چه كسى بپردازم؟- مى فرمايد:

آنچه براى پدر من به عنوان مقام امامت بوده مال من است، و آنچه به غير اين بوده،

______________________________

(36). كتاب الخمس يكى از تأليفات پرارزش استاد بزرگوار است كه ايشان پيش از پرداختن به تدريس و نگارش كتاب الحدود و كتاب الزكاة و مباحث حكومت اسلامى (كتاب حاضر)- در سالهاى قبل از انقلاب به تدريس و نگارش آن اهتمام ورزيدند. مجموعۀ اين مباحث همراه با بحث انفال، توسط انتشارات اسلامى وابسته به جامعۀ مدرسين حوزۀ علميۀ قم در 399 صفحه به چاپ رسيده است، مباحث اين كتاب بر اساس ترتيب كتاب «العروة الوثقى» و حاوى مطالب بسيار مفيد براى پژوهشگران در اين زمينه است. (مقرر).

(37). حيثيت تقييديه و تعليليه دو اصطلاح است در علم اصول الفقه، مقصود از كلمۀ حيثيت صفات و عناوينى است كه بر اشخاص گفته مى شود و در مقام تشريع و قانون گذارى دو نوع متصور است: يكى اينكه صفتى دخيل در ثبوت حكمى براى موضوعى باشد به شكلى كه موضوع واقعى و اصلى حكم، همان صفت باشد و ديگرى اينكه موضوع اصلى موضوع موصوف به آن صفت باشد و آن صفت دخالتى در موضوعيت براى حكم نداشته باشد، قسم اول را اصطلاحا حيثيت تقييديه و دومى را تعليليه مى گويند. (مقرر).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 205

ميراث است (و مال وارث پدرم). «38»

2- در روايت محكم و متشابه از امير المؤمنين (ع) نقل شده كه آن حضرت- هنگامى كه مسائل اقتصادى جامعه را بر اساس آيات قرآن كريم به

پنج دسته تقسيم مى كند، وجه امارت، وجه عمارت، وجه اجاره، وجه تجارت و وجه صدقات- مى فرمايد:

و اما آنچه وجه امارت و حكومت است بر اساس گفتار خداوند تعالى است كه مى فرمايد:

«وَ اعْلَمُوا أَنَّمٰا غَنِمْتُمْ مِنْ شَيْ ءٍ فَأَنَّ لِلّٰهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ ...» «39»

چنانچه ملاحظه فرموديد امام در اين روايت از مجموعۀ خمس به وجه امارت (حق حكومت) تعبير نموده است كه از مضمون آن و روايات ديگرى نظير آن استفاده مى شود كه مجموعۀ خمس، حق واحدى است مال امام و در اختيار امام است [و چنين نيست كه نصف خمس ملك سادات باشد و نصف ديگرش ملك شخص امام (ع)]. منتهاى امر، امام متكفل فقراى بنى هاشم نيز مى باشد و به همين جهت در آيۀ شريفه مربوط به خمس، بر سر اصناف سه گانه و اليتامى و المساكين و ابن السبيل، لام ملكيت تكرار نشده است «40». (پس مالكيت

______________________________

(38). ما كان لأبي بسبب الامامة فهو لى، و ما كان غير ذلك فهو ميراث. (وسائل، 6/ 374 باب 2 از ابواب انفال، حديث 6).

(39). فاما وجه الامارة فقوله تعالى: و اعلموا انما غنمتم ... (وسائل، 6/ 341، باب 2 از ابواب ما يجب فيه الخمس حديث 12).

(40). در اينجا لازم است دو نكته تذكر داده شود:

الف- در آيۀ خمس كه خداوند مى فرمايد خمس براى خدا و براى رسول و براى ذى القربى است، اينها در طول يكديگر هستند، حق خدا به رسول و حق رسول به ذى القربى كه همان حاكم به حق مسلمين است منتقل شده است.

نظير في ء و انفال كه تمام آن در اختيار امام است و تقسيمى در آن صورت نمى گيرد. اتفاقا

در اين رابطه آيۀ انفال هم نظير آيۀ خمس است: يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْأَنْفٰالِ قُلِ الْأَنْفٰالُ لِلّٰهِ وَ الرَّسُولِ. كه حق خدا و رسول خدا در اختيار امام قرار مى گيرد. و يا آنجا كه حضرت مى فرمايد: «لى منه الخمس» خمس از آن اموال، مال من است و نمى فرمايد «لى منه سهم الامام» نشان مى دهد كه تمام خمس در اختيار امام است. اما امام بايد سادات را به عنوان اينكه خانوادۀ حكومت و بازوان حكومت اسلامى هستند اداره كند.

ب- آن چيزى كه در ذهن بعضى از آقايان و احيانا در ذهن بعضى از بزرگان نظير مرحوم حاج آقا رضا همدانى و ديگران بوده است كه وقتى به بحث سهم امام در زمان غيبت رسيده اند فرموده اند كه اينها ملك شخص امام زمان، حضرت ولى عصر (عج) است و چون معذور هستيم به دست آن حضرت برسانيم از طرف آن حضرت صدقه مى دهيم و يا آنچه بعضى ديگر از بزرگان انجام مى داده اند كه خمس و سهم امام را زير خاك كرده و مى گفتند اينها ملك حضرت است و بايد خودش بيايد تصرف كند و نظاير اينگونه برداشتها دور از واقعيت و نوعى عدم تأمل و كم دقتى است. اينها مطالبى است كه ما مجموعا از آيات و روايات مى فهميم و تفصيل بيشتر آن را در كتاب خمس آورده ايم. (از افاضات معظم له در درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 206

خمس منحصر به خدا و رسول و امام يعنى ذوى القربى است و اصناف ثلاثه از جمله عيالات امام محسوب خواهند شد).

3- در خبر ابن شجاع نيشابورى از امام على النقى (ع) روايت شده كه مى فرمايد:

... آنچه از مخارج

سالش اضافه بياورد خمس آن مال من است. «41»

در اين روايت باز امام (ع) مجموع خمس را به عنوان حق امامت به خود منسوب فرموده است.

4- در خبر ديگرى از ابى على بن راشد آمده است:

من (راوى خبر «ابى على») به آن حضرت (امام على النقى (ع) عرض كردم: مرا به اقامۀ فرمان خويش و گرفتن حقتان امر فرموديد و من دستور شما را به دوستان و موالى شما گفتم. برخى به من گفتند حق آن حضرت چيست؟ و من نمى دانستم چه جواب آنها را بدهم، حضرت فرمود: بر آنان واجب است كه خمس اموالشان را بپردازند. عرض كردم در چه چيز بايد خمس بپردازند حضرت فرمود: در متاع و صنايعشان ... «42»

در اينجا بايد يادآور شد كه خمس تنها براى مصارف شخصى امام نيست بلكه براى مقام امامت است كه در مصالح مسلمانان هر نوع كه صلاح بداند به مصرف مى رساند و به طور قطع يكى از مهمترين مصارف آن تأمين مخارج شخص امام و مخارج سادات و فقراى بنى هاشم است.

5- در تفسير قمى ذيل آيۀ شريفۀ خمس، اينگونه آمده است:

براى امام به تنهايى سه سهم از خمس قرار داده شده، زيرا خداوند متعال همان وظايفى را كه براى پيامبر (ص) معين فرموده بود براى وى نيز معين فرموده است. وظايفى نظير سرپرستى يتيمان، پرداخت مخارج مسلمانان فقير و پرداخت وامهايشان، تهيۀ امكانات و تسهيلات براى شركت مسلمانان در حج و جهاد.

و اين گفتار پيامبر اكرم (ص) است كه پس از آنكه آيۀ شريفۀ «النَّبِيُّ أَوْلىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ وَ أَزْوٰاجُهُ أُمَّهٰاتُهُمْ» بر آن حضرت نازل گرديد و در حقيقت خداوند سبحان وى

را به عنوان پدر مسلمانان قرار داد و وظايفى كه هر پدرى نسبت به فرزندش دارد به عهدۀ

______________________________

(41). فى خبر ابن شجاع النيشابورى عن ابى الحسن الثالث (4) لى منه الخمس مما يفضل من مؤنته (وسائل، 6/ 348 باب 8 از ابواب ما يجب فيه الخمس حديث 2).

(42). فى خبر ابى على بن راشد: قلت له امرتنى بالقيام بامرك و اخذ حقك فاعلمت مواليك بذلك، فقال لى بعضهم: و اى شي ء حقه فلم ادر ما اجيبه؟ فقال (ع) يجب عليهم الخمس: فقلت: ففى اى شي ء؟ فقال: فى امتعتهم و صنايعهم. (الوسائل 6/ 348، باب 8 از ابواب ما يجب فيه الخمس، حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 207

او نهاد، آن حضرت فرمود:

«كسى كه مالى از خويش به جاى بگذارد براى وارث اوست و اگر دينى از وى به جاى بماند بر عهدۀ والى است.» «43» پس همان وظايفى كه به عهدۀ پيامبر اكرم (ص) بود براى امام نيز هست و به همين جهت سه سهم از خمس به وى اختصاص يافته است.

تصرف امام در انفال به عنوان مقام امامت و ولايت:

چنانچه از مجموع دلايل خمس استفاده گرديد كه خمس يكى از مالياتهاى حكومت اسلامى و در اختيار امام و رهبر جامعه است، انفال نيز همين گونه است.

انفال تمام اموال عمومى جامعه است كه تحت مالكيت شخص نيست، مانند اراضى موات، كوهها، نيزارها، بيابانها و دره ها و درياها و معادن و ... كه همۀ اينها مال امام و در اختيار مقام رهبرى امت اسلامى است.

در اين باره نيز روايتهاى بسيارى است كه در باب اول ابواب انفال كتاب وسائل الشيعة درج شده و از آن جمله، روايت زير است:

6- در كتاب

محكم و متشابه از امير المؤمنين (ع) وارد شده كه آن حضرت فرمود:

«براى كسى كه ادارۀ مسلمانان را بر عهده دارد پس از همۀ اينها انفال است، انفالى كه مال پيامبر خدا (ص) بود ...» «44»

اين مطلب براى كسى كه اندك توجهى به مذاق شرع مقدس اسلام داشته باشد پوشيده نيست كه خداوند متعال اموال و سرزمينهايى كه براى رفع نيازمنديهاى همۀ انسانها آفريده و خمس همۀ اموال مردم را ملك طلق شخص پيامبر اكرم (ص) و يا امام قرار نداده، بلكه مراد از آيۀ شريفۀ انفال و رواياتى كه در اين زمينه رسيده، اين است كه خداوند تبارك و تعالى اين امكانات مالى را براى منصب امامت و رهبرى جامعه تمليك نموده و در اختيار پيامبر و يا امام به عنوان اينكه رهبر و گردانندۀ امور مسلمانان هستند قرار داده و به آنان رخصت داده كه آنها را بر اساس نظام صحيح و عادلانه در جهت مصالح عموم مسلمانان مصرف نمايند.

به عبارت ديگر انفال، ثروتهاى عمومى جامعه است كه خداوند براى استفادۀ عموم آفريده، و ليكن امام را به عنوان خليفۀ خود در زمين مشخص فرموده كه به خاطر استفادۀ

______________________________

(43). تفسير على بن ابراهيم قمى، ذيل آيۀ خمس، ص 254، چاپ ديگر 1/ 278.

(44). ان للقائم بامور المسلمين بعد ذلك الانفال التى كانت لرسول الله (ص). (وسائل، 6/ 370 باب 1 از ابواب انفال، حديث 19).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 208

بهتر از آنها تحت سرپرستى و ولايت وى مورد استفاده قرار گيرد، و طبيعى است كه يكى از مصالح مهم جامعه نيز اداره زندگى شخص امام و رفع نيازمنديهاى شخصى اوست.

و

اين همان چيزى است كه در تمام زمانها و كشورها متداول بوده و هست كه ثروتهاى عمومى جامعه را- كه مربوط به شخص و فرد خاصى نبوده و هيچ كس به عنوان تلاش و كار خويش و يا ميراث از ديگران مالكيتى بر آنها ندارد- در اختيار حاكم جامعه كه نمايندۀ مردم و سمبل مجموعۀ افراد آن جامعه است قرار مى داده اند. (اين مباحث در كتاب خمس و انفال به تفصيل طرح شده و ابعاد آن مورد بررسى قرار گرفته است كه در صورت نياز مى توان مراجعه كرد.)

از همين روست كه محدث يگانه و بى نظير مرحوم ثقة الاسلام كلينى در كتاب فروع كافى براى خمس و انفال، باب و فصلى جداگانه نگشوده، بلكه روايات اين دو باب را در مبحث امامت گردآورى نموده و همين دليل بر اين است كه كلينى (قدس سرّه) نيز اين دو را از شئون رهبرى و امامت قلمداد مى كرده اند. «45»

دلالت مرسلۀ حماد بر تشريع زكات و خمس و انفال براى رفع نيازمنديهاى حكومت اسلامى:

غرض از مسائلى كه تا كنون گفته شد اين بود كه توجه داده شود، زكات

______________________________

(45). در اينجا مناسب است جريانى را براى شما نقل كنم تا تفاوت ديدگاهها دربارۀ انفال مشخص تر شود: ما يك وقتى رفتيم خدمت يكى از بزرگان علما كه تقريراتى هم داشت، البته ايشان مرا نمى شناخت. در آنجا صحبت از انفال شد، من به ايشان گفتم اين انفال و مالهايى كه صاحب خاصى ندارد مانند جنگلها، مراتع، بيابانها و ميراث من لا وارث له، اينها مال امام به عنوان منصب امامت است و متعلق به عموم جامعه است و بايد زير نظر امام در جهت مصالح جامعه به كار گرفته شود.

ايشان فرمودند، خير، مال شخصى امام است

و مى تواند تخم كند و بزند به ديوار! من گفتم برداشت من اين نيست كه خدا چنين حكمى را تشريع كرده باشد. بالاخره مدتى با ايشان جر و بحث كردم به نتيجه نرسيد. پس از اينكه از خدمت ايشان آمدم مرا شناخته بود. خدا رحمتش كند، عصر بود به منزل ما آمد و گفت: تو كه رفتى من يك مدتى فكر كردم، مثل اينكه حق با توست و من نظرم را پس گرفتم. خلاصه اينكه اين اموال متعلق به عموم جامعه و در اختيار حكومت و امام است و هيچ خان و قلدرى نمى تواند از كوه تا كوهى را به اسم خود ثبت بدهد و بعد متر به متر، زمينها را بفروشد. اخيرا از مازندران نامه اى براى من آورده بودند كه فلان خان، جنگل را از كجا تا به كجا وقف امام حسين (ع) كرده، خوب بيخود كرده، جنگل كه مال او نيست، جنگل مال خداست.

چه حق داشته كه وقف كند، خان بوده و زور داشته، جنگل را گرفته، بعدا آمده مثل موقوفات بنياد پهلوى سابق، وقف كرده. وقتى كه ديده از دستش مى رود وقف كرده است. مال او نبوده كه وقف كند «لا وقف الا فى ملك» وقف در اموالى كه ملك انسان است درست است نه اموالى كه متعلق به عموم است و از روى غصب تصرف شده است.

(از افاضات معظم له در درس)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 209

و خمس و انفال بر اساس حكومت اسلامى تشريع شده و اختيار آنها به دست حاكم صالح اسلامى كه اصطلاحا به وى امام گفته مى شود قرار دارد.

از دلايل ديگرى كه بر اين معنى

دلالت دارد مرسلۀ حماد بن عيسى است كه در ابواب مختلف فقه به آن استناد شده و در اينجا به خاطر طولانى بودن آن فقط قسمتى از آن را كه مورد استفاده است متذكر مى شويم.

7- حماد بن عيسى از برخى اصحاب ما از بندۀ صالح خداوند (امام موسى بن جعفر (ع)) روايت نموده كه آن حضرت فرمود:

«خمس از پنج چيز گرفته مى شود: از غنائم (جنگى)، از غواصى در دريا، از گنجها، از معادن و از معدن نمك كه از همۀ اين پنج صنف خمس گرفته مى شود و در اختيار و مالكيت كسانى است كه خداوند براى آنها قرار داده ... بر اساس كتاب و سنت به مقدار مخارج سالشان بين آنان تقسيم مى شود، پس اگر چيزى از آن زياد آمد براى والى و حاكم است و اگر كم آمد و به حدى نبود كه آنان را بى نياز سازد بر والى است كه از اموالى كه نزد اوست به حدى كه رفع نيازمنديشان گردد به آنان بپردازد.

همچنين اشياى گران قيمت و ممتاز از آن امام است، و وى از اموال مى تواند بهترين ها را براى خويش برگزيند. و زمينهايى كه با جنگ توسط سواره نظام و يا پياده نظام فتح شده از نقل و انتقال آنها جلوگيرى به عمل مى آيد و در دست كسانى كه آنها را آباد و احيا كرده و كشت آنها را به عهده داشته اند مى ماند، و والى بر اساس مصالحه اى كه با آنان برقرار مى كند نصف يا يك سوم و يا دو سوم محصول را به مقدارى كه به مصلحت آنان باشد و ضرر و زيان نبينند در اختيار آنان مى گذارد و هنگامى كه

محصول به دست آمد در صورتى كه مزرعه ها به وسيلۀ آب باران و يا چشمه سيراب شده، يك دهم و اگر به وسيلۀ دلو و يا شترهاى آبكش از چاه آبيارى شده يك بيستم آن را در هشت جهتى كه خداوند براى زكات مشخص فرموده، مصرف مى نمايد.

پس اگر از اموالى كه بين فقرا تقسيم مى شود چيزى زياد آمد به والى برگردانده مى شود و اگر كم آمد و كفاف مستمندان را نداد، بر والى است كه از بيت المال به آنان به مقدارى كه تأمين شوند بپردازد.

باقيمانده از يك دهم و يك بيستم زكات بين والى و كسانى كه او را در ادارۀ اين زمينها و مزارع يارى مى داده اند و عمال و كارگزاران وى در امور مختلف هستند تقسيم مى شود كه به مقدار قرار داد و مستمرى به آنان پرداخت مى گردد، آنگاه از باقيماندۀ آن به كسانى مى دهد كه والى را در گسترش دين خداوند يارى داده اند و نيز در جهت ضرورتهايى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 210

كه پيش مى آيد به مصرف مى رساند، از جمله در تقويت اسلام در بعد جهاد و ساير امورى كه مصالح عمومى را در بر دارد، در اين مرحله چه كم و چه زياد چيزى براى شخص والى نيست و نيز براى امام است پس از خمس، انفال. و انفال، هر زمين مخروبه اى است كه اهالى، آنجا را ترك كرده اند و هر سرزمينى كه به وسيلۀ پياده نظام و يا سواره نظام گرفته نشده بلكه ساكنان آن از طريق صلح بدون جنگ آن را به مسلمانان مصالحه كرده اند و براى امام است قله هاى كوهها و گسترۀ بيابانها و نيزارها

و جنگلها و هر نوع زمين مواتى كه صاحبى براى آن نيست و براى امام است اشياى گران قيمتى كه مخصوص پادشاهان است «اموال ملوكانه» [اموالى كه از طريق غصب به دست نياورده اند، چرا كه اموال غصبى بايد به صاحبانش برگردانده شود]، و نيز امام وارث هر كسى است كه وارثى براى او نيست.

شيوۀ پيامبر اكرم (ص) نيز چنين بود كه زكات باديه نشينها را در ميان باديه نشينان و زكات شهرنشينان را در ميان شهرنشينان تقسيم مى نمود و هيچ گاه بين هشت مصرف زكات، اموال زكات را با تساوى بدون ملاحظۀ نياز و حاجت هر مورد تقسيم نمى كرد. بدين گونه كه به هر مورد مصرف زكات، يك هشتم اختصاص بدهد، بلكه اموال را به هر مورد از مصارف هشتگانه كه حضرت به آنان دسترسى داشت به مقدار مخارج ساليانۀ آنان مى پرداخت در اين باره هيچ مقدار معين و مسلم و نوشته شده اى وجود ندارد، پيامبر اكرم (ص) اموالى كه نزد آن حضرت بود را به اقوام و گروهها به اندازۀ نيازشان مى داد تا هنگامى كه رفع نيازشان مى شد و اگر چيزى اضافه مى آمد در اختيار دستۀ ديگر مى گذاشت. و انفال در اختيار والى است و هر زمينى كه در زمانۀ پيامبر (ص) فتح شده در اختيار حكومت است تا روز قيامت .... و در مال خمس، ديگر زكات نيست. زيرا خداوند ارزاق فقراى مردم را در ميان اموال مردم قرار داده و به همين جهت بر مال پيامبر (ص) و والى زكات نيست زيرا خداوند هيچ فقير نيازمندى را بدون سهم نگذاشته و لكن بر آنان (پيامبر و امام) وظايف ديگرى است كه با اموالى كه در اختيارشان است

بايد هزينه آنها را تأمين كنند و همانگونه كه وظايفى به عهدۀ آنان است اختياراتى هم دارند». «46»

______________________________

(46). روى حماد عن بعض اصحابنا عن العبد الصالح (ع) قال: الخمس من خمسة اشياء: من الغنائم و الغوص و من الكنوز و من المعادن و الملاحة، يؤخذ من كل من هذه الصنوف الخمس فيجعل لمن جعله الله تعالى له ... يقسم بينهم على الكتاب و السنة ما يستغنون به فى سنتهم، فان فضل عنهم شي ء فهو للوالى، و ان عجز او نقص عن استغنائهم كان على الوالى ان ينفق من عنده بقدر ما يستغنون به ... و للامام صفو المال ان يأخذ من هذه الاموال صفوها ... و الارضون التى اخذت عنوة بخيل و رجال فهى موقوفة متروكة فى يد من يعمرها و يحييها و يقوم عليها على ما يصالحهم الوالى على قدر طاقتهم من الحق: النصف او الثلث او الثلثين و على قدر ما يكون لهم صلاحا-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 211

سند روايت: سند روايت تا آنجا كه به حماد بن عيسى مى رسد صحيح است و حماد نيز خود از اصحاب اجماع [افرادى كه بر وثاقت و اعتبار آنان، علماى علم رجال اجماع دارند] است و كاملا مورد اعتماد، و اينكه از وى نقل شده كه در زنجيرۀ سند گفت «از برخى اصحاب ما» و اسم نياورد، خود دليل اعتماد بر اين روايت است، علاوه بر اينكه اصحاب ما، اين روايت را در ابواب مختلف فقه نقل و به آن اعتماد نموده اند.

دلالت روايت: و اما دلالت روايت بر اينكه زكات و خمس و انفال بر اساس ولايت و حكومت تشريع شده و اينكه حاكم

متصدى گرفتن و تقسيم آنهاست واضح و آشكار است، چنانچه بر اين معنى نيز دلالت دارد كه حاكم اسلامى متصدى تصرف در اراضى «مفتوح عنوة» كه با قدرت نظامى مسلمانان فتح شده نيز مى باشد.

نكتۀ قابل توجه ديگرى كه در اين روايت است اينكه: امام موسى بن جعفر (ع) اين احكام را در شرايطى مى فرمايند كه خود مبسوط اليد نبوده و هيچ گونه سلطه و ولايت بالفعلى در امور حكومت و در امور مربوط به تصرف و مصرف خمس و زكات و انفال نداشتند، پس به طور قطع، غرض آن حضرت (ع) اين بوده كه احكام خمس و زكات و انفال و اراضى را به حسب تشريع اولى اسلام بيان دارند (نه به حسب شرايط موجود). و خلاصۀ كلام اينكه:

______________________________

- و لا يضرهم فاذا اخرج منها ما اخرج بدأ فاخرج منه العشر من الجميع مما سقت السماء أو سقى سيحا و نصف العشر مما سقى بالدوالى و النواضح فاخذه الوالى فوجهه فى الجهة التى وجهها اللّه على ثمانية اسهم ... فان فضل من ذلك شي ء رد الى الوالى، و ان نقص من ذلك شي ء و لم يكتفوا به كان على الوالى ان يمونهم من عنده بقدر سعتهم حتى يستغنوا و يؤخذ بعد، ما بقى من العشر فيقسم بين الوالى و بين شركائه الذين هم عمال الارض و اكرتها فيدفع اليهم انصباءهم على ما صالحهم عليه، و يؤخذ الباقى فيكون بعد ذلك ارزاق اعوانه على دين الله و فى مصلحة ما ينوبه من تقوية الاسلام و تقوية الدين فى وجوه الجهاد و غير ذلك مما فيه مصلحة العامة ليس لنفسه من ذلك قليل و لا كثير و له

بعد الخمس، الانفال، و الانفال كل ارض خربة قد باد اهلها، و كل ارض لم يوجف عليها بخيل و لا ركاب و لكن صالحوا صلحا و اعطوا بايديهم على غير قتال و له رءوس الجبال و بطون الاودية و الآجام، و كل ارض ميتة لا رب لها، و له صوافى الملوك ما كان فى ايديهم من غير وجه الغصب لان الغصب كله مردود، و هو وارث من لا وارث له ... و كان رسول الله (ص) يقسم صدقات البوادى فى البوادى و صدقات اهل الحضر، و لا يقسم بينهم بالسوية على ثمانية حتى يعطى اهل كل سهم ثمنا و لكن يقسمها على قدر من يحضره من اصناف الثمانية، على قدر ما يقيم كل صنف منهم يقدر لسنته، ليس فى ذلك شي ء موقوف و لا مسمى و لا مؤلف، انما يضع ذلك على قدر ما يرى و ما يحضره حتى يسد فاقة كل قوم منهم و ان فضل من ذلك فضل عرضوا المال جملة الى غيرهم.

و الانفال الى الوالى و كل ارض فتحت فى ايام النبى (ص) الى آخر الابد ... و ليس فى مال الخمس زكات، لان فقراء الناس جعل ارزاقهم فى اموال الناس ... و لذلك لم يكن على مال النبى (ص) و الوالى زكات لانه لم يبق فقير محتاج و لكن عليهم اشياء تنوبهم من وجوه و لهم من تلك الوجوه كما عليهم. (الكافى، 1/ 539، كتاب الحجة، باب الفي ء و الانفال و ... حديث 4).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 212

نفس تشريع احكام اسلام، بدين صورت، بزرگترين دليل بر اين است كه حكومت و ولايت سنگ بناى شريعت اسلامى است.

حكومت و حج
حج كنگرۀ عظيم جهان اسلام:

در

تشريع فريضۀ حج در شريعت مقدس اسلام بدون ترديد جهت سياسى، اجتماعى و حتى اقتصادى منظور بوده است. خداوند تبارك و تعالى مى فرمايد: «جَعَلَ اللّٰهُ الْكَعْبَةَ الْبَيْتَ الْحَرٰامَ قِيٰاماً لِلنّٰاسِ «47»- خداوند، كعبه- خانه مورد احترام- را وسيله اى براى قوام و قيام مردم قرار داد».

مفردات راغب در تبيين معنى «قياما للناس» مى نويسد:

قيام و قوام اسم است براى چيزى كه اشياء ديگر توسط آن قوام و قيام مى يابند «48».

طبق اين معنى مقتضاى آيۀ شريفه اين است كه مردم در امور دنيايى و آخرتى خود به وسيلۀ خانۀ خدا، كعبه، قوام، و پابرجايى مى يابند، چنانچه در آيه اى ديگر همين تعبير را دربارۀ مال و دارايى به كار برده، آنجا كه مى فرمايد: وَ لٰا تُؤْتُوا السُّفَهٰاءَ أَمْوٰالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللّٰهُ لَكُمْ قِيٰاماً «49»- اموال خويش را كه خداوند قيام شما را به آن قرار داده، در اختيار افراد نادان و سفيه قرار ندهيد.

از اين نكته [ذكر كلمۀ قيام] استفاده مى شود كه غرض و فلسفۀ تشريع حج در دين مبين اسلام، فقط انجام اعمال ظاهرى و صورى نيست، زيرا در آن صورت قوام و قيامى بر آن مترتب نمى شود بلكه هدف از تشريع آن، اجتماع مسلمانان توانمند و متمكن از سراسر شهرها و كشورهاى اسلامى در يك نقطۀ معين و آشنايى و تفاهم آنان با يكديگر است، تا در سايۀ اين تعاون و تفاهم با يكديگر همكارى و هميارى نموده و روابط سياسى و اقتصادى و فرهنگى بر قرار نمايند.

پس بر اين اساس حج براى مسلمانان يك كنگرۀ عظيم جهانى است كه هر ساله در مركز نزول وحى و مبدأ گسترش اسلام برگزار مى شود و بر پايۀ آن وسيله

قوام و قيام مردم و نژادهاى مختلف فراهم مى گردد. «50»

______________________________

(47). المائده/ 97.

(48). مفردات راغب، مادۀ «قوم»/ 432.

(49). نساء/ 5.

(50). در حج مسائل مربوط به امور سياسى و حكومتى بسيار قوى و زياد است، و اصولا حج نمايشگر حكومت و قدرت جهانى اسلام است، نماز جماعت، بيانگر اجتماع و تشكل مسلمانان يك محل، نماز جمعه-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 213

اخبار و روايات در تبيين فلسفۀ حج بسيار است كه نمونه هايى از آن را متذكر مى شويم.

1- ضمن روايت فضل بن شاذان (كه قسمتهايى از آن پيش از اين گذشت) به نقل از امام رضا (ع) آمده است كه آن حضرت فرمود:

«مردم به حج مأمور شدند كه همه به پيشگاه خداوند سبحان باريابند ... علاوه بر اينكه در اين فريضه منافع بسيار زيادى براى تمام مردم است، براى كسانى كه در شرق و غرب زمين زندگى مى كنند و براى آنان كه در خشكى و درياها به سر مى برند و براى آنان كه در مراسم حج شركت كرده و يا شركت نكرده اند، براى تاجر و كاسب و فروشنده و خريدار و فقير و مستمند و حمله دار و راننده و براى برآورده شدن نيازمنديهاى كسانى كه از اطراف، امكان شركت در مراسم را دارند، و نيز داراى منافع ديگرى است از قبيل فراگرفتن مسائل دينى و نقل و انتقال اخبار ائمه (ع) به تمام بلاد و شهرها و نواحى كشورهاى مختلف» «51».

2- در خبر هشام بن حكم از امام جعفر صادق (ع) در بيان فلسفۀ حج آمده است:

... خداوند سبحان مردم را به انجام حج مأمور نمود به خاطر اطاعت در دين به جهت مصالح آنان در كارهاى

دنيايشان، خداوند سبحان اجتماع مردم از شرق تا غرب را در آنجا قرار داد تا يكديگر را بشناسند و هر قوم و نژادى اموال و دارايى خود را از شهرى به شهر ديگر حمل كنند تا در اين رابطه حمله دار و شتردار سود ببرند (باربرى و حمل و نقل و تجارت رونق يابد) و نيز به خاطر اينكه مردم آثار رسول اللّه (ص) و اخبار او را بشناسند و بفهمند و هميشه در خاطره ها بماند و به فراموشى نگرايد.

______________________________

- و عيدين وسيلۀ اجتماع مردم يك شهر و يك استان، و حج وسيلۀ اجتماع متمكنين جهان اسلام و به تعبير قرآن، وسيلۀ قيام همۀ مردم است.

همانگونه كه اموال و دارايى انسان، پايۀ زندگى اوست و اگر مال نداشته باشد قوام و قيام ندارد و از گرسنگى تلف مى شود، قوام و قيام اجتماعى مسلمانان هم در معاش و معاد بر كعبه قرار داده شده و همانگونه كه انسانها اگر نان نداشته باشند بخورند مى ميرند، اگر يك مركز سياسى براى شعائر وحدت بخش نداشته باشند حيات اجتماعى خود را از دست مى دهند، و اين براى حيات اجتماعى يك امت از نان واجب تر است. (از افاضات معظم له در درس).

(51). فى خبر فضل بن شاذان عن الرضا (ع) قال: انما امروا بالحج لعلة الوفادة الى اللّه عز و جل ... مع ما فى ذلك لجميع الخلق من المنافع لجميع من فى شرق الارض و غربها و من فى البر و البحر و ممن يحج و ممن لم يحج من بين تاجر و جالب و بائع و مشترى و كاسب و مسكين و مكار و فقير و قضاء حوائج اهل الاطراف

فى المواضع الممكن لهم الاجتماع فيه مع ما فيه من التفقه و نقل اخبار الائمه (ع) الى كل صقع و ناحية (وسائل، باب 1 از ابواب وجوب الحج، حديث 15).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 214

اگر هر قومى در شهر و ديار خود بمانند و راجع به آنها فقط سخن گويند، مردم هلاك، شهرها خراب و كسب و تجارت از رونق مى افتد و اخبار به گوش مردم نمى رسد و مسلمانان از جريانات بى خبر مى مانند ... پس اين است (اى هشام) علت وجوب حج. «52»

بايد در اين دو روايت با كمال دقت نگريست، بويژه در اين جملات: «در اين فريضه منافع بسيارى است براى آنان كه در مراسم شركت كرده و يا شركت نكرده اند» و «براى برطرف شدن نيازمنديهاى كسانى كه از اطراف امكان شركت در مراسم حج را دارند». و «بدان جهت كه يكديگر را بشناسند».

اما با كمال تاسف بايد ديد مسلمانان چگونه از فوايد و بركات اين اجتماع مهم كه هر ساله در مركز وحى تشكيل مى شود غفلت نموده و چگونه دشمنان، آنان را همواره در اين غفلت فرو نگهداشته اند و اگر مسلمانان داراى هوشيارى سياسى بوده و از اين مراسم مهم اسلامى استفاده مى كردند بسيارى از مسائل و مشكلات عمومى اسلام را با تبادل نظر و تفاهم حل و فصل مى نمودند.

ضمنا با اين توان گسترده و با اين قدرت عظيم مادى و معنوى و منابع و توانهاى اقتصادى كه شرق و غرب همواره به آن محتاجند، مانع مى شدند از اينكه استعمار غرب و عامل دست نشاندۀ او، اسرائيل، امكان تسلط بر مسلمانان را بيابند. بار خدايا، مسلمانان را از غفلت و خواب طولانى شان

بيدار بفرما! «53»

______________________________

(52). فى خبر هشام بن الحكم عن ابى عبد اللّه (ع): و امرهم بما يكون من امر الطاعة فى الدين و مصلحتهم من امر دنياهم فجعل فيه الاجتماع من الشرق و الغرب ليتعارفوا و لينزع كل قوم من التجارات من بلد الى بلد و لينتفع بذلك المكارى و الجمال و لتعرف آثار رسول اللّه (ص) و تعرف اخباره و يذكر و لا ينسى و لو كان كل قوم انما يتكلمون على بلادهم و ما فيها هلكوا و خربت البلاد و سقطت الجلب و الارباح و عميت الاخبار و لم تقفوا على ذلك فذلك علة الحج (وسائل، 8/ 8 باب 1 از ابواب وجوب الحج، حديث 18).

(53). در رابطه با دو روايت فوق چند نكته شايان توجه است كه اجمالا يادآور مى شويم:

الف: از روايات فوق استفاده مى شود كه حج داراى منافع اقتصادى و سياسى براى تمام جامعه است، كنگره اى است كه مسلمانان از تمام جهان اسلام در آن شركت مى كنند و مسائل سياسى و مشكلات خويش را با يكديگر مطرح مى نمايند و اخبار را از مركزيت حكومت اسلامى از ائمه- در زمان ائمه معصومين (ع) از آنان و در ديگر زمانها از ساير پيشوايان اسلام- به دست مى آورند و به كشورهاى خود و به ديگر مسلمانان منتقل مى كنند و تصميم مى گيرند كه مثلا اسرائيل سه ميليونى نبايد بر يك ميليارد مسلمان جهان زور بگويد و آمريكاى ينگه دنيايى نبايد بر كشورهاى اسلامى حاكم باشد، و براى مبارزۀ عملى با آنها تبادل نظر مى كنند.-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 215

اجبار مسلمانان به شركت در مراسم حج توسط امام:

3- در خبر عبد الله بن سنان از امام جعفر صادق (ع) وارد شده

كه آن حضرت فرمود:

«اگر مردم در زمانه اى حج را فروگذاشته و در آن شركت نكردند بر امام واجب است آنان را به شركت در مراسم حج مجبور كند.» «54»

4- و نيز در روايتى ديگر از آن حضرت نقل شده كه فرمود: «اگر مردم حج را فروگذاشتند، بر والى و حاكم واجب است كه آنان را به شركت در مراسم حج و ماندن تا آخر مراسم در مكه مجبور نمايد و اگر مردم زيارت مرقد مطهر پيامبر اكرم (ص) را ترك كردند بر والى واجب است آنان را به زيارت و ماندن در كنار مرقد آن حضرت مجبور كند، پس اگر مردم فاقد اموال و امكانات بودند بر حاكم است كه از بيت المال مسلمين، مال و امكانات براى شركت در مراسم حج در اختيار آنان قرار دهد.» «55»

طبق اين دو روايت، والى موظف است مسلمانان را در شرايط ويژه اى مجبور به شركت در مراسم حج كند، اما اين اجبار جز از سوى امام مبسوط اليد، كه بالفعل قدرت و امكانات حكومت به دست اوست امكان پذير نيست، چنانچه اختيار بيت المال مسلمين هم به دست

______________________________

- ب: در حج تصميمات اقتصادى گرفته مى شود، يعنى همانجا ممكن است حجاج ايران برخورد كنند به حجاج كنيايى يا تانزانيايى يا ساير كشورها و معلوم شود كه در فلان كشور چيزى فراوان است و در ايران هم چيز ديگر، پس با هم قرار داد تجارى اقتصادى مى بندند و براى خود كفايى مسلمانان برنامه ريزى مى كنند.

ج: در آنجا كسانى كه اهل جهاد و مبارزه هستند از كشورهاى مختلف همديگر را پيدا مى كنند و با هم رابطه برقرار مى كنند و اخبار مبارزه و

جهاد اسلامى و اعلاميه هاى رهبرى امت اسلامى را به گوش ساير حجاج و از طريق آنان به گوش ساير مسلمانان و مستضعفان جهان مى رسانند، و من واقعا از جهت شرعى شبهه دارم آن كسانى كه به حج مشرف مى شوند و سرشان را پايين مى اندازند و يك طواف انجام مى دهند و در مسافر خانه و هتل فقط به سيب و پرتقال خوردن مى پردازند و كارى به كار ساير مسلمانان ندارند، اينها واقعا آن حجى را كه اسلام تشريع كرده انجام داده باشند.

د: در ايام حج بايد برنامه ها و وسايلى فراهم شود كه مسلمانان سوابق تاريخى و نقاط مشترك خود را يادآورى كرده و آثار آن را مشاهده كنند، خانه پيغمبر (ص) كجا بود، وحى كجا بر آن حضرت نازل گرديده، خانۀ زيد بن ارقم اولين خانه اى كه مسلمانان در آن اجتماع كردند در كجا واقع شده، محل جنگ بدر واحد و خندق كجاست، شعب ابى طالب را ببينند و مصيبتها و مشكلات مسلمانان صدر اسلام را يادآورى كنند كه همۀ اينها باعث تنبه و بيدارى مسلمانان مى شود. (از افاضات معظم له در درس).

(54).- عبد اللّه بن سنان عن ابى عبد للّه (ع) قال: لو عطل الناس الحج لوجب على الامام ان يجبرهم على الحج.

و (الوسائل، 8/ 15 باب 5 از ابواب وجوب حج، حديث 1).

(55). فى خبر آخر عنه (ع): لو ان الناس تركوا الحج لكان على الوالى ان يجبرهم على ذلك و على المقام عنده و لو تركوا زيارة النبى (ص) لكان على الوالى ان يجبرهم على ذلك و على المقام عنده فان لم يكن لهم اموال انفق عليهم من بيت المال المسلمين. (وسائل، 8/

16 باب 5 از ابواب وجوب حج، حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 216

امام بالفعل جامعه است، حال آيا مى توان گفت امام صادق (ع) با اينكه در آن زمان حكومت ظاهرا به دست وى نبود و پدران و فرزندان آن حضرت هم غير از امير المؤمنين (ع) آن هم در مدتى محدود، حكومت ظاهرى نداشتند، آيا اين روايات را براى عصر ظهور حضرت قائم (عجل الله فرجه الشريف) بيان فرموده و والى و حاكمى را كه شرايط امامت را داراست و مسلمانان وى را طبق شرايط شرعى براى حكومت بر خود برگزيده اند شامل نمى گردد. «56»

نقش امير الحاج در حج:

5- در خبر حفص بن غياث آمده است كه در سال 140 هجرى، اسماعيل بن على، امير الحاج مراسم حج بود، در آن سال امام جعفر صادق (ع) از استر خويش فرو افتاد، اسماعيل به احترام آن حضرت در كنارش توقف نمود، حضرت فرمود: «حركت كن، امام نبايد توقف كند». «57»

6- باز در روايت ديگرى از حفص نقل شده كه گفت: امام جعفر صادق (ع) را هنگامى كه در حج شركت فرموده بود مشاهده كردم، در موقف (عرفات) وقوف فرمود، آنگاه هنگامى كه حجاج عرفات را ترك مى كردند آن حضرت از استر خويش به زمين قرار گرفت، حاكمى كه آن سال هدايت حجاج را به عهده داشت در كنار آن حضرت، توقف نمود، حضرت فرمود: «توقف نكن كه امام (امير الحاج) هنگامى كه مردم را حركت داد نبايد توقف كند». «58»

دربارۀ اين دو روايت كه مضمون آن يكى است چند نكته قابل يادآورى است:

الف: در جملۀ «حركت كن، امام نبايد توقف كند» شايد مراد آن حضرت (ع) اين

باشد

______________________________

(56). در كتاب حج، بابى مطرح شده كه اگر در شرايطى مردم به حج نرفتند و خانۀ خدا از حاجى خالى ماند بر حاكم مسلمانان است كه تعدادى از مسلمانان را وادار به رفتن به حج كند و اگر از نظر مالى، توان و امكانات ندارند از بيت المال به آنان بپردازد. مثلا فرض كنيد در اتيوپى كه هفده ميليون مسلمان دارد اگر يك سال قحطى شد و هيچ يك از مردم نتوانستند در حج شركت كنند بر حاكم اسلامى است كه از بيت المال به آنان كمك كند تا تعدادى در حج شركت كنند و لازمۀ اين كار، داشتن حكومت مقتدر اسلامى است.

البته اين نكته را بايد توجه داشت كه اجبار و تحميل، فقط در موضوعات خاصه و يا به طور موقت و مربوط به زمانهاى خاصى است كه ما در كتاب الخمس مفصل از آن بحث كرده ايم (از افاضات معظم له در درس).

(57). فى خبر حفص قال: حج اسماعيل بن على بالناس سنة اربعين و مائة، فسقط ابو عبد اللّه (ع) عن بغلته فوقف عليه اسماعيل فقال له ابو عبد اللّه (ع) سر فإن الامام لا يقف (وسائل، 8/ 290 باب 26 از ابواب السفر، حديث 1).

(58). عن حفص بن غياث قال: رأيت ابا عبد اللّه (ع) و قد حج فوقف الموقف فلما دفع الناس منصرفين سقط ابو عبد اللّه (ع) بلغة كان عليها فعرفه الوالى الذي وقف بالناس تلك السنة و هى سنة اربعين و مائة فوقف على ابن عبد الله (ع) فقال له ابو عبد اللّه (ع): لا تقف فان الامام اذا دفع بالناس لم يكن له ان يقف (وسائل، 8/

290 باب 26 از ابواب السفر، حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 217

كه امام و رهبر بايد همواره مصلحت جمع را در نظر داشته باشد و نبايد مصلحت عمومى را فداى مصلحت شخصى كند و لو اينكه او شخصيت محترم و معروفى باشد.

ب: در اين روايت از امير الحاج تعبير به «امام» شده است و با اينكه در آن زمان امير الحاج از طرف خلفاى وقت تعيين مى گرديد، امام (ع) و اصحاب وى دربارۀ حركت به سوى عرفات و وقوف در آنجا و در مشعر، و حركت از آن دو و ساير اعمال حج از دستورات او اطاعت كرده و به نظر شخصى خود عمل نمى كردند و اگر در يك يا چندين مورد با دستور رسمى حكومت خلفاى وقت مخالفت مى كردند در تاريخ ضبط و ثبت مى شد و امروز براى ما مخالفت آنان روشن بود، در صورتى كه چنين نيست و از همين جا كفايت اعمالى كه بر اساس حكم حاكم آنان انجام مى گيرد آشكار مى شود- البته در صورت علم به خلاف كفايت مشكل است، گرچه غالبا شك به خلاف حاصل مى شود نه علم به خلاف. «59»

ج: آنچه از اخبار و كتابهاى تاريخ استفاده مى شود اين است كه ادارۀ حج همواره به دست حكام و واليها بوده و هميشه آنان خود به صورت مستقيم و يا نصب امير و فرمانده بر اعمال و مواقف حج نظارت مى كردند.

مسعودى در آخر كتاب تاريخ خويش مروج الذهب كسانى را كه پس از فتح مكه (سال هشتم هجرت) تا سال سيصد و سى و پنج هجرى، هر سال سرپرستى حج را به عهده داشته اند با ذكر نام

ياد نموده است كه مى توان به آن مراجعه كرد. «60»

______________________________

(59). در طول مدتى كه ائمه معصومين عليه السلام در زمان حكومت بنى اميه و بنى العباس به حج مشرف مى شده اند دربارۀ مسائل عمومى حج از امير الحاجى كه از طرف حكومت تعيين شده بود تبعيت مى كرده اند.

گواه اين مطلب هم، اين است كه حتى زراره و يا حماد بن عيسى كه پنجاه سفر به مكه مشرف شده و در سفر پنجاه و يكم در «جحفه» غرق شد و از دار دنيا رفت، براى يك بار هم نقل نشده است كه از امير الحاج تبعيت ننموده و مثلا اختلافى دربارۀ روز عيد قربان با حكومت و امير الحاج پيدا كرده باشند.

به نظر ما در شرايط فعلى در ارتباط با اثبات عيد قربان و تبعيت از حكومت حجاز، الزاما نبايد به روايات تقيه استناد نمود، بلكه به اينگونه روايات كه مغفول عنه هم بوده است مى توان تمسك كرد، كه اعمال حج در دست امير الحاج است و از اعلان آنها در صورتى كه داعى بر كذب و خلاف نداشته باشند، براى حفظ شوكت اسلام لازم است تبعيت نمود، البته اگر داعى بر خلاف داشتند نظير ماه مبارك رمضان سال 1404 ه. ق كه مى خواستند روز قدس را خراب كنند و در نتيجه 28 روز هم روزه گرفتند! حسابش جدا است. (از افاضات معظم له در درس).

(60). از جمله مسائلى كه روشن مى كند انجام مراسم حج در ارتباط با امر خلافت و حكومت است تعيين امير الحاج در حج از طرف خلفا در طول تاريخ است. اصولا از زمان پيامبر اكرم (ص) به بعد بخصوص در صدر اسلام سنت

و سيره بر اين بوده كه خلفا (به حق يا ناحق) براى انجام مراسم حج، شخصى را به عنوان امير الحاج معين كرده اند تا مراسم حج را زير نظر داشته و حجاج را براى انجام فرايض وقوف در عرفات و مشعر و منى و ساير اعمال-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 218

از طرف ديگر، فريضۀ حج اگر چه يك عمل عبادى است امّا فوايد سياسى- اجتماعى بسيارى- چنانچه پيش از اين گفته شد- براى آن در نظر گرفته شده كه ملازم با تشكل و تجمع و انسجام مسلمانان بوده است.

بديهى است فرماندۀ واحد (امير الحاج) همواره حافظ اين تشكل و انسجام است و شايسته نيست كسى از اين تشكل و هماهنگى تخلف نمايد و ائمه معصومين عليهم السلام نيز در اين باره با حكّام جور به خاطر حفظ مصالح مسلمانان، معاملۀ حكام حق را مى نموده اند و نيز خراج و خمس و زكاتهايى را كه به آنها پرداخت مى شد مورد تنفيذ قرار داده و گرفتن جايزه از آنان را مجاز مى شمردند.

البته اين معنى تعارضى با وجوب قيام در مقابل سلاطين و حكام جور در صورتى كه توان و نيرو و ياور باشد ندارد، و ما پس از اين در رابطه با وجوب اقامۀ دولت عادله مشروحا بحث خواهيم كرد، اما در صورت نبودن قدرت، رعايت مصالح عمومى نظام واجب است و هرج و مرج جايز نيست كه هر يك از اين مسائل در جاى خود به تفصيل مورد بحث قرار گرفته است.

7- در صحيحۀ محمد بن مسلم از يكى از آن دو (امام محمد باقر و امام صادق عليهما السلام) نقل شده كه فرمود: «امام

سزاوار نيست نماز ظهر روز ترويه [روز هشتم ماه ذيحجه] را اقامه كند مگر در منى و تا صبح روز بعد بايد در آنجا بماند». «61»

روايات ديگرى نيز در اين باره به همين مضمون وارد شده است.

8- در صحيحۀ حلبى از امام جعفر صادق (ع) روايت شده كه آن حضرت فرمود:

______________________________

- هدايت كند.

مثلا در سال هشتم هجرت شخص پيامبر اكرم (ص) امامت حج را به عهده داشت و در سال نهم ابو بكر از جانب رسول خدا (ص) به عنوان امير الحاج مشخص شد كه قرار بود سورۀ برائت را براى اعلان بيزارى از مشركين در مكه بخواند، اما بعدا اين مأموريت به حضرت على (ع) واگذار شد. در سال دهم باز شخص پيامبر اكرم (ص) امير الحاج بود. در زمان خلفا نيز گاهى خود خلفا و گاهى كسانى از جانب آنان رهبرى حجاج را به عهده داشتند، در زمان خلافت ظاهرى حضرت على (ع) يكى دو سال عبد اللّه بن عباس و يك سال قثم بن عباس، امير الحاج بودند و مسأله امير الحاج در آن زمان آن قدر حايز اهميت بود كه در سالى كه بين حضرت امير المؤمنين (ع) و معاويه جنگ شديد بود معاويه يك نفر را و آن حضرت يك نفر را به عنوان امير الحاج به مكه فرستادند كه آن دو با هم برخورد پيدا كردند و بينشان اختلاف شديد شد تا در نهايت هر دو طرف، شخص ثالثى را به عنوان امير الحاج قبول كردند (از افاضات معظم له در درس).

(61). فى صحيحة المسلم عن احدهما (ع) قال: لا ينبغى للامام ان يصلى الظهر يوم التروية الا بمنى

و يبيت بها الى طلوع الشمس. (وسائل، 10/ 5، باب 4 از ابواب الاحرام. حديث 1.)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 219

«امام بايد نماز ظهر روز كوچ (روز سيزدهم ذى حجه) را در مكه اقامه كند» «62».

مراد از امام در اين دو روايت صحيحه كسى است كه فرماندهى حج به عهدۀ اوست، شخص حاكم باشد و يا نايب و نمايندۀ او (امير الحاج)

تأكيد بر زيارت امام در حج:

9- در صحيحۀ زراره از امام محمد باقر (ع) روايت شده كه فرمود:

«مردم مأمور شده اند كه در كنار اين سنگها بيايند و بر آن طواف كنند، آنگاه نزد ما بيايند و ما را از ولايت خويش آگاه ساخته و نصرت و يارى شان را نسبت به ما ابراز دارند. «63»

10- در خبر جابر از امام محمد باقر (ع) آمده كه فرمود: «تمام و كامل بودن حج در ديدار امام است». «64»

از اين دو روايت، بويژه روايت اول (صحيحۀ زراره) استفاده مى شود كه مردم موظف و مكلفند حمايت و نصرت خويش را به استحضار امام برسانند تا اينكه امامت وى را مستحكم نمايند، اما متأسفانه مردم، نهرهاى عظيم و جوشان ولايت را رها كرده و آب گودالها و لجنزارها را مى مكند و در نتيجه امامان حق، امكان نيافتند كه حكومت حقه را اقامه كنند و اگر ائمه عليهم السلام نيرو و ياور داشتند چنانچه در خبر سدير آمده، «65» هرگز از تشكيل دولت و حكومت بازنمى ايستادند.

حكومت و جهاد
اصلاح دين و دنيا توسط جهاد:

وجود جهاد اجمالا از ضروريات دين مبين اسلام است و دربارۀ آن در قرآن كريم آيات بسيار زيادى وارد شده و شايد بتوان گفت دربارۀ هيچ موضوعى تا به اين حد، آيه نازل نشده است. اخبار و روايات نيز پيرامون وجوب و فضيلت، حدود و شرايط و احكام آن به صورت مستفيض و بلكه متواتر از طرق فريقين (شيعه و سنى) نقل شده كه در اينجا به ذكر نمونه هايى از آنها مى پردازيم:

______________________________

(62). عن ابى عبد اللّه (ع) قال: يصلى الامام الظهر يوم النفر بمكة (وسائل، 10/ 227 باب 12 از ابواب العود الى منى، حديث 1).

(63). زراره عن ابى جعفر (ع)

قال: انما امر الناس ان يأتوا هذه الاحجار فيطوفوا بها ثم يأتونا فيخبرونا بولايتهم و يعرضوا علينا نصرهم. (وسائل، 10/ 252 باب 2 از ابواب مزار، حديث 1).

(64). جابر عن ابى جعفر (ع) قال: تمام الحج لقاء الامام. (وسائل، 10/ 254 باب 2 از ابواب مزار، حديث 8).

(65). كافى، 2/ 242 كتاب الايمان و الكفر، باب قلة عدد المؤمنين، حديث 4.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 220

نمونه هايى از آيات مربوط به جهاد:

1- يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ جٰاهِدِ الْكُفّٰارَ وَ الْمُنٰافِقِينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِمْ «66»- اى پيامبر با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنها بسيار سخت بگير.

2- انْفِرُوا خِفٰافاً وَ ثِقٰالًا وَ جٰاهِدُوا بِأَمْوٰالِكُمْ وَ أَنْفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ذٰلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ- «67» براى جنگ با كافران سبكبار و مجهز بيرون شويد و در راه خدا با مال و جان جهاد كنيد، اين كار شما را بسى بهتر خواهد بود اگر مردمى با فكر و دانش باشيد.

3- يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قٰاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُمْ مِنَ الْكُفّٰارِ وَ لْيَجِدُوا فِيكُمْ غِلْظَةً- «68» اى اهل ايمان با هر كه به شما نزديكتر است از كافران جهاد كنيد، و بايد كفار در شما درشتى (پايدارى و نيرومندى) حس كنند.

4- يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا مٰا لَكُمْ إِذٰا قِيلَ لَكُمُ انْفِرُوا فِي سَبِيلِ اللّٰهِ اثّٰاقَلْتُمْ إِلَى الْأَرْضِ «69»- اى اهل ايمان، جهت چيست كه چون به شما امر شود براى جهاد در راه خدا بى درنگ كوچ كنيد چون بار گران به زمين دلبسته مى شويد و از جهاد، سربازمى زنيد؟

5- يٰا أَيُّهَا النَّبِيُّ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتٰالِ «70»- اى پيامبر، مؤمنان را به جنگ ترغيب كن.

6- فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ

حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ وَ خُذُوهُمْ وَ احْصُرُوهُمْ وَ اقْعُدُوا لَهُمْ كُلَّ مَرْصَدٍ «71»- پس از آنكه ماههاى حرام (ذى قعده و ذيحجه و محرم و رجب) گذشت، مشركان را هر جا بيابيد به قتل رسانيد و آنها را دستگير و محاصره كنيد و از هر سو در كمين آنها باشيد.

7- وَ إِنْ نَكَثُوا أَيْمٰانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِي دِينِكُمْ فَقٰاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لٰا أَيْمٰانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنْتَهُونَ- أَ لٰا تُقٰاتِلُونَ قَوْماً نَكَثُوا أَيْمٰانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْرٰاجِ الرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُكُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ «72» و هرگاه آنها سوگند و عهدى كه بسته اند بشكنند و در دين شما طعن زنند در اين صورت با آن پيشوايان كفر و ضلالت كارزار كنيد كه آنها را عهد و سوگندى استوار نيست،

______________________________

(66). توبه/ 73.

(67). توبه/ 41.

(68). توبه/ 123.

(69). توبه/ 38.

(70). انفال/ 65.

(71). توبه/ 5.

(72). توبه/ 12- 13.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 221

باشد كه بس كنند- آيا با قومى كه عهد خود را شكستند و اهتمام كردند كه رسول خدا را از شهر خود بيرون كنند كارزار نمى كنيد؟ در صورتى كه اول بار آنها به دشمنى و قتال با شما برخاستند.

8- قٰاتِلُوا الَّذِينَ لٰا يُؤْمِنُونَ بِاللّٰهِ وَ لٰا بِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَ لٰا يُحَرِّمُونَ مٰا حَرَّمَ اللّٰهُ وَ رَسُولُهُ وَ لٰا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُوا الْكِتٰابَ حَتّٰى يُعْطُوا الْجِزْيَةَ عَنْ يَدٍ وَ هُمْ صٰاغِرُونَ «73»- اى اهل ايمان، با هر كه از اهل كتاب كه ايمان به خدا و روز قيامت نياورده است و آنچه را خدا و رسولش حرام كرده حرام نمى دانند و به دين حق نمى گروند، كارزار كنيد، تا آنگاه كه با ذلت و تواضع

به شما جزيه دهند.

9- وَ قٰاتِلُوا الْمُشْرِكِينَ كَافَّةً كَمٰا يُقٰاتِلُونَكُمْ كَافَّةً وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللّٰهَ مَعَ الْمُتَّقِينَ «74»- همه با هم با مشركان كارزار كنيد، چنانكه مشركان هماهنگ با شما به جنگ و خصومت برخيزند و بدانيد كه خدا با اهل تقوى است.

10- إِنَّ اللّٰهَ اشْتَرىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ فَيَقْتُلُونَ وَ يُقْتَلُونَ وَعْداً عَلَيْهِ حَقًّا فِي التَّوْرٰاةِ وَ الْإِنْجِيلِ وَ الْقُرْآنِ وَ مَنْ أَوْفىٰ بِعَهْدِهِ مِنَ اللّٰهِ- «75» خدا جان و مال اهل ايمان را به بهاى بهشت خريدارى كرده، آنها در راه خدا جهاد مى كنند كه دشمنان را بكشند يا خود كشته شوند، اين وعدۀ قطعى است بر خدا و عهدى است كه در تورات و انجيل و قرآن ياد فرموده است، و از خدا باوفاتر به عهد كيست؟

و آيات ديگرى نظير اين آيات كه برخى از آنها نيز در مباحث بعد خواهد آمد.

چند نمونه از روايات مربوط به جهاد:

1- در كافى به سند خويش از امام جعفر صادق (ع) از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه آن حضرت فرمود: همۀ نيكيها در شمشير وزير سايۀ شمشير است و چيزى جز شمشير، مردم را به پاى نخواهد داشت و شمشيرها كليدهاى بهشت و دوزخند. «76»

2- و باز در كافى به سند خويش از امام صادق (ع) از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه فرمود:

______________________________

(73). توبه/ 29.

(74). توبه/ 36.

(75). توبه/ 111.

(76). عن ابى عبد اللّه (ع) قال: قال رسول اللّه (ص): الخير كله فى السيف و تحت ظل السيف و لا يقيم الناس الا السيف و السيوف مقاليد الجنة و النار (وسائل، 11/ 5، باب 1 از ابواب جهاد عدو، حديث

1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 222

براى بهشت درى است كه به آن باب مجاهدان گفته مى شود و آن در، براى جهاد كنندگان باز است و آنان در حالى كه شمشيرهاى خود را به دست گرفته اند از آن عبور مى كنند، در حالى كه مردم در جايگاه حساب ايستاده اند و فرشتگان ورود آنان را تبريك مى گويند- آنگاه فرمود:- پس هر كه جهاد را وابگذارد خداوند لباس زبونى و ذلت بر تن او كرده و تنگدستى در زندگى و هلاكت در دين را نصيب وى گرداند، همانا خداوند بى نيازى (سرافرازى) امت مرا به سم اسبها و دسته نيزه هايشان قرار داده است. «77»

3- و از امير المؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود:

خداوند سبحان، جهاد را واجب نمود و آن را گرامى داشت و نصرت و يارى خود را در آن قرار داد، به خدا سوگند هرگز دين و دنيا به صلاح نمى گرايد مگر به وسيلۀ جهاد. «78»

4- و در نهج البلاغه مى فرمايد:

اما بعد، جهاد درى است از درهاى بهشت كه خداوند آن را به روى بندگان مخصوص خود گشوده است. جهاد لباس تقوا، زره محكم، و سپر مطمئن خداوند است، مردمى كه از جهاد روى بگردانند خداوند لباس ذلت بر تن آنها مى پوشاند و بلا به آنان هجوم مى آورد و عقل و فهمشان تباه مى گردد، و به خاطر تضييع جهاد، حق آنان پايمال مى شود، و نشانه هاى ذلت در آنها آشكار مى گردد، و از عدالت محروم مى شوند. همانا من شب و روز، پنهان و آشكارا شما را به مبارزۀ اين جمعيت (معاويه و پيروانش) دعوت كردم، و گفتم پيش از آنكه با شما بجنگند با آنان نبرد كنيد.

به خدا سوگند هر ملتى كه در درون خانۀ خويش مورد هجوم دشمن قرار گيرد، حتما ذليل خواهد شد.

ولى سستى به خرج داديد و دست از يارى برداشتيد، تا آنجا كه دشمن پى درپى به شما حمله كرد و سرزمين شما را مالك شد. و اكنون برادران غامد كه از نيروهاى معاويه هستند به (شهر مرزى) انبار حمله كرده و نماينده و فرماندار من «حسان بن حسان بكرى» را كشته و سربازان و مرزبانان شما را از آن سرزمين بيرون رانده اند. به من خبر رسيده كه يكى از آنان به خانۀ زن مسلمان و زن غير مسلمان ديگرى كه در پناه اسلام جان و مالش

______________________________

(77). عن ابى عبد اللّه (ع) قال: قال رسول اللّه (ص): للجنة باب يقال له باب المجاهدين يمضون اليه فاذا هو مفتوح لهم و هم متقلدون بسيوفهم، و الجمع فى الموقف و الملائكه ترحب بهم. قال: فمن ترك الجهاد البسه اللّه ذلا و فقرا فى معيشته و محقا فى دينه، ان اللّه اغنى (اعز) امتى بسنابك خيلها و مراكز رماحها. (وسائل، 11/ 5، باب 1 از ابواب جهاد عدو، حديث 2).

(78). قال امير المؤمنين (ع): ان اللّه فرض الجهاد و عظمه و جعله نصره و ناصره، و اللّه ما صلحت دنيا و لا دين الا به.

(وسائل، 11/ 9، باب 1، از ابواب جهاد عدو، حديث 15).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 223

محفوظ بوده وارد شده و خلخال و دستبند و گردنبند و گوشواره هاى آنها را از تنشان بيرون آورده است، در حالى كه آنان هيچ وسيله اى براى دفاع جز گريه و التماس نداشته اند، آنان با غنيمت فراوان برگشته اند بدون اينكه

حتى يك نفر از آنها زخمى گردد و يا قطره اى خون از آنها ريخته شود. اگر به خاطر اين حادثه، مسلمانى از روى تأسف بميرد ملامت نخواهد شد و از نظر من سزاوار و بجاست. شگفتا! شگفتا! به خدا سوگند اين واقعيت قلب انسان را مى ميراند، و غم و اندوه مى آفريند كه آنها در مسير باطل خود اين چنين متحدند، و شما در راه حق خويش اين چنين پراكنده و متفرق. روى شما زشت باد، و همواره غم و غصه قرينتان باد كه هدف تيرهاى دشمن قرار گرفته ايد، به شما پى درپى حمله مى كنند و شما به حملۀ متقابل دست نمى زنيد، با شما مى جنگند و شما با آنان نمى جنگيد، اينگونه معصيت خدا مى شود و شما به آن رضايت مى دهيد. «79»

علاوه بر اينها روايات وارده در جهاد زياد است و بايد به كتب مربوطه مراجعه شود.

جهاد ابتدايى و جهاد دفاعى:

بزرگان فقه [متناسب با حكم و موضوع] جهاد را به دو دسته تقسيم كرده اند: جهاد ابتدايى و جهاد دفاعى. جهاد ابتدايى، مبارزه با مشركين و كفار است براى دعوت آنان به اسلام و به يكتاپرستى و عدالت.

جهاد دفاعى، مبارزه با دشمنان و مهاجمان است براى دفاع از حوزۀ اسلام و سرزمينهاى اسلامى و براى دفاع از جان و مال و حيثيت و فرهنگ مسلمانان. لكن با اندكى تأمل و توجه ممكن است گفته شود جهاد ابتدايى نيز به گونه اى بازگشت آن به جهاد دفاعى است، زيرا در حقيقت جهاد ابتدايى نيز يك نوع دفاع است، دفاع از حقوق خداوند و دفاع از حقوق انسانهاى مستضعف. به عبارت روشن تر، خداوند تبارك و تعالى جن و انس را جز براى

______________________________

(79). اما بعد

فان الجهاد باب من ابواب الجنة، فتحه اللّه لخاصة اوليائه، و هو لباس التقوى و درع اللّه الحصينة، و جنته الوثيقة، فمن تركه رغبة عنه البسه اللّه ثوب الذل و شملة البلاء، و ديث بالصغار و القماء، و ضرب على قلبه بالاسداد، و أديل الحق منه بتضييع الجهاد و سيم الخسف و منع النصف.

الا و انى قد دعوتكم الى قتال هؤلاء القوم ليلا و نهارا و سرا و اعلانا و قلت لكم: اغزوهم قبل ان يغزوكم، فو اللّه ما غزى قوم فى عقر دارهم الا ذلوا، فتواكلتم و تخاذلتم حتى شنت عليكم الغارات و ملكت عليكم الاوطان و هذا اخو غامد و قد وردت خيله الانبار، و قد قتل حسان بن حسان البكرى، و ازال خيلكم من مسالحها و لقد بلغنى ان الرجل منهم كان يدخل على المرأة المسلمة و الاخرى المعاهدة فينتزع حجلها و قلبها و قلائدها و رعاثها ما تمنع منه الا بالاسترجاع و الاسترحام ثم انصرفوا وافرين ما نال رجلا منهم كلم و لا اريق لهم دم، فلو ان امرأ مسلما مات من بعد هذا اسفا ما كان به ملوما بل كان به عندي جديرا فيا عجبا- و اللّه- يميت القلب و يجلب الهم اجتماع هؤلاء القوم على باطلهم و تفرقكم عن حقكم فقبحا لكم و ترحا حين صرتم غرضا يرمى يغار عليكم و لا تغيرون و تغزون و لا تغزون، و يعصى اللّه و ترضون. (نهج البلاغة، خطبۀ 27، فيض/ 94 الح/ 69).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 224

عبادت نيافريده است. «80» و هر فرد با پرستش و عبوديت خداوند است كه رشد روحى و معنوى يافته و فلسفۀ خلقت

را جامۀ عمل مى پوشاند، و پيامبر اكرم (ص) نيز- كه براى همۀ جهانيان رحمت است- خداوند وى را براى هدايت و گسترش دين حق فرستاده تا على رغم اكراه مشركان، وى را بر تمام گرايشها و اديان پيروز گرداند. «81»

هر چند در دين، هيچ اكراه و اجبارى نيست «82» و دين يك امر قلبى است، ولى عموم مردم بر اساس فطرت الهى در ذات خويش به قسط و عدل متمايل هستند.

بنابراين اگر قدرتهاى ستمگر و كافر به مردم مسلط شده و مانع از گسترش توحيد و عدالت در جامعه گردند و با سلطه و استبداد، مال خدا را مال خود، و بندگان خدا را بردگان خود بپندارند و در زمين فساد و تباهى را گسترش دهند، در اين صورت به حكم «عقل» و از باب «لطف دائمى خداوند بر بندگان» دفع شر و مبارزه با چنين افرادى واجب و ضرورى است تا حدى كه آفتاب توحيد و حقيقت، بر دلهاى مردم بدرخشد و فطرت حق جوى آنان آشكار شود و در نتيجه دين الهى بر اساس طبيعت خود در تمام آفاق انتشار يابد.

پس در واقع جهاد ابتدايى دفاع از توحيد و قسط و عدالت و در حقيقت دفاع از انسانيت است و هدف از تشريع فريضۀ جهاد در شريعت مقدس اسلام همين هدف والاست، نه كشورگشايى و سلطه جويى بر مردم، چنانچه شيوۀ استعمارگران سلطه طلب در زمانۀ ماست.

در روايت حسن بن محبوب از برخى ياران خويش آمده كه امام محمد باقر (ع) در بيان حدود و هدف جهاد فرمود:

نخستين هدف جهاد، فراخواندن مردم به اطاعت خداوند به جاى اطاعت ساير بندگان، و به پرستش خداوند به جاى

پرستش ساير بندگان، و به ولايت خداوند به جاى ولايت و حكومت ساير بندگان است ... و جهاد براى اين نيست كه مردم را از اطاعت بنده اى به اطاعت بنده اى ديگر همانند وى بكشاند. «83»

خداوند تبارك و تعالى در سورۀ بقره مى فرمايد:

______________________________

(80). ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون. الذاريات/ 56.

(81). هو الذي ارسل رسوله بالهدى و دين الحق ليظهره على الدين كله و لو كره المشركين. التوبة/ 33.

(82). لا اكراه فى الدين. بقره/ 256.

(83). فى خبر الحسن بن محبوب عن بعض اصحابه عن ابى جعفر (ع) فى بيان حدود الجهاد قال: و اول ذلك الدعاء الى طاعة اللّه من طاعة العباد، و الى عبادة اللّه من عبادة العباد، و الى ولاية اللّه من ولاية العباد .... و ليس الدعاء من طاعة عبد الى طاعة عبد مثله. (وسائل، 11/ 7، باب 1، از ابواب جهاد عدو، حديث 8).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 225

«وَ قٰاتِلُوهُمْ حَتّٰى لٰا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ لِلّٰهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلٰا عُدْوٰانَ إِلّٰا عَلَى الظّٰالِمِينَ «84»- و با كافران نبرد كنيد تا فتنه و تباهى از روى زمين بر طرف شود و همۀ آيين، دين خدا باشد، پس اگر از فتنه و نبرد دست كشيدند [با آنان به عدالت رفتار كنيد] كه ستم جز به ستمكاران روا نيست.

در اين آيۀ شريفه هدف از مبارزه، رفع فتنه و گسترش يكتاپرستى بيان شده است و شايد مراد از جملۀ (لا تكون فتنة) اشاره به جنگ دفاعى به معنى مصطلح باشد و مراد از جمله (و يكون الدين لله) جنگ ابتدايى، و هنگامى كه اين دو غرض به دست آمد نبايد براى

استعباد و استثمار جوامع مختلف به تجاوز پرداخت، مگر اينكه آنان افرادى ستمگر و ظالم باشند كه در اين صورت براى رفع شرارت و ستمگرى آنان بايد مبارزه ادامه يابد، كه دفع ظلم نيز بى ترديد يك مبارزۀ دفاعى است.

باز در سورۀ انفال مى فرمايد: وَ قٰاتِلُوهُمْ حَتّٰى لٰا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّٰهِ «85»- با كافران مبارزه كنيد تا فتنه از ميان برداشته شود و همۀ آيين، دين خدا باشد.

همچنين در سورۀ نساء مى فرمايد: وَ مٰا لَكُمْ لٰا تُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجٰالِ وَ النِّسٰاءِ وَ الْوِلْدٰانِ الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنٰا أَخْرِجْنٰا مِنْ هٰذِهِ الْقَرْيَةِ الظّٰالِمِ أَهْلُهٰا- «86» چرا در راه خدا جهاد نمى كنيد و براى رهايى جمعى مستضعف و ناتوان از مرد و زن و كودك نمى جنگيد، آنان كه (گرفتارند) و مى گويند بار خدايا ما را از اين شهرى كه مردمش ستمكارند بيرون آور.

در اين آيۀ شريفه، خداوند مردم را آشكارا به خاطر واگذاشتن جهاد و مبارزه مورد نكوهش قرار داده و اشعار بر اين دارد كه دفاع از افراد ناتوان و مستضعف چيزى است كه در ژرفاى وجود و فطرت هر انسان قرار داده شده است.

در اين آيۀ شريفه شايد مراد از مبارزه در راه خدا (فى سبيل الله) همان گسترش يكتاپرستى و اعلاى كلمۀ اسلام باشد و مراد از «و المستضعفين» دفاع از قسط و عدالت به هنگام استيلاى ستمگران بر افراد ناتوان است، كه در اين صورت آيۀ شريفه، هم جهاد ابتدايى و هم جهاد دفاعى را شامل مى شود. «87»

______________________________

(84). بقره/ 193.

(85). انفال/ 39.

(86). نساء/ 75.

(87). جهاد، يكى از اركان دين مبين اسلام است كه براى رفع فتنه

در عالم و حفاظت و حراست از ارزشهاى الهى و دفاع از حكومت اسلامى تشريع شده است.-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 226

چگونگى اجازۀ امام در جهاد ابتدايى:
اشاره

روايات متعدد و فتاواى بزرگان فقه شيعه بر ضرورت حضور امام عادل و يا نمايندۀ وى در جهاد ابتدايى دلالت دارد كه نمونه هايى از آن را متذكر مى شويم.

روايات:

1- در نامۀ امام على بن موسى الرضا (ع) به مأمون آمده است: «جهاد واجب است همراه با امام عادل «88»».

2- در روايت بشير از امام جعفر صادق (ع) آمده است كه گفت:

خدمت آن حضرت- امام صادق (ع)- عرض كردم: در خواب ديدم كه به شما گفتم جنگ همراه با غير امام مفترض الطاعه حرام است همانند مردار و خون و گوشت خوك و شما در جوابم فرموديد بله چنين است. حضرت فرمود: بله چنين است «89» (كه در خواب ديده اى).

3- در روايت ابى بصير از امام جعفر صادق (ع) از پدران خويش از امير المؤمنين (ع) آمده است كه فرمود: كسى كه در حكم كردن، امين نبوده و شرعا تأييد نشده و حدود الهى را در بيت المال مراعات نمى كند نبايد هيچ مسلمانى به دستور چنين كسى در جهاد شركت نمايد و اگر به دستور چنين شخصى به جهاد گسيل شد و از دنيا رفت ياور دشمنان ماست در

______________________________

- در قرآن حدود «سيصد» آيه به صورت مستقيم و با توابع آن حدود «پانصد» آيه در ارتباط با اين فريضه الهى وارد شده كه از مجموع آن استفاده مى شود كه جهاد همانند نماز براى همۀ زمانهاست و مخصوص صدر اسلام و زمان پيامبر اكرم (ص) و امير المؤمنين (ع) و ساير ائمه معصومين عليهم السلام نيست. دفاع از حقيقت و عدالت كمك به مستضعفين، خير بودن شمشير، اصلاح دين و دنيا توسط جهاد، براى همۀ زمانهاست.

اينطور نيست كه با غيبت حضرت حجت (ع) آنگونه كه برخى معتقدند همۀ اينها كنار گذاشته شده باشد و باب جهاد با نبودن امام معصوم (ع) تعطيل شده باشد و مسلمانان در زمان غيبت و لو اينكه صد هزار سال هم طول بكشد بدون دفاع باشند و براى گسترش اسلام جهاد نكنند، مسلما اگر در صدر اسلام، خير در شمشير بوده در اين زمان در توپ و تانك و مسلسل و موشك است و ما نمى توانيم از اين همه آيات و روايات در زمان غيبت صرفنظر كنيم و اصولا در اسلام، جهاد براى دفاع است، منتهى گاهى دفاع از حقيقت است و گاهى دفاع از عدالت، مبارزه با شرك و مشركين براى بازگرداندن آنان به راه توحيد و فطرت الهى دفاع از حقيقت است، زيرا انكار خداوند حقيقت است و تلاش براى نجات مستضعفين و محرومين و مبارزه با حكومتهاى جائر ستمگر، دفاع از عدالت. (از افاضات معظم له در درس).

(88). عن الرضا (ع) فى كتابه الى المأمون: و الجهاد واجب مع الامام العادل (العدل خ). وسائل. ج 11/ 11، باب 1 از ابواب جهاد عدو، حديث 24.

(89). فى خبر بشير عن ابى عبد اللّه (ع) قال: قلت له: انى رأيت فى المنام انى قلت لك: ان القتال مع غير الامام المفترض طاعته حرام مثل الميتة و الدم و لحم الخنزير، فقلت لى: نعم هو كذلك؟ فقال ابو عبد اللّه (ع) هو كذلك، هو كذلك، هو كذلك. (وسائل، 11/ 32 باب 12 از ابواب جهاد عدو حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 227

غصب حق ما، و دست او به خون ما آلوده شده

و مرگ او مرگ جاهليت است «90»

4- در روايت سماعه از امام جعفر صادق «ع» آمده است كه گفت: عباد بصرى، امام زين العابدين «ع» را در راه مكه ملاقات نمود و به وى گفت:

«جهاد را با سختيهايش رها كردى و رو به سوى حج آوردى؟ گويا حج را آسان تر يافتى؟ و حال آنكه خداوند سبحان مى فرمايد: «خداوند از مؤمنان مالها و جانهايشان را به بهاى بهشت خريدارى نموده است كه جهاد و قتال مى كنند در راه خدا ...» امام سجاد «ع» فرمود: دنبالۀ آيه را بخوان، آن شخص ادامه داد «كسانى كه توبه كننده هستند و عبادت كننده و ستايش خدا را به جاى مى آورند و ...» حضرت فرمود: بله اگر افرادى كه اين اوصاف را داشته باشند يافتيم جهاد با اينان از حج بهتر و بافضيلت تر است.» «91»

و روايات بسيار ديگرى همانند اينها كه مقتضاى مجموع آنها نظير صريح فتاواى فقهاى شيعه كه در ذيل خوانده مى شود- اين است كه جهاد همراه با حاكم ستمگر مشروع و جايز نيست.

نظريۀ فقها و بزرگان دربارۀ ضرورت وجود امام عادل در جهاد ابتدايى:

مرحوم صاحب جواهر در كتاب جواهر مى فرمايد: «در كتاب مسالك و ساير كتابهاى فقهى آمده است كه نايب امام (ع) در زمان غيبت نمى تواند سرپرستى جهاد ابتدايى را به عهده بگيرد.

بلكه در كتاب «رياض» به نقل از ظاهر كتاب «منتهى» و صريح كتاب «الغنيه» گفته است كه هيچ گونه اختلافى در اين مسأله نيست، مگر آنچه از احمد حنبل به نقل از كتاب منتهى آمده است، آنگاه در كتاب رياض اضافه نموده كه ظاهر كلام اين دو، اين است كه اين مسأله اجماعى است، علاوه بر رواياتى كه وجود امام را اعتبار كرده است، لكن اگر اجماع

مزبور كامل و تمام باشد سخنى نيست وگرنه به عموم ولايت فقيه در زمان غيبت كه شامل اين مورد

______________________________

(90). فى خبر ابى بصير عن ابى عبد اللّه (ع) عن آبائه قال: قال امير المؤمنين (ع) لا يخرج المسلم فى الجهاد مع من لا يؤمن على الحكم و لا ينفذ فى الفي ء امر اللّه عز و جل، فانه ان مات فى ذلك المكان كان معينا لعدونا فى حبس حقنا و الإشاطة بدمائنا و ميتته ميتة جاهلية. (وسائل 11/ 34، باب 12 از ابواب جهاد عدو، حديث 8).

(91). فى خبر سماعة عن ابى عبد اللّه (ع) قال: لقى عباد البصرى على بن الحسين (ع) فى طريق مكة فقال له:

يا على بن الحسين تركت الجهاد و صعوبته، و اقبلت على الحج و لينته، ان اللّه عز و جل يقول: إِنَّ اللّٰهَ اشْتَرىٰ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ يُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ ... فقال على بن الحسين (ع) اتم الآية، فقال:

التّٰائِبُونَ الْعٰابِدُونَ ... فقال على بن الحسين (ع) اذا رأينا هؤلاء هذه صفتهم فالجهاد معهم افضل من الحج.

(وسائل، 11/ 32 باب 12 از ابواب جهاد عدد، حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 228

نيز مى گردد و با عموم ادلۀ جهاد كه شامل جهاد ابتدايى در هر زمان نيز هست، ممكن است اين نظريه را مورد خدشه قرار داد». «92»

آنچه پيرامون كلام مرحوم صاحب جواهر مى توان گفت اين است كه نه در اخبار و نه در كلمات فقهاى شيعه هيچ يك لفظ «امام معصوم» به كار برده نشده، بلكه آنچه آمده «امام عادل» است كه در مقابل آن «امام جائر» مى باشد.

لفظ امام نيز در لغت و

در فرهنگ اسلامى منحصر به دوازده معصوم عليهم السلام نيست، بلكه لفظ امام، عام است و به هر پيشوايى كه مورد پيروى قرار گيرد اطلاق مى شود، چه در جماعت چه در جمعه، چه در حج و چه در ادارۀ امور سياسى جامعه. چنانچه پيش از اين (در محور پنجم، بيان چند نكته دربارۀ مفاهيم ولايت و امامت، بخش دوم كتاب) بحث تفصيلى آن گذشت.

از طرف ديگر مفهوم عدالت، گسترده تر از مفهوم عصمت است. [بدين معنى كه هر معصومى، عادل نيز هست، ولى هر عادلى لازم نيست معصوم باشد]. و مصداق آيۀ شريفۀ «التّٰائِبُونَ، الْعٰابِدُونَ ... الْحٰافِظُونَ لِحُدُودِ اللّٰهِ- توبه كنندگان و عبادت كنندگان ... و پاسداران حدود الهى» كه پيش از اين در روايت سماعه آمده بود اعم از امام معصوم است و شامل امام عادل غير معصوم نيز مى شود. همچنين عناوين ذكر شده در روايات مانند: امام واجب الاطاعه و امامى كه براى حكم كردن، امين قلمداد شده باشد و كسى كه دستورات خداوند را در گردآورى امور مالى نظام و مصرف آنها مورد نظر قرار مى دهند، همۀ اين عناوين، مانند كلمۀ امام، مفهوم عامى دارند و بر غير امام معصوم (ع)- نظير مالك اشتر و ديگران كه از جانب پيامبر اكرم (ص) و امير المؤمنين (ع) به ولايت و حكومت منصوب مى شدند- نيز صادق است.

البته (باز تأكيد مى شود) مصداق امام عادل در زمان ظهور و حضور ائمه عليهم السلام، همانان و كسانى هستند كه از جانب آنان براى اين مقام، منصوبند. امّا آنچه به عنوان شرط در مورد جهاد ابتدايى در روايات و كلمات اصحاب آمده همان عنوان امام عادل در مقابل امام جائر

است نه امام معصوم در مقابل غير معصوم.

در كتاب غنيه (ابن زهره) نيز در ارتباط با جهاد ابتدايى چيزى به جز امام عادل ذكر نشده است. «93»

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 1، ص: 228

______________________________

(92). جواهر الكلام، 21/ 13.

(93). جوامع الفقهيه/ 521.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 229

در همين باره در كتاب منتهى اينگونه آمده است:

«جهاد گاهى براى دعوت به اسلام است و گاهى براى دفع تجاوز دشمنان آنگاه كه مسلمانان را مورد هجوم قرار دهند، در مورد اول [جهاد ابتدايى براى دعوت به اسلام] جايز نيست مگر با اجازۀ امام عادل و يا كسى كه از جانب وى براى اين كار مأمور شده است و مورد دوم [جهاد دفاعى] واجب است به صورت مطلق [چه با اجازه و چه بدون اجازۀ امام].

احمد حنبل مى گويد در مورد اول (جهاد ابتدايى) واجب است جهاد به همراه هر امامى، نيكوكار باشد يا فاجر». «94»

در تذكره [علامه] اينگونه آمده است:

«جهاد ابتدايى جايز نيست مگر با اجازۀ امام عادل يا كسى كه از جانب وى براى همين جهت منصوب شده و اين مسأله نزد علماى ما اجماعى است ... و احمد حنبل گفته است:

واجب است جهاد به همراه امام باشد، اعم از نيكوكار و يا فاجر» «95»

در سنن ابى داود از ابو هريره روايت شده كه پيامبر خدا (ص) فرمود:

«جهاد واجب است بر شما با هر امير و فرمانده، نيكوكار باشد و يا بدكار و نماز واجب است بر شما پشت سر هر

مسلمان، نيكوكار باشد و يا بدكار، اگر چه مرتكب گناهان كبيره شود.» «96» و اين معنى آشكار است كه در زمانهاى ائمه عليهم السلام پيشوايان جور و خلفاى اموى و عباسى متصدى امور جنگ و جهاد بوده اند و طبيعى است در مقابل اين عمل رايج، و اين روايت (ابو هريره) كه در آن عصر بر اساس آن فتوا صادر مى شده، ائمه ما عليهم السلام خواسته اند بفرمايند كه مسئوليت جهاد بسيار سنگين و بزرگ است بدان جهت كه در ارتباط با دعوت به اسلام است و با جان و مال و آبرو و ناموس مردم سروكار دارد پس نبايد اختيار آن به دست افراد ناآگاه به موازين اسلام، يا افراد ستمگر و جائر قرار گيرد.

پيش از اين در خبر ابى بصير نيز گذشت كه امام (ع) فرمود: «فرد مسلمان همراه كسى كه امين در حكومت نيست و در اموال بيت المال، امر خدا را در نظر نمى گيرد، براى جهاد خارج نمى شود». «97»

______________________________

(94). المنتهى، 2/ 899.

(95). تذكرۀ علامه 1/ 406

(96). عن ابى هريرة قال: قال رسول اللّه (ص) الجهاد واجب عليكم مع كل امير برأ كان او فاجرا و الصلاة واجبة عليكم خلف كل مسلم برأ كان او فاجرا و ان عمل الكبائر (سنن ابى داود، 2/ 17 كتاب الجهاد، باب فى الغزو مع ائمة الجور).

(97). لا يخرج المسلم فى الجهاد مع من لا يؤمن على الحكم و لا ينفذ فى الفي ء امر الله. (وسائل 11/ 34، باب 12 از ابواب جهاد عدو، حديث 8).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 230

از طرف ديگر عقل سليم نيز به وضوح به همين معنى گواهى مى دهد كه نمى توان افراد

ستمگر و جائر را بر اموال و نفوس مردم مسلط كرد.

نظر صاحب رياض دربارۀ شرط عصمت و پاسخ آن:

چنانچه پيش از اين گفته شد «عصمت» براى امام در جهاد ابتدايى شرط نيست وگرنه بايد حكم جهاد را از افرادى نظير مالك اشتر و ديگران كه از جانب امير المؤمنين (ع) و يا رسول اكرم (ص) منصوب مى شدند، نفى نماييم، فقهاى عادل آگاه به زمان و آگاه به حوادث و مشكلات در زمان غيبت نيز همانند فرماندهان لشكر و كارگزاران منصوب از جانب ائمه عليهم السلام هستند كه براى آنان نيز ملكه عصمت نيست ولى در عين حال به خاطر اينكه ولايت دارند اطاعت از آنان واجب است، چنانچه بيان آن به تفصيل پس از اين خواهد آمد. پس امام واجب الاطاعه منحصر به امام معصوم نيست بلكه امام عادل نيز واجب الاطاعه است و اجماع مورد ادعاى غنيه و تذكره نيز دربارۀ امام عادل است در مقابل امام جائر كه احمد حنبل بر اساس روايت ابو هريره به آن فتوا داده است.

امّا مرحوم صاحب رياض در امامت جهاد ابتدايى عصمت را نيز شرط دانسته و جهاد ابتدايى همراه با امام معصوم را جايز و لازم مى شمارد. شايد صدور اين فتوا به خاطر تبادر امام معصوم از لفظ امام در ذهن ايشان و سايرين ناشى شده باشد و چه بسا به همين معنى هم تصريح نموده و فرموده اند كه مراد از امام همان امام معصوم است. امّا در پاسخ بايد گفت فهم و انس ذهنى آنان از كلمۀ امام دليل و حجت شرعى نيست [و نمى توان آن را ملاك حكم شرعى در ضرورت عصمت قرار داد].

ممكن است در توجيه اين نظر گفته شود

امام معصوم [به خاطر دارا بودن ملكۀ عصمت] اشتباهات و تخلفات عمال و كارگزاران خويش را جبران و ترميم مى كند. در پاسخ بايد گفت: امام عادل غير معصوم نيز به مقتضاى عدالت خود تخلفات و اشتباهات عمال و كارگزاران خود را پس از كشف خلاف، جبران و ترميم مى كند.

از سوى ديگر بر اساس آيات شريفۀ قرآن، جهاد براى «رفع فتنه» و اينكه «آيين، همه براى خدا گردد» تشريع شده، در اين صورت آيا ممكن است ما بدين معنى ملتزيم شويم كه در عصر غيبت اگر چه هزاران سال طول بكشد خداوند رفع فتنه و گسترش دين اسلام را نخواسته است؟

علاوه بر اين، ما پيش از اين خوانديم كه پيامبر اكرم (ص) فرمود: «تمام نيكيها در

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 231

شمشير است و زير سايۀ شمشير، و مردم جز به وسيلۀ شمشير قوام و قيام نخواهند يافت.» «98»

و از امير المؤمنين (ع) نقل نموديم كه آن حضرت فرمود: «دين و دنيا جز به وسيلۀ جهاد اصلاح نخواهد شد «99»».

حال آيا ممكن است گفته شود كه در زمان غيبت، خداوند صلاح و خيرى را براى بشر قرار نداده و صلاح دين و دنياى آنان را نخواسته است؟ آيا عقل و خرد روا مى شمارد كه مردم در عصر غيبت در مقابل جنايتها و فسادها تا ظهور صاحب الامر (عجل الله فرجه) بلا تكليف باقى بمانند؟ بله از آن جهت كه مسأله بسيار مهم است و به جان و مال و ناموس افراد مربوط مى شود، لازم است مقيد به ملاك و ضابطه اى شود، و دست افراد ناآگاه به موازين شرع و افراد ستمگر و جائر كه

تقيدى به موازين اسلامى ندارند از آن كوتاه باشد و به همين جهت است كه گفته شده «وجوب» اين جهاد مشروط به اذن امام عادل است.

اين اجمالى از مسأله جهاد ابتدايى در عصر غيبت بود، بحث تفصيلى آن بايد در جاى خود مورد بررسى قرار گيرد.

وجوب جهاد دفاعى و مشروط نبودن آن به اجازۀ امام:

وجوب جهاد دفاعى در تمام اشكال آن (دفاع از مال، جان، آبرو و حيثيت اجتماعى مسلمانان) بدون ترديد مشروط به وجود و اجازۀ امام نيست.

جاى بسى شگفتى است كه برخى از مسلمانان و حتى برخى از عالمان دينى پنداشته اند در مقابل هجوم كفار و صهيونيستها بر كشورهاى اسلامى و كشتار پير مردان و جوانان و كودكان و زنان و استيلا بر اموال و هتك نواميس و تخريب معابد و مساجدشان، هيچ گونه تكليف و مسئوليتى متوجه ما نيست با اينكه وجود جهاد دفاعى به طور يقين مشروط به اذن و اجازۀ امام نيست و وجوب آن يك ضرورت عقلى و شرعى است. خداوند تبارك و تعالى در داستان طالوت و كشته شدن جالوت توسط داود مى فرمايد:

وَ لَوْ لٰا دَفْعُ اللّٰهِ النّٰاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لٰكِنَّ اللّٰهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعٰالَمِينَ «100» 1.

و اگر خدا برخى از مردم را در مقابل برخى ديگر بر نمى انگيخت، فساد روى زمين را فرا مى گرفت، امّا خداوند متعال صاحب فضل و كرم نسبت به همۀ جهانيان است.

______________________________

(98). الخير كله فى السيف و تحت ظل السيف، و لا يقيم الناس الا السيف (وسائل 11/ 5، باب 1 از ابواب جهاد عدو، حديث 1).

(99). ما صلحت دنيا و لا دين الا به. (وسائل باب 1 از ابواب جهاد عدو، حديث 15).

(100). بقره 251.

مبانى فقهى حكومت

اسلامى، ج 1، ص: 232

طبيعى است راندن فساد از مردم روى زمين جز با قيام اهل حق و دفاع آنان از حق، ميسر و عملى نيست.

و باز خداوند متعال در جاى ديگر مى فرمايد: أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقٰاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّٰهَ عَلىٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ- الَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيٰارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلّٰا أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اللّٰهُ وَ لَوْ لٰا دَفْعُ اللّٰهِ النّٰاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوٰامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَوٰاتٌ وَ مَسٰاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللّٰهِ كَثِيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّٰهُ مَنْ يَنْصُرُهُ إِنَّ اللّٰهَ لَقَوِيٌّ عَزِيزٌ- الَّذِينَ إِنْ مَكَّنّٰاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقٰامُوا الصَّلٰاةَ وَ آتَوُا الزَّكٰاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلّٰهِ عٰاقِبَةُ الْأُمُورِ. «101» 1

رخصت جنگ به كسانى كه هدف كارزار ديگرانند داده شد، زيرا آنان از دشمن ستم كشيده اند و خدا بر يارى آنها تواناست- آن مؤمنانى كه به ناحق از خانه هايشان آواره شدند و به جز آنكه مى گفتند پروردگار ما خداى يكتاست جرمى نداشتند، و اگر خدا رخصت جنگ ندهد و دفع برخى مردم را با برخى ديگر نكند، همانا صومعه ها و دير و كنشت ها و مساجدى كه در آن نماز و ذكر خدا بسيار مى شود، همه خراب و ويران مى شد و هر كه خدا را يارى كند البته خدا او را يارى خواهد كرد، كه خداوند در منتهاى اقتدار و توانايى است- كسانى كه اگر در روى زمين به آنان اقتدار و حاكميت دهيم، نماز بپامى دارند و زكات مى پردازند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و عاقبت كارها همه از آن خداوند است.

من نمى دانم آيا مسلمانان اين آيات شريفه را نخوانده اند؟ و يا خوانده، اما

در مفاهيم آن تدبر و انديشه ننموده اند؟

آيا مى توان به اين معنى ملتزم شد كه خداوند متعال در عصر غيبت امام زمان (عجل الله فرجه) با فساد در زمين، و خرابى مساجد و معابد، دشمن نيست؟ و اقامۀ نماز و پرداخت زكات و امر به معروف و نهى از منكر را دوست ندارد؟ به ذات مقدسش سوگند هرگز نمى توان چنين برداشتى را پذيرفت.

بى ترديد بر همۀ مسلمانان همواره واجب و لازم است از مراكز توحيد دفاع كنند و فساد و مفسدين را از گسترۀ زمين برانند و ستونهاى اسلام را همواره پابرجا نگهدارند و خداوند به كسانى كه وى را يارى دهند يارى خواهد رساند. البته اين نكته را همين جا بايد يادآور شد كه يارى خداوند غير از پيروزى قطعى و حتمى بر دشمن است زيرا خداوند سبحان همواره دوستان خويش را با تقويت ايمان و ايجاد آرامش در دلشان و با افكندن

______________________________

(101). حج/ 39- 40- 41.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 233

رعب و ترس در دل دشمنان نصرت و يارى مى بخشد و چه بسيار دسته هاى كوچك و اندك كه با خواست و يارى خداوند بر سپاهى بزرگ غلبه نموده اند، امّا بايد دانست كه اين عالم، عالم علل و اسباب و تضاد و تزاحم است و چه بسا دشمن در موردى به خاطر به كار بستن خدعه و حيله اى در يك مرحله بر قواى حق پيروز آيد.

امّا در عين حال بر مسلمانان واجب است پس از تهيۀ وسايل و امكانات مبارزه به صورت متعارف با توكل به خدا قيام نموده و با مفسدين و ستمگران پيكار نمايند.

دلالت روايات بر ضرورت جهاد دفاعى:

روايات متعددى نيز بر ضرورت جهاد دفاعى

دلالت دارد كه از آن جمله مى توان به روايتهاى ذيل توجه كرد:

1- در روايتى از امام صادق (ع) نقل شده كه آن حضرت پس از قرائت اين آيۀ شريفۀ «أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقٰاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا وَ إِنَّ اللّٰهَ عَلىٰ نَصْرِهِمْ لَقَدِيرٌ» فرمود: به استناد همين آيه مؤمنان هر دوره و زمانى با ستمگران پيكار مى كنند. «102» 1.

2- پيش از اين به نقل از امير المؤمنين (ع) گذشت، كه آن حضرت پس از آنكه شنيد كه مردى (از اهل شام) به يك زن مسلمان و زن ديگرى كه در ذمۀ اسلام بوده حمله برده و خلخال و دستبند و گردنبند و گوشواره از آنان ربوده، در حالى كه آنان وسيله اى براى دفاع جز گريه و التماس نداشته اند، و غارتگران با غنيمت فراوان بدون اينكه حتى يك نفر از آنان زخمى شده و يا قطره اى خون از آنان ريخته شود به سوى شام بازگشته اند، فرمود:

اگر به خاطر اين حادثه مسلمانى از روى تأسف بميرد ملامت نخواهد شد و بلكه از نظر من سزاوار و بجاست، و نيز فرمود: زشت باد روى شما و همواره غم و اندوه قرينتان باد كه هدف تيرهاى دشمن قرار گرفته ايد، به شما پى درپى حمله مى كنند و شما به حملۀ متقابل دست نمى زنيد، با شما مى جنگند و شما با آنان نمى جنگيد، معصيت و نافرمانى خدا مى شود و شما به آن رضايت مى دهيد «103» 1.

پس اينك اى برادر مسلمان! آيا من و شما انسان نيستيم؟ آيا گذشته از التزام به اسلام در ما عواطف و حميت انسانى نيست؟ چگونه خبر كشتار اين همه مسلمان و تخريب شهرها و مساجد و هتك نواميس مسلمانان به دست

كفار و صهيونيسم در فلسطين و لبنان و

______________________________

(102). عن الصادق (ع) بعد ذكر قوله تعالى: أُذِنَ لِلَّذِينَ يُقٰاتَلُونَ بِأَنَّهُمْ ظُلِمُوا ... قال: و بحجة هذه الآية يقاتل مؤمنوا كل زمان (وسائل، 11/ 27، باب 9 از ابواب جهاد عدو، حديث 1).

(103). لو أنّ امرء مسلما مات من بعد هذا اسفا ما كان به ملوما بل كان به عندي جديرا .... و قال: فقبحا لكم و ترحا حين صرتم غرضا يرمى، يغار عليكم و لا تغيرون و تغزون و لا تغزون و يعصى الله و ترضون. (نهج البلاغه، خطبۀ 27، فيض 95، لح/ 70).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 234

افغانستان و هند و ساير كشورهاى اسلامى به گوش ما مى رسد، اما از جاى خويش حركت نكرده و از آنان حمايت نمى كنيم؟ و حتى يك كلام و جمله هم در جهت تقويت آنان نمى گوييم و كسانى را كه فرياد اعتراض عليه دشمنانشان سرداده اند مورد تأييد و حمايت قرار نداده و چه بسا عملا كفار و ستمگران را نيز مورد تأييد قرار مى دهيم؟

3- طبرى در تاريخ خويش از ابى مخنف از عقبة بن ابى العيزار نقل نموده كه امام حسين (ع) در صحراى «بيضه» براى اصحاب خويش و اصحاب حر، خطبه خواند و فرمود:

اى مردم همانا پيامبر خدا (ص) فرمود: هر كس سلطان ستمگرى را مشاهده كند كه محرمات و حدود الهى را حلال و هتك نموده و عهد خدا را مى شكند، با سنت رسول خدا مخالفت نموده و در ميان مردم بر اساس تجاوز و گناه حكمرانى مى كند، اما به وسيلۀ گفتار و كردار با وى به مخالفت برنخيزد، بر خداوند است كه وى را

در جايگاهى كه براى آن سلطان انتخاب كرده وارد نمايد. آگاه باشيد كه اينان [يزيد پليد و ياورانش] به يقين شيطان را فرمان برده و از اطاعت خداوند سرباززدند، فساد را آشكار نموده و حدود الهى را معطل گذاشتند، اموال عمومى و بيت المال را به خويش اختصاص داده و حرام خدا را حلال و حلال خدا را حرام شمردند، و من سزاوارترين كسى هستم كه عليه اينان بشورم و اين وضع را تغيير دهم «104» 1.

مشخص است كلام پيامبر اكرم (ص) منحصر به سبط شهيد آن حضرت- امام حسين (ع)- و به زيدين على و شهيد فخ و افرادى نظير اين بزرگان نيست، بلكه در صدد بيان يك تكليف الهى عام براى همۀ مسلمانان در مقابل كفار و سلاطين ستمگر و طاغوتهاى زمان است، چنانچه عموميت نهفته در كلمۀ موصول [من رأى: هر كس مشاهده كند] بر اين معنى دلالت دارد.

در هر صورت جهاد دفاعى در مقابل هجوم بيگانگان و كفار و مبارزه با تسلط آنان بر كشورهاى اسلامى و شئون و فرهنگ و اقتصاد مسلمانان از اوجب واجبات است و تشكيك در آن، تشكيك در احكام كتاب و سنت بلكه در آنچه مورد قضاوت عقل و فطرت است مى باشد، چرا كه خداوند متعال، انسان و بلكه جميع حيوانات را نيز به ابزار و وسايل دفاعى

______________________________

(104). روى الطبرى فى تاريخه عن ابى مخنف عن عقبة بن ابى العيزار ان الحسين (ع) خطب اصحابه و اصحاب الحر بالبيضة فحمد الله و اثنى عليه ثم قال: أيها الناس ان رسول الله (ص) قال: من رأى سلطانا جائرا مستحلا لحرم الله ناكثا لعهد الله مخالفا لسنة

رسول الله (ص) يعمل فى عباد الله بالاثم و العدوان فلم يغير عليه بفعل و لا قول كان حقا على الله ان يدخله مدخله، الا و ان هؤلاء قد لزموا طاعة الشيطان و تركوا طاعة الرحمن و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و استأثروا بالفي ء و احلوا حرام الله و حرموا حلاله و انا احق من غيّر. (تاريخ طبرى، 7/ 300، چاپ ليدن).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 235

در نظام خلقتشان مجهز فرموده و در آنان قوۀ غضب قرار داده، و اينگونه است كه مشاهده مى كنيم حتى در خون، گلبولهاى سفيد را براى دفاع از كشور بدن در مقابل ميكربهاى بيمارى زاى خارجى قرار داده و اين نكته ايست شايان توجه

ضرورت دفاع از كيان اسلام گرچه همراه با امام جائر:

نكتۀ ديگرى كه در اينجا قابل توجه است اين است كه دفاع از كيان اسلام و محدودۀ حكومتى مسلمانان واجب است و لو در زير پرچم باطل، البته به شرط اينكه اين دفاع موجب تأييد حكومت وى نشود. اين مطلبى است كه از روايت ذيل، كه سند آن هم بد نيست، استفاده مى شود:

در خبر يونس آمده كه گفت: شخصى از ابو الحسن امام على بن موسى (ع) مطلبى را پرسيد و من در آنجا حضور داشتم، آن شخص گفت: فدايت گردم به مردى از ياوران شما خبر رسيده كه شخصى براى جهاد در راه خدا شمشير و كمان به افراد مى دهد و آن شخص رفته و از وى شمشير و كمان گرفته و نمى دانسته كه براى چه راهى اينها را در اختيارش مى گذارند، آنگاه برخى از يارانش با او ديدار نموده و به وى گفته اند شمشير و كمان را برگرداند. حضرت فرمود بله

چنين بكند، آن شخص گفت اما به دنبال وى رفته و او را نيافته است و افرادى به او گفته اند كه وى از اينجا رفته (يا مرده) است. حضرت فرمود به مرزها برود، اما جنگ نكند، گفت به مرزهايى نظير قزوين و عسقلان و ديلم (كه در آن زمان مرزهاى اسلام و كفر بودند) و مرزهاى ديگرى از اين قبيل؟ حضرت فرمود براى حفظ كيان اسلام قتال كند، گفت: مى فرماييد واقعا جهاد كند؟ حضرت فرمود: نه، مگر اينكه بيم نفوذ كفار در سرزمينهاى اسلامى برود، بگو ببينم اگر روميان بر مسلمانان وارد شوند آيا شايسته نيست آنان را به عقب برانند؟

آنگاه حضرت فرمود: از مرزها پاسدارى كند اما جنگ نكند، امّا اگر كيان اسلام و

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 236

مسلمين در خطر بود بجنگد كه در اين صورت قتال او به نفع اسلام و خود اوست نه به نفع سلطان، زيرا اگر اسلام متلاشى شود ياد محمد (ص) نيز از ذهنها محو خواهد شد «105» 1.

اينك اى برادر مسلمان توجه كن كه چگونه مسلمانان در خواب گران فرو رفته و با وسوسه هاى استعمارگران و ايادى نادان و بد سيرت آنان، با همكارى علماى سوء همواره در غفلت نگهداشته شده اند، دين خدا را در برخى مراسم ظاهرى و آداب شخصى خلاصه نموده و كفار بر كشورهاى اسلامى و مساجد و معابد و تمام شئون آنان مسلط شده و پراكندگى و تفرقه را براى آنان به ارمغان آورده اند و به گونه اى كه خود مسلمانان نيز متوجه نيستند آنان را به انواع استضعافها مبتلا نموده اند. بار خدايا رشتۀ كفار را از هم گسسته، جمعشان را

متفرق و خدعه و مكرشان را به خودشان بازگردان، و مسلمانان را از خواب طولانى غفلت بيدار بفرما! آمين يا رب العالمين.

ضرورت ايجاد تشكل و كسب آمادگى براى دفاع:

البته اين نكته را همواره بايد در نظر داشت كه دفاع امكان پذير نيست و نتيجۀ مطلوب از آن به دست نمى آيد مگر با كسب آمادگى و تهيۀ مقدمات و مجهز شدن به سلاح روز و تمرين و كسب تجربه براى استفاده از آن، كه [به عنوان مقدمۀ واجب] اينها نيز واجب و لازم است.

خداوند تبارك و تعالى در قرآن كريم مى فرمايد: «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبٰاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّٰهِ وَ عَدُوَّكُمْ «106» 1- براى مبارزه با دشمنان آنچه در توان داريد از نيرو و از سواره نظام آماده كنيد كه با آن دشمن خدا و دشمن خود را به هراس افكنيد».

البته در برخى موارد دفاع از اسلام ميسر نمى شود مگر با تقسيم كار و ايجاد سازمان و تشكيلات و لو به صورت مخفى كه بى ترديد در اين مرحله دفاع متوقف است به برگزيدن يك رهبر عالم عادل آگاه به امور و مسائل كه همه از وى اطاعت و پيروى نمايند. تا خداوند با تأييدات و نصرت خويش، آنان را يارى نمايد، چنانچه بيشتر انقلابهاى پيروز جهان اينگونه بوده [و بدون سازماندهى و تشكيلات و اطاعت از رهبرى به پيروزى نرسيده] است.

در قرآن كريم نيز بدين ضرورت اشاره شده، آنجا كه آمده است: «بنى اسرائيل به پيامبرشان گفتند براى ما فرمانروايى قرار ده تا همراه با وى در راه خدا مبارزه كنيم ... پس خداوند طالوت را به عنوان فرمانرواى آنان مبعوث فرمود». «107» 1

______________________________

(105). فى

خبر يونس قال: سأل ابا الحسن (ع) رجل و انا حاضر فقال له: جعلت فداك ان رجلا من مواليك بلغه ان رجلا يعطى سيفا و قوسا فى سبيل الله فاتاه فاخذ هما منه و هو جاهل بوجه السبيل ثم لقيه اصحابه فاخبروه ان السبيل مع هؤلاء لا يجوز و امروه برد هما- قال: فليفعل، قال قد طلب الرجل فلم يجده و قيل له قد قضى الرجل- قال: فليرابط و لا يقاتل- قال: مثل قزوين و عسقلان و الديلم و ما اشبه هذه الثغور؟ فقال: نعم- قال: فان جاء العدو الى الموضع الذي هو فيه مرابط كيف يصنع؟ قال: يقاتل عن بيضة الاسلام- قال: يجاهد؟ قال: لا الا ان يخاف على دار المسلمين. أ رأيتك لو ان الروم دخلوا على المسلمين لم ينبغ (لم يسع خ) لهم ان يمنعوهم؟ قال: يرابط و لا يقاتل، و ان خاف على بيضة الاسلام و المسلمين قاتل فيكون قتاله لنفسه ليس للسلطان لان فى دروس الاسلام دروس ذكر محمد (ص). (وسائل، 11/ 9/ باب 6 از ابواب جهاد عدو، حديث 2).

(106). انفال/ 60

(107). اذ قالوا لنبى لهم ابعث لنا ملكا نقاتل فى سبيل الله .... و قال لهم نبيهم ان الله قد بعث لكم طالوت ملكا.

(بقره/ 246- 247).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 237

از اين آيه بخوبى استفاده مى شود كه مبارزه و قتال متوقف بر وجود رهبرى است كه افراد و امكانات پراكنده را در جهت مبارزه گردآورى و متشكل نمايد كه در اين صورت به وى امام نيز گفته مى شود. «108» 1

امّا بايد همواره توجه داشت كه وجود امام در اين جهاد، شرط وجود قتال است نه

شرط وجوب، بر خلاف جهاد ابتدايى كه در آنجا امام شرط وجوب جهاد بود نه شرط وجود. «109» 1 بلكه مى توان گفت كه وجود امام و رهبر در هر دو قسم از جهاد، شرط وجود است نه شرط وجوب، چنانچه نظير آن در امر به معروف و نهى از منكر آنگاه كه بر زدن و مجروح كردن طرف توقف داشته باشد خواهد آمد.

خلاصۀ كلام در باب جهاد:

از آنچه تا كنون گفته شد، به دست آمد كه جهاد از مهمترين واجبات است، و آن در كلمات فقها به دو دسته تقسيم شده است: جهاد ابتدايى و

______________________________

(108)- ما اكنون در شرايطى به سر مى بريم كه مسلمانها در مقابل هجوم كشورهاى استعمارگر در حالت دفاعى هستند. مسلمانان فلسطين و افغانستان و لبنان الان گرفتار جنگ دفاعى هستند. پس بر همۀ مسلمين در همۀ كشورهاى اسلامى واجب است كه از آنها حمايت كنند. اين ديگر توقف بر ظهور حضرت حجت (عج) ندارد.

متأسفانه عده اى به طور مرتب مى گويند بايد منتظر باشيم تا امام معصوم (ع) يعنى حضرت حجت، بيايند و كارها را درست كنند و با اين طرز فكر كم كم جهاد ابتدايى را با جهاد دفاعى مخلوط كردند. همان اول كه اسرائيل به لبنان حمله كرد بسيارى از آقايان به مردم گفتند كار نداشته باشيد! اسرائيل تا اعماق لبنان پيش آمد و جناياتش را انجام داد اما بازهم چهار تا بچه مسلمان با غيرت كارهايى انجام دادند و اسرائيل را مجبور به عقب نشينى كردند.

آيا فلسطين از كشورهاى اسلامى و بيت المقدس از مساجد الله نيست و نبايد براى دفاع از آن، مسلمانان را آماده نمود؟ آيا اسرائيل فتنه نيست؟ و طبق

دستور قرآن نبايد براى رفع فتنه مبارزه كرد؟ آيا دستور رفع فتنه مختص صدر اسلام و زمان حضور امام معصوم است و در زمان غيبت، فتنه و فتنه گرى كفار اشكال ندارد؟

آيا اين منطق با اسلام سازگار است؟ كدام جمعيت جز روحانيت رسالت دارد زمينه هاى فكرى اينگونه مسائل را براى مردم بازگو نمايد؟ اگر ما نمى توانيم اسلحه به دست بگيريم و از كشورهاى اسلامى دفاع كنيم، حد اقل بايد مسائل جهاد دفاعى را براى مردم تشريح نماييم و آنها را تشويق كنيم كه به عنوان مقدمۀ واجب، آموزشهاى نظامى را فرابگيرند و خود را براى دفاع از كشورهاى اسلامى كه در معرض تهاجم استعمارگران است و براى نبرد با اسرائيل جنايتكار كه آرزوى حكومت نيل تا فرات را در سر مى پروراند آماده نمايند. (از افاضات معظم له در درس)،

(109)- شرط «وجوب» آن است كه تا هنگامى كه شرط محقق نگردد حكم وجوب بر موضوع مترتب نمى شود، نظير شرط استطاعت براى حج و يا در همين مورد كه وجوب جهاد ابتدايى مشروط به وجود امام عادل است. اما، «شرط وجود» آن است كه وجوب آن مشروط به وجود چيزى نيست اما عملا بدون وجود شرط موضوع امكان تحقق خارجى ندارد، نظير وضو براى نماز و يا در برخى مراحل وجود امام براى جهاد دفاعى كه وجوب جهاد مشروط به وجود امام نيست، اما بدون امام هم امكان عملى دفاع ثمربخش نيست. (مقرر).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 238

جهاد دفاعى. جهاد ابتدايى وجوب آن بنابر آنچه گفته اند مشروط به وجود امام است، امّا على الاقوى، امام منحصر به امام معصوم نيست و امام عادل كافى است كه

طبعا شامل فقيه جامع الشرائط نيز مى شود. و جهاد دفاعى وجوب آن متوقف بر وجود امام نيست، امّا چه بسا در مواردى وجود و تحقق عملى آن وابسته به تشكل و تجمع است كه در آن صورت، بناچار وجود آن متوقف بر وجود رهبر و امام است. وجود امام در اين مرحله شرط وجود است نه شرط وجوب چنانچه اين معنى روشن و آشكار است، از اين رو، واجب است براى جهاد دفاعى نيز تشكل ايجاد نموده و از رهبر و امام واجد شرايط پيروى و اطاعت نمود. امّا در هر صورت در وجوب جهاد دفاعى در عصر غيبت هيچ سخن و اشكالى نيست. البته روايتهايى نيز يافت مى شود كه برخى افراد كه قائل به ضرورت سكوت و سكون در مقابل جنايات و هجوم دشمنان در عصر غيبت بوده و بر وارد نشدن در مسائل سياسى و تشكيل دولت و حكومت حق اصرار مى ورزند ممكن است به آن استناد نمايند.

مرحوم صاحب وسائل اين روايات را در باب سيزدهم كتاب جهاد، گردآورى نموده است و ما آنها را در فصل چهارم همين بخش از كتاب- پس از ذكر دليلهاى دهگانه ضرورت حكومت و وجوب تلاش براى اقامۀ دولت عادل- آورده و به نقد و بررسى و پاسخ آنها مى پردازيم.

مطالبى كه در آن بخش آمده، بسيار دقيق و لطيف است و بايسته است به آن توجه ويژه مبذول نمود. ما پس از اين در فصل چهاردهم از بخش ششم كتاب نيز به بررسى ضرورت دفاع از نظام الهى و لزوم تقويت قواى نظامى حكومت اسلامى خواهيم پرداخت.

حكومت و بغات
ضرورت جهاد با طاغيان و شورشگران عليه امام:

بغات، جمع باغى است و باغى كسى است كه عليه

حكومت اسلامى و امام عادل مسلمانان شورش و طغيان كند.

دربارۀ بغاة، مطالب مختلفى ابراز شده كه به درج آنها مى پردازيم:

شيخ طوسى در كتاب خلاف دربارۀ بغاة اينگونه مى نويسد:

«باغى كسى است كه بر امام عادل شورش نموده و با وى به مبارزه برخاسته و از واگذاردن حق به وى امتناع ورزد. باغى اسم ذم است و برخى معتقدند كه شورشگر عليه امام، كافر است، برخى از علماى معتزله نيز در اينكه باغى اسم ذم است با ما هم عقيده اند، آنان شورشگران عليه امام را فاسق مى دانند، جماعتى از اصحاب ابو حنيفه و شافعى نيز همين عقيده را دارند. ابو حنيفه مى گويد: بغاة در صورتى كه داراى دين بوده و مسلمان

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 239

باشند فاسق محسوب مى گردند.

ولى اصحاب شافعى مى گويند در نزد شافعيه، باغى اسم ذم نيست بلكه باغى كسى است كه در جهت دستيابى به حق، تلاش و اجتهاد نموده، اما در نتيجه گيرى به خطا رفته است نظير مجتهدى كه در مسائل فقهى و اجتهادى به خطا رفته باشد ... «110» 1

اما دليل ما [اماميه] بر اينكه باغى اسم ذم است، اجماع فرقه [اماميه] و رواياتى است كه بر اين معنى دلالت دارد» «111» 1.

و در كتاب نهايه اينگونه آمده است:

هر كس عليه امام عادل شورش نموده و بيعت وى را شكسته و با دستورات او مخالفت كند باغى است و امام مى تواند با او به مبارزه و جهاد برخيزد ... و كسانى كه بر امام جائر خروج كنند. در هر صورت جنگ با ايشان جايز نيست، و هيچ كس را نشايد با شورشگران مبارزه كند مگر با دستور و

فرمان امام «112» 1.

در كتاب شرايع آمده است: جنگ و مبارزه با كسى كه عليه امام عادل شورش كرده واجب است در صورتى كه امام و يا نايب وى، مردم را به صورت عمومى و يا در سطحى محدود براى مبارزه با وى دعوت كند «113» 1.

كتاب جواهر در توضيح عبارت شرايع مى نويسد.

هيچ اختلافى بين عموم مسلمانان چه رسد به مؤمنين [شيعۀ اماميه] در مورد وجوب جهاد با شورشگران عليه امام عادل نيست. بلكه اجماع به هر دو شكل آن [اجماع محصل و منقول «114» 1] بر وجوب آن دلالت دارد، و بالاتر اينكه حكايت و نقل هر دو قسم اجماع به حد مستفيض است چنانچه روايات متعدد و مستفيضه اى از طريق فريقين بر وجوب آن رسيده است «115» 1.

______________________________

(110). به نظر مى رسد اصحاب شافعى كه عمل بغات را خطا در برداشت تعبير نموده اند، در صدد بوده اند عمل معاويه و طلحه و زبير و امثالهم را در مقابل حضرت على (ع) توجيه و تأويل نمايند. (از افاضات معظم له در درس).

(111). الخلاف، 3/ 164، كتاب الباغى.

(112). نهايه،/ 296- 297، مبحث بغاة.

(113). شرايع الاسلام، 1/ 336.

(114). وحدت نظر پيدا كردن فقهاى هر زمان دربارۀ يك نظر به گونه اى كه حاكى از قول معصوم باشد را در اصطلاح علم اصول، اجماع مى گويند. براى فقهايى كه در يك زمان چنين اجماعى حاصل شده، آن را اجماع محصل و نسبت به فقهايى كه اين اجماع براى آنان نقل شده، اما خود در آن حضور نداشته اند، اجماع منقول گفته مى شود .. ر. ك اصطلاحات الاصول، آية الله على مشكينى اردبيلى./ 32 (مقرر)

(115). جواهر الكلام، 21/ 324.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1،

ص: 240

شورش عليه امام عادل و يا امام معصوم:

جنگ با شورشگران عليه امام از مسائلى است كه همواره مورد توجه و محل بحث و گفتگوى فقها اعم از شيعه و يا سنى بوده است و پيش از اين ملاحظه شد كه كلمۀ باغى به كسى كه بر امام عادل (در مقابل امام جائر) خروج و شورش كند، تفسير مى شود. اما در مورد اينكه پس از تحقق امامت شرعى آيا شورش عليه امام معصوم مراد است يا مطلق امام عادل؟ دو نظر وجود دارد كه به نظر مى رسد نظر دوم [امام عادل] موجه تر باشد. دربارۀ حكم مبارزه با باغيان علاوه بر اجماع و ادعاى عدم خلافى كه در مسأله شده قرآن كريم و روايات نيز دلالت دارند كه از آن جمله آيه و روايات ذيل را مى توان يادآور شد:

1- وَ إِنْ طٰائِفَتٰانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمٰا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدٰاهُمٰا عَلَى الْأُخْرىٰ فَقٰاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتّٰى تَفِي ءَ إِلىٰ أَمْرِ اللّٰهِ «116» 1- اگر دو طايفه از اهل ايمان با يكديگر به جنگ و نزاع برخيزند شما در ميان آنان صلح برقرار كنيد و اگر يك دسته از آن دو، با ديگرى ستم كرد با طايفۀ ظالم و باغى، قتال كنيد تا به امر خدا بازگردد.

ظاهرا اينكه به هر كس كه خروج بر امام نمود باغى گفته مى شود از همين آيه گرفته شده و ضرورت مبارزه با آنان نيز از همين آيه استنباط شده است. البته ممكن است كسانى استدلال به اين آيه را مورد خدشه قرار داده و بگويند اين آيه مربوط به نزاع دو دسته و دو طايفه از مؤمنان با يكديگر دربارۀ مسائل جزئى است، نه در ارتباط با

خروج و شورش يك دسته و طايفه عليه امام. كه البته به وضوح سخن اينان بى اساس است، زيرا اولا تعبير دو طايفه كه در آيه آمده بى ترديد بر لشكر امام و لشكر گروه و شخص باغى نيز صدق مى كند (چون كه اينان دو طايفه از مؤمنين هستند). ثانيا هنگامى كه دفع طايفۀ طاغى و شورشگر عليه طايفۀ ديگر واجب و لازم باشد به طريق اولى دفع طايفۀ شورشگر عليه امام مؤمنين لازم و واجب مى باشد و اين اولويت قطعى است.

البته اين نكته نيز ناگفته نماند كه در آيۀ شريفه از طايفۀ باغى و شورشگر به شكل «مجازى» و به اعتبار حالت قبل از شورش تعبير به مؤمن شده است. «117» 1

______________________________

(116). الحجرات/ 9.

(117). در اينجا اين نكته نيز قابل ذكر است كه اگر سلطان و امام مسلمين نيز از شرايط امامت عدول كرد و بر ضدّ مردم مسلمان اقدام به بغى و تجاوز نمود بر مردم واجب است كه عليه وى قيام نموده و با او به مبارزه برخيزند. استاد بزرگوار اين مبحث را در آخر بخش پنجم كتاب به تفصيل مورد بحث قرار داده اند، امّا ذكر اين دو جمله از علماى سنت در اينجا خالى از فايده نيست:

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خويش ذيل خطبۀ «لا تقتلوا الخوارج بعدى ...» مى نويسد: و عند اصحابنا-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 241

2- ابن مغيره از جعفر از پدر خويش روايت نموده كه گفت در نزد على (ع) سخن از حروريه (خوارج) رفت، حضرت فرمود: «اگر آنان بر امام عادل يا بر جماعتى از مؤمنين قيام و شورش نمودند با آنان به جنگ

برخيزيد، اما اگر بر امام ستمگر شوريدند با آنان درگير نشويد چرا كه آنان در اين رابطه سخن و دليلى دارند» «118» 1.

(در متن كتاب وسائل الشيعة مطبوع به جاى كلمۀ «مقالا» كه در متن روايت آمده كلمۀ «عقالا» درج شده، اما در كتاب كافى و علل الشرايع همان كلمۀ مقالا آمده است).

آنچه در اين روايت قابل توجه است اين است كه بين شورش عليه امام جائر و امام عادل تفصيل قائل شده اما اشاره اى به امام معصوم و غير معصوم ننموده است. در متن روايت مراد به حروريه همان خوارج است، چون خوارج پس از بازگشت از صفين در پشت شهر كوفه در محلى به اسم «حروراء» اجتماع نموده و آنجا را مركز تجمع خود قرار دادند و به همين جهت به آنان، حروريه نيز گفته مى شود.

3- در كتاب صحيح مسلم از عرفجه روايت شده كه گفت از پيامبر اكرم (ص) شنيدم كه مى فرمود: اگر كسى به نزد شما آمد در حالى كه شما همه دور رهبرى اجتماع كرده ايد و آن كس مى خواهد عصاى شما را بشكند و وحدت شما را متلاشى كند، او را به قتل برسانيد «119» 1.

اين خلاصۀ مطالبى است كه در اينجا مى توان متذكر شد و تفصيل اين مباحث را بايد در جاى خود مورد بررسى قرار داد.

______________________________

- ان الخروج على ائمة الجور واجب- در نزد اصحاب ما خروج عليه پيشوايان ستمگر واجب است.

ابن حزم اندلسى در كتاب المحلى جلد 11 ص 99 مى گويد: «فلم نجد فى كتاب الله تعالى فرق فى قتال الفئة الباغية على الاخرى بين سلطان و غيره، بل امر تعالى بقتال من بغى على اخيه المسلم

عموما حتى يفئ إِلىٰ أَمْرِ اللّٰهِ:- ما در كتاب خداوند متعال در مورد مبارزه با دستۀ طغيانگرى كه عليه دستۀ ديگر تجاوز نموده فرقى بين سلطان و غير سلطان نمى يابيم بلكه خداوند متعال دستور فرموده هر كس عليه برادر مسلمان خويش تجاوز نمود بايد با وى مبارزه شود تا به اطاعت از دستور خداوند بازگردد ...».

از اينگونه جملات على رغم روايت ابو هريره و فتواى احمد حنبل كه از آنها استفاده مى شد حتى عليه امام جائر نمى شود جنگيد، استفاده مى شود كه اگر دولت و پادشاه نيز بر ضد مردم مسلمان دست به بغى و طغيان زد تا سقوط و يا بازگشتن به امر خداوند مبارزه و جهاد با وى واجب و لازم است. (مقرر).

(118). ابن المغيرة، عن جعفر، عن أبيه قال: «ذكرت الحروريه عند على (ع) فقال: ان خرجوا على امام عادل او جماعة فقاتلوهم، و ان خرجوا على امام جائر فلا تقاتلوهم فان لهم فى ذلك مقالا (وسائل، 11/ 60، باب 26 از ابواب جهاد عدو، حديث 3).

(119). عن عرفجة قال: سمعت رسول الله (ص) يقول: من اتاكم و امركم جميع على رجل واحد يريدان يشق عصاكم او يفرق جماعتكم فاقتلوه. (صحيح مسلم، 3/ 1480 چاپ ديگر 6/ 23، كتاب الاماره، باب 14).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 242

حكومت و غنائم جنگى، جزيه، اسرا و اراضى فتح شده:

دربارۀ غنايم و اسراى جنگى و جزيه [ماليات سرانۀ كفارى كه در پناه اسلام به سر مى برند] و زمينهايى كه با جنگ آزاد مى شود، تصميم گيرى با امام است. به عنوان نمونه چند روايت ذكر مى كنيم:

1- زراره مى گويد از امام جعفر صادق (ع) پرسيدم، حد جزيه بر اهل كتاب چيست؟ و آيا بر آنان حدّ مشخص

و مقدار معينى قرار داده شده است كه نمى شود از آن تخلف كرد؟

حضرت فرمود: تعيين مقدار جزيه با امام است كه از هر يك از آنان به مقدارى كه قدرت و توان مالى دارند دريافت مى كند. «120» 1

2- محمد بن مسلم روايت مى كند كه از امام جعفر صادق (ع) سؤال كردم كه اهل ذمه خراج و جزيۀ خود را از پول شرابها و خوكها و مردارهايى كه خريدوفروش مى كنند پرداخت مى نمايند. آيا جايز است امام چنين پولهايى را دريافت كند؟ و آيا مصرف آن براى مسلمين صحيح و رواست؟ حضرت فرمود: بر امام و مسلمانان حلال و رواست امّا عمل اهل ذمه حرام و غير جايز است. آنان هستند كه گناهش را بر دوش مى كشند. «121» 1

3- معاوية بن وهب روايت مى كند كه به امام صادق (ع) گفتم: امام لشكرى را براى جنگ فرستاده است لشكر پيروزى يافته و غنايمى را به دست آورده، غنايم به دست آمده را چگونه تقسيم كنند؟

حضرت فرمود: اگر تحت فرماندهى فرماندۀ منصوب امام، جنگيده اند خمس آن را براى خدا و رسول كنار گذاشته و باقى مانده را بين خود تقسيم كنند، امّا اگر بدون جنگ و قتال، غنايمى به دست آورده اند، همۀ غنيمتها در اختيار امام است. در هر مورد كه صلاح دانست مصرف مى كند. «122» 1

______________________________

(120). صحيحة زرارة قال: قلت لأبي عبد الله (ع): ما حد الجزية على اهل الكتاب، و هل عليهم فى ذلك شي ء موظف لا ينبغى ان يجوز الى غيره؟ فقال: ذلك الى الامام يأخذ من كل انسان منهم ما شاء على قدر ما له و ما يطيق (وسائل، 11/ 13 باب

68 از ابواب جهاد عدو، حديث 1).

(121). محمد بن مسلم عن ابى عبد الله (ع) انه سأله عن خراج اهل الذمه و جزيتهم اذا ادوها من ثمن خمورهم و خنازيرهم و ميتتهم أ يحل الامام ان يأخذها و يطيب ذلك للمسلمين؟ فقال: ذلك للامام و المسلمين حلال و على اهل الذمة حرام و هم المحتملون لوزره. (وسائل، 11/ 118 باب 70 از ابواب جهاد عدو، حديث 2).

(122). صحيحة معاوية بن وهب قال: قلت لأبي عبد الله (ع) السرية يبعثها الامام فيصيبون غنائم كيف تقسم؟ قال:

ان قاتلوا عليها مع امير امره الامام عليهم اخرج منها الخمس لله و للرسول و قسم بينهم اربعة اخماس، و ان لم يكونوا قاتلوا عليه المشركين كان كل ما غنموا للامام يجعله حيث احب (وسائل، 11/ 84، باب 41 از ابواب جهاد عدو، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 243

4- طلحة بن زيد از امام صادق (ع) روايت كرد كه فرمود: براى اسيرهاى جنگ دو حكم است.

يكى آنكه هنوز جنگ پايان نيافته و سلاحها بر زمين گذاشته نشده است كه در آن شرايط هر اسيرى گرفته شود امام مى تواند او را گردن بزند يا دست و پاى او را قطع كند ... و ديگرى هنگامى كه آتش جنگ فرونشسته و كارزار پايان پذيرفته است كه امام مى تواند بر اسيرها منت گذاشته و آنان را آزاد گرداند، يا در مقابل آزادى شان از آنها پول مطالبه كند و يا اينكه آنان را به بردگى بگيرد كه در اين صورت، آنان بنده محسوب مى شوند. «123» 1

5- زهرى از امام سجاد، على بن الحسين (ع) روايت مى كند كه آن حضرت فرمود: اگر

در جنگ اسيرى را گرفتى و او از راه رفتن عاجز بود و وسيله اى نداشتى كه او را با خود حمل نمايى، آزادش كن و او را نكش، چون كه نمى دانى حكم امام در مورد او چيست. «124» 1

6- صفوان و بزنطى هر دو روايت مى كنند كه از امام رضا (ع) راجع به ماليات زمينهاى كوفه پرسيدم، حضرت فرمود: آنان كه از روى رضا و رغبت مسلمان شده اند زمينهايشان به آنها واگذار مى گردد و بايد ده يك (10/ 1) پرداخت نمايند و زمينهايى را كه آباد نكرده اند والى گرفته و در اختيار هر كسى كه آن زمين را آباد مى كند مى گذارد.

اينگونه زمينها متعلق به همۀ مسلمانان است ... و آن زمينهايى كه به وسيلۀ شمشير تصرف شده، مربوط به امام است كه در اختيار هر كس كه صلاح دانست قرار خواهد داد «125» 1.

7- باز از بزنطى روايت شده كه گفت: از ابو الحسن امام رضا (ع) دربارۀ خراج و سيرۀ اهل بيت (ع) پرسش كردم، حضرت فرمود: از آنان كه خود مسلمان شده اند، يك دهم و نيم، يعنى يك عشر و نصف عشر، گرفته مى شود و زمينها در دست آنان باقى خواهد ماند ... و اما آن زمينهايى كه آن را آباد نكرده اند، امام گرفته و در اختيار كسى كه آنان را آباد كند مى گذارد و اينگونه زمينها متعلق به مسلمانان است ... و آن زمينهايى كه به وسيلۀ شمشير

______________________________

(123). طلحة بن زيد عن ابى عبد الله (ع) فكل اسير اخذ فى تلك الحال فان الامام فيه بالخيار ان شاء ضرب عنقه و ان شاء يده و رجله من خلاف ... فكل اسير

اخذ على تلك الحال فكان فى ايديهم فالامام فيه بالخيار ان شاء من عليهم فارسلهم و ان شاء فاداهم انفسهم و ان شاء استعبدهم فصاروا عبيدا.) (وسائل 11/ 53، باب 23 از ابواب جهاد عدو، حديث 1).

(124). الزهرى عن على بن الحسين (ع): اذا اخذت اسيرا فعجز عن المشى و لم يكن معك محمل فارسله و لا تقتله فإنك لا تدرى ما حكم الامام فيه. (وسائل، 11/ 53، باب 23 از ابواب جهاد عدو، حديث 2).

(125). صفوان و البزنطى جميعا قالا: ذكر ناله الكوفه ... فقال: من اسلم طوعا تركت ارضه فى يده و اخذ منه العشر ... و ما لم يعمروه منها اخذه الامام فقبله ممن يعمره و كان للمسلمين ... و ما اخذ بالسيف فذلك الى الامام يقبله بالذى يرى. (وسائل، 11/ 119، باب 72 از ابواب جهاد عدو، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 244

تصرف شده، مال امام است كه در اختيار هر كس صلاح دانست قرار خواهد داد «126» 1.

اين روايت [روايت بزنطى] روايتى است صحيحه و راوى آن [از بزنطى بدون واسطه] «احمد بن محمد بن عيسى» است كه از افراد موثق و مورد اعتماد است، ولى در روايت صفوان و بزنطى [روايت شش] شخصى به نام «احمد بن اشيم» واسطۀ بين اين دو نفر و احمد بن محمد بن عيسى قرار گرفته كه شيخ وى را مجهول دانسته و برخى از علماى رجال نيز او را ضعيف [در نقل روايت] دانسته اند، اما همين كه احمد بن عيسى از وى روايت نقل كرده، شايد دليل بر اين باشد كه به وى اعتماد داشته است.

نكتۀ ديگرى كه قابل توجه

است اين است كه راوى هر دو روايت بزنطى است و كسى كه از وى روايت نقل شده [مروى عنه] امام رضا (ع) است و مضمون هر دو روايت نزديك به هم و تقريبا يكى است و اينها دليل بر اين است كه احتمالا اين دو روايت يكى است و ابن اشيم نيز در زنجيرۀ سند روايت دوم [روايت شمارۀ 7] بوده و محتملا به هنگام نقل از قلم افتاده است.

در هر صورت از اين دو روايت استفاده مى شود كه اختيار زمينهاى موات، و زمينهايى كه با جنگ به تصرف مسلمانان در آمده به دست امام است و پيش از اين نيز گذشت كه انفال به طور كلى، اعم از زمينهاى موات و زمينهايى كه صاحبانش آنجا را ترك گفته اند، كوهها و بيابانها و نيزارها و جنگلها و ... همه در اختيار امام است.

8- در صحيحۀ عمر بن يزيد آمده است كه گفت: «شنيدم مردى از اهل جبل دربارۀ زمينهاى مواتى كه مردمش آن را ترك نموده اند و شخصى آنها را تصرف كرده و آنجا را آباد و نهرهايش را لايروبى و خانه هايى بنا و درختهاى خرما و ساير اشجار در آن نشانده، از امام صادق (ع) پرسش مى نمود، حضرت فرمود: امير المؤمنين (ع) مى فرمود:

«هر مؤمنى زمينى را آباد كند مال اوست و بايد ماليات آن را به امام بپردازد و اين در شرايط صلح است، اما در آن هنگام كه قائم (ع) ظهور نمود، خود را آماده كند كه زمين را از وى بازپس گيرد» «127» 1.

______________________________

(126). البزنطى قال: ذكرت لأبي الحسن الرضا (ع) الخراج و ما سار به اهل بيته فقال: العشر و

نصف العشر على من اسلم طوعا تركت ارضه فى يده ... و ما لم يعمر منها اخذه الوالى فقبله ممن يعمره و كان للمسلمين ... و ما اخذ بالسيف فذلك الى الامام يقبله بالذى يرى. (وسائل، 11/ 120، باب 72 از ابواب جهاد عدو، حديث 2).

(127). صحيحة عمر بن يزيد قال: سمعت رجلا من اهل الجبل يسأل ابا عبد اللّه (ع) عن رجل اخذ ارضا مواتا تركها اهلها فعمرها و كرى انهارها و بنى فيها بيوتا و غرس فيها نخلا و شجرا قال: فقال ابو عبد اللّه (ع) كان امير المؤمنين (ع) يقول: من احيا ارضا من المؤمنين فهى له و عليه طسقها يؤديه الى الامام فى حال الهدنة فاذا اظهر القائم (ع) فليوطن نفسه على ان تؤخذ منه (وسائل، 6/ 382، باب 4 از ابواب انفال، حديث 13).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 245

و روايات ديگرى به همين مضمون در مورد غنايم و زمينها وارد شده است.

حكومت و «حجر» و «وصيت»

[در باب «حجر»- آنجا كه شخصى از پرداخت ديون خود ناتوان باشد- و در باب وصيت- در شرايطى كه ميت، وارثى نداشته باشد و يا بر سر ميراث او اختلاف و نزاعى ايجاد شده باشد- باز نقش حكومت اسلامى را بخوبى مشاهده مى كنيم].

در اين باره به روايتهاى ذيل توجه فرماييد:

1- غياث بن ابراهيم از جعفر واو از پدرش روايت مى كند كه امير المؤمنين (ع) هنگامى كه شخص مفلسى را مى يافت كه مالش به اندازۀ ديونش است حكم به افلاسش مى نمود و دستور مى داد اموالش را بين طلبكاران به نسبت تقسيم كنند و اگر از اين كار امتناع مى شد، خود آن حضرت اموال را مى فروخت و بين

طلبكاران تقسيم مى كرد. «128» 1

2- سكونى از امام جعفر صادق از پدرش عليهما السلام نقل مى كند كه امير المؤمنين (ع) شخص مقروض و بدهكار را محبوس مى كرد، سپس حساب اموال او را مى رسيد، اگر مالى داشت به طلبكاران مى داد و اگر مالى براى او نبود آن شخص را در اختيار طلبكاران مى گذاشت «129» 1. [تا هر گونه كه خواستند با او معامله نمايند].

3- اسماعيل بن سعد روايت مى كند كه از امام رضا (ع) سؤال كردم: ... و از مردى كه همراه شخص ديگر به مسافرت بوده و آن شخص بدون اينكه وصيت كند از دار دنيا رفته و فرزندان صغير و كبيرى داشته است، آن مرد با متاع و چهارپايان او چه كار كند؟ آيا به فرزندان بزرگتر او واگذار كند يا به قاضى بسپرد؟ و اگر قاضى در آن شهر نيست چه كند؟

و اگر به فرزندان بزرگتر سپرده و مال از دست رفت و اين مرد نمى تواند از دست آنان بازپس بگيرد چه بايد بكند؟

حضرت فرمود: اگر فرزندان صغير سهميۀ خود را طلب كنند ناچار است سهميه آنان را هر جا هست بپردازد، مگر اينكه با اجازۀ سلطان به فرزندان بزرگتر واگذار كرده

______________________________

(128). خبر غياث بن ابراهيم عن جعفر عن أبيه ان عليا (ع) كان يفلس الرجل اذا التوى على غرمائه ثم يأمر به فيقسم ماله بينهم بالحصص فان ابى باعه فقسم بينهم يعنى ماله (وسائل 13/ 146، باب 6 از كتاب حجر، حديث 1).

(129). خبر السكونى عن جعفر عن أبيه ان عليا (ع) كان يحبس فى الدين ثم ينظر فان كان له مال اعطى الغرماء و ان لم يكن له مال

دفعه الى الغرماء (وسائل، 13/ 148، باب 7 از كتاب حجر، حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 246

باشد «130» 1.

4- صفوان مى گويد: از حضرت امام رضا (ع) سؤال كردم دربارۀ مردى كه مالى داشته است در نزد مرد ديگرى و صاحب مال از دار دنيا رفته است و دربارۀ اموال خود دو وصى قرار داده است، آيا آن مرد، مى تواند مال را به يكى از آن دو وصى واگذار نمايد؟ حضرت فرمود: خير مگر اينكه سلطان [حاكم] مال را بين آن دو به صورت مساوى تقسيم كند. يا اينكه هر دو را جمع نموده و در حضور يكديگر مال را به هر دوى آنان واگذار كند «131» 1.

حكومت و نكاح و طلاق:

در مسائلى نظير نكاح و طلاق نيز نقش حكومت و ضرورت دخالت حاكم اسلام را مشاهده مى كنيم كه از باب نمونه در اين باره چند روايت از ابواب مختلف، ذكر مى كنيم:

1- عايشه از رسول اكرم (ص) روايت مى كند كه آن حضرت فرمود:

«هر زنى كه بدون اجازۀ ولى خود ازدواج كند (سه مرتبه فرمود)، نكاح او باطل است، نكاح او باطل است، نكاح او باطل است، و اگر مرد با وى در آميخته بايد به خاطر تصرفى كه در او نموده مهريه اش را بپردازد و اگر كار آنان به مشاجره و نزاع كشيده شد، سلطان (حاكم اسلامى) ولى كسى است كه ولى و سرپرستى ندارد» «132» 1. در بحثهاى قبل معلوم شد كه معنى سلطان و والى و امام در روايات، يكى است.

2- ابى حمزۀ ثمالى مى گويد: از امام محمد باقر (ع) شنيدم كه در مورد شخص عنين (ناتوان جنسى) مى فرمود:

«... پس اگر دختر باكره اى ازدواج

نمود و ادعا كرد كه شوهرش با او همبستر نشده، چون اينگونه امور را زنها تشخيص مى دهند بايد از زنى كه مورد اعتماد است تحقيق شود.

______________________________

(130). خبر اسماعيل بن سعد قال: سألت الرضا (ع) ... و عن الرجل يصحب الرجل فى سفر فيحدث به حدث الموت و لا يدرك الوصية كيف يصنع بمتاعه و له اولاد صغار و كبار أ يجوز ان يدفع متاعه و دوابه الى ولده الاكابر او الى القاضى و ان كان فى بلدة ليس فيها قاض كيف يصنع؟ و ان كان دفع المتاع الى الاكابر و لم يعلم فذهب فلم يقدر على رده كيف يصنع؟ قال: اذا ادرك الصغار و طلبوا لم يجد بدأ من اخراجه الا ان يكون بأمر السلطان (وسائل، 13/ 475، باب 88 از كتاب وصايا، حديث 3).

(131). خبر صفوان قال سألت ابا الحسن (ع) عن رجل كان لرجل عليه مال فهلك و له وصيان فهل يجوز ان يدفع الى احد الوصيين دون صاحبه؟ قال: لا يستقيم الا ان يكون السلطان قد قسم بينهما المال فوضع على يد هذا النصف و على يد هذا النصف او يجتمعان بامر السلطان. (وسائل، 13/ 440، باب 51، از كتاب وصايا، حديث 2).

(132). عائشة: ان رسول اللّه (ص) قال: ايما امرأة نكحت بغير اذن وليها فنكاحها باطل فنكاحها باطل، فنكاحها باطل، فان دخل بها فلها المهر بما استحل من فرجها، فان اشتجروا فالسلطان ولى من لا لي له. (سنن ترمذى، 2/ 280، باب 14، از ابواب نكاح، حديث 1108).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 247

اگر تشخيص داد كه دختر هنوز باكره است و شوهر با او همبستر نگرديده بر امام است

كه يك سال به مرد مهلت دهد، اگر باز همبستر نشدند بين آنان با طلاق جدايى اندازد» «133» 1.

3- ابى بصير روايت مى كند كه از امام محمد باقر (ع) شنيدم كه فرمود:

«اگر كسى به همسر خود لباس ندهد كه بدن و عورت خود را بپوشاند، و غذا ندهد كه به حيات خود ادامه دهد، بر امام است كه بين آن دو، جدايى اندازد» «134» 1.

4- معمر بن وشيكه روايت مى كند كه از امام محمد باقر (ع) شنيدم كه مى فرمود:

«مردم در امور مربوط به طلاق جز با شمشير اصلاح نمى شوند و اگر من بر آنها حكومت مى يافتم، وادارشان مى كردم كه طبق كتاب خداوند عمل كنند» «135» 1.

5- ابى بصير از امام محمد باقر (ع) روايت مى كند كه آن حضرت فرمود:

«اگر من بر مردم حاكميت مى يافتم به آنها ياد مى دادم كه چگونه بايد طلاق بدهند و اگر كسى را مى آوردند كه بر خلاف دستورات الهى (همسر خود را طلاق داده بود) پشت او را [با تازيانه] به درد مى آوردم» «136» 1.

نظير اين دو روايت اخير، روايت ديگرى نيز در اين باب هست.

6- بريد مى گويد از امام محمد باقر (ع) دربارۀ زنى كه شوهر او مفقود شده بود سؤال كردم كه چه بايد بكند؟ حضرت فرمود:

«تا هنگامى كه ساكت است و صبر مى كند، كارى به كار او نداشته باشيد، اما اگر جريان به پيش حاكم كشيده شد، حاكم چهار سال به او مهلت مى دهد و نامه اى به منطقه اى كه شوهر در آن مفقود شده است، مى نويسد و از جريان او سؤال مى كند ... و اگر شخص مفقود، مالى نداشته باشد كه زن از آن امرار معاش كند، حاكم

به ولى مفقود حكم مى كند

______________________________

(133). صحيحة ابى حمزة الثمالى فى العنين قال: سمعت ابا جعفر (ع) يقول: .... فان تزوجت و هى بكر فزعمت انه لم يصل اليها فان مثل هذا تعرف النساء فلينظر اليها من يوثق به منهن فاذا ذكرت انها عذراء فعلى الامام ان يؤجله سنة فان وصل اليها و الا فرق بينهما. (وسائل 14/ 613، باب 15 از ابواب عيوب و تدليس از كتاب نكاح، حديث 1).

(134). صحيحة ابى بصير، قال سمعت ابا جعفر (ع) يقول: من كانت عنده امرأة فلم يكسها ما يوارى عورتها و يطعمها ما يقيم صلبها كان حقا على الامام ان يفرق بينهما. (وسائل، 15/ 223، باب 1، از ابواب نفقات، از كتاب نكاح، حديث 2).

(135). خبر معمر بن وشيكة، قال: سمعت ابا جعفر (ع) يقول: لا يصلح الناس فى الطلاق الا بالسيف و لو وليتهم لرددتهم فيه الى كتاب اللّه عز و جل. (وسائل، 15/ 272، باب 6 از ابواب مقدمات طلاق، حديث 2).

(136). فى خبر ابى بصير عنه (ع): لو وليت الناس لعلمتهم كيف ينبغى لهم ان يطلقوا، ثم لم اوت برجل قد خالف الا اوجعت ظهره. (وسائل، 15/ 272، باب 6 از ابواب مقدمات طلاق حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 248

كه خرجى آن زن را بپردازد و تا هنگامى كه ولى، مخارج زن را مى پردازد، زن حق ازدواج مجدد ندارد و اما اگر از پرداخت مخارج امتناع ورزيد، والى او را مجبور مى كند كه زن را طلاق بدهد» «137» 1.

مرحوم صدوق مى فرمايد در روايت ديگرى چنين آمده است:

«اگر زوج ولى ندارد، حاكم آن زن را طلاق مى دهد».

در روايت كنانى نيز وارد

شده كه: «اگر زوج، ولى ندارد، سلطان، زن او را طلاق مى دهد» «138» 1.

7- در باب «لعان» «139» 1 محمد بن مسلم از امام محمد باقر (ع) روايت مى كند كه از آن حضرت سؤال نمودم هنگامى كه بين زن و شوهر، لعان انجام مى گيرد چه بكند؟ حضرت فرمود:

«امام پشت به قبله مى نشيند و آن دو، روبروى امام، رو به قبله قرار مى گيرند و ...» «140» 1

در صحيحة بزنطى از امام رضا (ع) نيز همين مضمون آمده است.

8- بريد كناسى از امام محمد باقر (ع) در ارتباط با «ظهار» «141» 1 روايتى را نقل مى كند كه در قسمتى از آن آمده است:

______________________________

(137). صحيحة بريد، قال سألت ابا عبد اللّه (ع) عن المفقود كيف تصنع امرأته؟ فقال: «ما سكتت عنه و صبرت فخل عنها، و ان هى رفعت امرها الى الوالى اجلها اربع سنين ثم يكتب الى الصقع الذي فقد فيه فليسأل عنه ... و ان لم يكن له مال قيل للوالى: انفق عليها فان فعل فلا سبيل لها الى ان تتزوج ما انفق عليها، و ان ابى ان ينفق عليها اجبره الوالى على ان يطلق تطليقة ...». (وسائل، 15/ 389، باب 23 از ابواب اقسام طلاق، حديث 1).

(138) وسائل، 15/ 390، باب 123 از ابواب اقسام طلاق، حديثهاى 2 و 5.

(139). لعان، در شرايطى است كه شوهر، نسبت زنا و فساد به همسر خود مى دهد و همسر، آن را انكار مى كند.

هر دو به حضور حاكم مى آيند و هر يك چهار مرتبه به وحدانيت خدا قسم مى خورند و خدا را به شهادت مى گيرند كه راست مى گويند و در دفعۀ پنجم بر خود لعن مى نمايند اگر دروغگو

باشند. و سپس حاكم حكم به جدايى آنها از يكديگر مى دهد. (مقرر).

(140). صحيحة محمد بن مسلم، قال: سألت ابا جعفر (ع) عن الملاعن و الملاعنة كيف يصنعان؟ قال: يجلس الامام مستدبر القبلة يقيمهما بين يديه مستقبل القبلة بحذائه. الحديث. و نحوها صحيحة البزنطى عن الرضا (ع).

(وسائل، 15/ 587، باب 1، از ابواب كتاب اللعان، حديثهاى 4 و 2).

(141). اگر همسر ارتباط و همبستر شدن با زوجۀ خود را با گفتن جمله «انت على كظهر امى» (تو بر من مثل پشت مادرم هستى) بر اساس شرايطى كه در كتب فقهى ذكر شده است، تحريم نمود، اصطلاحا «ظهار» گفته مى شود و تا قبل از پرداختن كفاره (آزاد كردن يك بنده يا شصت روز، روزه و يا سير كردن شصت نفر گرسنه) همبستر شدن با همسرش بر او حرام است. (مقرر).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 249

«... پس اگر شوهر قدرت بر آزاد كردن بنده دارد، بر امام است كه او را مجبور كند بنده اى را آزاد نمايد و يا صدقه بدهد، چه قبل از آميزش با همسرش و چه بعد از آن» «142» 1.

هدف از آوردن اينگونه روايات از ابواب مختلف در اينجا اين است كه مشخص شود امامت به معنى حكومت در نظام و بافت قوانين اسلام تنيده شده و بقاى قوانين اسلام وابسته به تشكيل دولت و حكومت است، و اينكه عدم اهتمام به تشكيل حكومت برابر است با عدم اهتمام به اسلام و قوانين اسلام.

حكومت و ارث

: نقش حكومت و امامت در كتاب ارث، بسيار بارز و روايات در اين باب نيز بسيار زياد است كه از باب نمونه تعدادى از آنها را به

اجمال متذكر مى شويم:

1- عبد الملك بن اعين و مالك بن اعين روايت مى كنند كه از امام محمد باقر (ع) در بارۀ مردى نصرانى كه از دنيا رفته و از او پسر برادر و پسر خواهرى مسلمان و فرزندان و همسر نصرانى به جاى مانده، سؤال نموديم كه با ميراث او چه معامله اى انجام دهيم؟ ...

آنگاه به آن حضرت گفته شد: اگر فرزندان او در حالى كه صغيرند مسلمان شدند چه كنيم؟

حضرت فرمود:

«ميراث پدرشان را نزد امام قرار دهيد تا به حد بلوغ برسند، اگر به اسلام خود باقى ماندند، امام ميراث پدرشان را به آنان واگذار مى كند. اما اگر به دين اسلام باقى نماندند، امام ميراث را به پسر برادر و پسر خواهر مسلمان ميت پرداخت مى كند.» «143» 1

[دربارۀ اين روايت اين توضيح لازم است كه اگر شخص مسلمان بميرد و وارث مسلمان نداشته باشد، ارثش به امام مى رسد و اگر كافرى از دار دنيا برود و وارث مسلمانى و لو در رده هاى چندم ارث، داشته باشد، ارث او به وارث مسلمان خواهد رسيد].

2- ابى بصير روايت مى كند كه از امام جعفر صادق (ع) از «ميراث» مرد مسلمانى كه

______________________________

(142). خبر بريد الكناسى عن ابى جعفر (ع) فى الظهار و فيه: «فان كان يقدر على ان يعتق فان على الامام ان يجبره على العتق او الصدقة من قبل ان يمسها و من بعد ما يمسها». (وسائل، 15/ 533، باب 17 از كتاب ظهار، حديث 1).

(143). خبر عبد الملك بن اعين و مالك بن اعين عن ابى جعفر (ع) قال: سألته عن نصرانى مات و له ابن اخ مسلم و ابن اخت مسلم و له

اولاد و زوجة نصارى ... قيل له: فان اسلم اولاده و هم صغار؟ فقال (ع): يدفع ما ترك ابوهم الى الامام حتى يدركوا فان اتموا على الاسلام اذا ادركوا دفع الامام ميراثه اليهم و ان لم يتموا على الاسلام اذا ادركوا دفع الامام ميراثه الى ابن اخيه و ابن اخته المسلمين. (وسائل، 17/ 379 باب 2 از ابواب موانع الارث، حدث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 250

مرده و داراى مادرى نصرانى است سؤال نمودم. حضرت فرمود:

«پس اگر هيچ يك از اقوامش مسلمان نشدند ميراث او مال امام است». «144» 1

3- هشام بن سالم از امام جعفر صادق (ع) روايت مى كند كه آن حضرت فرمود:

«مردم به تقسيمات ارث و طلاق پايبند نمى شوند، مگر به وسيلۀ شمشير». «145» 1

از اين روايت بخوبى استفاده مى شود كه هدف اسلام آنگونه كه برخى ناآگاهان پنداشته اند صرف بيان قانون و تشريع احكام و بيان آداب نيست بلكه به اجراى آن در جامعه نيز نظر دارد [اصولا قوانين اسلام براى اجرا نازل شده و به همين جهت به قوۀ مجريه و رهبر و دولت و قدرت و شمشير نياز است و بدون آن، كليۀ احكام اسلام از جمله مقررات تقسيم ارث در جامعه قوام و قيام نخواهد يافت] پس از اين به توضيح و بررسى اين مسأله نيز خواهيم پرداخت.

4- روايات ابواب «ميراث من لا وارث له»: كتاب وسائل الشيعة در بابهاى 3 و 4 از ابواب ولاء ضمان جريره و امامت، رواياتى را ذكر كرده كه همۀ آنها دلالت دارد كه اگر كسى از دنيا برود و وارثى نداشته باشد، ميراثش در اختيار امام و حكومت اسلامى قرار

مى گيرد. البته اين معنى در روايات به سه تعبير آمده است، دسته اى از روايات مى گويد «ميراث من لا وارث له»، جزء انفال است و دسته اى ديگر مى گويند كه مال امام و در اختيار امام است و دستۀ سوم تصريح دارد كه جزء بيت المال مسلمين است و بايد به صندوق عمومى و خزانۀ دولت واريز گردد. [در همين باره تعدادى از علما، همچون مرحوم صاحب وسائل و مرحوم حاج آقا رضا، تصور نموده اند كه اين روايات با هم متناقض است و سعى كرده اند به گونه اى آنها را توجيه كنند].

امّا ظاهرا مفهوم اين سه دسته از روايات با يكديگر تضاد و تناقضى ندارد و منظور همه يكى است. زيرا انفال، ملك شخص امام نيست، بلكه ملك منصب امامت و حكومت است و در اختيار امام قرار مى گيرد، براى مصرف در مصالح جامعه مسلمين، هر چند ادارۀ امور شخصى امام نيز از مهمترين مصالح مسلمين است.

ما اين مباحث را در كتاب الخمس «146» 1 به رشتۀ تحرير در آورده و در مباحث خمس و

______________________________

(144). صحيحة ابى بصير قال: سألت ابا عبد اللّه (ع) عن رجل مسلم مات و له ام نصرانية، «... فان لم يسلم احد من قرابته فان ميراثه للامام. (وسائل 17/ 381، باب 3 از ابواب موانع الارث، حديث 1).

(145). صحيحة هشام بن سالم عن ابى عبد اللّه (ع) قال: لا يستقيم الناس على الفرائض و الطلاق الا بالسيف. (وسائل، 17/ 419، باب 3 از ابواب موجبات الارث، حديث 1).

(146). كتاب الخمس و الانفال يكى از تأليفات ارزشمند فقهى حضرت استاد در فقه استدلالى است كه توسط-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 251

انفال

در بخش هشتم همين كتاب نيز به بحث و بررسى آنها خواهيم پرداخت. چنانچه قبلا نيز در ذيل بحث «حكومت و خمس و انفال» اشاره اى به آن شد.

حكومت و قضاء و حدود
اشاره
قضاوت يكى از اركان حكومت اسلامى و منصب قضاء يكى از شئون ولايت و امامت است.

حاكم اسلامى، قضات را نصب مى كند و قاضى ها پايه هاى حاكميت اسلام و حاكم اسلامى را تثبيت مى كنند، به گونه اى كه تفكيك حكومت و قضاوت در اسلام اساسا غير ممكن است.

روايات نيز در اين باب بسيار زياد است كه از باب نمونه روايتهايى را متذكر مى شويم:

1- اسحاق بن عمار از امام جعفر صادق (ع) روايت مى كند كه آن حضرت فرمود:

«امير المؤمنين (ع) به شريح قاضى گفت اى شريح، تو در جايگاهى [مسند قضاوت] نشسته اى كه به جز پيغمبر يا وصى پيغمبر و يا شخص شقى و فاجر نمى نشيند». «147» 1

2- سليمان بن خالد از امام جعفر صادق (ع) روايت نموده كه آن حضرت فرمود:

«از قضاوت بپرهيزيد، زيرا قضاوت مخصوص امامى است كه عالم به قضاوت بوده و در بين مسلمانان عادل باشد، همانند پيامبر (ص) يا وصى پيامبر». «148» 1

دربارۀ اين روايت مطالبى قابل ذكر است كه اجمالا يادآور مى شويم:

الف- آيا مراد از «حكومت» كه در روايت فوق آمده چيست؟ آيا حكومت به مفهوم قضاوت است؟ يا اينكه به معنى مطلق ولايت و حاكميت كه يكى از شئون آن ولايت است، مى باشد؟ احتمال هر دو برداشت وجود دارد، امّا آنچه با ظاهر روايت بيشتر سازگار است به نظر مى رسد كه احتمال اول باشد.

ب- در كتاب تهذيب و كافى در متن روايت به جاى كلمۀ «كنبى- همانند پيامبر» كلمۀ «لنبى- براى پيامبر» آمده، در صورتى كه در كتاب الفقيه، كنبى آمده و مشخص است كه بين اين

دو تعبير فرق بسيار است، زيرا در صورت تعبير اول قضاوت يا حكومت، به پيامبر منحصر مى شود بر خلاف تعبير دوم [كه پيامبر و وصى پيامبر صرفا به عنوان نمونه و الگو ذكر شده است].

______________________________

- انتشارات اسلامى منتشر شده است. (مقرر).

(147). خبر اسحاق بن عمار عن ابى عبد اللّه (ع) قال: قال امير المؤمنين (ع) لشريح: يا شريح، قد جلست مجلسا لا يجلسه (ما جلسه) الا نبى او وصى نبى او شقى. (وسائل، 18/ 7، باب 3 از ابواب صفات القاضى حديث 2).

(148). سليمان بن خالد عن ابى عبد اللّه (ع) قال: اتقوا الحكومة فان الحكومة انما هى للامام العالم بالقضاء العادل فى المسلمين: لنبى (كنبى) او وصى نبيى. (وسائل، 18/ 7، باب 3 از ابواب صفات القاضى، حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 252

ج- در كتاب مرآة العقول در ذيل اين روايت آمده است: «ظواهر اينگونه روايات بر اين دلالت دارد كه قضاوت براى غير معصوم جايز نيست، اما از سوى ديگر مشاهده مى كنيم كه ائمه معصومين (ع) براى حل و فصل امور مردم، به اطراف و اكناف قاضى اعزام مى داشته اند، پس بايد اين روايات را اينگونه تفسير كنيم كه قضاوت در اصل و بالاصاله مخصوص ائمه معصومين عليهم السلام است و كسى نمى تواند اين مسئوليت را به عهده بگيرد، مگر با اذن و اجازۀ آنها و همچنين در روايتى كه آمده «بر اين مقام تكيه نمى زند مگر پيامبر- يجلسه الا نبى» باز منظور همين معناست كه بالاصاله اين مقام مخصوص پيامبران است، و خلاصۀ كلام اينكه حصر در اينجا، حصر اضافى است نسبت به كسانى كه در مقابل معصومين (ع) مقام

قضاوت را اشغال نموده اند «149» 1».

البته كلام صاحب مرآة العقول (علامه مجلسى) بر اين اساس استوار است كه مقصود از وصى و امام در روايت منحصر به امام معصوم باشد. كه در اين صورت ناچاريم روايت را به قضاوت بالاصاله و يا به حصر اضافى حمل كنيم، زيرا در هر صورت امكان ندارد در عصر غيبت اگر چه هزاران سال هم طول بكشد، ما ملتزم به تعطيل بودن قضاوت شرعى گرديم.

و اما آنچه ايشان فرموده اند كه ائمه عليهم السلام به اطراف و اكناف، قاضى اعزام مى فرموده اند، اثبات آن براى غير پيامبر اكرم (ص) و امير المؤمنين (ع) طبق گواهى تاريخ مشكل است. بلى ائمه معصومين عليهم السلام، وكلا و نمايندگانى در شهرهاى مختلف داشته اند كه دربارۀ مسائل و حقوق شرعى، شيعيان به آنان مراجعه مى كرده اند، اما اينكه قاضى به اطراف اعزام دارند، چنين مطلبى به اثبات نرسيده است. مگر اينكه ايشان با اين بيان بخواهند بفرمايند كه در عصر غيبت، به صورت عموم براى فقها منصب قضاوت قرار داده شده است، چه بسا از «مقبولۀ عمر بن حنظله» و «مشهورۀ ابى خديجه» نيز چنين معنايى استفاده مى شود.

پرداخت ديه از بيت المال در صورت وقوع خطا در قضاوت:

3- اصبغ بن نباته روايت مى كند كه امير المؤمنين (ع) فرمود:

«در مواردى كه قاضى خود نسبت به قتل يا قطع دست كسى خطا كرد و به اشتباه حكم نمود، بايد ديۀ آن از بيت المال مسلمانان پرداخت شود «150» 1».

______________________________

(149). مرآة العقول، 4/ 231، چاپ قديم، اول كتاب القضاء.

(150). اصبغ بن نباته، قال: قضى امير المؤمنين (ع) ان ما اخطأت القضاة فى دم او قطع فهو على بيت مال المسلمين (وسائل، 18/ 165، باب 10 از ابواب آداب

القاضى، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 253

نظير اين روايت، روايت ديگرى به نقل از ابى مريم از امام محمد باقر (ع) است كه در باب هفتم ابواب دعوى القتل از كتاب قصاص وسائل الشيعة درج گرديده است.

از اينگونه روايات نيز استفاده مى شود كه قضاوت و حكومت و بيت المال از مسائلى است كه در اسلام تشريع شده [و همه مربوط به هم بوده و زير نظر امام است و اين لازمۀ طبيعى يك تشكيلات وسيع و گسترده است].

زندانى شدن افراد فاسد و كلاهبردار توسط امام:

4- برقى از پدرش از امير المؤمنين (ع) روايت مى كند كه فرمود:

«بر امام واجب است كه علماى فاسق و پزشكان جاهل و غير متخصص و دلالهاى كلاهبردار مفلس را زندانى كند، سپس آن حضرت اضافه فرمود: اگر امام بعد از اجراى حد، آنها را حبس كند ظلم است «151» 1».

قبول شهادت توسط امام:

5- در صحيحۀ عمر بن يزيد آمده است كه گفت از امام جعفر صادق (ع) سؤال كردم از جريان مردى كه از دار دنيا رفته و همسر آبستنش پس از درگذشت وى، فرزندى به دنيا آورده كه پس از قرار گرفتن بر روى زمين از دنيا رفته است، زنى كه قابله بوده شهادت مى دهد كه صداى گريۀ فرزند را قبل از مردن شنيده [دربارۀ ميراث ميت چه بايد كرد؟] حضرت فرمود:

«بر امام است كه شهادت وى را دربارۀ يك چهارم ميراث فرزند بپذيرد «152» 1».

اجراى حدود زير نظر و با پشتوانۀ امام:

6- حفص بن غياث روايت مى كند كه از امام جعفر صادق (ع) پرسيدم، چه كسى حدود را اقامه مى كند؟ سلطان يا قاضى؟ حضرت فرمود:

«اقامۀ حدود به دست كسى است كه حكم از آن اوست «153» 1».

حال بايد ديد با بيان اين جمله، اجراى حكم را به چه كسى واگذار نموده اند، قاضى

______________________________

(151). البرقى عن أبيه عن على (ع) قال: يجب على الامام ان يحبس الفساق من العلماء و الجهال من الاطباء و المفاليس من الاكرياء، قال و قال (ع): حبس الامام بعد الحد ظلم. (وسائل، 18/ 221، باب 32 از ابواب كيفية الحكم، حديث 3).

(152). صحيحة عمر بن يزيد قال: سألت ابا عبد اللّه (ع) عن رجل مات و ترك امرأته و هى حامل فوضعت بعد موته غلاما ثم مات الغلام بعد ما وقع الى الارض، فشهدت المرأة التى قبلتها انه استهل و صاح حين وقع الى الارض ثم مات، قال: على الامام ان يجيز شهادتها فى ربع ميراث الغلام (وسائل، 18/ 259، باب 24 از ابواب شهادات، حديث 6).

(153). حفص بن غياث قال: سألت ابا عبد اللّه (ع): من

يقيم الحدود؟ السلطان، او القاضى؟ فقال: اقامة الحدود الى من اليه الحكم. (وسائل 18/ 338، باب 28 از ابواب مقدمات الحدود، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 254

يا والى و حاكمى كه قاضى را به قضاوت منصوب نموده است؟ دو وجه در اينجا محتمل است كه شايد وجه اول با ظاهر روايت بيشتر مطابقت كند، در نتيجه، منظور اين است كه قاضى آنچه را به آن حكم نموده، تنفيذ و اجرا مى كند. البته اينجا جاى بسى تأمل است [چون كه قدرت قاضى در واقع وابسته به قدرت حاكم است و در حقيقت قاضى اى كه حاكم، قدرت را به وى واگذار كرده و از او حمايت مى كند، احكام را اجرا مى نمايد، پس اجراى احكام به قدرت حاكم بازگشت مى كند و قدرت اين دو، در طول يكديگر قرار مى گيرند].

7- مرحوم شيخ مفيد در مقنعه مى فرمايد: «... و اما مسئوليت اقامۀ حدود آن به عهدۀ سلطان اسلام است، كسى كه از جانب خداوند به اين مقام نصب شده و آنان ائمه هدى عليهم السلام از خاندان پاك پيامبرند و همچنين امرا و حاكمهايى كه از جانب آنان به اين مقام منصوب شده اند و آنان اعمال نظر در اينگونه مسائل را در صورت تمكن به فقهاى شيعيان خويش واگذار نموده اند «154» 1.

8- مستدرك الوسائل از «جعفريات» به سند خويش از امام جعفر صادق از پدرانش از على بن ابى طالب عليهم السلام روايت مى كند كه آن حضرت فرمود:

«حكم كردن و اجراى حدود و اقامۀ جمعه صحيح نيست مگر به وسيلۀ امام «155» 1».

همانند همين روايت در كتاب دعائم الاسلام از آن حضرت روايت شده و در آنجا

آمده است: «به وسيلۀ امام عادل».

9- حفص بن عون به صورت مرفوع [با حذف افرادى از زنجيرۀ سند] از پيامبر خدا (ص) روايت مى كند كه آن حضرت فرمود:

«يك ساعت (عمر) امام عادل بهتر از عبادت هفتاد سال است، و حدّى كه به خاطر خدا در زمين اقامه گردد بهتر از چهل روز بارندگى است». «156» 1

10- قطب راوندى در لب اللباب از پيامبر اكرم (ص) روايت نموده كه فرمود:

«يك روز سلطان عادل بهتر از باران چهل روز است و حدّى كه بر روى زمين اقامه

______________________________

(154). وسائل، 18/ 338، باب 28 از ابواب مقدمات الحدود، حديث 2، مقنعه/ 129.

(155). عن الجعفريات بسنده عن جعفر بن محمد عن أبيه عن جده على بن الحسين عن أبيه ان عليا (ع) قال:

لا يصلح الحكم و لا الحدود و لا الجمعة الا بامام. (مستدرك، 3/ 220 باب 25 از ابواب مقدمات الحدود، حديث 1).

(156). حفص بن عون رفعه قال: قال رسول الله (ص) ساعة امام عدل افضل من عبادة سبعين سنة و حد يقام لله فى الارض افضل من مطر اربعين صباحا (وسائل، 18/ 308، باب 1 از ابواب مقدمات الحدود، حديث 5).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 255

گردد برتر از شصت سال عبادت است». «157» 1

بنابراين با توجه به اينكه بركات خداوند تبارك و تعالى پايدار و هميشگى است و آسمان از بارش بازنمى ايستد، چگونه مى توان گفت به واسطۀ سوء نيت خليفۀ عباسى در عصر طولانى غيبت، مردم از امامت و ولايت و اقامۀ حدود و ساير امور محروم گردند؟!

تعقيب افراد متجاوز توسط امام:

11- ابى بصير از امام جعفر صادق (ع) روايت مى كند كه از آن حضرت دربارۀ

مردى كه شهود گواهى دادند كه او زناكار است و قبل از اينكه حدّ بر او جارى شود فرار كرده، سؤال نمودند، حضرت فرمود:

«اگر توبه كند چيزى بر او نيست و اگر به دست امام گرفتار شد، حد بر او جارى مى شود و اگر مكان او مشخص گرديد، امام كسى را به دنبال او مى فرستد.» «158» 1

روايات ديگرى در زمينۀ اجراى حدود توسط امام:

12- در صحيحۀ محمد بن مسلم از امام محمد باقر (ع) آمده است كه گفت به آن حضرت عرض كردم شخصى بر من جنايتى روا داشت، آيا از او درگذرم يا اينكه براى مجازات، او را به نزد سلطان ببرم؟

حضرت فرمود: «اين حق تو است اگر مورد عفو قرارش دادى كار خوبى انجام داده اى و اگر او را به نزد امام بردى حق خود را مطالبه كرده اى اما چگونه به امام دست خواهى يافت؟!». «159» 1

13- در موثقه سماعة بن مهران از امام صادق (ع) روايت شده كه آن حضرت فرمود:

«كسى كه دزدى را دستگير كرده اگر او را مورد عفو قرار داد، اين حق اوست، امّا اگر كار او به نزد امام كشيده شد، امام دست دزد را قطع مى كند.» «160» 1

14- در كتاب من لا يحضره الفقيه از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه فرمود:

______________________________

(157). القطب الراوندى فى لب اللباب عن النبى (ص) قال: يوم واحد من سلطان عادل خير من مطر اربعين يوما و حد يقام فى الارض ازكى من عبادة ستين سنة. (المستدرك 3/ 216، باب 1 از ابواب مقدمات الحدود، حديث 10).

(158). ابى بصير عن ابى عبد الله (ع) فى رجل اقيمت عليه البينة بانه زنى ثم هرب قبل ان

يضرب قال: ان تاب فما عليه شي ء و ان وقع فى يد الامام اقام عليه الحد و ان علم مكانه بعث اليه. (وسائل، 18/ 328، باب 16 از ابواب مقدمات الحدود، حديث 4).

(159). محمد بن مسلم عن ابى جعفر (ع) قال: قلت له: رجل جنى الى اعفو عنه او ارفعه الى السلطان؟ قال: هو حقك ان عفوت عنه فحسن و ان رفعته الى الامام طلبت حقك و كيف لك بالامام؟ (وسائل، 18/ 329، باب 17، از ابواب مقدمات الحدود، حديث 1).

(160). سماعة بن مهران عن ابى عبد اللّه (ع) قال: من اخذ سارقا فعفا عنه فذلك له فاذا رفع الى الامام قطعه.

(وسائل، 18/ 330، باب 17 از ابواب مقدمات الحدود، حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 256

«براى والى و حاكمى كه ايمان به خدا و روز قيامت دارد، روا نيست كه به جز در مورد حدّ [و به عنوان تعزير] بيشتر از ده تازيانه به مجرم بزند و براى ادب كردن بنده از سه تا پنج تازيانه جايز است». «161» 1

15- در مرسلۀ برقى از برخى اصحاب خويش از امام صادق (ع) و يا امام محمد باقر (ع) از امير المؤمنين (ع) وارد شده كه آن حضرت فرمود:

«اگر بر دزدى شخص بينه اقامه گرديد، امام نمى تواند وى را مورد بخشش قرار دهد، ولى اگر آن مجرم خود بر گناه خويش اعتراف كرد، امام اگر خواست او را مورد بخشش قرار مى دهد و اگر خواست دست او را قطع مى كند». «162» 1

16- در صحيحۀ فضيل آمده است كه گفت از امام جعفر صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: «كسى كه يك مرتبه در

نزد امام به گناهى كه موجب يكى از حدود خداوند است اعتراف كرد، چه مرد آزاد باشد يا بنده و چه زن آزاد باشد يا كنيز، بر امام است كه بر اساس اعترافى كه خود عليه خويش نموده بر وى حدّ جارى كند، مگر در مورد زناى محصنه». «163» 1

17- حسين بن خالد از امام جعفر صادق (ع) روايت نموده كه گفت از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود:

«بر امام واجب است هنگامى كه مشاهده كرد مردى مرتكب زنا شده يا شرب خمر نموده بر وى حدّ جارى كند و در صورت مشاهدۀ او، ديگر نياز به بينه نيست، چرا كه وى امين خداوند در ميان مردم است». «164» 1

18- امام صادق (ع) دربارۀ مردى كه به زن خويش گفت اى زناكار و آن زن در جواب وى گفت تو زناكارتر از من هستى! فرمود:

______________________________

(161). قال رسول اللّه لا يحل لوال يؤمن باللّه و اليوم الآخر ان يجلد اكثر من عشرة اسواط الا فى حد و اذن فى ادب المملوك من ثلثة الى خمسة. (الفقيه، 4/ 73، باب نوادر الحدود، حديث 5143).

(162). مرسلة البرقى عن بعض اصحابه عن بعض الصادقين (ع) عن امير المؤمنين (ع): اذا قامت البينة فليس للامام ان يعفو، و اذا اقر الرجل على نفسه فذاك الى الامام ان شاء عفا و ان شاء قطع. (وسائل، 18/ 331، باب 1 از ابواب مقدمات الحدود، حديث 3).

(163). الفضيل، قال: سمعت ابا عبد اللّه (ع) يقول: من اقر على نفسه عند الامام بحق من حدود اللّه مرة واحدة حرا كان او عبدا او حرة كانت أو أمة فعلى الامام ان يقيم الحد عليه

للذى اقربه على نفسه كائنا من كان الا الزانى المحصن. (وسائل، 18/ 343، باب 32 از ابواب مقدمات الحدود، حديث 1).

(164). الحسين بن خالد عن ابى عبد اللّه (ع) قال: سمعته يقول: الواجب على الامام اذا نظر الى رجل يزنى او يشرب الخمر ان يقيم عليه الحد و لا يحتاج الى بينه مع نظره لانه امين اللّه فى خلقه. (وسائل، 18/ 344، باب 32، از ابواب مقدمات الحدود، حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 257

«بايد به زن به خاطر نسبت ناروايى كه به مرد داده حدّ قذف (نسبت ناروا به كسى دادن) جارى نمود، امّا به خاطر اقرار و اعتراف به گناهى كه عليه خود نموده، حدّ جارى نمى شود، مگر در صورتى كه در نزد امام چهار مرتبه به گناه خويش اعتراف كند». «165» 1

19- ابى بصير از امام جعفر صادق (ع) روايت نموده كه فرمود: «شخصى كه به خاطر دزدى دست وى قطع شده، در صورت تكرار دزدى، پاى وى قطع مى شود و اگر باز دزدى نمود دست يا پاى ديگر او قطع نمى شود بلكه در زندان بازداشت مى شود و از بيت المال مسلمين، مخارج او پرداخت مى گردد». «166» 1

روايات ديگرى نيز نظير اين روايت، وارد شده است.

20- عيسى بن عبد اللّه روايت مى كند كه به امام جعفر صادق (ع) گفتم:

«دزدى در سالى دزدى نمود و او را براى مجازات نزد والى بردند، اما والى او را بخشيد، در سال بعد باز به خاطر سرقت دستگير شد و او را به نزد حاكم بردند، آيا به خاطر كداميك از اين دو دزدى بايد دست وى قطع شود؟ حضرت فرمود: «براى

آخرين دزدى». «167» 1

21- حمزة بن حمران گفت از امام جعفر صادق (ع) سؤال كردم ... تا آنجا كه حضرت فرمود:

«و اگر ميت براى اموال خويش سرپرستى مشخص نكرد تا از دار دنيا رفت ميراث او در اختيار امام مسلمانان است. به آن حضرت عرض كردم پس حال غاصب چگونه مى شود؟

حضرت فرمود: «اگر او اموال را به امام مسلمانان واگذار نمود در امان است». «168» 1

22- در قسمتى از خبر فقيه آمده است كه فرمود:

______________________________

(165). قال الصادق (ع): فى رجل قال لامرأته يا زانية قالت: انت ازنى منى فقال: عليها الحد فيما قذفت به، و اما اقرارها على نفسها فلا تحد حتى تقر بذلك عند الامام اربع مرات. (وسائل 18/ 447، باب 13، از ابواب حد قذف، حديث 3).

(166). ابى بصير عن ابى عبد اللّه (ع) قال: يقطع رجل السارق بعد قطع اليد ثم لا يقطع بعد فان عاد حبس فى السجن و انفق عليه من بيت مال المسلمين. (وسائل 18/ 493، باب 5 از ابواب حد السرقه، حديث 6).

(167). عيسى بن عبد اللّه قال: قلت لأبي عبد اللّه (ع) السارق يسرق العام فيقدم الى الوالى ليقطع فيوهب ثم يؤخذ فى قابل و قد سرق الثانية و يقدم الى السلطان فبأى السرقتين يقطع؟ قال: يقطع بالاخير. (وسائل 18/ 500 باب 9 از ابواب حد السرقة، حديث 2).

(168). حمزة بن حمران قال: سألت ابا عبد اللّه (ع) (الى قوله): و ان كان الميت لم يتوال الى احد حتى مات فان ميراثه لامام المسلمين- فقلت: فما حال الغاصب؟ فقال: اذا هو اوصل المال الى امام المسلمين فقد سلم (وسائل، 18/ 501، باب 10 از ابواب

حد السرقة، حديث 5).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 258

«سنت بر اين جارى شده كه هنگامى كه نزاع به امام كشيده شد و بينه اقامه گرديد، حكم نبايد معطل بماند و حد بايد اقامه گردد» «169» 1

23- مفضل بن صالح از امام جعفر صادق (ع) روايت نموده كه فرمود:

«در صورتى كه سارق از خرمن دزدى كند، اگر از خرمن امام ستمگر دزدى كرده باشد، دست وى قطع نمى شود، چون كه حق خود را گرفته است، اما در صورتى كه خرمن از آن امام عادل بوده است، مستوجب كشته شدن است «170» 1».

24- در صحيحۀ محمد بن مسلم از امام محمد باقر (ع) روايت شده كه فرمود:

«كسى كه در شهر (عليه حكومت اسلامى) سلاح به كف گرفت ... پس جزاى او جزاى محارب است و كار او در دست امام است، اگر خواست او را مى كشد و يا به دار مى آويزد و اگر خواست دست و پايش را قطع مى كند «171» 1».

25- در صحيحۀ بريد روايت شده كه گفت از امام باقر (ع) دربارۀ كلام خداوند سبحان كه مى فرمايد: «إِنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذِينَ يُحٰارِبُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ»- همانا جزاى كسانى كه با خدا و رسول وى از در جنگ برخاستند- پرسش نمودم، حضرت فرمود:

«اين به نظر امام است هر گونه كه خواست رفتار مى نمايد، عرض كردم اختيار اين مسأله به نظر وى واگذار شده؟ فرمود: نه بلكه متناسب با جنايتش مجازات مى شود» «172» 1.

26- عبد الله بن طلحه از امام صادق (ع) دربارۀ آيۀ شريفه «إِنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذِينَ يُحٰارِبُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ» پرسيد كه آيا تبعيد محارب (به عنوان مجازات كه در دنباله آيه ذكر

شده) غير از تبعيد سايرين است، نقل مى كند كه حضرت فرمود:

«حاكم به اندازۀ جرمى كه مرتكب شده او را محكوم خواهد كرد، آنگاه تبعيد مى كند، سوار كشتى اش نموده، آنگاه به دريا انداخته مى شود «173» 1».

______________________________

(169). خبر الفقيه و فيه: فجرت السنة فى الحد انه اذا رفع الى الامام و قامت عليه البينة ان لا يعطل و يقام.

(وسائل، 18/ 59، باب 18 از ابواب حد السرقة، حديث 4).

(170). المفضل بن صالح عن ابى عبد اللّه (ع) قال: اذا سرق السارق من البيدر من امام جائر فلا قطع عليه انما اخذ حقه، فاذا كان من امام عادل عليه القتل (وسائل 18/ 519 باب 24 از ابواب حد السرقة، حديث 5).

(171). محمد بن مسلم عن ابى جعفر (ع) قال: من شهر السلاح فى مصر ... فجزاؤه جزاء المحارب و امره الى الامام ان شاء قتله و صلبه و ان شاء قطع يده و رجله (وسائل 18/ 532، باب 1 از ابواب حد المحارب، حديث 1).

(172). صحيحة بريد قال: سألت ابا عبد اللّه (ع) عن قول اللّه عز و جل: «إِنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذِينَ يُحٰارِبُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ» (مائده/ 33) قال: ذلك الى الامام يفعل ما شاء قلت: فمفوض ذلك اليه؟ قال لا و لكن نحو الجناية (وسائل، 18/ 533، ابواب حد المحارب، باب 1، حديث 2).

(173). عبد اللّه بن طلحة، عن ابى عبد اللّه (ع) عن قول اللّه عز و جل: انما جزاء الذين يحاربون اللّه و رسوله، هذا-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 259

و روايتهاى ديگرى كه در ارتباط با محارب وارد گرديده است.

27- عمار ساباطى گويد از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود:

«هر مسلمانى كه در

ميان مسلمانان از اسلام مرتد شود ... بر امام است كه او را به قتل برساند و تلاش نكند او را توبه دهد «174» 1».

28- در صحيحۀ هشام بن سالم از امام جعفر صادق (ع) آمده است كه از آن حضرت دربارۀ كسى كه رسول خدا (ص) را دشنام داده است پرسش شد، حضرت فرمود:

«پيش از آنكه قضيه به نزد امام برسد افراد نزديك تر به او به ترتيب او را به قتل برسانند». «175» 1

29- ترمذى به سند خويش از پيامبر اكرم (ص) روايت نموده كه فرمود:

«تا مى توانيد حدود را از مسلمانان دور نماييد و اگر راه گريزى هست باز گذاريد، زيرا امام اگر در عفو و گذشت خطا بكند بهتر از آن است كه در عقوبت و مجازات دچار اشتباه گردد» «176» 1.

حكومت و قصاص و ديات
اشاره

در مباحث قصاص و ديات نيز روايتهاى متعددى مربوط به ولايت و حكومت وارد شده كه نمونه هايى از آن را متذكر مى شويم:

مجازات و حبس مجرمين توسط امام:

1- فضيل روايت مى كند كه به امام محمد باقر (ع) عرض كردم ده نفر، شخصى را به قتل رساندند [چگونه بايد آنان را مجازات كنند؟] حضرت فرمود:

«اگر اولياى او بخواهند مى توانند همۀ آنها را به قتل برسانند و غرامت ديۀ نه نفر را [به اولياى آنان] بپردازند و اگر خواستند يك نفر را از ميان آنان انتخاب نموده، به قتل

______________________________

- نفى المحارب غير هذا النفى، قال: يحكم عليه الحاكم بقدر ما عمل و ينفى و يحمل فى البحر ثم يقذف به (وسائل 18/ 540، ابواب حد المحارب، باب 4، حديث 5).

(174). عمار الساباطى قال: سمعت ابا عبد اللّه (ع) يقول كل مسلم بين مسلمين ارتد عن اسلام ... و على الامام ان يقتله و لا يستتيبه. (وسائل 18/ 545 ابواب حد المرتد، باب 1، حديث 3).

(175). هشام بن سالم عن ابى عبد اللّه (ع) انه سئل عمن شتم رسول اللّه (ص) فقال: يقتله الادنى فالادنى قبل ان يرفع الى الامام. (وسائل 18/ 554 ابواب حد المرتد، باب 7، حديث 1).

(176). الترمذى بسنده عن رسول اللّه (ص) انه قال: ادرءوا الحدود عن المسلمين ما استطعتم فان كان له مخرج فخلوا سبيله فان الامام ان يخطئ فى العفو خير من ان يخطئ فى العقوبة. (سنن ترمذى 2/ 438، ابواب الحدود، باب 2، حديث 1447).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 260

برسانند .... آنگاه والى سايرين را تأديب و زندانى مى نمايد «177» 1».

2- ابى العباس و غير او از امام جعفر صادق (ع) روايت نموده اند

كه آن حضرت فرمود:

«اگر عده اى براى كشتن يك نفر با هم همكارى نموده اند، والى دستور مى دهد كه (براى قصاص) هر يك از آنان را كه خواستند به قتل برسانند «178» 1.

3- حريز از امام جعفر صادق (ع) روايت نموده كه گفت از آن حضرت پرسش نمودم دربارۀ شخصى كه شخص ديگرى را از روى عمد به قتل رسانده و مردم او را به نزد والى آورده اند و والى او را به اولياى مقتول واگذار كرده تا او را بكشند، اما در بين راه دسته اى بر آنان هجوم آورده و قاتل را از دست اولياى مقتول آزاد كرده اند. حضرت فرمود:

«به نظر من كسانى را كه سبب آزادى قاتل شده اند، بايد بازداشت و زندانى نمايند «179» 1».

4- در صحيحۀ حلبى از امام جعفر صادق (ع) روايت شده كه آن حضرت فرمود:

امير المؤمنين على (ع) دربارۀ دو مردى كه يكى با گرفتن، و ديگرى با وارد آوردن ضربه شخصى را به قتل رسانده بودند حكم نمود كه قاتل كشته شود و آن نفر ديگر به حبس ابد محكوم شود تا در زندان از غصه بميرد «180» 1».

و روايتهاى ديگرى از اين قبيل كه در آنها عنوان حبس مطرح شده و حبس قهرا به دست حاكم و والى است.

5- در روايتى صحيح از زراره از امام محمد باقر (ع) روايت شده دربارۀ بنده اى كه دو نفر را مجروح كرده بود ... به آن حضرت گفته شد: پس اگر شخصى را در اول روز و ديگرى را در آخر روز مجروح نموده، چگونه بايد مجازات شود؟ حضرت فرمود: «او به هر دو تعلق

______________________________

(177). الفضيل قال: قلت لأبي جعفر (ع):

عشرة قتلوا رجلا؟ قال: ان شاء اولياؤه قتلوهم جميعا و غرموا تسع ديات و ان شاءوا تخيروا رجلا فقتلوه ... ثم الوالى بعد يلى ادبهم و حبسهم. (وسائل، 19/ 30، باب 12 از ابواب القصاص، حديث 6).

(178). ابى العباس و غيره عن ابى عبد اللّه (ع) قال: اذا اجتمع العدة على قتل رجل و احد حكم الوالى ان يقتل ايهم شاءوا. (وسائل، 19/ 30 باب 12 از ابواب القصاص، حديث 7).

(179). صحيحة حريز عن ابى عبد اللّه (ع) قال: سألته عن رجل قتل رجلا عمدا فرفع الى الوالى فدفعه الوالى الى اولياء المقتول ليقتلوه فوثب عليه قوم فخلصوا القاتل من ايدى الاولياء، قال: ارى ان يحبس الذين خلصوا القاتل.

الحديث، (وسائل 19/ 34، باب 16 از ابواب القصاص، حديث 1).

(180). صحيحة الحلبى عن ابى عبد اللّه (ع) قال: قضى على (ع) فى رجلين امسك احدهما و قتل الآخر قال: يقتل القاتل و يحبس الآخر حتى يموت غما. الحديث، (وسائل 19/ 35 باب 17 ابواب القصاص، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 261

دارد، در صورتى كه والى دربارۀ مجروح اول حكم صادر نكرده باشد». «181» 1 [در فقه آمده كه اگر بنده به شخص آزاد جراحتى وارد نمود، آن بنده در اختيار شخص مجروح است].

6- در روايت صحيحۀ ابن سنان آمده است كه گفت: از امام جعفر صادق شنيدم دربارۀ مردى كه از طريق حرام قصد تجاوز به زنى را داشته و آن زن، سنگ به سوى او پرتاب كرده و وى در اثر اين ضربه به قتل رسيده است، فرمود:

«در ما بين آن زن و خداوند عز و جل گناهى بر زن نيست و

اگر وى شكايت آن مرد را به نزد امام عادل مى برد، امام ريختن خون او را حلال مى شمرد». «182» 1.

7- محمد بن مسلم از امام محمد باقر (ع) روايت نموده كه فرمود:

«كسى كه به خاطر قصاص به امر امام كشته شده، ديگر در ارتباط با قتل و جراحت ديه اى بر وى نيست». «183» 1.

نمونه هايى از پرداخت ديه توسط امام:

8- در روايت صحيحۀ ابى بصير آمده است كه گفت از امام محمد باقر (ع) دربارۀ كسى كه شخص ديوانه اى را كشته، پرسش نمودم.

حضرت فرمود:

«اگر ديوانه به وى حمله نموده و او از خود دفاع كرده است، چيزى از قبيل مجازات و ديه بر وى نيست، اما از بيت المال مسلمانان، ديۀ آن ديوانه به وارثش پرداخت مى شود». «184» 1

9- ابى الورد مى گويد: به امام صادق (ع) و يا امام باقر (ع) عرض كردم: خداوند شما را به كارهاى شايسته موفق بدارد، شخص ديوانه اى با شمشير به كسى هجوم برده و ضربه اى به او وارد آورده و آن شخص شمشير را از او گرفته و وى را كشته است. در اين باره چگونه بايد عمل شود؟ حضرت فرمود:

______________________________

(181). صحيحة زرارة عن ابى جعفر (ع) فى عبد جرح رجلين ... قيل له: فان جرح رجلا فى اول النهار و جرح آخر فى آخر النهار؟ قال: هو بينهما ما لم يحكم الوالى فى المجروح الاول (وسائل 19/ 77 باب 45 ابواب القصاص، حديث 1).

(182). صحيحة بن سنان قال: سمعت ابا عبد اللّه (ع يقول فى رجل اراد امرأة على نفسها حراما فرمته بحجر فاصابت منه مقتلا قال: ليس عليها شي ء فيما بينهما و بين اللّه عز و جل و ان قدمت الى

امام عادل اهدر دمه.

(وسائل 19/ 44، ابواب القصاص، باب 23، حديث 1).

(183). محمد بن مسلم عن ابى جعفر (ع) قال: من قتله القصاص بامر الامام فلا ديه له فى قتل و لا جراحة (وسائل، 19/ 47، ابواب قصاص، باب 24، حديث 8).

(184). صحيحة ابى بصير قال: سألت ابا جعفر (ع) عن رجل قتل رجلا مجنونا فقال: ان كان المجنون اراده فدفعه عن نفسه (فقتله) فلا شي ء عليه من قود و لا دية و يعطى ورثته ديته من بيت مال المسلمين. الحديث. (وسائل، 19/ 51- 52، ابواب قصاص، باب 28، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 262

«به نظر من به خاطر اين كار نبايد كشته شود و ديه هم به عهدۀ او نيست، ديۀ او به عهدۀ امام است و خون او به هدر نمى رود». «185» 1

10- ابى عبيده گويد از امام باقر (ع) دربارۀ كورى كه چشم شخص بينايى را كور كرده است پرسيدم. حضرت فرمود:

«كارهاى عمدى كور، همانند كارهاى خطايى محسوب مى شود. در اين مورد ديۀ [كور كردن چشم] بايد از مال او پرداخت شود و اگر مال و ثروتى نداشت، ديه بر عهدۀ امام است و هيچ گاه حق شخص مسلمان باطل و ضايع نخواهد شد». «186» 1

نمونه هايى از موارد دريافت ديه توسط امام:

11- در روايت صحيحه اى از ابى ولاد حناط آمده است كه گفت از امام صادق (ع) دربارۀ شخص مسلمانى كه شخص مسلمان ديگرى را [به عمد] كشته و براى مقتول، اوليايى از مسلمانان به جز اوليا و اقوام وى از اهل ذمه وجود ندارد، پرسش كردم. حضرت فرمود:

«بر امام است كه دين اسلام را به اقوام و خويشان وى عرضه كند، هر

يك از آنان كه اسلام را پذيرفت ولى اوست و قاتل تحويل وى مى گردد، اگر خواست او را مى كشد و اگر خواست مى بخشد و اگر خواست از او ديه دريافت مى دارد و اگر هيچ يك از آنان اسلام را نپذيرفتند، امام ولى امر اوست. اگر خواست او را مى كشد و اگر خواست از او ديه گرفته و به بيت المال واريز مى كند. بدان جهت كه جنايت مقتول [در صورتى كه كسى مرتكب قتل شود و قدرت بر پرداخت ديه نداشته باشد] به عهدۀ امام است.

به همين جهت ديۀ كسى كه اولياى مسلمان نداشته باشد متعلق به امام مسلمانان است [و به نفع بيت المال ضبط مى شود]. عرض كردم: اگر امام او را مورد عفو قرار داد، چى؟ حضرت فرمود: اين حق تمام مسلمانان است و امام فقط مى تواند او را بكشد و يا ديه دريافت دارد. اما نمى تواند او را مورد عفو قرار دهد». «187» 1

______________________________

(185). ابى الورد قال: قلت لأبي عبد اللّه (ع) او لأبي جعفر (ع): اصلحك اللّه رجل حمل عليه رجل مجنون فضربه المجنون ضربة فتناول الرجل السيف من المجنون فضربه فقتله؟ فقال: ارى ان لا يقتل به و لا يغرم ديته و تكون ديته على الامام و لا يبطل دمه. (وسائل، 19/ 52 ابواب قصاص، باب 28، حديث 2).

(186). ابى عبيدة قال: سألت ابا جعفر (ع) عن اعمى فقا عين صحيح؟ فقال: ان عمد الاعمى مثل الخطأ هذا فيه الديه فى ماله فان لم يكن له مال فالديه على الامام و لا يبطل حق امرئ مسلم (وسائل 19/ 65 ابواب قصاص، باب 35، حديث 1).

(187). صحيحة ابى ولاد الحناط قال: سألت

ابا عبد اللّه (ع) عن رجل مسلم قتل رجلا مسلما (عمدا) فلم يكن للمقتول اولياء من المسلمين الا اولياء من اهل الذمة من قرابته، فقال: على الامام فان يعرض على قرابته من اهل بيته (دينه) الاسلام: فمن اسلام منهم فهو وليه يدفع القاتل اليه فان شاء قتل و ان شاء عفا و ان شاء اخذ الدية- فان-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 263

12. در روايت صحيحۀ ديگرى نيز از ابى ولاد حناط وارد شده كه امام صادق (ع) دربارۀ شخصى كه كشته شده و ولىّ ديگرى به جز امام ندارد، فرمود:

«امام نمى تواند قاتل را مورد عفو قرار بدهد، امام بايد او را بكشد يا اينكه ديه گرفته و در بيت المال مسلمانان قرار دهد. چرا كه جنايت مقتول به عهدۀ امام است، پس به همين جهت دريافت ديه نيز براى امام مسلمين است.» «188» 1

آنچه در اين دو روايت صحيحه آمده است، قوى ترين شاهد بر آن چيزى است كه ما تا كنون به صورت مكرر يادآورى نموده ايم كه آنچه در روايات آمده كه برخى اموال براى امام است، در واقع اين تعبير ديگرى از اين مفهوم است كه اين اموال متعلق به عموم مسلمانان است.

پس در واقع آن چيز، مال منصب و مقام امامت و در اختيار امام است، نه براى شخص امام و در صورتى كه اين اموال متعلق به شخص امام بود، به طور قطع اختيار بخشيدن آن را نيز داشت.

پيش از اين در مورد ميراث بدون وارث (ميراث من لا وارث له) نيز گفته شد كه برخى روايات ميراث بدون وارث را جزء انفال شمرده اند و برخى آن را براى

امام دانسته اند و در برخى ديگر آمده كه به بيت المال مسلمانان واريز مى گردد، در آنجا مشخص گرديد كه همۀ اينها به يك امر بازگشت مى كند و مراد اين است كه آن اموال متعلق به همۀ مسلمانان است، اما در تصرف و در اختيار امام است. و جدا بسيار بعيد است در مقام تشريع، خداوند سبحان انفال يعنى همۀ ثروتهاى عموى كه خداوند براى همۀ انسانها آفريده و خمس تمام آنچه مردم مالك آن مى شوند را براى شخص واحدى قرار داده باشد. تفصيل اين مباحث در كتاب الخمس و در بخش هشتم همين كتاب نگاشته شده است، به آنجا مراجعه شود.

موارد ديگرى از پرداخت ديه از بيت المال توسط امام:

13- در صحيحۀ عبد الله بن سنان و عبد الله بن بكير، از امام صادق (ع) روايت شده است كه آن حضرت فرمود:

______________________________

- لم يسلم احد كان الامام ولى امره فان شاء قتل و ان شاء اخذ الديه فجعلها فى بيت مال المسلمين لان جناية المقتول كانت على الامام فكذلك تكون ديته لامام المسلمين- قلت: فان عفا عنه الامام؟ قال: فقال: انما هو حق جميع المسلمين و انما على الامام ان يقتل او يأخذ الديه و ليس له ان يعفو. (وسائل، 11/ 93، ابواب قصاص، باب 60، حديث 1).

(188). و صحيحته الاخرى قال: قال ابو عبد اللّه (ع) فى الرجل يقتل و ليس له ولى الا الامام: انه ليس للامام ان يعفو، له ان يقتل او يأخذ الدية فيجعلها فى بيت مال المسلمين لان جناية المقتول كانت على الامام و كذلك تكون ديته لامام المسلمين (وسائل 19/ 93، ابواب قصاص، باب 60، حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 264

«امير المؤمنين (ع) دربارۀ

مقتولى كه جنازۀ او پيدا شده بود و مشخص نبود چه كسى او را كشته، قضاوت نمود و فرمود: اگر مقتول اوليايى دارد كه ديۀ او را مطالبه مى كنند ديه اش از بيت المال مسلمانان به آنها پرداخت مى شود و ديۀ شخص مسلمان هيچ گاه باطل و ضايع نخواهد شد، زيرا همانگونه كه ميراث او از آن امام است، ديۀ او نيز به گردن امام است و بايد بر وى نماز خوانده و دفنش كنند. و باز فرمود: آن حضرت (امير المؤمنين) دربارۀ مردى كه در روز جمعه به هنگام ازدحام جمعيت زير دست و پا قرار گرفت و مرد، حكم فرمود كه ديۀ او را از بيت المال مسلمانان پرداخت كنند «189» 1».

و روايات ديگرى نظير اين روايت كه بايد در جاى خود مورد مراجعه قرار گيرد.

14- ابى بصير از امام صادق (ع) روايت نموده كه آن حضرت فرمود:

«اگر در بيابان كشته اى يافت شد، ديۀ او از بيت المال مسلمانان پرداخت مى شود، چرا كه امير المؤمنين (ع) مى فرمود: خون فرد مسلمان هيچ گاه ضايع و باطل نخواهد شد». «190» 1

و روايتهاى ديگرى از اين قبيل كه در باب 9 و 10 ابواب «دعوى القتل» وسائل الشيعة درج شده است.

15- اسحاق بن عمار از امام صادق (ع) روايت نموده كه گفت به آن حضرت عرض كردم: شخصى سر مرده اى را بريده است، حضرت فرمود:

«بايد ديۀ آن را بپردازد. عرض كردم چه كسى ديۀ او را مى گيرد؟ حضرت فرمود: امام، اين مال خداست و اگر دست او يا چيزى از جوارح و اعضاى او را جدا نمايد، بايد ما به التفاوت (ارش) آن را به امام بپردازد». «191»

1

16- در روايت صحيحۀ ابى ولاد از امام صادق (ع) آمده است كه آن حضرت فرمود:

«در ميان اهل ذمه دربارۀ جنايتهايى نظير قتل و جراحت كه مرتكب مى شوند، ديه

______________________________

(189). صحيحۀ عبد اللّه بن سنان و عبد اللّه بن بكير عن ابى عبد اللّه (ع) قال: قضى امير المؤمنين (ع) فى رجل وجد مقتولا لا يدرى من قتله، قال: ان كان عرف له اولياء يطلبون ديته اعطوا ديته من بيت مال المسلمين و لا يبطل دية امرئ مسلم لان ميراثه للامام فكذلك تكون ديته على الامام و يصلون عليه و يدفنونه. قال: و قضى فى رجل زحمه الناس يوم الجمعة فى زحام الناس فمات ان ديته من بيت مال المسلمين. (وسائل، 19/ 109 ابواب دعوى القتل، باب 6، حديث 1).

(190). ابى بصير عن ابى عبد اللّه (ع) قال: ان وجد قتيل بارض فلاة اديت ديته من بيت المال فان امير المؤمنين (ع) كان يقول: لا يبطل دم امرئ مسلم. (وسائل، 19/ 112، ابواب دعوى القتل، باب 8، حديث 3).

(191). اسحاق بن عمار عن ابى عبد اللّه (ع) قال: قلت: ميت قطع رأسه؟ قال عليه الديه، قلت: فمن يأخذ ديته؟

قال: الامام، هذا للّه- و ان قطعت يمينه او شي ء من جوارحه فعليه الارش للامام. (وسائل، 19/ 248، ديات الاعضاء باب 24، حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 265

بر عاقله «192» 1 نيست، بلكه از اموال آنان ديه دريافت مى دارند و اگر مال و دارايى ندارند موضوع پرداخت ديه به امام مسلمانان بازگشت مى نمايد. چرا كه آنان جزيۀ خود را به او مى پردازند، همان گونه كه بنده، ماليات خود را به آقايش مى پردازد.

آنگاه حضرت

فرمود: و آنان بندگان امام هستند، پس هر يك از آنان اسلام را پذيرفت، آزاد مى شود». «193» 1

17- ابى بصير مى گويد از امام صادق (ع) دربارۀ مردى كه شخصى را از روى عمد كشته، آنگاه مبادرت به فرار نموده و امكان دسترسى به وى نيست پرسش نمودم، حضرت فرمود:

«اگر مال و دارايى دارد ديه از اموال او برداشت مى شود و اگر ندارد، از نزديكترين خويشان وى- الاقرب فالأقرب- دريافت مى دارند و اگر داراى خويشاوند نيست، امام آن را پرداخت مى كند، چرا كه خون شخص مسلمان هيچ گاه پايمال نخواهد شد.

در روايت ديگرى علاوه بر اين مضمون آمده كه اگر بعدا به وى دسترسى پيدا شد والى او را ادب نموده و زندانى مى كند». «194» 1

18- در روايت مرسلۀ يونس از يكى از آن دو [امام صادق يا امام باقر عليهما السلام] نقل شده است كه آن حضرت دربارۀ شخصى كه شخص ديگرى را از روى خطا به قتل برساند و خود نيز پيش از اينكه ديه را به اولياى مقتول بپردازد، از دنيا برود فرمود: پرداخت ديه به عهدۀ وارثهاى اوست و اگر كسى را ندارد، بر امام است كه از بيت المال مسلمانان آن را پرداخت نمايد». «195» 1

______________________________

(192). در اصطلاح فقهى «عاقله» به مجموع خويشان قاتل مى گويند كه در موارد خاص بايد با هميارى يكديگر ديۀ مقتول را بپردازند. (مقرر)

(193). صحيحة ابى ولاد عن ابى عبد اللّه (ع) قال: ليس فيما بين اهل الذمة معاقلة فيما يجنون من قتل او جراحة انما يؤخذ ذلك من اموالهم فان لم يكن لهم مال رجعت الجناية على الامام المسلمين لانهم يؤدون اليه الجزية كما

يؤدى العبد الضريبة الى سيده قال: و هم مماليك للامام فمن اسلم منهم فهو حر. (وسائل، 19/ 300 ابواب العاقلة، باب 1، حديث 1).

(194). خبر ابى بصير قال: سألت ابا عبد اللّه (ع) عن رجل قتل رجلا متعمدا ثم هرب القاتل فلم يقدر عليه؟ قال:

ان كان له مال اخذت الدية من ماله و الا فمن الاقرب فالاقرب، و ان لم يكن له قرابة اداه الامام فانه لا يبطل دم امرئ مسلم. و فى رواية اخرى: «ثم للوالى بعد ادبه و حبسه». (وسائل، 19/ 302- 303، ابواب العاقلة، باب 4، حديث 201).

(195). مرسلة يونس عن احدهما انه قال فى الرجل اذا قتل رجلا خطا فمات قبل ان يخرج الى اولياء المقتول من الدية ان الدية على ورثته فان لم يكن له عاقلة فعلى الوالى من بيت المال. (وسائل 19/ 404، ابواب العاقلة، باب 6، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 266

19- عبد الله بن سنان از امام صادق (ع) روايت نموده كه آن حضرت دربارۀ بنده اى كه براى آزادى خود با مولاى خويش قرار داد بسته [عبد مكاتب] و مرتكب قتل خطايى شده فرمود: «... پس اگر بندۀ مكاتب از پرداخت ديه كامل ناتوان باشد، پرداخت آن به عهدۀ امام مسلمانان است». «196» 1

20- در كتاب ظريف از امير المؤمنين (ع) نقل شده كه آن حضرت دربارۀ شخصى كه به همراه او كسى نيست كه بر اثبات مدعا سوگند ياد كند و در ادعائى كه مى كند كه كسى بينايى او را از او گرفته اطمينان به او نيست فرمود: «تعداد سوگندها را براى وى زيادتر كنند ... و والى در اين مورد براى

تعيين قصاص و حدود از پرسش و نگاه و تحقيق كمك مى گيرد». «197» 1

______________________________

(196). خبر عبد اللّه بن سنان عن ابى عبد اللّه (ع) قال فى مكاتب قتل رجلا خطا: ... فان عجز المكاتب فلا عاقلة له انما ذلك على امام المسلمين (وسائل 19/ 308 ابواب العاقلة، باب 12، حديث 1).

(197). ما عن كتاب ظريف عن امير المؤمنين (ع) فيمن لم يكن له من يحلف معه و لم يوثق به على ما ذهب من بصره:

انه يضاعف عليه اليمين .... و الوالى يستعين فى ذلك بالسؤال و النظر و التثبت فى القصاص و الحدود و العقود.

(وسائل 19/ 220، ابواب ديات الاعضاء، باب 3، حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 267

نمونه هاى ديگرى از مسائل حكومتى در ابواب مختلف فقه (بر اساس فتاواى فقها)
اشاره

تا اينجا مرورى اجمالى بر ابواب مختلف كتاب وسائل الشيعة داشتيم و روايات بسيارى را كه در آن لفظ امام، والى، سلطان، حاكم، امير، بيت المال، اجبار به وسيلۀ شمشير يا زندان و عبارتهاى ديگر نظير اينها كه از آن اجمالا استفاده مى شد كه تشريع قوانين و احكام اسلام در ابواب مختلف بر اساس حكومت اسلامى است، يادآور شديم. از اين روايات استفاده مى شد كه اجراى اين قوانين وظيفۀ حكومت اسلامى است و بايد و لو با توسل به قوۀ قهريه عملى گردد و نيز از اين روايات استفاده مى گرديد، همان گونه كه در اسلام، قوانين و احكام تشريع شده، نظام اجرايى و قوۀ مجريه نيز تشريع شده و حكومت در بافت و نظام اسلام تنيده شده است.

ما در درج اين مباحث با توجه به اينكه در صدد استقصاء و جمع آورى همۀ مسائل نبوده و صرفا به ذكر نمونه هايى از ابواب مختلف فقه

پرداختيم، رواياتى را در سيزده محور يادآور شديم و اكنون در ادامۀ آن نمونه هاى ديگرى از عبارات و كلمات فقها و فتواهاى فقهى آنان را در ابوابى كه در ارتباط با آن به روايتى دست نيافتيم متذكر مى شويم.

در اين بررسى، كتاب نهايۀ شيخ الطائفه [شيخ طوسى] و كتاب شرايع الاسلام محقق حلى (ره) [كه قرآن فقه لقب يافته] را مبنى و مرجع قرار داديم و به عبارات و فتاوايى بيشتر توجه داشتيم كه در آن احكام به امام، والى يا سلطان يا حاكم و امثال آن واگذار شده است.

احكامى كه مشكل است آنها را به امام معصوم منحصر نموده برخى از اين كلمات و فتاوا از اين قرار است:

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 268

حكومت و امر به معروف و نهى از منكر:

1- ... و گاهى امر به معروف به وسيلۀ دست انجام مى پذيرد، مانند اينكه شخصى بخواهد مردم را به وسيلۀ زدن، پس راندن و يا مجروح كردن و كشتن، به كار معروفى وادارد، كه در اين صورت چنين امر به معروفى واجب نيست، مگر با اجازۀ سلطان وقت كه براى رياست و حكومت بين مسلمانان نصب شده است ... و نهى از منكر نيز داراى اقسام سه گانه گذشته است. پس به وسيلۀ دست اين است كه با توسل به زور و مجروح نمودن و لطمه وارد كردن، مردم را از منكرات بازدارد، و همان گونه كه در امر به معروف گفتيم نياز به اجازۀ سلطان دارد ... «1»

2- ... اگر امر به معروف و نهى از منكر نياز به وارد كردن جراحت و كشتن پيدا كند، آيا واجب است يا نه؟ برخى گفته اند بلى و برخى گفته اند: نه، مگر

با اذن و اجازۀ امام كه به نظر ما نظر دوم صحيح تر و اصولى تر است. «2»

در توضيح كلام اين دو بزرگوار بايد گفت در صورتى كه اجراى معروف و جلوگيرى از منكر بر ايراد ضرب و جرح مبتنى باشد، آيا امر به معروف و نهى از منكر واجب است يا اينكه مشروط به اجازۀ امام است، دو نظر در اين زمينه وجود دارد. يك نظر بر اساس اطلاق ادله است [كه به طور مطلق امر به معروف و نهى از منكر را واجب مى شمارد] و نظر ديگر بر اين اساس است كه اگر هر كسى در چنين شرايطى بتواند خود سرانه عمل كند، موجب هرج و مرج شده و در برخى مراحل موجبات اختلال نظام را فراهم مى آورد.

در روايت جابر از امام محمد باقر (ع) آمده است كه آن حضرت فرمود: «منكر را با دلهايتان ناخوشايند بداريد و با زبانهايتان نهى كنيد و با اعمال قدرت پيشانيهاى كسانى كه مرتكب منكر مى شوند را بكوبيد». «3»

و در روايت يحياى طويل، از امام جعفر صادق (ع) آمده است كه آن حضرت فرمود:

«خدا هرگز زبان را باز و دست را بسته قرار نداده بلكه آن دو را به گونه اى قرار داده كه هر دو با هم باز و هر دو با هم بسته مى گردند». «4»

پس اطلاق اين دو روايت و برخى از روايتهاى ديگر مقتضى آن است كه امر به معروف

______________________________

(1). نهايۀ شيخ طوسى/ 300 كتاب امر به معروف و نهى از منكر.

(2). شرايع الاسلام. 1/ 343.

(3). جابر عن ابى جعفر (ع): فانكروا بقلوبكم و الفظوا بالسنتكم و صكوا بها جباههم. (وسائل 11/ 403، باب وجوب امر

به معروف و نهى از منكر، حديث 1).

(4). يحيى الطويل عن ابى عبد اللّه (ع): ما جعل اللّه بسط اللسان و كف اليد و لكن جعلها يبسطان معا و يكفان معا. (وسائل 11/ 404، باب وجوب امر به معروف و نهى از منكر، حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 269

و نهى از منكر، مشروط به اجازۀ حاكم نيست كه در اين باره مى توان به باب سوم از ابواب امر به معروف و نهى از منكر كتاب وسائل الشيعة مراجعه نمود.

امّا ممكن است گفته شود وجوب امر به معروف و نهى از منكر به اجازۀ امام مشروط نيست بلكه وجود آن غالبا به اذن امام و حاكم مشروط است، چرا كه ضرب و جرح حاصل نمى گردد مگر بر اساس قدرت. پس لازم است حكومت حقه تحصيل نمود تا بر اساس آن، قدرت بر اجراى امر به معروف و نهى از منكر منظم و به دور از هرج و مرج حاصل گردد، و اين نظرى است كه بر پايه هاى تحقيق استوار است. در اين صورت، اذن امام شرط وجود است نه شرط وجوب.

از سوى ديگر، ادلۀ امر به معروف و نهى از منكر با همۀ اطلاق و كثرت و مؤيداتى كه دارد، خود از قوى ترين دليلها بر ضرورت اقامۀ دولت حقۀ اسلامى است، و به همين معنى اشاره داشت خبر يحياى طويل كه بر اساس مضمون آن مقصود از امر به معروف و نهى از منكر حاصل نمى گردد مگر با تحصيل قدرت و بسط يد. زيرا هر امر به معروف و نهى از منكرى كه به دنبال آن در صورت تخلف اعمال قدرت نباشد، غالبا

اثرى مترتب نيست. و شأن خداوند تبارك و تعالى اجل از اين است كه حكمى را كه خاصيت و اثرى بر آن مترتب نيست، جعل و تشريع نمايد.

تفصيل اين مباحث بايد در جاى خود مورد بررسى قرار گيرد و ان شاء الله در مسأله امر به معروف و نهى از منكر و ادارۀ حسبه در فصل پنجم از بخش ششم كتاب به تفصيل از اين مباحث سخن خواهيم گفت.

حكومت و تجارت:

3- ... فروشنده بايد مالك جنس بوده و يا از جانب مالك، اجازۀ فروش داشته باشد، مانند پدر و جد و وكيل و حاكم و شخص مورد اعتماد حاكم. «5»

4 ... حاكم، شخص احتكاركننده را مجبور مى كند كه كالاهاى احتكار شده را به فروش برساند، اما حاكم براى كالا نرخ مشخص نمى كند، و بعضى گفته اند كه نرخ آن را حاكم مشخص مى كند، ولى نظر اول درست تر است. «6»

5- ... و اگر زمانى ارزاق عمومى بر مردم تنگ شد و فقط افراد محتكر هستند كه كالاها را در انبارها انباشته كرده اند، بر سلطان است كه شخص محتكر را نسبت به فروش كالاهاى مورد احتياج مردم مجبور نمايد. «7»

______________________________

(5). شرايع كتاب التجاره 2/ 14.

(6). شرايع 2/ 21.

(7). شرايع 2/ 21.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 270

حكومت و دين (قرض):

6- ... كسى كه بدهكار است جايز نيست وقت كشى كند و در صورتى كه توان پرداخت طلب بستانكار را دارد، معطل نمايد و اگر به چنين كارى دست زد بر حاكم است كه او را بازداشت كرده و ملزم به پرداخت دين كند، و اگر مشخص شد كه آن شخص تنگدست بوده و از پرداخت دين ناتوان است، حاكم بايد او را آزاد كند. و اگر از پرداخت دين ناتوان نبود اما نسبت به پرداخت آن اقدام نكرد، حاكم مى تواند اموال منقول و غير منقول او را به فروش برساند و دين او را ادا نمايد. و اگر شخص بدهكار غايب بود بر حاكم لازم است كه به شهودى كه براى اثبات دين، اقامه مى شود، گوش دهد و قسمتى از اموال او را به فروش رسانده و به طلبكاران پرداخت

كند. «8»

حكومت و قبول ولايت:

7- ... پذيرفتن مسئوليت و به عهده گرفتن كارى از جانب سلطان عادلى كه آمر به معروف و ناهى از منكر است و بر اساس عدالت هر چيز را در جاى خودش قرار مى دهد، جايز است و حتى نسبت به پذيرفتن چنين مسئوليتى ترغيب و تشويق نيز شده، تا جايى كه چه بسا به حد وجوب رسيده است. «9»

8 ... اگر شخصى از طرف حكومت، مسئوليتى نظير مسئوليت گردآورى ماليات و قضاوت و ساير كارهاى اجرايى را پذيرفت جايز است در مقابل كارى كه انجام مى دهد پول و جايزه و صله اى دريافت دارد. زيرا اگر اين مسئوليت از طرف سلطان عادلى به او واگذار شده است كه سخنى در آن نيست و براى او پاك و حلال و طاهر است. و اگر از طرف سلطان جائرى به او واگذار شده بازهم از ناحيۀ ائمه معصومين (ع) مجاز است در آن مال تصرف كند، چون كه او هم در مقابل كار خود از بيت المال سهمى دارد. «10»

9- ... اشكال ندارد كه انسان در مقابل حكومت و قضاوت بين مردم از طرف سلطان عادل، مزد و پاداشى دريافت دارد، اما از طرف سلطان جائر، جايز نيست مگر به هنگام ضرورت و يا ترس. «11»

حكومت و رهن (گرو):

10- ... و اگر رهن دهنده و رهن گيرنده، رهن را نزد شخص عادلى به امانت قرار دادند، در هر زمان كه مطالبه نمودند، شخص عادل بايد آن را به آنان يا كسى كه مورد قبول آنان باشد بازگرداند و اگر هر دو نفر آنها [رهن دهنده و رهن

______________________________

(8). نهايه/ 305- 306.

(9). نهايه/ 356.

(10). نهايه/ 357.

(11). نهايه/ 367.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1،

ص: 271

گيرنده] مفقود شده باشند، حاكم بايد رهن را دريافت كند، و اگر آن دو غايب بودند، بدون اينكه ضرورتى وجود داشته باشد جايز نيست كه شخص عادل اموال رهنى را به عادل ديگرى يا حاكم واگذار كند، و اگر واگذار كرد و تلف شد، شخص او مسئول خواهد بود و همچنين است اگر يكى از آنها غايب باشد. اما اگر در نگهدارى آن عذرى داشته باشد مى تواند آن را به حاكم تسليم نمايد ... و اگر از طرف كسى كه چيزى در گرو اوست بيم خيانت مى رود حاكم مى تواند رهن را به شخص امين ديگرى منتقل نمايد ...

... اگر مدت قرض، سر رسيد و بدهكار از پرداخت بدهى خود عاجز بود، در صورتى كه طلبكار از طرف او وكالت داشته باشد مى تواند رهن را به فروش رسانده و طلب خود را دريافت دارد.

اگر فاقد وكالت بود، بدهكار را به نزد حاكم مى برد تا حاكم او را مجبور به فروش رهن نمايد، و اگر از فروش امتناع نمود، حاكم مى تواند او را بازداشت كند تا به فروش رهن رضايت دهد و يا اينكه حاكم رأسا اقدام به فروش رهن نموده و طلب طلبكار را پرداخت نمايد. و اگر مال مشاعى به رهن گذاشته شد و بين طلبكار و شريك در نگهدارى آن مال، نزاعى پيش آمد، بر حاكم است كه آن مال را خود نگاه دارد و اگر مال منفعتى دارد آن را اجاره دهد. و اگر بدهكار با طلبكار در پول رايج روز، نزاعى پيدا كردند و هر كدام پولى غير از پول معمولى را از ديگرى خواستند، حاكم آنها را به قبول

پول رايج و غالب مجبور مى نمايد. «12»

حكومت و حجر:

11- حجر شخص بدهكار [يعنى ممنوع از تصرف كردن او در اموال خود در جايى كه تمام اموالش به مقدار بدهكاريش باشد] مگر با حكم حاكم ثابت نمى شود و در مورد شخص سفيه كه آثارش ظاهر باشد، حق آن است كه به مجرد ظهور آثار سفاهت در او نمى توان بدون حكم حاكم، وى را محجور دانست و اگر كسى محجور باشد حجرا و جز با حكم حاكم از بين نمى رود. «13»

حكومت و شركت:

12- در مال مشترك اگر ضررى از تقسيم در بين نباشد و يكى از شركا خواهان تقسيم و ديگرى مانع باشد، حاكم شخص مانع را ملزم به قبول تقسيم مى كند. «14».

______________________________

(12). شرايع، 2/ 80- 82 و 84- 85.

(13). شرايع، 2/ 102.

(14). شرايع، 2/ 132.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 272

حكومت و وديعه:

13- ... شخصى كه اموالى نزد او به وديعه و امانت گذاشته شده، نمى تواند آن را به كسى جز به مالك و يا وكيل او تحويل دهد. مگر اينكه از نگهدارى مال و دسترسى به صاحب آن يا وكيل وى معذور باشد، كه در اين صورت مال را به حاكم مى سپارد «15».

حكومت و وكالت:

14- ... و سزاوار است حاكم براى افراد سفيه، افرادى را به عنوان وكيل مشخص كند كه سرپرستى و وكالت آنها را به عهده داشته باشند «16».

15- ... سرپرست امور مسلمين و حاكم آنان بايد براى سفيهان و ايتام و كسانى كه مصالح خود را در جامعه تشخيص نمى دهند، سرپرست و وكيلى مشخص كند تا حقوق آنها را مطالبه كرده و از آنان دفاع نمايد «17».

حكومت و وصيت:

16- ... اگر شخصى قبل از آنكه از دنيا برود كسى را به عنوان اينكه عادل است وصى خود قرار داد، اما پس از مرگ او، وصى فاسق شد، ممكن است در اين صورت بگوييم كه وصايت باطل مى شود. زيرا وى، بر اساس عدالت وصى بوده است و چون عدالت از بين رفته، وصايت هم از بين مى رود و در اين هنگام حاكم، شخص امينى را به جاى او به عنوان وصى ميت مشخص مى كند ...

... و اگر ميت دو نفر را وصى خود قرار داد ... حاكم آن دو را مجبور مى كند كه در كنار يكديگر به وظايف وصايت عمل نمايند و اگر از همكارى با هم شانه خالى نمودند حاكم مى تواند به جاى آنان اشخاص ديگرى را به عنوان وصى ميت مشخص نمايد ...

همچنين است اگر يكى از آنها مريض شد و يا از عهدۀ انجام وظايف خود بر نيامد، حاكم، شخص ديگرى را كه از عهده بر آيد به جاى او تعيين مى كند. «18» و اگر وصى به تنهايى از انجام وظايف وصايت ناتوان بود حاكم مى تواند شخص ديگرى را كمك او قرار بدهد و نيز اگر خيانتى از او مشاهده گرديد مى تواند شخص امين ديگرى

را به جاى او بگمارد ...

همچنين اگر انسان بدون وصى از دار دنيا برود حاكم مى تواند نظارت بر اموال و دارايى او را به عهده بگيرد «19».

17 ... اگر از وصى ميت خيانتى آشكار گرديد، بر سرپرست امور مسلمين است كه او

______________________________

(15). شرايع، 2/ 167.

(16). شرايع، 2/ 198.

(17). نهايه/ 317.

(18). شرايع 2/ 256.

(19). شرايع 2/ 256- 257.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 273

را عزل و شخص امينى را به جاى او بگمارد، و اگر خيانتى از او آشكار نگرديد اما شخص ضعيفى است كه قدرت انجام وظايف وصايت را ندارد، بر حاكم مسلمين لازم است شخص امين و كاردانى را براى كمك به او مشخص نمايد «20».

حكومت و نكاح:

18- ... در عقد نكاح ولايتى به جز براى پدر و جد و اجداد پدرى و مولى و وصى و حاكم نيست «21».

19- ... در صورتى كه مردى با داشتن تمكن مالى لباس و نفقۀ همسر خود را ندهد حاكم، او را به پرداخت نفقه يا طلاق مجبور مى كند. «22»

20- ... اگر زنى با مردى به حساب اينكه صحيح و سالم است ازدواج نمود، اما بعدا معلوم شد كه آن مرد، اخته (خصى) است، زن مختار است كه با او ادامۀ زندگى دهد و يا جدا گردد ... و بر امام است كه شخص خصىّ را تعزير نمايد كه ديگر مانند اين حركت را انجام ندهد. «23»

حكومت و اصلاح زن و شوهر:

21- ... اگر زن و شوهرى با هم ناسازگارى مى نمايند و بيم طلاق و جدايى آنها مى رود، حاكم يك نفر از خانوادۀ زن و يك نفر از خانوادۀ شوهر را براى اصلاح بين آنها به عنوان حكم مشخص مى نمايد. «24»

حكومت و طلاق:

22- ... اگر ديوانه، ولى و سرپرستى نداشته باشد سلطان يا كسى كه از طرف سلطان منصوب است همسر او را طلاق مى دهد «25».

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 1، ص: 273

23- ... اگر شخصى در حال مستى يا ديوانگى يا آشفتگى و عدم تعادل مزاج و آنچه شبيه اينهاست، همسر خود را طلاق بدهد، طلاق واقع نشده و غير صحيح است ... و اگر براى آنها سرپرستى نيست امام يا نمايندۀ او از طرفشان، همسرانشان را طلاق مى دهند. «26»

حكومت و ظهار «27»:

24- اگر زنى كه در مورد ظهار قرار گرفته بر همان حالت صبر

______________________________

(20). نهايه/ 607.

(21). شرايع، 2/ 276.

(22). نهايه/ 475.

(23). نهايه/ 487- 488.

(24). شرايع 2/ 339.

(25). شرايع 3/ 12.

(26). نهايه/ 509.

(27). ظهار عبارت از اين است كه مردى به همسر خود بگويد «انت على كظهر امى» يعنى تو نسبت به من همچون كمر مادرم حرام هستى، اين عمل در جاهليت، خود نوعى طلاق خشنى بوده لكن در اسلام اگر كسى با همسرش چنين گويد: يا بايد كفاره بپردازد تا بتواند با همسرش نزديكى مجدد كند و يا او را طلاق گويد و-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 274

كند مسئله اى نيست اما اگر جريان را به نزد حاكم كشانيد، حاكم شوهر را بين پرداخت كفاره و بازگشت به زندگى زناشويى و يا طلاق مخيّر مى كند. «28»

حكومت و «ايلاء» (تحريم همسر با قسم):

25- اگر مرد همسر خود را در مورد ايلاء «29» قرار داد، زن مى تواند بر آن حالت، صبر كند و يا جريان را به نزد حاكم بكشاند كه در آن صورت حاكم به شوهر چهار ماه مهلت مى دهد ... و اگر باز شوهر از همبستر شدن و ارتباط با همسرش كناره گيرى كرد حاكم او را بين پرداخت كفاره و بازگشت به زندگى زناشويى و يا طلاق مخير مى نمايد و اگر نپذيرفت و در صدد بود كه همسرش را اذيت نمايد حاكم او را در محدوده اى از «نى» محبوس نموده و از جهت آب و غذا در مضيقه قرار مى دهد تا به يكى از دو امر، راضى گردد. «30»

حكومت و احياى زمينهاى موات:

26- اگر شخصى فقط زمينى را سنگ چين نموده اما در آباد كردن آن كوتاهى مى كند، امام او را به يكى از دو كار، احياى زمين و يا رها كردن آن مخير مى كند، و اگر سرپيچى نمود، به زور زمين را از دست او خارج مى نمايد تا زمين معطل و بدون استفاده نماند. «31».

27- كسى كه زمينى را گرفته و آن را آباد كرده است مالك آن است و از ديگران اولى به تصرف است در صورتى كه براى زمين، مالكى از قبل شناخته نشده باشد و براى سلطان است ماليات آن «32».

حكومت و «لقطه» (گمشده ها):

28- اگر شخصى انسان گمشده اى را پيدا كرد، مخارج نگهدارى آن را از سلطان دريافت مى دارد و اگر دسترسى به سلطان نداشت مى تواند از ساير مسلمانان در اين باره كمك بخواهد ... و اگر شخص رها شده، مالى دارد مى توان با اجازۀ حاكم از آن مال براى نگهدارى وى مصرف نمود.

______________________________

- جدا شود، در هر صورت عمل زناشويى در حال ظهار حرام و موجب كفاره است (مقرر).

(28). شرايع 3/ 66.

(29). ايلاء آن است كه شوهر به يكى از اسماء خدا قسم ياد كند كه هرگز و يا براى مدتى بيش از چهار ماه با همسر خود همبستر نگردد كه در اين صورت تا هنگامى كه كفاره نداده است، آميزش با همسرش بر او حرام مى شود. (مقرر).

(30). نهايه/ 527- 528.

(31). شرايع 3/ 275.

(32). نهايه/ 442- 443.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 275

... اگر شخص پيدا شده مرتكب جنايتى شد در صورتى كه اقوام و خويشان او يافت نشوند عاقلۀ او امام است كه ديۀ او را لازم است بپردازد ... و نيز در

جنايت خطايى او پرداخت ديه به عهدۀ امام است.

... اگر شخصى شترى را پيدا كرد بايد به صاحبش برساند و اگر صاحب آن را نيافت به حاكم تسليم كند ... و در صورت تمايل مى تواند گوسفند پيدا شده را به حاكم بسپارد تا حاكم، آن را نگهدارى نموده و يا به فروش رسانده و بهاى آن را به مالك برساند. و اگر سلطانى نبود تا گمشده به او تحويل شود بايد پيدا كنندۀ مخارج حفظ آن را بدهد و بعدا از صاحبش بگيرد.

... و اگر پيدا شده از اشياء فاسد شدنى مانند طعام و خوراكيها باشد، يابنده مى تواند قيمت آن را مشخص نموده و خود مصرف كند و يا به حاكم تحويل دهد ... و حاكم هم اگر ديد مصلحت در فروش آن است بفروشد و قيمت آن را در معرض معرفى قرار دهد. «33»

حكومت و «شهادات»:

29- ... و لازم است امام، كسانى را كه به ناحق شهادت و گواهى داده اند با شلاق تعزير نمايد و اسامى آنها را در ميان مردم و محلۀ خودشان اعلام كند، كه مردم آنان را بشناسند تا در آينده، ديگران اينطور به ناحق شهادت ندهند. «34»

حكومت و حدود:

30- ... و اگر شخصى يهودى يا نصرانى با يكى از هم كيشان خود مرتكب زنا گرديد، امام مسلمين اختيار دارد كه بر اساس دستورات اسلام بر او حدّ جارى نمايد و يا او را به هم كيشانش تحويل دهد تا بر اساس دستورات دينى خود با وى عمل نمايند. «35»

31- ... كسى كه حدّ سنگسار شدن بر او واجب شده، اگر بر اساس شهادت شهود، جرم او اثبات شده است، اول شهود به طرف او سنگ مى افكنند و سپس امام و بعدا مردم. و اگر بر اساس اقرار و اعتراف خودش جرم او ثابت گرديده، ابتدا امام او را سنگسار مى كند و سپس مردم. «36»

32- ... اگر كسى با زن مرده اى مقاربت نمود، گرچه آن زن همسر او باشد، امام به هر مقدار كه صلاح بداند- كمتر از يك حد كامل- او را تعزير مى كند ... و اگر كسى با حيوان، مقاربت نمود باز امام بر اساس آنچه صلاح بداند، كمتر از يك حد كامل، او را

______________________________

(33). شرايع 3/ 284- 286 و 289- 290 و 292.

(34). نهايه/ 336.

(35). نهايه/ 696.

(36). نهايه/ 700.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 276

مجازات خواهد نمود. «37»

33- ... كسى كه در آب و غذاى شخص ديگرى مشروب يا چيز ديگرى ريخته او را مست كرده است و يا به شكلى او را گيج نمود

و مالش را با خود برد، طبق آنچه امام صلاح بداند مجازات خواهد شد و هر آنچه برده، بازپس گرفته مى شود.

... كسى كه با مكر و خدعه و تزوير و شهادت ناحق و جعل نامه و قرارداد و نظاير اينها بر سر مردم كلاه بگذارد و آنان را فريب دهد بايد مورد مجازات و عقاب قرار گيرد و غرامت اموالى را كه از مردم به ناروا تصرف نموده بطور كامل بپردازد و بر سلطان لازم است كه در ملاء عام او را مجازات كرده و خبر آن را به گوش مردم برساند تا ديگران از تكرار اينگونه اعمال پرهيز نمايند. «38»

حكومت و ديات:

34- ... اگر كسى به شخص- آزاد- دستور داد كه مردى را به قتل برساند و او نيز چنين جنايتى را انجام داد، قاتل بايد قصاص شود و آمر بايد به دستور امام به زندان ابد محكوم شود. «39»

35- ... هنگامى كه غير مسلمانى كه در ذمۀ اسلام است عمدا مسلمانى را به قتل رسانيد، قاتل با تمام مايملك و ثروتى كه دارد در اختيار اولياى مقتول قرار داده مى شود كه در صورت تمايل به كشتن قاتل، سلطان او را از طرف آنان به قتل مى رساند و اگر خواستند مى توانند قاتل را به بردگى قبول نمايند. «40»

36- كسى كه بر سر انسانى آب جوش بريزد و در نتيجه موهاى او بريزد و ديگر نرويد بايد يك ديۀ كامل بپردازد و اگر مو، روييد و به حالت اول برگشت، بايد ما به التفاوت (ارش) آن را به اندازه اى كه امام مشخص مى كند بپردازد. «41»

اينها چند نمونه از مسائلى بود كه حكم آن به حاكم يا

امام يا والى يا سلطان و همانند آن ارجاع داده شده بود كه ما از دو كتاب نهايه و شرايع استخراج كرديم.

بناى ما، در نقل اين فتاوا [همان گونه كه پيش از اين گفته شد] اكتفا به مواردى بود كه در مباحث قبل، روايتهاى آن را متذكر نشده بوديم وگرنه اينگونه كلمات در كتابهاى فقهى بسيار يافت مى شود و خوانندگان محترم اگر كتابهاى فريقين (سنى و شيعه) را در زمينۀ فقه

______________________________

(37). نهايه/ 708.

(38). نهايه/ 721- 722.

(39). نهايه/ 747.

(40). نهايه/ 748.

(41). نهايه/ 764.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 277

يا حديث مطالعه و بررسى نمايند هرگز كتابى را نمى يابند، مگر اينكه اينگونه احاديث و فتاوا به وفور در آن يافت مى گردد. همانگونه كه شما هيچ فقيهى را در هيچ عصر و زمان و جا و مكان نمى يابيد كه مرجع رسيدگى اينگونه مسائل عمومى كه مربوط به رهبر و امام مسلمانان است نباشد. در خاتمه باز متذكر مى شوم كه غرض، بررسى همۀ روايات و فتاوا در اين زمينه نبوده، چرا كه آن مستلزم صرف وقت زياد و فراغت كافى است كه فعلا براى من ميسر نيست، امّا براى دستيابى به چشم انداز حكومت اسلامى در ابواب مختلف فقه، همين نمونه ها كافى است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 279

فصل سوم بيان دلايل ضرورت حكومت در همۀ زمانها از نظر اسلام

اشاره

ما پيش از اين در بخش اول كتاب دربارۀ اقتضاى اصل اولى در مسأله ولايت و حكومت و در بخش دوم دربارۀ ولايت پيامبر اكرم (ص) و ائمه معصومين (ع) و در بخش سوم دربارۀ ضرورت دولت و حكومت و وجوب اهتمام به تشكيل آن در شريعت اسلام، مطالبى را به تفصيل بيان داشتيم. آنگاه بخش سوم را

در چهار فصل خلاصه نموديم كه فصل اول به درج سخنان برخى از فقها كه در مسأله حكومت ادعاى اجماع يا اتفاق نموده اند، اختصاص داشت و فصل دوم مشتمل بر مرور اجمالى در ابواب مختلف فقه بر اساس روايات و فتاواى فقها بود. روايات و فتاوايى كه به گونه اى احكامى را به امام يا سلطان يا والى يا حاكم و نظاير آن ارجاع مى دادند و از مضامين آنها استفاده مى گرديد كه ولايت و حكومت در بافت نظام اسلام تنيده شده است كه در محورهاى متعدد مطالب آن از نظر خوانندگان گرامى گذشت. اينك در ادامۀ مطالب گذشته به فصل سوم اين بخش كه متضمن ده دليل بر لزوم حكومت و ضرورت تشكيل آن در همۀ زمانها و اعصار است مى پردازيم:

دليل اول: [جامعيت اسلام و آميختگى آن با ولايت و حكومت]:

[اسلام دين جامع و غير منحصر]

با يك نگاه و سير اجمالى به روايات و فتاواى فقها براى ما دو نتيجۀ اساسى حاصل گرديد: نتيجۀ اول اينكه دين اسلام آن گونه كه برخى از افراد ناآگاه و ساده انديش پنداشته اند و يا آن گونه كه برخى از علماى ساده انديش تحت تأثير القائات استعمارگران و دست نشاندگان آنان گفته اند، نيست كه فقط منحصر به پاره اى اعمال عبادى و آداب و مراسم شخصى باشد. بلكه اسلام نظامى است گسترده و فراگير كه جميع آنچه انسان

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 280

بدان نيازمند است و تمام آنچه در زندگى دنيوى و امور اخروى خود از ابتداى خلقت تا آخرين مراحل زندگى در امور فردى و اجتماعى با آن روبرو است، و همۀ آنچه بر انسان واجب است، و يا سزاوار است كه وى در قبال آفرينندۀ خويش خداوند سبحان و خانواده و محل زندگى

و ارتباطهاى سياسى- اقتصادى، رابطه با رهبرى، چگونگى رابطه با ساير ملل و امتها رعايت كند و مسائل ديگرى از اين قبيل، همه را در درون خويش جاى داده است.

نتيجۀ دوم اينكه دين اسلام منحصر به قوۀ مقننه و صرف تشريع احكام بدون توجه به قوۀ مجريه و چگونگى اجرا و اعمال آن در جامعه نيست. بلكه اساس مقررات و احكام اسلام بر پايۀ حكومت صالحۀ عادله اى كه قدرت بر اجرا و اعمال دستورات آن داشته باشد، پى ريزى شده است. در شريعت اسلام، قانون گذارى و اجرا در هم آميخته شده و تشكيل حكومت صالحى كه قوانين را اجرا كند از مهمترين برنامه هاى اسلام است كه در سراسر نظام اسلام تنيده شده، به گونه اى كه تعطيل حكومت تعطيل بسيارى از احكام اسلام را به همراه خواهد داشت و به همين جهت است كه بر مسلمانان واجب است همواره نسبت به امر حكومت اسلامى اهتمام ورزند.

از بررسى و مطالعۀ روايات و فتاوايى كه خوانده شد، بخوبى دو نتيجۀ فوق استفاده مى گردد، اما در صورتى كه استدلال بر ضرورت حكومت از راه فتاوايى كه در آن لفظ امام يا حاكم بود را مورد مناقشه قرار دهيم و بگوييم: كلام فقها كه امورى را به امام يا والى و سلطان موقوف نموده اند، از باب رعايت احتياط و اخذ به قدر متيقن در امور حسبيه است- يعنى امورى كه در هيچ شرايطى معطل ماندن آن جايز نيست و هر مؤمنى مى تواند انجام آن را به عهده بگيرد- و چنين نتيجه گيرى كنيم كه ما نمى توانيم به اين فتاوا براى تشكيل حكومت استدلال نماييم.

در پاسخ بايد گفت: اين مناقشه و شبهه را

نمى توان به روايات سرايت داد. زيرا روايات چنانچه خوانده شد، به صراحت بر ضرورت وجود امام و حاكم واجد شرايط كه مرجع رسيدگى به امور امت باشد، دلالت دارد و هيچ ترديدى در اين مسأله نيست.

دلالت آيات قرآن كريم بر جامعيت اسلام:

علاوه بر آنچه از روايات و فتاوا در ارتباط با ضرورت دولت و حكومت خوانده شد، آيات بسيارى از قرآن كريم نيز كه در آن به احكام سياسى، اجتماعى مسلمانان اشاره شده بر اين معنا به صراحت دلالت دارد، آياتى كه عموم مسلمانان را مورد خطاب قرار داده و احكامى را مقرر فرموده، كه اجرا و پياده شدن آن نياز به قدرت و بسط يد دارد، كه نمونه هايى از آن را يادآور مى شويم:

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 281

* إِنَّمٰا جَزٰاءُ الَّذِينَ يُحٰارِبُونَ اللّٰهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسٰاداً أَنْ يُقَتَّلُوا أَوْ يُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَيْدِيهِمْ وَ أَرْجُلُهُمْ مِنْ خِلٰافٍ أَوْ يُنْفَوْا مِنَ الْأَرْضِ «1» همانا سزاى كسانى كه به جنگ خدا و رسول او برخاسته اند و در زمين فساد بپامى كنند، اين است كه كشته شده، و يا به دار آويخته شوند، يا دستها و پاهايشان با اختلاف (دست راست و پاى چپ) بريده گردد و يا اينكه به نقطۀ (دورى) از زمين تبعيد شوند.

* وَ السّٰارِقُ وَ السّٰارِقَةُ فَاقْطَعُوا أَيْدِيَهُمٰا جَزٰاءً بِمٰا كَسَبٰا نَكٰالًا مِنَ اللّٰهِ «2»- دستهاى زن و مرد دزد را قطع كنيد، به جزاى عملى كه انجام داده اند، اين عذابى است از جانب خداوند.

* الزّٰانِيَةُ وَ الزّٰانِي فَاجْلِدُوا كُلَّ وٰاحِدٍ مِنْهُمٰا مِائَةَ جَلْدَةٍ «3»- هر يك از زن و مرد زناكار را صد تازيانه بزنيد

* وَ إِنْ طٰائِفَتٰانِ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ اقْتَتَلُوا

فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمٰا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدٰاهُمٰا عَلَى الْأُخْرىٰ فَقٰاتِلُوا الَّتِي تَبْغِي حَتّٰى تَفِي ءَ إِلىٰ أَمْرِ اللّٰهِ فَإِنْ فٰاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَيْنَهُمٰا بِالْعَدْلِ وَ أَقْسِطُوا ... «4»- در صورتى كه دو طايفه از مؤمنين با يكديگر به نزاع برخاستند بين آنها را اصلاح بدهيد و اگر يكى از آنان بر ديگرى تجاوز نمود با متجاوز بجنگيد تا به امر خدا بازگشت كند، پس اگر بازگشت نمود بين آنها بر اساس قسط و عدل اصلاح برقرار كنيد.

* وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِبٰاطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللّٰهِ وَ عَدُوَّكُمْ ... «5» و آنچه در توان داريد از نيرو و قدرت و اسبها (وسايل جنگى و نظامى) براى مبارزه با مشركين و كفار مهيا كنيد تا با آن دشمنان خداوند و دشمنان خودتان را بترسانيد.

* قٰاتِلُوهُمْ حَتّٰى لٰا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدِّينُ كُلُّهُ لِلّٰهِ «6»- با مشركان تا رفع فتنه از زمين و گسترش دين [اسلام] در تمام پهنۀ جهان قتال و مبارزه كنيد.

و آيات بسيار زياد ديگرى نظير اين آيات كه در باب قتال با مشركين و در ضرورت دفاع از حوزۀ اسلام و مسلمين وارد شده است. اگر چه اين گونه احكام خطاب به تمام مسلمانان است و مربوط به شخص خاصى نيست و آنچه مطلوب شارع است، اين است كه اين احكام در جامعه عملى گردد، امّا چون اجرا و عملى شدن آن نياز به بسط يد و قدرت

______________________________

(1). مائده/ 33.

(2). مائده/ 38.

(3). نور/ 2.

(4). حجرات/ 9.

(5). انفال/ 60.

(6). انفال/ 39.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 282

دارد، آن كسى كه اين قدرت در اختيار اوست و توان اجراى آن

را دارد همان حاكم اسلامى است كه تبلوريافتۀ امت و نمايندۀ همۀ مردم است و زعامت و رهبرى جامعه به دست اوست.

و به همين معنا اشاره دارد گفتار پيامبر اكرم (ص) كه فرمود:

«همۀ خوبيها در شمشير و زير سايۀ شمشير است و چيزى جز شمشير به مردم قوام و قيام نخواهد بخشيد» «7».

زيرا شمشير كنايه از قوه و قدرت متمركز است [كه تمركز آن در رهبرى است].

سيرۀ پيامبر اكرم (ص) دليل ديگرى بر جامعيت اسلام:

سيرۀ پيامبر اكرم (ص) پس از هجرت به مدينه بزرگترين دليل بر وجوب و ضرورت ايجاد حكومت بر اساس دستورات و قوانين اسلام است. زيرا آن حضرت پس از هجرت در مدينه پايه هاى حكومت اسلامى را پى ريزى نمود و بين مهاجرين و انصار پيمان برادرى برقرار كرد. با سران قبايل و يهود ساكن مدينه قرار داد صلح نوشت، و براى دعوت به اسلام به كشورهاى مختلف سفير اعزام داشت، و براى قبايل و نيز شهرهايى كه اسلام را پذيرفته بودند، والى و قاضى مشخص نمود و اشخاصى را براى جمع نمودن ماليات و زكوات معين فرمود و سرانجام با مشركين و كسانى كه قراردادهاى خود را نقض نموده بودند به جنگ برخاست. تا جايى كه مورخين بيش از هفتاد غزوه و سريه «8» را در زمان حيات آن حضرت ثبت و ضبط نموده اند و سيرۀ آن حضرت پس از وفات شريفش نيز ادامه داشت. و اين بسيار نابجا و غلط است كه بگوييم در زمان حيات پيامبر اكرم (ص) و بعد از آن، تكليف تشكيل حكومت اسلامى وجود داشته، امّا در عصر غيبت اين تكليف ساقط گرديده و قوانين اسلام مهمل و بدون فايده و يا نسخ شده

تا ظهور حضرت ولى عصر (عج)- هر اندازه كه غيبت آن حضرت طولانى گردد- باقى مانده است.

آيا مسلمانان موظف به تشكيل حكومت صالحه نيستند و بايد سرافكنده و ذلت بار زير چكمه هاى مستبدين و استعمارگران دست و پا بزنند و براى استقلال و رهايى خود تا ظهور حضرت حجت (ع) و تجديد بناى اسلام اقدامى نكنند؟! آيا مى توان گفت اين واقعا حكم خداست و تكليف مسلمانان اين چنين است؟ اين تصور را نحوۀ تشريع احكام اسلام و عمل پيامبر (ص) و عمل ديگران پس از وى نفى مى كند و لزوم تشكيل حكومت براى اجراى احكام

______________________________

(7). الوسائل 11/ 5 باب 1 از ابواب جهاد العدو، حديث 1.

(8). چنانچه پيش از اين گفته شد، غزوه، جنگى است كه پيامبر اكرم (ص) شخصا در آن شركت داشت و سريّه، جنگى است كه پيامبر اكرم براى سپاه، فرمانده مشخص مى فرمود، اما شخص آن حضرت در آن شركت نداشت.

(مقرر).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 283

بخوبى از آن آشكار مى شود.

استاد بزرگوار، رهبر كبير انقلاب اسلامى ايران امام خمينى مد ظله العالى در درسهاى خود درباره «حكومت اسلامى» و ولايت فقيه مى فرمايند:

«مجموعۀ قانون، براى اصلاح جامعه كافى نيست. براى اينكه قانون مايۀ اصلاح و سعادت بشر شود، به قوۀ اجرائيه و مجرى احتياج دارد، به همين جهت خداوند متعال در كنار فرستادن يك مجموعۀ قانون- يعنى احكام شرع- يك حكومت- دستگاه اجرا و اداره- مستقر كرده است. رسول اكرم (ص) در رأس تشكيلات اجرايى و ادارى جامعه مسلمانان قرار داشت ... اصولا قانون و نظامات اجتماعى، مجر لازم دارد، در همۀ كشورهاى عالم و هميشه اينطور است كه قانون گذارى به تنهايى

فايده ندارد، قانون گذارى به تنهايى سعادت بشر را تأمين نمى كند. پس از تشريع قانون بايستى قوۀ مجريه اى به وجود آيد.

قوه مجريه است كه قوانين و احكام را اجرا مى كند و ثمرۀ قوانين و احكام عادلانۀ تشريع شده را عايد مردم مى سازد، به همين جهت اسلام همان طور كه قانون گذارى كرده، قوۀ مجريه هم قرار داده است. ولىّ امر، علاوه بر تصدى بيان و نشر و تبليغ احكام، متصدى قوۀ مجريه و اجراى احكام هم هست». «9»

توجه و اهتمام به امر امامت و حكومت در شريعت مقدس اسلام تا جايى است كه در روايات وارد شده كه:

«اگر بر روى زمين باقى نمانند مگر دو نفر، يكى از آن دو، امام است». «10»

اين نكته را نيز همين جا بايد يادآور شد كه دولت و حكومتى كه بر فطرت و بر اعتقادات مذهبى كه در عمق دلهاى مردم ريشه دوانيده، مبتنى باشد از متقن ترين و استوارترين حكومتهاست. چرا كه آنچه ضامن حفظ و حراست از آن و احترام به مقررات و قوانين آن است، اعتقاد قلبى مردم است و عموما حكومتهاى متداوله در جهان كه بر زور و سلطه متكى است، از چنين پايگاه ويژه اى برخوردار نيست. و اين نكته اى است شايان توجه.

تقديس شريعت مقدس اسلام از ولايت و حكومت:

نكتۀ ديگرى را كه بايد به آن توجه نمود، اين است كه بيزارى و نفرت بسيارى از مردم از اسم سلطان و حكومت و ملك و مفاهيمى مشابه آن يك امر عارضى است كه از ابتلاى طولانى آنان در زمانها و كشورهاى مختلف به حكومتهاى ستمگر و جائر و نالايق به اداره امور امت، نشأت گرفته وگرنه اصل

______________________________

(9). حكومت اسلامى/ 23- 24.

(10). لو لم

يبق فى الارض الا اثنان لكان الامام احدهما. (كافى، 1/ 180 باب لو لم يبق. حديث 5).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 284

حكومت و قدرت در صورتى كه صالح و عادل و مورد قبول و رضاى مردم بوده و حقوق و منافع مردم را در برداشته باشد و قوانين مورد قبول آنان را به اجرا گذارد، چيزى است كه همواره چه از نظر عقل و شرع، و چه از نظر كتاب و سنت مورد تقديس و ستايش بوده و امرى پسنديده است.

آيات و رواياتى به صراحت بر اين معنى دلالت دارد كه برخى از آنها را يادآور مى شويم:

خداوند سبحان در سورۀ حج دربارۀ مؤمنان مستضعفى كه مورد ستم واقع شده اند مى فرمايد: «الَّذِينَ إِنْ مَكَّنّٰاهُمْ فِي الْأَرْضِ أَقٰامُوا الصَّلٰاةَ وَ آتَوُا الزَّكٰاةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ لِلّٰهِ عٰاقِبَةُ الْأُمُورِ» «11»- آنان كسانى هستند كه اگر در زمين به آنها امكانات و قدرت دهيم، نماز بپامى دارند و زكات مى دهند و امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و عاقبت امور در دست خداوند است».

* در سورۀ بقره دربارۀ قوم بنى اسرائيل (پس از وفات حضرت موسى) مى فرمايد:

وَ قٰالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللّٰهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طٰالُوتَ مَلِكاً ... وَ قَتَلَ دٰاوُدُ جٰالُوتَ وَ آتٰاهُ اللّٰهُ الْمُلْكَ وَ الْحِكْمَةَ «12» ... پيامبر آنها به آنان گفت: خداوند طالوت را به عنوان پادشاه براى شما برانگيخت و داود، جالوت را كشت و خداوند به او (داود) حكومت و حكمت عطا فرمود.

* در سورۀ يوسف از زبان تشكرآميز حضرت يوسف مى فرمايد: رَبِّ قَدْ آتَيْتَنِي مِنَ الْمُلْكِ وَ عَلَّمْتَنِي مِنْ تَأْوِيلِ الْأَحٰادِيثِ «13». پروردگارا به

من حكومت و سلطنت عطا فرمودى و علم تعبير خواب را به من ياد دادى.

* در سورۀ نساء دربارۀ خاندان حضرت ابراهيم مى فرمايد: فَقَدْ آتَيْنٰا آلَ إِبْرٰاهِيمَ الْكِتٰابَ وَ الْحِكْمَةَ وَ آتَيْنٰاهُمْ مُلْكاً عَظِيماً «14»- همانا به آل ابراهيم كتاب و حكمت داديم و به آنها ملك و حكومتى بزرگ عطا كرديم.

* و از قول حضرت سليمان مى فرمايد: رَبِّ اغْفِرْ لِي وَ هَبْ لِي مُلْكاً لٰا يَنْبَغِي لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِي «15»- پروردگارا مرا بيامرز و حكومتى به من عطا فرما كه براى هيچ فردى بعد از من ميسر نگردد.

______________________________

(11). حج/ 41.

(12). بقره/ 247 و 251.

(13). يوسف/ 101.

(14). نساء/ 154.

(15). ص/ 35.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 285

* دربارۀ حكومت حضرت داود مى فرمايد: وَ شَدَدْنٰا مُلْكَهُ وَ آتَيْنٰاهُ الْحِكْمَةَ وَ فَصْلَ الْخِطٰابِ «16»- و ما اركان حكومت او را محكم ساختيم و حكمت و قدرت تميز حق از باطل به او عطا نموديم.

* و در وصيت و سفارش حضرت موسى به قومش مى فرمايد: وَ إِذْ قٰالَ مُوسىٰ لِقَوْمِهِ يٰا قَوْمِ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ إِذْ جَعَلَ فِيكُمْ أَنْبِيٰاءَ وَ جَعَلَكُمْ مُلُوكاً «17»- و هنگامى كه موسى به قوم خود گفت: اى قوم، نعمت خدا را به ياد آوريد، زان رو كه خداوند، پيامبران را در ميان شما قرار داد و شما را پادشاهان زمين گردانيد.

و آيات ديگرى كه در اين زمينه وارد شده، و حكومت و ملك را از بزرگترين نعمتهاى خداوند بر بندگان خويش قلمداد نموده است. روايات نيز در اين زمينه بسيار است كه به ذكر نمونه هايى از آن اكتفا مى كنيم:

امير المؤمنين على (ع) فرمود: امام عادل، خير من مطر وابل «18»- امام

عادل بهتر از باران زياد و پيوسته است.

و نيز فرمود: افضل ما من الله على عباده علم و عقل و ملك و عدل «19»- بهترين چيزهايى كه خداوند به بندگانش منت نهاده و به آنها ارزانى داشته، علم و عقل و حكومت و عدالت است.

و نيز فرمود: ليس ثواب عند الله سبحانه اعظم من ثواب السلطان العادل و الرجل المحسن «20»- هيچ ثوابى در نزد خداوند سبحان بزرگتر از ثواب سلطان عادل و مرد نيكوكردار نيست.

از پيامبر اكرم (ص) نقل شده كه فرمود: ساعة امام عدل (عادل) افضل من عبادة سبعين سنة، و حدّ يقام لله فى الارض افضل من مطر اربعين صباحا «21»- يك ساعت امام عادل از هفتاد سال عبادت افضل، و حدى كه براى خداوند در زمين اجرا گردد، از چهل روز بارندگى نافع تر است.

و روايات ديگرى در اين زمينه كه در كتب شيعه و سنى نقل شده و مى توان براى

______________________________

(16). ص/ 20.

(17). مائده 20.

(18). غرر و درر، 1/ 386 كلام شمارۀ 1491.

(19). همان مدرك، 2/ 439 كلام شمارۀ 3205.

(20). همان مدرك، 5/ 90 كلام شمارۀ 7526.

(21). وسائل الشيعة 18/ 308، باب 1 از ابواب مقدمات الحدود، حديث 5.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 286

بررسى بيشتر به آنها مراجعه نمود. در مقدمۀ ابن خلدون آمده است:

«شريعت مقدس اسلام، فرمانروايى و ملك را مذمت ننموده و مردم را از اقامۀ حكومت بر حذر نداشته، بلكه اسلام مفاسد ناشى از حكومت استبدادى و جابرانه و غرق شدن در لذتها و شهوات را نكوهش نموده و بى ترديد در چنين حكومتهايى چنين مفاسدى است كه مردم از آن نهى شده اند «22»».

دليل دوم: [حكومت، ضرورتى فطرى و نيازى عقلى]

ايجاد نظام اجتماعى و تشكيل حكومت يكى از امور ضرورى بشر است.

به گونه اى كه

همۀ انسانها در تمام مراحل و دورانهاى زندگى خود حتى در عصر حجر و زمانى كه انسانها در غارها و جنگلها زندگى مى كرده اند، به هيچ وجه خالى از نظام اجتماعى و چيزى شبيه دولت نبوده اند. چرا كه طبيعت انسان با مدنيت و زندگى اجتماعى سرشته شده و زندگانى و معيشت او جز در سايۀ تعاون و اجتماع و مبادلۀ امكانات و افكار تماميت و كمال نمى يابد. از سوى ديگر انسانها همواره داراى شهوات و غرايز و تمايلات مختلفى از قبيل خودخواهى، مال دوستى، رياست طلبى و آزادى طلبى مطلق در آنچه مورد علاقه و ارادۀ آنها قرار گرفته و ... مى باشند كه ارضاى اينها افسارگسيختگى مطلق را مى طلبد و در نتيجه منافع فرد با منافع سايرين تزاحم و تصادم پيدا مى كند و الزاما براى كنترل آن به قوانين و مقررات و قوه و قدرتى نياز مى افتد كه افسارگسيختگيها را مهار و انسان را در چارچوب قوانين و مقررات كنترل كند. قدرت و نيرويى كه نظام اجتماعى را حفظ و از تعدى و تجاوز مردم نسبت به حقوق يكديگر جلوگيرى، و سرحدات و مرزها را حراست كند.

منظور ما از ولايت و حكومت چيزى جز همين قدرت و نيروى متمركز نيست و حتى برخى از حيوانات نظير مورچه و زنبور عسل كه به صورت جمعى زندگى مى كنند نيز خالى از نظام اجتماعى و فرمانده اى به عنوان امير و ملكه نيستند.

و اگر تصور شود، تصور محال و يا قريب به محال كه روزى انسانها به مرحله اى از رشد اخلاقى و تكامل اجتماعى و فرهنگى برسند كه بين همۀ آنها ايثار و انصاف حاكم شود و خودخواهيها از جامعه رخت

بربندد، باز در آن صورت هم نياز به نظامى دارند كه امور اجتماعى آنان را سروسامان بخشيده و نيازمنديهاى اجتماعى آنان را برطرف كند، مسائلى نظير برنامه ريزى براى رشد اقتصادى جامعه، تأمين امور درمان و بهداشت، سروسامان بخشيدن به امور تعليم و تربيت، طرح و برنامه ريزى براى امور مواصلات و ارتباطات، ايجاد

______________________________

(22). مقدمۀ ابن خلدون/ 135 (چاپ ديگر/ 192) محور 26 از فصل 3 از بخش 1.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 287

خيابانها و جاده ها و ساير مؤسسات رفاهى براى مردم، گردآورى ماليات براى ادارۀ نظام و مواردى از اين قبيل كه به هيچ وجه ضرورت آنها براى اجتماع، قابل انكار نيست و در هيچ شرايطى جامعه از آنها بى نياز نمى باشد، و اين امور منحصر به يك شهر و يك كشور و يا عصر و زمان و شرايط خاصى نيست.

روى اين اصل، آنچه را كه از أبو بكر اصم نقل شده كه «در صورتى كه مردم، با انصاف رفتار كنند و به يكديگر ستم روا ندارند، نيازى به حكومت نيست» و يا آنچه از ماركس نقل شده كه «پس از تكامل جامعه و ايجاد كمون مترقى و از بين رفتن اختلاف طبقاتى نيازى به حكومت نيست» مطلبى است كه فساد آن واضح و آشكار است.

ابن ابى الحديد در شرح خطبۀ چهلم نهج البلاغه مى نويسد:

«علماى علم كلام مى گويند امامت براى جامعه واجب است، مگر آنچه از ابى بكر اصم- كه يكى از قدماى اصحاب ما (معتزله) است- نقل شده كه مى گويد: در صورتى كه امت به انصاف رفتار كنند، و به يكديگر ستم روا ندارند، نيازى به حكومت نيست ... و امّا راه اثبات وجوب

امامت چيست؟ بزرگان ما از اهل بصره مى گويند كه راه اثبات وجوب امامت از طريق شرع است و در عقل چيزى كه وجوب امامت از آن استفاده شود وجود ندارد، علماى بغداد و ابو عثمان جاحظ از بصره و شيخ ما أبو الحسن معتقدند كه بر وجوب رياست و امامت عقل نيز دلالت دارد و نظر شيعۀ اماميه نيز همين است ... «23»».

در هر صورت امامت به مفهوم عام و كلى آن در همۀ اعصار براى بشر ضرورى است و در واقع بقاى امت به بقاى امامت وابسته است پس براى شارع حكيم كه نسبت به امت مسلمان نظر لطف و عنايت دارد، روا نيست كه اين مسأله مهم و اساسى را مهمل گذاشته و وظيفۀ مسلمانان را نسبت به اصل دولت و حكومت و چگونگى و شرايط و حدود آن حتى نسبت به زمان غيبت امام زمان (عج) مشخص و معين نفرموده باشد، چرا كه از اين جهت تفاوتى بين عصر حضور امام و معصوم و عصر غيبت نيست.

از سوى ديگر در اينكه خداوند حكيم، حكم هيچ يك از نيازمنديهاى بشر را فروگذار نكرده و هر آنچه را بشر به آن نيازمند بوده، بيان فرموده، اخبار و روايات بسيار است كه نمونه هايى از آن ذيلا از نظر شما خواهد گذشت:

بيان حكم همۀ نيازمنديهاى بشر در شريعت اسلام:

در موثقۀ ابو حمزۀ ثمالى از امام محمد باقر (ع) روايت شده است كه آن حضرت فرمود:

______________________________

(23). شرح نهج البلاغه. ابن ابى الحديد، 2/ 308 ذيل خطبۀ 40.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 288

«پيامبر اكرم (ص) در حجة الوداع براى مردم خطبه اى ايراد فرمود و ضمن آن بيان داشت: اى مردم هيچ چيز از

آنچه شما را به بهشت نزديك و از آتش دور گرداند، وجود ندارد، مگر اينكه شما را به آن مأمور كردم و هيچ چيز از آنچه شما را به آتش نزديك و از بهشت دور سازد وجود نداشت، مگر اينكه شما را از آن نهى نمودم» «24».

در صحيحۀ محمد بن مسلم از امام جعفر صادق (ع) آمده است كه آن حضرت گفت امير المؤمنين (ع) فرمود:

«خداى را سپاس كه مرا از دار دنيا نبرد تا اينكه تمام آنچه امت بدان نيازمند بودند را براى آنان بيان كردم «25»».

مرحوم كلينى در كتاب اصول كافى بابى را تحت عنوان «باب بازگرداندن به كتاب و سنت، و اينكه هيچ چيز از حلال و حرام و آنچه مردم به آن نيازمندند نيست، مگر اينكه حكم آن در كتاب و سنت آمده است» گشوده، و در اين باب روايتهاى بسيارى را نقل نموده كه برخى از آنها به شرح ذيل است:

مرازم از امام صادق (ع) روايت نموده است كه فرمود:

«خداوند تبارك و تعالى در قرآن، حكم هر چيزى را نازل فرموده و بيان داشته است «26»».

عمر بن قيس روايت مى كند كه از امام محمد باقر (ع) شنيدم كه مى فرمود:

«همانا خداوند تبارك و تعالى هيچ چيزى را كه امت به آن محتاج باشند، فرو نگذاشت مگر اينكه حكم آن را در كتاب خويش نازل فرمود و براى پيامبر خود (ص) بازگفت، و براى هر چيز حدى قرار داد و براى دستيابى به آن دليلى را مشخص فرمود و براى كسى كه از حدود مقررۀ آن درگذرد، مجازات و حدى را مقرر فرمود» «27»

______________________________

(24). موثقة ابى حمزه الثمالى، عن ابى جعفر (ع)

قال: خطب رسول الله فى حجة الوداع فقال: يا أيها الناس و الله ما شي ء يقربكم من الجنة و يباعد كم من النار الا و قد امرتكم به و ما من شي ء يقربكم من النار و يباعدكم من الجنة الا و قد نهيتكم عنه. (كافى، 2/ 74، كتاب الايمان و الكفر، باب اطاعت و تقوى حديث 2).

(25). صحيحة محمد بن مسلم عن ابى عبد الله (ع): قال: قال امير المؤمنين (ع): الحمد للّه الذي لم يخرجنى من الدنيا حتى بينت للامة جميع ما يحتاج اليه. (تهذيب 6/ 319، باب فى الزيادات فى القضايا و الاحكام، حديث 86).

(26). مرازم عن ابى عبد اللّه (ع) قال: ان اللّه تبارك و تعالى انزل فى القرآن تبيان كل شي ء حتى و اللّه ما ترك اللّه شيئا يحتاج اليه العباد، حتى لا يستطيع عبد يقول: لو كان هذا انزل فى القرآن الا و قد انزله اللّه فيه. (كافى 1/ 59، حديث 1).

(27). عمر بن قيس، عن ابى جعفر (ع) قال: سمعته يقول: ان اللّه تبارك و تعالى لم يدع شيئا يحتاج اليه الامة الا-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 289

سليمان مى گويد از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود: «خداوند هيچ حلال و حرامى را نيافريد مگر اينكه براى آن حدّى همانند حد و محدودۀ خانه مشخص فرمود، پس آنچه از راه است جزو راه محسوب مى گردد، و آنچه جزو خانه است از خانه است، حتى ارش و مجازات اصابت يك ناخن (خدشه) و جز آن و يك تازيانه و نصف تازيانه را مشخص فرمود». «28»

حماد از امام صادق (ع) روايت نموده كه از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود:

«هيچ چيز

نيست مگر اينكه دربارۀ آن آيه اى از قرآن و يا روايتى در سنت وجود دارد «29»».

معلى بن خنيس روايت مى كند كه امام صادق (ع) فرمود:

«هيچ امرى نيست كه دو نفر دربارۀ آن به اختلاف برخيزند مگر اينكه براى آن در كتاب خداوند عز و جل اصلى مشخص شده، و لكن خود مردم به آن دست نيافته اند» «30» و روايات ديگرى نيز به همين مضمون وارد شده است.

پس هنگامى كه خداوند سبحان جريمۀ خراش يك ناخن و حدّ يك تازيانه و نصف آن را مشخص فرموده است، چگونه تكليف مردم دربارۀ خلافت و حكومت- كه نظام امت بدان وابسته است- را براى دوران پس از وفات پيامبر اكرم (ص) و عصر غيبت مشخص نفرموده است؟! در جايى كه كدخدا و سرپرست يك روستاى كوچك وقتى بخواهد به يك مسافرت موقت برود طبع و وجدانش او را ملزم مى كند براى خويش جانشينى را كه به هنگام نبودن او، مردم به وى مراجعه كنند مشخص كند، آيا پيامبرى كه عقل كل است نسبت به آيندۀ اسلامى كه در طول عمر شريفش تمام توان خود، و توان مسلمانان را براى حفظ و گسترش آن به كار گرفت، بى تفاوت و بى توجه بوده است!

با اينكه از آن حضرت وارد شده كه حتى در ارتباط با امر وصيت نسبت به اموال شخصى و امور جزئى سفارش كرده و مى فرمود:

______________________________

- انزله فى كتابه و بينه لرسوله (ص) و جعل لكل شي ء حدا و جعل عليه دليلا يدل عليه و جعل على من تعدى ذلك الحد حدا. (كافى 1/ 59 حديث 2).

(28). سليمان قال: سمعت ابا عبد اللّه (ع) يقول: ما خلق اللّه حلالا

و لا حراما الا و له حد كحد الدار، فما كان من الطريق فهو من الطريق، و ما كان من الدار فهو من الدار حتى ارش الخدش فما سواه، و الجلدة و نصف الجلدة (كافى 1/ 59، حديث 3).

(29). حماد عن ابى عبد اللّه (ع) قال: سمعته يقول: ما من شي ء الا و فيه كتاب او سنة (كافى 1/ 59، حديث 4).

(30). معلى بن خنيس، قال: قال ابو عبد اللّه: ما من امر يختلف فيه اثنان الا و له اصل فى كتاب اللّه عز و جل و لكن لا تبلغه عقول الرجال. (كافى 13/ 60، حديث 6).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 290

«هر كس بدون وصيت از دنيا برود، به مرگ جاهليت مرده است». «31»

و نيز فرموده است:

«هيچ شخص مسلمانى كه چيزى از ديگران در نزد اوست، حق ندارد دو شب بخوابد، مگر اينكه وصيت وى نوشته شده، در كنارش موجود باشد». «32»

آيا اهميت حفظ و گسترش اسلام و اجراى دستورات آن تا روز قيامت در نظر پيامبر اكرم (ص) به مقدار وصيتهاى شخصى در امور جزئى نيست؟!

همۀ اينها در شرايطى است كه از طرق فريقين [شيعه و سنى] وارد شده كه آيۀ شريفۀ «يٰا أَيُّهَا الرَّسُولُ، بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَمٰا بَلَّغْتَ رِسٰالَتَهُ، وَ اللّٰهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النّٰاسِ» «33» دربارۀ جريان غدير خم و نصب امير المؤمنين (ع) به خلافت وارد شده، كه از جملۀ آن روايتها اين روايت است:

«ابن ابى حاتم و ابن مردويه و ابن عساكر از ابى سعيد خدرى روايت نموده اند كه گفت:

آيه شريفۀ يٰا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ، در

روز عيد غدير خم درباره على بن ابى طالب بر پيامبر اكرم (ص) نازل گرديد «34»».

و در خبر عمران بن حصين از آن حضرت (ص) نقل شده كه فرمود:

«از على چه مى خواهيد؟ از على چه مى خواهيد؟ از على چه مى خواهيد؟ على از من است و من از على و او پس از من، ولى هر مؤمنى است «35»».

آشكار است كه جملۀ «من بعدى- پس از من» هر گونه احتمال اينكه «ولايت» به معنى «محبت» باشد را نفى مى كند و مشخص مى سازد كه در اينجا ولايت به مفهوم «امامت» است. چنانچه بحث تفصيلى آن در بخش دوم كتاب گذشت.

و باز به صورت متواتر از طرق فريقين [شيعه و سنى] حديث ثقلين كه مشتمل بر وجوب تمسك به كتاب و عترت و لزوم مراجعه به آنان است از پيامبر اكرم (ص) وارد شده كه

______________________________

(31). من مات بغير وصية مات ميتة جاهلية. (وسائل، 13/ 352 باب 1، از ابواب احكام الوصايا، حديث 8).

(32). ما حق امرئ مسلم ان يبيت ليلتين و له شي ء يوصى فيه الا وصيته مكتوبة عنده. (سنن ابن ماجه، 2/ 910، كتاب الوصايا، باب 2، حديث 2699).

(33). مائده/ 47.

(34). اخرج ابن ابى حاتم و ابن مردويه و ابن عساكر عن ابى سعيد الخدرى، قال: «نزلت هذه الآية: «يٰا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مٰا أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ» على رسول اللّه (ص) يوم غدير خم من على بن ابى طالب». (الدر المنثور 2/ 298).

(35). عمران بن حصين عنه (ص): ما تريدون من على، ما تريدون من على، ما تريدون من على؟ ان عليا منى و انا منه و هو ولى كل مؤمن من بعدى (سنن ترمذى،

5/ 296، باب مناقب على بن أبي طالب، حديث 3796).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 291

در جاى خود مورد بحث قرار گرفت.

از اين حديث نيز استفاده مى شود كه عترت پيامبر اكرم (ص) داناترين و فقيه ترين مردم هستند و پس از اين خواهد آمد كه آن كس كه اعلم است، امامت نيز به وى اختصاص دارد.

خلاصۀ كلام اينكه: حكومت و امامت و حفظ نظام جامعه در همۀ اعصار براى بشر ضرورى است و هرگز بر شارع مقدس و قانونگذار حكيم اين گمان نمى رود كه چنين امر مهمى را مهمل رها گذاشته و حدود و شرايط آن را مشخص نفرموده باشد.

آنچه تا اينجا گفته شد، براى اثبات مطلوب ما كافى است. ساير ادله و اخبار را بايد به عنوان مؤيد و مكمل اين مطالب تلقى نمود و به همين جهت اگر سند برخى از آنها ضعيف باشد لطمه اى به اصل استدلال ما وارد نمى سازد. و اين نكته اى است شايان تأمل و دقت.

دليل سوم: [استدلال به روايت فضل بن شاذان در تبيين فلسفۀ امامت و ولايت]

مرحوم شيخ صدوق در كتاب عيون اخبار الرضا و نيز در كتاب علل الشرايع از عبد الواحد بن محمد بن عبدوس نيشابورى، از ابى الحسن على بن محمد بن قتيبۀ نيشابورى، از فضل بن شاذان روايت مى كند و (سند ديگرى نيز از ابى محمد جعفر بن نعيم بن شاذان، از عموى خويش ابى عبد الله محمد بن شاذان از فضل بن شاذان از امام رضا (ع) نقل مى كند) كه آن حضرت فلسفۀ حكومت و ضرورت وجود امام را در حديثى طولانى بيان فرمود كه قسمتى از آن، بدين مضمون است:

«... اگر كسى بگويد چرا براى جامعه، اولى الامر و امام قرار داده شده و

چرا مردم موظفند از دستورات امام پيروى كنند؟ در پاسخ گفته مى شود به دلايل بسيار. يكى اينكه خداوند براى اعمال مردم، حدى قرار داده كه نبايد از آن تجاوز كنند و مردم معمولا براى دست يافتن به لذتها و منافع، به حقوق ديگران تجاوز مى كنند و از حد خود مى گذرند، لذا به فرد امينى نياز است كه زمام امور را به دست گرفته و مردم را از تعدى و تجاوز به حقوق ديگران و از فساد و وارد شدن در آنچه ممنوع شده اند بازدارد و حدود و احكام الهى را در جامعه اقامه نمايد.

ديگر اينكه ما هيچ فرقه و دسته و قوم و ملتى را نمى يابيم كه براى ادارۀ زندگى اجتماعى و مسائل دينى و دنيوى خود رئيس و رهبرى نداشته باشند و خداوند حكيم هيچ گاه چيزى را كه مردم به آن نياز دارند و قوام جامعه به آن است مهمل و معطل نمى گذارد.

رهبر و امام به جامعه نظام مى بخشد تا در پرتو او با دشمنان قتال كنند و حقوق مردم را

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 292

از بيت المال به آنان مى رساند، و جمعه و جماعات را اقامه مى كند و با دشمنان مبارزه كرده و دست ستمگران را از سر مظلومين كوتاه مى گرداند.

ديگر اينكه: اگر خداوند براى مردم، امام و رهبرى امين و حافظ جامعه و امانتدار قرار نداده بود، شريعت فرسوده و دين ضايع و از دست رفته، و سنتهاى الهى واژگونه مى گرديد و بدعت گذاران در دين بدعت گذاشته و افراد ملحد از آن مى كاستند و امور دين را بر مردم مشتبه مى ساختند و با توجه به اينكه مردم ناقص، خلق

شده و چون به رشد و كمال نرسيده اند محتاجند و از طرفى تحت تأثير هواهايشان با يكديگر اختلاف فكر و نظر دارند، با اين حال اگر بر ايشان يك قيم و حافظ آنچه پيامبر آورده، نباشد دچار فساد و پراكندگى مى شدند و دين و سنت و احكام و ايمان به تغيير و نابودى كشيده مى شد و در اين شرايط همه خلق به فساد كشيده مى شدند.

در آخر اين حديث على بن محمد بن قتيبه مى گويد به فضل بن شاذان (راوى حديث) گفتم: آيا اين مسائل را خودت استنباط و استخراج نموده و از عقلت بهره گرفته اى و يا اينها را شنيده و روايت مى كنى؟

فضل گفت: خير، اين دلايل را از خودم نمى گويم، بلكه از مولايم امام رضا (ع) مرتبه اى پس از مرتبه اى و قسمتى پس از قسمتى شنيده ام و آنها را جمع نموده و مرتب كرده ام.

گفتم: پس مى توانم اين مطالب را از تو، به نقل از امام رضا (ع) بيان كنم؟ گفت:

بلى «36»».

______________________________

(36). روى الصدوق فى العيون و العلل عن عبد الواحد بن محمد بن عبدوس النيسابورى، عن ابى الحسن على بن محمد بن قتيبة النيسابورى، عن الفضل بن شاذان، و رواه ايضا عن ابى محمد جعفر بن نعيم بن شاذان، عن عمه ابى عبد اللّه محمد بن شاذان، عن الفضل بن شاذان فى حديث طويل فى العلل و فيه: فان قال: فلم جعل اولى الامر و امر بطاعتهم؟ قيل: لعلل كثيرة: منها: ان الخلق لما وقفوا على حد محدود و امروا ان لا يتعدوا ذلك الحد لما فيه من فسادهم لم يكن يثبت ذلك و لا يقوم الا بان يجعل عليهم فيه امينا يمنعهم من

التعدى و الدخول فيما حظر عليهم. لانه لو لم يكن ذلك كذلك لكان احد لا يترك لذته و منفعته لفساد غيره فعجل عليهم قيما يمنعهم من الفساد و يقيم فيهم الحدود و الاحكام.

و منها انا لا نجد فرقة من الفرق و لا ملة من الملل بقوا و عاشوا الا بقيم و رئيس لما لا بد لهم منه فى امر الدين و الدنيا فلم يجز فى حكمة الحكيم ان يترك الخلق مما يعلم انه لا بد لهم منه و لا قوام لهم الا به فيقاتلون به عدوهم و يقسمون به فيئهم و يقيم لهم جمعتهم و يمنع ظالمهم من مظلومهم. و منها: انه لو لم يجعل لهم اماما قيما امينا حافظا مستودعا لدرست الملة و ذهب الدين و غيرت السنة (السنن- علل) و الاحكام و لزاد فيه المبتدعون و نقص منه الملحدون و شبهوا ذلك على المسلمين لا ناقد وجدنا الخلق منقوصين محتاجين غير كاملين مع اختلافهم و اختلاف اهوائهم و تشتت انحائهم (حالاتهم- العلل) فلو لم يجعل لهم قيّما حافظا لما جاء به الرسول (ص) لفسدوا-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 293

و همين مضمون را فضل بن شاذان براى محمد بن شاذان چنين نقل مى كند: «من اين علل را از مولاى خودم ابى الحسن على بن موسى الرضا (ع) به طور متفرقه شنيدم و سپس آنها را جمع نموده و تنظيم كردم.»

بررسى زنجيرۀ سند حديث: شيخ طوسى در كتاب الفهرست خويش مى نويسد:

«راوى حديث، فضل بن شاذان نيشابورى فقيهى است متكلم و عالمى جليل القدر كه داراى كتاب و تأليفات بسيارى است «37»».

هم ايشان در كتاب رجال خود، او را از اصحاب امام هادى

و امام حسن عسكرى عليهما السلام و پدر او، (شاذان) را از اصحاب امام جواد (ع) محسوب نموده است «38».

كتاب تنقيح المقال از نجاشى دربارۀ فضل مى نويسد: «قدر و منزلت فضل در بين شيعۀ اماميه مشهورتر و معروف تر از آن است كه توصيف شود.»

و از رجال كشى نقل مى كند: «فضل، صد و هشتاد كتاب تأليف كرده است «39»».

خلاصۀ كلام اينكه تشكيك در شخصيت فضل با آن همه فضائل كه براى وى گفته شده، تشكيك بى اساس و بى موردى است.

اما در سند روايت فوق، عبد الواحد و ابن قتيبه نيز ذكر شده است كه اين دو، در كتب رجال مورد اختلاف هستند: برخى آنها را توثيق و برخى آنها را مدح و برخى تضعيف كرده اند «40». اما همين كه مرحوم صدوق از آنها و از جعفر بن نعيم «41» روايت نقل كرده، مشخص مى شود كه به آنها اعتماد داشته است.

______________________________

- على نحو ما بينا و غيرت الشرائع و السنن و الاحكام و الايمان و كان فى ذلك فساد الخلق اجمعين.

و فى آخر الحديث ان على بن محمد بن قتيبة قال للفضل بن شاذان: اخبرنى عن هذه العلل ذكرتها عن الاستنباط و الاستخراج و هى من نتائج العقل او هى مما سمعته و رويته؟ ... فقال لى: ما كنت لا علم مراد اللّه- عز و جل- بما فرض و لا مراد رسوله (ص) بما شرع و سن و لا اعلل ذلك من ذات نفسى بل سمعتها من مولاى ابى الحسن على بن موسى الرضا (ع) المرة بعد المرة و الشي ء بعد الشى ء فجمعتها فقلت: فاحدث بها عنك عن الرضا (ع)؟

قال: نعم و قال لمحمد بن شاذان: سمعت

هذه العلل من مولاى ابى الحسن على بن موسى الرضا (ع) متفرقة فجمعتها و الفتها. (عيون اخبار الرضا (از نسخۀ خطى تصحيح شده) باب 34، حديث 1، و علل الشرايع 1/ 95، چاپ ديگر 1/ 253، باب 182، حديث 9).

(37). الفهرست/ 124 (چاپ ديگر/ 150)

(38). رجال شيخ طوسى 420 و 434 و 402.

(39). تنقيح المقال، 2/ 9 از باب الفاء.

(40). تنقيح المقال، 2/ 233 و 2/ 308.

(41). همان مدرك، 1/ 228.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 294

و اما محمد بن شاذان را مرحوم ابن طاووس از وكلاى ناحيۀ مقدسۀ امام زمان (عج) محسوب نموده و گفته است: «همين قضيه در مورد اطمينان بودن او كافى است «42»».

بلى! نكتۀ قابل ملاحظه اى كه در سند روايت موجود است اين است كه با توجه به اينكه مرحوم شيخ در كتاب رجال خويش، فضل را از اصحاب امام هادى و امام حسن عسكرى عليهما السلام شمرده، چگونه فضل اين روايت را از امام رضا (ع) نقل نموده است؟

در جواب ممكن است گفته شود كه شهرت فضل در عصر اين دو امام بزرگوار بوده، اما دوران نوجوانى خود را در حضور امام رضا (ع) در خراسان گذرانده و از محضر آن حضرت استفاده مى برده است، گذشته از اينكه در رجال كشى آمده كه فضل از جماعتى و از جمله ابن ابى عمير، و صفوان و ابن محبوب و ابن بزيع كه از اصحاب حضرت رضا (ع) و در طبقۀ ششم قرار دارند روايت نقل مى كند «43». پس مى تواند قاعدتا از امام رضا روايت كند، زيرا وفات فضل در سنۀ 260 و شهادت آن حضرت بر حسب روايات مختلفه در

تاريخ 202 يا 203 يا 206 بوده است.

اينها مطالبى بود كه اجمالا به سند حديث مربوط مى شد.

گستردگى علت در مفهوم روايت: و اما آنچه از دلالت اين روايت استفاده مى گردد اين است كه: اگر چه موضوع مورد پرسش در اين روايت، امامت ائمه معصومين عليهم السلام است، اما عللى كه در پاسخ بيان شده، عام است و شامل همه زمانها مى گردد.

حكمت و فايدۀ وجود امام چنانچه امام (ع) بيان فرمود، بسيار زياد و گسترده است كه در روايت سه نمونه از آن يادآورى شده است:

1- اجراى احكام اسلام و جلوگيرى از پا فراگذاشتن از قوانين و مقررات اسلام.

2- ضرورت وجود امام براى بهبود زندگى دينى و دنيوى مردم.

3- مصون و محفوظ ماندن احكام الهى از دگرگونى و تحريف و كهنه شدن و از بين رفتن.

حال بايد ديد آيا اين علتهاى سه گانه در زمان غيبت وجود ندارد؟ آيا مردم در عصر غيبت تبديل به فرشته مى شوند؟ آيا به پيشوا و رهبرى كه امور آنان را منظم نموده و شر ستمگران را از سر ستمديدگان كوتاه كند، و كسى كه آنان را از تعدى نمودن و از وارد شدن در امورى كه منع شده اند بازدارد، نياز ندارند؟!

______________________________

(42). همان مدرك، 3/ 130.

(43). تنقيح المقال، 2/ 11 از باب الفاء، و اختيار معرفة الرجال/ 543.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 295

دليل چهارم: [استدلال به كلام امير المؤمنين (ع) به هنگام رد شبهۀ خوارج]-

امير المؤمنين على (ع) پس از جنگ صفين هنگامى كه شعار خوارج را دربارۀ حكومت شنيد كه با گفتن «لا حكم الا لله» قصد نفى امامت آن حضرت را دارند و به گونه اى مى خواهند اصل حكومت و امامت را مورد انكار قرار دهند، فرمود:

«كلمۀ حقى است كه

از آن، ارادۀ باطل نموده اند، بلى حكم از آن خداوند است، اما اينان مى گويند حكومت و امارت نيز فقط مخصوص خداوند است و حال آنكه مردم مجبور هستند امير و حاكمى- فاجر يا صالح- داشته باشند تا در سايۀ حكومت او مؤمن، وظايف خود را انجام دهد و كافر از زندگى دنيوى خود بهره گيرد و تا مهلتها به پايان رسد و همچنين مالياتها توسط وى جمع آورى گردد و با دشمنان مبارزه شود، راهها ايمنى يافته و حق ضعيف از قوى گرفته شود و نيكوكار آسايش يابد و از شر افراد فاجر، ايمنى حاصل گردد».

و در كلام ديگرى هنگامى كه شعار «تحكيم» خوارج را شنيد، فرمود:

«حكم الله انتظر فيكم- حكم خدا را دربارۀ شما انتظار مى كشم» و فرمود:

«در حكومت شخص نيكوكار، افراد متقى به انجام وظايف خود موفق مى شوند، و در حكومت شخص فاجر، افراد شقى به بهره هاى دنيايى خود مى رسند تا اينكه مدت زندگانى آنان به پايان رسيده و مرگشان فرا رسد «44»».

مبرد، در كتاب كامل، كلام ديگرى را بدين مضمون از آن حضرت نقل مى كند:

«هنگامى كه على (ع) صداى آنان را كه فرياد «لا حكم الا لله» سر مى دادند، شنيد، فرمود:

سخن عادلانه اى است كه از آن ارادۀ ستم نموده اند، اينان مى گويند حكومتى نبايد باشد، با اينكه مردم ناچار از حكومت هستند، نيكوكار باشد يا بدكار «45»».

در كنز العمال نيز از امير المؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود:

______________________________

(44). كلمة حق يراد بها الباطل. نعم، انه لا حكم الا للّه و لكن هؤلاء يقولون: لا امرة الا للّه، و انه لا بد للناس من امير بر او فاجر، يعمل فى امرته المؤمن و يستمتع فيها

الكافر، و يبلغ اللّه فيها الاجل و يجمع به الفي ء و يقاتل به العدو و تأمن به السبل و يؤخذ به للضعيف من القوى حتى يستريح بر و يستراح من فاجر»،

و فى رواية اخرى: انه عليه السلام لما سمع تحكيمهم قال: «حكم اللّه انتظر فيكم» و قال: اما الامرة البرة فيعمل فيها التقى و اما الامرة الفاجرة فيتمتع فيها الشقي الى ان تنقطع مدته و تدركه منيته. (نهج البلاغه فيض،/ 125 لح/ 82. خطبه 40).

(45). كلمة عادلة يراد بها جور، انما يقولون لا امارة و لا بد من امارة برة او فاجرة. الكامل 2/ 131.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 296

«مردم اصلاح نخواهند شد مگر به وسيله حاكم، نيكوكار باشد يا بدكار. گفتند اى امير مؤمنان، اصلاح مردم توسط حاكم نيكوكار مشخص است، اما در حكومت حاكم بدكار فاجر چگونه؟ حضرت فرمود: در حكومت فاجر نيز خداوند به وسيلۀ او راهها را امن و با دشمنان مبارزه و مالياتها را جمع و حدود را اقامه، و وسيلۀ زيارت خانه خود را فراهم مى آورد و شخص مسلمان مؤمن در پناه امنيت، خدا را عبادت مى نمايد تا اجل او فرا رسد و از دار دنيا برود «46»».

و در كتاب مصنف ابن ابى شيبه به سند وى از ابى البخترى نقل شده كه گفت:

«مردى وارد مسجد شد و گفت: «لا حكم الا لله» حضرت فرمود: بله حكم نيست مگر براى خداوند، همانا وعدۀ خدا حق است و كسانى كه يقين به مبدأ و معاد ندارند ترا خفيف و ضعيف نكنند. «47» [آنگاه حضرت رو به مردم نموده و فرمود:] آيا مى دانيد اينان [خوارج] چه مى گويند؟ اينان مى گويند

امارت و حكومتى نبايد باشد! اى مردم، شما را اصلاح نخواهد كرد مگر فرمانده و امير، نيكوكار باشد يا بدكار! گفتند نيكوكار را مى دانيم، اما بدكار چگونه؟ حضرت فرمود:

مؤمن در آن حكومت استخدام شده و به وظايف خود عمل مى كند و فاجر براى نشان دادن خود مهلت داده مى شود و خداوند هر چيز را به سر آمد خود مى رساند. چنين اميرى راههاى شما را امن و بازارهاى شما را با رونق و سرپا نگاه مى دارد، بيت المال را بين شما تقسيم، و با دشمنانتان مبارزه و قتال مى كند و حق ضعيف را از افراد قوى [يا افراد سرسخت و بدخو] مى گيرد «48»».

______________________________

(46). كنز العمال عن البيهقى، عن على (ع) قال: لا يصلح الناس الا امير بر او فاجر، قالوا: يا امير المؤمنين هذا البر فكيف بالفاجر؟ قال: ان الفاجر يؤمن اللّه به السبيل و يجاهد به العدو و يجبى به الفي ء و يقام به الحدود و يحج به البيت و يعبد اللّه فيه المسلم آمنا حتى ياتيه اجله. (كنز العمال 5/ 751، باب دوم از كتاب خلافت، حديث 14286).

(47). اشاره به آيۀ شريفۀ «فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللّٰهِ حَقٌّ وَ لٰا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لٰا يُوقِنُونَ» است كه خداوند سبحان، پيامبر را در مقابل استهزاى كفار و مشركين دلدارى داده و دستور به پايدارى و استقامت مى دهد.

(48). فى مصنف ابن ابى شيبة بسنده عن ابى البخترى، قال: دخل رجل المسجد فقال: «لا حكم الا للّه» فقال على (ع) لا حكم الا للّه، ان وعد اللّه حق و لا يستخفنك الذين لا يوقنون فما تدرون ما يقولون هؤلاء؟ يقولون:

لا امارة، أيها الناس، انه لا يصلحكم الا امير بر

او فاجر قالوا: هذا البرّ قد عرفناه فما بال الفاجر؟ فقال: يعمل المؤمن و يملى للفاجر و يبلغ اللّه الاجل و تأمن سبلكم و تقوم اسواقكم و يقسم فيئكم و يجاهد عدوكم و يؤخذ للضعيف من القوى او قال من الشديد منكم. (المصنف 15/ 328، كتاب الجمل، حديث 19777).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 297

كنز العمال نيز همين روايت را از ابى البخترى نقل نموده است «49».

توضيح روايت: آنچه در توضيح اين روايات [كه مضمون آنها نزديك به هم است] بايد گفت اين است كه: شعار خوارج كه مى گفتند: «لا حكم الا لله» حكم نيست مگر از آن خداوند، شعارى بود كه آنان در جنگ صفين سر دادند و پس از آن نيز همواره در فرصتهاى مختلف تكرار مى كردند، اين شعار سوء استفاده اى بود از يك حقيقت و آن اينكه خداوند تبارك و تعالى امر و حكم را فقط از آن خود مى داند و منظور از آن ممكن است حكم تكوينى باشد. يعنى اگر خداوند متعال در عالم تكوين چيزى را اراده فرمود، هيچ چيز نمى تواند حكم و خواست تكوينى او را تغيير دهد. و ممكن است حكم تشريعى باشد، بدين صورت كه شارع و وضع كنندۀ اصلى احكام در واقع خداوند تبارك و تعالى است و حكم رهبر و فرماندۀ حق در موارد جزئى نيز در واقع به حكم كلى خداوند و تطبيق بر آن بازگشت مى كند و يا وجهۀ حق بودن اين شعار بدان جهت باشد كه اين خداوند است كه اطاعت حاكم را واجب نموده است.

و اما اينكه «آنان از اين شعار حق، اراده باطل نموده اند» بدان جهت است كه آنان

با توسل به اين شعار قصد داشتند از جهت شرعى امر واگذارى قضاوت به دو حكم [عمر و بن عاص و ابو موسى] را باطل اعلام كنند [با اينكه در ابتدا خود مسبب آن بودند] و در اين ارتباط امارت و خلافت امير المؤمنين (ع) را مورد انكار قرار دهند و به همين جهت در صفين به آن حضرت مى گفتند: «الحكم لله يا على لا لك «50»- حكم از آن خداست اى على نه از آن تو».

و اما اينكه حضرت فرمود «مردم مجبور از حكومتند، نيكوكار باشد يا بدكار»، آن حضرت نمى خواهد به حكومت افراد فاجر و بدكار مشروعيت ببخشد، بلكه در صدد است اين نكته را بفهماند كه حكومت و لو حكومت فاجر باشد بر هرج و مرج عقلا مقدم است، و روايت هاى ذيل نيز مؤيد همين معناست:

در شرح نهج البلاغه ابن ميثم بحرانى از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه فرمود: «امام ستمگر از فتنه بهتر است» «51».

و باز از آن حضرت (ص) روايت شده كه فرمود:

______________________________

(49). كنز العمال، 11/ 39، كتاب الفتن، حديث 31618.

(50). وقعۀ صفين/ 512.

(51). الامام الجائر خير من الفتنة. (شرح نهج البلاغة ابن ميثم 2/ 103).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 298

«خداوند اين دين را يارى خواهد نمود به وسيلۀ گروهى كه در قيامت اعمال پسنديده و نيكى براى آنان نيست.» «52»

(و در روايتى ديگر آمده، و لو به وسيلۀ فردى فاسق).

از امير المؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود:

«والى ستمگر كينه توز بهتر از هرج و مرج و فتنه اى است كه مداوم باشد.» «53»

و در بحار از آن حضرت روايت شده كه فرمود:

«شير درنده بهتر از سلطان ستمگر، و

سلطان ستمگر بهتر از فتنه اى است كه مداوم باشد.» «54»

و اينكه فرمود: «مؤمن در حكومت او وظايف خود را انجام مى دهد و كافر از دنياى خود بهره مى برد»، شايد «لف ونشر مرتب» باشد [بدين معنى كه در حكومت والى نيكوكار مؤمن وظايف خود را انجام مى دهد و در حكومت والى فاجر و بدكار، كافر به بهره هاى دنيايى خود مى رسد].

و محتمل است كه همه به حكومت فاجر بازگردد و يا به مطلق حكومت [در مقابل هرج و مرج و فتنه] و يا اينكه مؤمن در حكومت فاجر، مسئوليت مى پذيرد و بدين وسيله عدالت را در ميان مردم عملى مى سازد، چنانچه على بن يقطين در حكومت هارون الرشيد اينگونه بود.

و اينكه فرمود «نيكوكار آسايش يابد» يعنى به خاطر توجه به امورى كه ذكر شد و يا با فرا رسيدن مرگ و از دار دنيا رفتنش.

و اينكه فرمود: «از شر فاجر ايمنى حاصل گردد» به خاطر توجه به همان امور يا به خاطر مرگ فاجر، يا عزل وى. [يعنى با قوام و قيام امور دنيايى مردم، شر فاجر از سر مؤمنين كم خواهد شد]

و كلمۀ تحكيم ظاهرا مصدر قراردادى است براى جملۀ «لا حكم الا لله» همانند كلمه «تهليل» كه مراد از آن، گفتن «لا اله الا الله» است. در هر صورت دلالت اين روايت بر لزوم و ضرورت دولت و حكومت براى همۀ زمانها و مكانها آشكار است و هيچ ترديدى در آن نيست

______________________________

(52). ان اللّه ليؤيد هذا الدين بقوم لا خلاق لهم فى الآخرة و روى بالرجل الفاسق (شرح نهج البلاغۀ ابن ميثم 2/ 103).

(53). وال ظلوم غشوم، خير من فتنة تدوم. (غرر و درر. 6/

236، حديث 10109).

(54). اسد حطوم خير من سلطان ظلوم، و سلطان ظلوم خير من فتن تدوم (بحار الانوار 72/ 359).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 299

و بر مردم روا نيست كه نسبت به اقامۀ حكومت كوتاهى نمايند، بلكه واجب است حكومت واجد شرايط را ايجاد، و از آن حمايت و پشتيبانى نموده و از دستورات وى اطاعت و پيروى كنند.

دليل پنجم: [استدلال به كلام امير المؤمنين (ع) در كتاب محكم و متشابه]-

اشاره

كتاب محكم و متشابه از تفسير نعمانى، از امير المؤمنين (ع) روايتى نقل نموده كه قسمتى از آن اينگونه است:

«امر و نهى داراى وجه و جهت واحدى هستند، هيچ يك از معانى امر نيست، مگر اينكه بعد از آن نهى است و هيچ يك از وجوه نهى نيست مگر اينكه همراه با آن امرى وجود دارد. خداوند متعال در كتاب خويش مى فرمايد: «يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اسْتَجِيبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذٰا دَعٰاكُمْ لِمٰا يُحْيِيكُمْ «55»». اى مؤمنان، خدا و رسول او را هنگامى كه شما را به آنچه حيات و زندگى مى بخشد دعوت مى كنند، اجابت كنيد.

خداوند سبحان در اين آيه بيان داشته كه حيات و زندگى مردم امكان ندارد مگر در سايۀ امر و نهى، همانند آيۀ شريفۀ «وَ لَكُمْ فِي الْقِصٰاصِ حَيٰاةٌ يٰا أُولِي الْأَلْبٰابِ «56»» براى شما در قصاص زندگى است، اى خردمندان، و مانند آن است آيۀ شريفۀ «ارْكَعُوا وَ اسْجُدُوا وَ اعْبُدُوا رَبَّكُمْ وَ افْعَلُوا الْخَيْرَ «57»» ركوع و سجده كنيد و عبادت پروردگارتان را انجام داده و كارهاى شايسته كنيد. و خير كه در ذيل آيه گفته شده كارهايى است كه موجب بقا و دوام زندگى است.

اين آيات، روشن ترين دليل بر اين است كه امت نياز به امام دارد تا زمام

امور را به دست گرفته و آنان را امر و نهى نمايد، حدود الهى را اقامه و با دشمنان بجنگد، غنايم را تقسيم و حقوق واجب الهى را از مردم وصول كند و درهاى خير و مصلحت را به روى مردم گشوده و آنان را از آنچه به ضررشان است بيم دهد. زيرا امر و نهى يكى از اسباب حيات و بقاى جامعه است وگرنه شوق و ترس از بين رفته و جلوى عصيانها گرفته نمى شود و شيرازۀ امور از هم مى گسلد و اين بهم ريختگى سبب هلاكت مردم مى گردد. پس همانا عامل اصلى بقاى جامعه در خوردنيها

______________________________

(55). انفال/ 24.

(56). بقره/ 179.

(57). حج/ 77.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 300

و نوشيدنيها و مسكن و پوشاك و عقد و ازدواج و حلال و حرام، در امر و نهى است، زيرا خداوند سبحان مردم را بى نياز از اينها خلق نكرده و حيات و بقاى اولين مخلوق انسانها كه حضرت آدم (ع) بود نيز بدون امر و نهى امكان پذير نبوده است» «58».

نكته اى دربارۀ كتاب محكم و متشابه:

در همين جا اين نكته را بايد يادآور شد كه محدث بزرگوار، مرحوم مجلسى طالب ثراه مجموع اين كتاب [محكم و متشابه] را در كتاب القرآن بحار [بحار الانوار 90/ 1- 97 باب 128 كتاب القرآن] آورده است و ظاهر اين نقل اين است كه تمام كتاب محكم و متشابه روايتى است از امير المؤمنين (ع) كه در اول بحار نيز اين نكته گوشزد شده در آنجا مى نويسد:

مطالب اين كتاب را در يك رسالۀ قديمى منسوب به سعد اشعرى يافته كه مطالب آن از امير المؤمنين (ع) روايت شده و ايشان ترتيب آن را تغيير

داده و برخى اخبار را به آن افزوده است.

اما آنچه به نظر ما مى رسد و سبك كتاب گواه آن است اين است كه اين كتاب، تأليف يكى از علماى شيعه است كه گفتار خويش را با روايات در هم آميخته، و كتاب مشتمل بر مطالبى است كه نمى توان به همۀ آنها استناد نمود. براى دريافت اين نكته بايد به خود كتاب مراجعه نمود و با تأمل در آن نگريست.

دليل ششم: [استدلال به كلام امير المؤمنين (ع) در پاسخ به نامه معاويه]

در كتاب سليم بن قيس آمده است،

هنگامى كه نامۀ معاويه توسط ابو درداء و ابو هريره به دست امام (ع) رسيد و آن حضرت به مضمون آن، كه در خواست بازگردانيدن قاتلين عثمان به معاويه به منظور كشتن آنان بود، مطلع گرديد، در پاسخ فرمودند:

اى ابو هريره و اى ابو درداء، شما پيام و نامۀ معاويه را به من رسانديد، اينك توجه كنيد، آنچه را براى شما مى گويم، براى معاويه بازگوييد. به معاويه بگوييد:

«جريان عثمان بن عفان از دو صورت خارج نيست. يا اينكه رهبر و امام صالحى بود كه مردم را به هدايت دعوت مى كرد كه در اين صورت ريختن خون او حرام و يارى كردن او واجب بود و هيچ كس حق نداشت از فرمان او سرپيچى نموده و در شكست و ذلت او تلاش كند. و يا رهبر و امامى بود گمراه و ستمگر، كه در آن صورت ريختن خون او حلال و يارى

______________________________

(58). المحكم و المتشابه صفحۀ 50 و نيز بحار الانوار چاپ بيروت، 90/ 40.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 301

كردن او حرام و غير جايز بود، در هر دو صورت بعد از مرگ يا كشته شدن امام و حاكم در هر زمان، چه بر

حق بوده، يا بر باطل، چه ظالم بوده يا مظلوم، چه مهدور الدم بوده يا غير مهدور الدم، بر مسلمانان لازم و واجب است دست از پا خطا نكنند، و هيچ عملى انجام ندهند تا اينكه امام و رهبرى عفيف و عالم و پارسا و آگاه به قضاوت و سنت را براى سر و سامان دادن به امور پراكنده و گرفتن حق مظلومين از ستمگران، و حفظ استقلال و تماميت كشور اسلامى و جمع آورى مالياتها و حفظ نظام، برگزينند. پس از آن، جريان پى گيرى قتل امام مقتول خود را، كه گمان مى رود مظلوم كشته شده است، از او درخواست كنند. در آن صورت اگر مقتول، مظلوم كشته شده بود، امام حكم مطالبۀ خونش را به اوليائش صادر خواهد كرد و اگر ظالم و ستمگر بوده است، طبق مصالح هر گونه صلاح دانست حكم خواهد نمود.

اين اولين وظيفه اى است كه مردم پس از كشته شدن امامشان دارند، در صورتى كه انتخاب رهبر به دست آنان باشد، و اگر تعيين امام به عهدۀ خدا و رسولش باشد در آن صورت، خدا و رسول او امام را مشخص كرده و از عهدۀ اين مهم بر آمده اند و مردم را به اطاعت و فرمانبردارى از او مأمور نموده اند. خدا مردم را بى نياز از اعمال نظر و انتخاب كرده و شخص پيامبر، امام بعد از خود را معيّن و مردم را ملزم به اطاعت از او نموده است.

گذشته از اين، مردم پس از كشته شدن عثمان با من بيعت كردند و نيز مهاجرين و انصار پس از سه روز مشورت در مورد خلافت من به همين نتيجه رسيدند، و اينان

همان كسانى هستند كه قبلا با ابو بكر و عثمان بيعت كرده و خلافت آنها را تثبيت نموده بودند.

و اين معنى را اهل بدر و پيشتازان مهاجرين و انصار، متصدى شدند، علاوه بر اين امتيازى كه براى من هست اين است كه بيعت با ديگران (ابو بكر و عمر و عثمان) بدون مشورت با مردم انجام شد و حال آنكه بيعت با من، با حضور و مشورت مردم انجام گرفت.

پس اگر خداوند سبحان اختيار انتخاب امام را به مردم واگذار كرده است و اين مردم هستند كه حق اختيار و انتخاب را دارند و هر كس را انتخاب كنند از اختيار و تعيين خداى سبحان و رسولش مقدم است و چنين شخصى بر هدايت است و امام آنان محسوب مى شود و بر مردم واجب است كه از او اطاعت نموده و يارى اش دهند، در اين صورت مردم با هم مشورت نموده و بالاجماع مرا انتخاب كرده اند. و اگر خداوند سبحان، امام را انتخاب مى كند و اختيار به دست اوست، همانا خداوند مرا براى امامت برگزيده و مرا خليفۀ خود قرار داده است و در كتاب و سنت، مردم را به اطاعت از من فراخوانده و اين انتخاب خداى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 302

سبحان، حجت مرا قوى تر و حقم را مسلم مى سازد و ... «59»».

اين روايت بر لزوم حكومت در تمام زمانها و مكانها و وجوب اهتمام مردم به تشكيل حكومت و مقدم داشتن آن بر هر كار ديگر به روشنى دلالت دارد، نهايت امر اينكه اگر امام و حاكم از جانب خداوند تبارك و تعالى مشخص شده باشد، همانگونه كه ما در

مورد ائمه معصومين (ع) معتقديم، واجب است از آنان اطاعت نمود و تسليم آنان بود و اگر خداى متعال، شخص يا اشخاص خاصى را تعيين نكرده باشد بر مردم لازم است براى خود امام و حاكمى تعيين كنند تا حافظ جامعه و احكام اسلام و آنچه در اين روايت ذكر شده است، باشد.

در عصر غيبت نيز بر مردم واجب است براى رتق و فتق امور اجتماعى خود رهبر و امام صالحى را از بين خود انتخاب كنند، زيرا حكم به تعطيل حكومت در عصر غيبت در واقع حكم به تعطيل اسلام است، و اين آن چيزى است كه قطعا خداوند سبحان به آن راضى نخواهد بود.

اين روايت باز بر اين معنى دلالت دارد كه امامت از دو طريق منعقد مى گردد، يا به وسيلۀ نصب از بالا [از جانب خداوند تبارك و تعالى توسط پيامبر اكرم] و يا انتخاب از جانب مردم مسلمان. گرچه به حسب رتبه، شكل اول بر دوم مقدم است، چنانچه ما در بخش پنجم كتاب به بررسى آن خواهيم پرداخت.

سخنى دربارۀ كتاب منسوب به سليم بن قيس:

با توجه به اينكه روايت فوق از كتاب سليم بن قيس نقل شده و دربارۀ سليم و كتاب او قضاوتهاى متفاوتى شده است كه براى اهل تحقيق خالى از فايده نيست به اختصار نقطه نظرهاى علماى رجال را در اين باره متذكر مى شويم:

- شيخ طوسى «ره» در فهرست خود مى گويد: سليم بن قيس هلالى كه به «ابا صادق» ملقب بود، داراى كتابى است كه آن را ابن ابى جيد از محمد بن حسن بن وليد از محمد بن ابى القاسم ملقب به ماجيلويه از محمد بن على صيرفى از حماد بن عيسى

و عثمان بن عيسى از ابراهيم بن عمر يمنى از سليم بن قيس روايت كرده است. «60» از اين كلام آشكار مى شود كه حماد در موردى اين كتاب را از ابان بدون واسطه و گاهى از وى با واسطۀ ابراهيم بن عمر يمانى روايت كرده است.

- ابن نديم در فهرست خود مى نويسد: من محمد بن اسحاق مى گويم: سليم بن قيس

______________________________

(59). كتاب سليم بن قيس/ 182، بحار 8/ 555 (از چاپ قديم).

(60). فهرست شيخ طوسى/ 81 و چاپ ديگر/ 107.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 303

از اصحاب امير المؤمنين (ع) بود كه از دست حجاج بن يوسف كه در صدد قتل او بود، گريخت و به ابان بن ابى عياش پناه آورد و ابان، او را نزد خود پناه داد، هنگامى كه وفات او فرارسيد، به ابان گفت مرگ من فرارسيده و تو حقى به گردن من دارى و پيامبر اكرم در فلان و بهمان، مسائل مهمى داشت و در اين باره كتابى را به او داد كه اين كتاب همان كتاب مشهور سليم بن قيس است كه ابان بن ابى عياش از قول او نقل كرده و كسى غير از ابان آن را نقل نكرده است. «61»

- كشى در رجال خود مى نويسد: ابان گويا كتاب را بر على بن الحسين امام سجاد (ع) قرائت نموده و آن حضرت فرموده: «صدق سليم رحمة الله عليه هذا حديث نعرفه». راست گفته است سليم، خداى او را رحمت كند، اين حديثى است كه ما از آن آگاهى داريم. در روايت ديگرى آمده است: «ابان گفت پس از وفات على بن الحسين (ع) خداوند نصيب من كرد

كه به حج مشرف شوم، در آنجا امام محمد باقر (ع) را ملاقات نمودم، همۀ اين حديث را براى او خواندم ... حضرت فرمود: «سليم درست گفته است» «62»

- در كتاب غيبت نعمانى مى نويسد: در بين جميع فقها و راويان شيعه در اينكه كتاب سليم بن قيس هلالى از بزرگترين و قديمى ترين كتب اصولى شيعه است خلافى وجود ندارد كه اهل علم و راويان احاديث اهل بيت طاهرين (ع) نقل كرده اند، زيرا تمام آنچه در آن نقل شده از پيامبر اكرم (ص) و امير المؤمنين (ع) و مقداد و سلمان فارسى و ابى ذر و افراد ديگرى نظير اينهاست كه همۀ صحابى پيامبر اكرم (ص) و امير المؤمنين (ع) بوده اند و مطالب خود را از آنها شنيده اند و اين يكى از اصولى است كه شيعه همواره به آن مراجعه مى كرده و به آن اعتماد نموده اند. «63»

- مرحوم كلينى در كتاب شريف اصول كافى نيز از كتاب سليم روايتهاى زيادى را نقل كرده و اين دليل بر اين است كه به آن اعتماد داشته، زيرا در ديباچۀ كافى، مرحوم كلينى چنين گفته است: «بالآثار الصحيحة عن الصادقين (ع).» و اين نشانۀ آن است كه آنچه را در كافى نقل كرده صحيح مى دانسته است.

- در مسند احمد حنبل نيز ذكرى از اين كتاب به ميان آمده، و لكن به جاى «سليم بن قيس» سليمان بن قيس آمده است. احمد از ابى عوانه، او از ابى بشر، او از سليمان بن

______________________________

(61). فهرست ابن نديم/ 321 (چاپ ديگر 375).

(62). اختيار معرفة الرجال/ 104- 105.

(63). غيبت نعمانى/ 61 (چاپ ديگر/ 101) باب 4 ذيل حديث 20.

مبانى فقهى حكومت اسلامى،

ج 1، ص: 304

قيس، او از جابر، حديثى را نقل مى كند، سپس (احمد) مى گويد ابو عوانه از قول ابى بشر گفت اين حديث در كتاب سليمان بن قيس بوده است «64».

اما چنانچه گفته شده، راوى اين كتاب تنها ابان است كه علماى رجال، او را ضعيف شمرده اند. نقطه نظرات علماى رجال دربارۀ وى اينگونه است:

- مرحوم شيخ طوسى در كتاب رجال خويش مى نويسد: «ابان بن ابى عياش فيروز، تابعى و ضعيف است «65»». مرحوم شيخ مفيد در آخر كتاب تصحيح الاعتقاد مى گويد: «گرچه پاره اى از مطالب حديث [كتاب] سليم بن قيس كه به روايت ابان بن ابى عياش نقل شده است، درست است، اما اكثر آن قابل اعتماد نيست. در آن كتاب تخليط و تدليس صورت گرفته و مطالب صحيح و غير صحيح با هم در آميخته است و شخص متدين سزاوار است از عمل به تمام آنچه در آن آمده، اجتناب كرده و به همه مطالب آن اعتماد نكند «66»».

- ابن غضائرى در رجال خود مى نويسد: «كتاب سليم بن قيس، بى ترديد جعلى است و در نوشته هاى كتاب، دلايلى وجود دارد كه مدعاى ما را اثبات مى كند، از جمله اينكه گفته است محمد بن ابى بكر پدرش را به هنگام مرگ موعظه مى كرد و ديگر اينكه گفته است:

ائمه عليهم السلام سيزده نفر هستند و ...» «67».

غرض ابن غضائرى اين است كه محمد بن ابى بكر در حجة الوداع به دنيا آمد و مدت خلافت پدرش دو سال و چند ماه بيشتر نبود و در نتيجه محمد به هنگام فوت پدرش كودكى خردسال بيشتر نبوده و معقول نيست كه در چنين سنى پدرش را موعظه كرده

باشد.

- امّا مرحوم شهيد ثانى در پاسخ به ابن غضائرى در دفاع از كتاب سليم بن قيس فرموده است: «آنچه من در نسخۀ كتاب سليم مشاهده كرده ام، اين است كه عبد اللّه فرزند عمر (خليفۀ دوم) به هنگام فوت پدرش (عمر) وى را موعظه مى كرده است و ديگر اينكه گفته است ائمه از فرزندان اسماعيل سيزده نفر هستند و آنان رسول اللّه (ص) و ائمه دوازده گانه (ع) هستند. پس اشكالى در اين تعبير نيست.»

______________________________

(64). مسند احمد، 3/ 332.

(65). رجال شيخ/ 16.

(66). تصحيح الاعتقاد/ 126.

(67). تنقيح المقال، 2/ 52.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 305

اينها سخنان علماى رجال دربارۀ اين كتاب بود، در هر صورت اعتماد بر اين كتاب در اثبات حكم شرعى مشكل است مگر اينكه صرفا براى تأييد به آن استناد شود و اين نكته اى است شايان توجه.

دليل هفتم: [اثبات حكومت بر اساس يك صغرى و كبراى منطقى از آيات و روايات]

[صغرى و كبرى]

با اندكى دقت و با تشكيل يك صغرى و كبراى منطقى از آيات و روايات مى توان ضرورت وجود حكومت در مكتب اسلام را نتيجه گيرى كرد.

صغرى: اسلام مردم را به تجمع و تشكل و ارتباط با يكديگر و توحيد كلمه دعوت نموده و از تفرقه و اختلاف و كناره گيرى و گوشه نشينى بازداشته است.

كبرى: حكومت و امامت، وسيلۀ تشكل و نظام جامعه، و حفظ وحدت و انسجام مردم است.

نتيجه: پس تشكيل حكومت براى جامعۀ اسلامى ضرورى است و اسلام ايجاد آن را لازم دانسته است.

امّا آنچه بر صغراى قضيه دلالت دارد آياتى چند و روايات بسيار زياد و بلكه متواترى است كه نمونه هايى از آن را ذكر مى كنيم:

وَ اعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللّٰهِ جَمِيعاً وَ لٰا تَفَرَّقُوا وَ اذْكُرُوا نِعْمَتَ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ إِذْ كُنْتُمْ أَعْدٰاءً فَأَلَّفَ بَيْنَ قُلُوبِكُمْ

فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوٰاناً «68».

همگى به ريسمان محكم الهى چنگ زده و متفرق نشويد و نعمت خدا را ياد آريد، آن زمان كه دشمن يكديگر بوديد و خدا بين قلبهاى شما الفت برقرار نمود، و به نعمت پروردگار با يكديگر برادر شديد.

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ «69»- همانا مؤمنين با يكديگر برادر هستند.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اصْبِرُوا وَ صٰابِرُوا وَ رٰابِطُوا ... «70»- اى مؤمنين صبر و مقاومت كنيد و يكديگر را به مقاومت و صبر توصيه نماييد و با هم رابطه برقرار كنيد.

يٰا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا ادْخُلُوا فِي السِّلْمِ كَافَّةً وَ لٰا تَتَّبِعُوا خُطُوٰاتِ الشَّيْطٰانِ. «71»

اى مؤمنين با تمام وجود در اسلام [يا در زندگى مسالمت آميز با يكديگر] وارد شويد و از گامها و نقشه هاى شيطان پيروى نكنيد. و آيات ديگرى در اين زمينه كه مردم را به

______________________________

(68). آل عمران/ 103.

(69). حجرات/ 10.

(70). العمران/ 200

(71). بقره/ 208

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 306

تشكل و وحدت دعوت مى كند.

و امّا روايات:

ابن ابى يعفور از امام صادق (ع) از پيامبر اكرم (ص) روايت مى كند كه فرمود:

«سه چيز است كه قلب شخص مسلمان نسبت به آن خيانت نخواهد كرد: اخلاص براى خدا، نصيحت به پيشوايان و رهبران مسلمين، و هماهنگى و همراهى با جماعت مسلمانان زيرا در اين صورت مشمول دعاى جمعى مسلمين مى شوند كه در حق جمع دعا مى كنند.

مسلمانان با همديگر برادرند و خونهاى آنها با يكديگر همگون است و كوچكترين آنها ذمۀ سايرين را به عهده خواهد گرفت.» «72»

امام جعفر صادق (ع) فرمود: «كسى كه از اجتماع مسلمانان به اندازۀ يك وجب فاصله بگيرد، رشتۀ اسلام را از گردن خود برداشته است.» «73»

و نيز فرمود: «كسى كه از

جماعت مسلمانان فاصله بگيرد و عهد بيعت خود با امام را بشكند در روز قيامت تك و بى پناه، خدا را ملاقات خواهد كرد.» «74»

در نهج البلاغه از امير المؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود:

«هميشه با جماعتهاى بزرگ باشيد [با تودۀ مردم مسلمان حركت كنيد] زيرا دست خدا با جماعت است، و از تفرقه بپرهيزيد، همانا انسان تك رو، طعمۀ شيطان است، همان گونه كه گوسفند تك رو، طعمۀ گرگ است، آگاه باشيد هر كس مردم را به تفرقه دعوت كرد او را بكشيد و لو اينكه زير عمامۀ من باشد.» «75»

نيز مى فرمايد: «همانا اينان [طلحه و زبير، جريان ناكثين] با يكديگر تفاهم نموده و به انگيزۀ مخالفت با حكومت من، هم جهت شده اند، و من تا هنگامى كه بر وحدت و اجتماع شما بيم نداشته باشم مقاومت خواهم كرد، اينان اگر در اين تفكر باطل و انحرافى خود موفق

______________________________

(72). ان رسول اللّه (ص) قال: ثلاث لا يغل عليهن من قلب امرئ مسلم: اخلاص العمل للّه و النصيحة لائمة المسلمين و اللزوم لجماعتهم، فان دعوتهم محيطة من ورائهم. المسلمون تتكافأ دماؤهم و يسعى بذمتهم ادناهم (اصول كافى 1/ 403 باب ما امر النبى (ص) ... حديث 1).

(73). من فارق جماعة المسلمين قيد شبر فقد خلع ربقة الاسلام من عنقه. (اصول كافى، 1/ 4، همان باب، حديث 4).

(74). من فارق جماعة المسلمين و نكث صفقة الامام جاء الى اللّه اجذم. (اصول كافى 1/ 405 همان باب، حديث 5).

(75) .... و الزموا السواد الاعظم فان يد اللّه على الجماعة و اياكم و الفرقة فان الشاذ من الناس للشيطان كما ان الشاذ من الغنم للذئب، الا من دعا الى هذا

الشعار فاقتلوه و لو كان تحت عما متى هذه. (نهج البلاغه، خطبۀ 127، فيض 392، لح/ 184).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 307

شوند، نظام مسلمين در هم ريخته و وحدت جامعه گسسته خواهد شد». «76»

از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه فرمود:

«شخص مؤمن نسبت به مؤمن ديگر همانند شالودۀ ساختمان است كه بخشى از آن، بخش ديگر را استحكام مى بخشد». «77»

و نيز از آن حضرت روايت شده كه فرمود:

«كسى كه به نزد شما آمده و قصد دارد با اينكه شما بر فردى گرد آمده و رهبرى او را پذيرفته ايد عصاى شما را شكسته و وحدت شما را تبديل به تفرقه كند، او را بكشيد». «78»

و امّا رواياتى كه دلالت بر كبراى قضيه دارد [يعنى امامت و حكومت را باعث انسجام و و ادارۀ جامعه و عامل وحدت امت مى داند]. اجمالا از اين قرار است:

1- در نهج البلاغه از امير المؤمنين (ع) روايت شده كه فرمود:

«خداوند ايمان را براى رهايى شما از پليدى شرك ... و امامت را براى نظام يافتن و انسجام امت، و اطاعت از امام را، براى بزرگداشت و عظمت امامت قرار داد.» «79»

در بعضى از نسخه هاى نهج البلاغه به جاى كلمۀ «و الامامة»، و الامانات (امانتها) درج شده است، ولى در نسخه اى كه در سال 494 هجرى نوشته شده «و الامامة نظاما على الامة» آمده و به نظر مى رسد كلمۀ «و الامامة» صحيح باشد.

در كتاب غرر و درر آمدى كه كلمات امير المؤمنين (ع) را جمع آورى نموده نيز در چند مورد مشابه كلمۀ «الامامة» آورده، مانند «و الامامة نظاما للامة» «80» و نيز «الامامة نظام الامة» «81» و در خطبۀ حضرت

زهرا سلام الله عليها نيز آمده «و طاعتنا نظاما للملة و امامتنا لمّا

______________________________

(76). ان هؤلاء قد تمالئوا على سخطة امارتى و سأصبر ما لم اخف على جماعتكم فانهم ان تمموا على فيالة هذا الرأى انقطع نظام المسلمين (نهج البلاغة، فيض 549، خطبۀ 168، لح 244، خطبۀ 169).

(77). المؤمن للمؤمن كالبنيان يشد بعضه بعضا. (مسند احمد حنبل، 4/ 405)

(78). من اتاكم و امركم جميع على رجل و احد يريدان يشق عصاكم او يفرق جماعتكم فاقتلوه (صحيح مسلم، 3/ 1480، كتاب الامارة، باب حكم من فرق امر المسلمين و هو مجتمع).

(79). فرض اللّه الايمان تطهيرا لكم من الشرك ... و الامامة نظاما للامة و الطاعة تعظيما للامامة. (نهج البلاغه فيض/ 1197 حكمت 244. لح/ 512 حكمت 252).

(80). غرر و درر، 4/ 457، حديث 6608.

(81). غرر و درر، 1/ 274، حديث 1095.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 308

للفرقة». «82»

گذشته از اينكه سياق كلام و تقارن دو جمله مؤيد اين است كه «الامامة» صحيح است، زيرا در جملۀ اول وظيفۀ امام نسبت به امت و در جملۀ دوم وظيفۀ امت نسبت به امام بيان شده است.

2- از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه فرمود:

«از كسى كه خداوند كارها را به دست او سپرده اطاعت كنيد، زيرا او نظام دهندۀ احكام اسلام است». «83»

3- و در كلام طولانى اى كه از امام رضا (ع) دربارۀ امامت نقل شده، اينطور آمده است:

«همانا امامت، نگهبان دين و نظام مسلمين و صلاح دنيا و عزت مؤمنين است، امامت ريشۀ رشد يابنده و شاخۀ پربركت و سايه گستر اسلام است، تماميت نماز و زكات و روزه و حج و جهاد و جمع آورى ماليات

و صدقات و امضاء و اجراى حدود و احكام و حراست از مرزها و سرحدات مسلمين با امام است. امام است كه حلال خدا را حلال و حرام او را حرام مى گرداند، و حدود الهى را اقامه و از دين دفاع مى كند» «84».

در اين روايت اگر چه حضرت رضا (ع) در صدد محكم نمودن پايه هاى امامت ائمه اثنى عشر (ع) بوده- زيرا ما معتقديم در زمان ظهور، امامت حق، مخصوص آنان است، چون علاوه بر نص محكم بر امامت آنان، از نظر تمام جهات و شرايط، ائمه معصومين (ع) از ديگران برتر و كامل تر و مقدم هستند- ولى آيا اهدافى كه در اين روايت ذكر شده منحصر به زمان ظهور معصوم است و در زمان غيبت، خداى متعال راضى به تعطيل اجراى احكام و حدود است و صلاح دنيا و عزّت مؤمنين و حفظ ثغور و مرزها و دفع شرّ دشمنان را نمى خواهد؟

4- امير المؤمنين (ع) در نهج البلاغه مى فرمايد:

«جايگاه زمامدار امور، جايگاه بند تسبيح نسبت به دانه هاست كه آنها را جمع آورى نموده و به يكديگر ضميمه مى كند. پس هنگامى كه بند تسبيح بگسلد، دانه ها

______________________________

(82). كشف الغمّة، 2/ 109.

(83). اسمعوا و اطيعوا لمن ولاه اللّه الامر فانه نظام الاسلام. (امالى شيخ مفيد، 1/ 14، مجلس 2، حديث 2).

(84). ان الامامة زمام الدين و نظام المسلمين و صلاح الدنيا و عز المؤمنين ان الامامة اس الاسلام النامى، و فرعه السامى، بالامام تمام الصلاة و الزكاة و الصيام و الحج و الجهاد و توفير الفي ء و الصدقات و امضاء الحدود و الاحكام و منع الثغور و الاطراف، الامام يحل حلال اللّه و يحرم حرام اللّه و

يقيم حدود اللّه و يذب عن دين اللّه. (كافى، 1/ 200، كتاب الحجة، باب نادر جامع فى فضل الامام).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 309

متفرق شده و هر يك به گوشه اى پراكنده مى شوند و ديگر هرگز نمى توان اطراف آنها را جمع آورى نمود». «85»

5- و باز آن حضرت در نهج البلاغه مى فرمايد:

«از ميان حقوق، خداوند، بزرگترين حقى را كه فرض شمرده، حق والى و زمامدار بر رعيت، و حق رعيت بر والى و حاكم است. اين فريضه اى است كه خداوند براى هر يك از زمامداران و رعايا بر ديگرى قرار داده است و آن را نظام الفت و پيوستگى آنان با يكديگر و عزت و نيرومندى دينشان گردانيده است. بنا بر اين رعيت هرگز اصلاح نمى شود جز با اصلاح شدن واليان و زمامداران، و زمامداران اصلاح نمى گردند جز با رو به راه بودن رعايا، پس آنگاه كه رعيت حق حكومت را ادا كند و حكومت نيز حق رعايا را مراعات نمايد، حق در ميانشان قوى و نيرومند خواهد شد و جاده هاى دين صاف و بى دست انداز مى گردد، و نشانه و علامتهاى عدالت اعتدال مى پذيرد و راه و سنن و قوانين درست در مجراى صحيح خويش به كار مى افتد، بدين ترتيب است كه زمان صالح مى شود، و به بقاى دولت اميدوار بايد بود و دشمنان مأيوس خواهند شد، اما آنگاه كه رعيت بر والى خويش چيره گردد و يا رئيس حكومت بر رعايا اجحاف نمايد، قدرتها پراكنده و نظام بر هم مى خورد، نشانه هاى ستم و جور آشكار خواهد گرديد. دستبرد در برنامه هاى دينى زياد مى شود و جاده هاى وسيع سنن و آداب مذهبى متروك خواهد ماند، و بر

طبق ميل و هوى عمل مى شود و احكام خداوند تعطيل مى گردد و بيماريهاى اخلاقى و روحى بسيار خواهد شد.

ديگر مردم از حقوق بزرگى كه تعطيل مى شود و باطلهاى عظيمى كه رواج مى يابد وحشتى نمى كنند، در چنين وضعى نيكان خوار و ذليل گردند و اشرار و بدان عزيز و قدرتمند شوند و مجازاتهاى الهى بر بندگان، بزرگ مى نمايد «86».»

______________________________

(85). و مكان القيم بالامر مكان النظام من الخرز يجمعه و يضمه فاذا انقطع النظام تفرق الخرز و ذهب ثم لم يجتمع بحذافيره ابدا (نهج البلاغة خطبۀ 146 فيض/ 442، لح/ 203).

(86). و اعظم ما افترض اللّه سبحانه من تلك الحقوق حق الوالى على الرعية و حق الرعية على الوالى، فريضة فرضها اللّه سبحانه لكل على كل فجعلها نظاما لألفتهم و عزا لدينهم فليست تصلح الرعية الا بصلاح الولاة و لا يصلح الولاة الا باستقامة الرعية، فاذا ادت الرعية الى الوالى حقه و أدى الوالى اليها حقها عز الحق بينهم و قامت مناهج الدين و اعتدلت معالم العدل و جرت على اذلالها السنن، فصلح بذلك الزمان و طمع فى بقاء الدولة و يئست مطامع الاعداء، و اذا غلبت الرعية واليها او اجحف الوالى برعيته اختلفت هنالك الكلمة و ظهرت معالم الجور و كثر الادغال فى الدين و تركت محاج السنن فعمل بالهوى و عطلت الاحكام و كثرت علل النفوس فلا يستوحش لعظيم حق عطل و لا لعظيم باطل فعل، فهنالك تذل الابرار و تعز الاشرار و تعظم تبعات اللّه عند العباد. (نهج البلاغة فيض 683، خطبۀ 207، لح 333، خطبۀ 216)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 310

6- در سنن ابى داود از ابى سعيد خدرى از

پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه فرمود:

«هنگامى كه سه نفر همراه براى مسافرت از منزل و ديار خود خارج مى شوند بايد يكى را از بين خود به عنوان فرمانده و امير قرار دهند. «87»»

نظير همين روايت به نقل از ابو هريره از پيامبر اكرم (ص) روايت شده است.

7- و نيز در مسند احمد از عبد الله بن عمر از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه فرمود:

«شايسته نيست براى سه نفر كه در سرزمين فلاتى زندگى مى كنند، مگر اينكه يك نفر از خودشان را به عنوان امير انتخاب نمايند «88».»

از اين دو روايت استفاده مى شود كه امور جامعه نظام و انتظام نمى يابد مگر به واسطۀ امير و فرمانده اى كه از آنان حراست و حفاظت كند و هنگامى كه قوام و نظام سه نفر به فرمانده باشد، چگونه نظام و انتظام جامعۀ اسلامى بدون امام و فرمانده امكان پذير است؟!

8- و باز بر اهميت حكومت و نقش آن در حراست از نظام امت دلالت دارد روايتى كه در كتاب خصال از سكونى از امام جعفر صادق (ع) از پدر خويش (ع) از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه آن حضرت فرمود:

«دو صنف از امت من هستند كه اگر صالح باشند امت من به صلاح مى گرايند و اگر فاسد باشند، امتم به فساد كشيده مى شوند، گفته شد يا رسول الله، آن دو دسته كيانند؟ حضرت فرمود: «يكى عالمان دينى و ديگرى فرمانروايان «89»».

توصيۀ مؤكد اسلام بر تشكل و وحدت مسلمانان:

خلاصۀ كلام اينكه حفظ نظام اسلامى از اوجب واجبات است و هرج و مرج و اختلال امور مسلمانان در پيشگاه خداوند از مبغوض ترين امور است و هرگز نظام الهى حفظ و حراست نخواهد شد،

مگر با تشكيل حكومت، آيا در قرآن كريم ملاحظه نمى فرماييد هنگامى كه جنگ بر بنى اسرائيل واجب مى گردد و مشاهده مى كنند جز با تجمع و تشكل، قدرت بر جنگيدن ندارند، از پيامبرشان مى خواهند كه رهبر و فرمانده اى براى آنان مشخص كند تا به همراه او با دشمنانشان جهاد و مبارزه كنند؟ و همين دليل بر اين است كه آنچه در ذهن آنان مرتكز بوده، اين بوده كه تشكل و مبارزه بدون رهبر و پيشوايى كه نظام و تشكل آنان را حراست و حفاظت كند،

______________________________

(87). اذا خرج ثلاثة فى سفر فليؤمروا احدهم. (سنن ابى داود 2/ 34، كتاب جهاد).

(88). لا يحل لثلاثة نفر يكونون بارض فلاة الا امروا عليهم احدهم. (مسند احمد حنبل 2/ 177).

(89). الخصال عن السكونى: عن جعفر، عن أبيه (ع) قال: قال رسول اللّه (ص) صنفان من امتى اذا صلحا صلحت امتى و اذا فسدا فسدت امتى، قيل: يا رسول اللّه و من هما؟ قال الفقهاء و الامراء (خصال، 1/ 36، باب احاديثى كه مشتمل بر دو مطلبند، حديث 12).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 311

امكان پذير نيست.

و اين تأكيد اسلام بر تشكل و وحدت آنگاه بيشتر آشكار مى شود كه در روايات ملاحظه مى گردد كه اسلام بر انجام اعمال جمعى نظير نماز جماعت تأكيد فراوان دارد و مسلمانان را از ترك آن بر حذر مى دارد كه در اينجا به ذكر دو نمونه اكتفا مى شود [پيش از اين نيز مطالبى در اين مورد از نظر خوانندگان گرامى گذشت].

در كتاب وسائل الشيعة به سند صحيح از ابن سنان روايت شده كه گفت از امام صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود:

«در زمان پيامبر خدا برخى مردم از

نماز خواندن در مسجد خوددارى مى كردند، پيامبر خدا فرمود: نزديك است دستور دهم بر در خانه هاى آن افرادى كه نماز خواندن در مسجد را واگذاشته اند هيزم بريزند و خانه هايشان را بر سر آنان به آتش بكشند «90»».

در كتاب بحار از مجالس ابن الشيخ با سند خويش از زريق، از امام صادق (ع) از امير المؤمنين (ع) روايت شده كه به آن حضرت خبر رسيد تعدادى از مردم براى نماز در مسجد حاضر نمى شوند. حضرت خطبه خواند و فرمود:

«آن كسانى كه در مساجد ما همراه با ما براى نماز حاضر نمى شوند، پس همراه با ما غذا نخورند، با ما نياشامند، با ما مشورت نكنند، با ما پيوند زناشويى نبندند و از بيت المال ما دريافت ندارند، يا اينكه همراه با ما در نماز جماعت ما حاضر شوند. و من نزديك است كه دستور دهم بر در خانه هاى آنان آتش بيفروزند و خانه ها را بر آنان به آتش بكشند، يا اينكه دست از عمل ناپسند خود بردارند». امام صادق فرمود: آنگاه مسلمانان از خوردن و آشاميدن و ازدواج با آنان دورى گزيدند تا اينكه آنان در جماعت مسلمانان حاضر شدند. «91»»

و روايتهاى ديگرى كه در اين زمينه وجود دارد.

مشاهده مى فرماييد كه دين مبين اسلام تا چه اندازه به حفظ نظام و شركت در امور

______________________________

(90). الوسائل بسند صحيح عن ابن سنان، عن ابى عبد اللّه (ع): قال: سمعته يقول: ان اناسا كانوا على عهد رسول اللّه (ص) أبطئوا عن الصلاة فى المسجد، فقال رسول اللّه: ليوشك قوم يدعون الصلاة فى المسجد ان نأمر بحطب فيوضع على ابوابهم فيوقد عليهم نار فتحرق عليهم بيوتهم (وسائل 5/ 377

ابواب نماز جماعت، باب 2، حديث 10).

(91). عن زريق، عن ابى عبد اللّه (ع) عن امير المؤمنين (ع) بلغه ان قوما لا يحضرون الصلاة فى المسجد فخطب فقال: ان قوما لا يحضرون الصلاة معنا فى مساجدنا، فلا يؤاكلونا و لا يشاربونا و لا يناكحونا و لا يأخذوا من فيئنا شيئا او يحضروا معنا صلاتنا جماعة و انى لأوشك ان آمر لهم بنار تشعل فى دورهم فاحرقها عليهم او ينتهون. «قال: فامتنع المسلمون عن مؤاكلتهم و مشاربتهم و مناكحتهم حتى حضروا الجماعة مع المسلمين (بحار الانوار 85/ 14 باب 83، حديث 25).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 312

جمعى مسلمين و امامت و رهبرى، كه لازمۀ زندگى اجتماعى است توجه كرده و از هرج و مرج و اختلال در نظام امور مسلمين ابراز انزجار نموده است. اسلام مى خواهد تا مسلمانان همانند پايه هاى پولادين (بنيان مرصوص) محكم و منسجم و به هم فشرده باشند و امامت را در نماز جماعت و جمعه و عيد و در مراسم حج و رهبرى عالى عموم جامعه، وسيلۀ انسجام و اتحاد آنان قرار داده است.

اگر رهبران كشورهاى اسلامى و مسلمانان سراسر دنيا، غيرت و حميت و اتحاد داشتند، با اينهمه نفوس و اراضى و ذخاير كه خداوند در اختيار آنان قرار داده، مى توانستند سربلند و با عظمت زندگى كرده و شوكت و عظمت ديرين خود را حفظ كنند، اما متأسفانه شياطين شرق و غرب، آنان را قطعه قطعه كردند و هر دسته اى را به جان دسته ديگر انداختند و عمال خائن و دست نشاندۀ خود را بر آنان مسلط كردند، علماى سوء نيز آخرت خود را به دنياى خويش و ديگران فروختند و

با آنها همراهى نمودند، تا كار به اينجا رسيد كه مى بينيم!! خداوند، ان شاء الله عالم اسلام را از شر دشمنان اسلام خلاصى بخشد آمين.

دليل هشتم: [استدلال به روايت زراره، بنى الاسلام على خمسة اشياء]-

مرحوم كلينى در اصول كافى از على بن ابراهيم،

از پدرش، و عبد الله بن صلت، همه از حماد بن عيسى، از حريز بن عبد الله از زراره، از امام محمد باقر (ع) روايت مى كند كه آن حضرت فرمود:

«اسلام بر پنج چيز بنا شده است. بر نماز و زكات و حج و روزه و ولايت. زراره گويد عرض كردم: كداميك از اينها افضل است، فرمود: ولايت افضل است، چون كه آن كليد ساير اعمال است و والى همانا دليل و راهنماى انجام آنهاست. سپس فرمود: شيرازۀ كار و قله و كليد و باب همۀ چيزها و رضايت خداوند در اطاعت از امام، پس از شناختن او است.

همانا خداوند عز و جل مى فرمايد: كسى كه پيامبر را اطاعت كند خدا را اطاعت نموده، و كسى كه پشت گردانيد [و از اطاعت پيامبر و امام سرپيچى نمود] ما تو را براى نگهداشتن آنها نفرستاده ايم». «92»

______________________________

(92). بنى الاسلام على خمسة اشياء: على الصلاة و الزكاة و الحج و الصوم و الولاية قال زرارة، فقلت: و اى شي ء من ذلك افضل؟ فقال الولاية افضل لانها مفتاحهن و الوالى هو الدليل عليهن ثم قال: ذروة الامر و سنامه و مفتاحه و باب الاشياء و رضا الرحمن الطاعة للامام بعد معرفته ان اللّه عز و جل يقول: من يطع الرسول فقد اطاع اللّه و من تولى فما ارسلناك عليهم حفيظا. (اصول كافى 2/ 18، كتاب ايمان و كفر، باب دعائم الاسلام، حديث 5 و آيۀ شريفة: النساء/ 80).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 313

روايت

فوق از جهت سند صحيحه است و با دقت در مفهوم آن مشخص مى شود كه امام (ع) در صدد آن نيست كه اصول دين و امور اعتقادى اسلام را بيان كند وگرنه به جاى نماز و روزه و زكات و ...، توحيد و نبوت و معاد را به عنوان زير بناى اعتقادى اسلام بيان مى فرمود، با اينكه روايت، كارهاى اجرايى و اصول عملى اسلام را مطرح كرده است، بنابراين ولايت نيز در اينجا يك امر اجرايى و عملى به مفهوم همان تشكيلات حكومت اسلامى و اطاعت از رهبرى صالح جامعه است، زيرا چنين تشكيلات حقى است كه ضامن اجراى احكام و قوانين و حدود اسلام است و مى توان آن را كليد فرايض دينى دانست.

بر همين اساس است كه در زيارت امام شهيد حضرت ابا عبد الله الحسين (ع) خطاب به آن حضرت گفته مى شود: اشهد انك قد اقمت الصلاة و آتيت الزكاة و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و ... «93»

«شهادت مى دهم كه تو نماز را بپا داشته و زكات دادى و امر به معروف و نهى از منكر نمودى ...»

ولايت به مفهوم حكومت نه به معنى محبت:

تعجب آور است برخى از كسانى كه نسبت به مسائل اسلامى آگاهى ندارند در اين سنخ از روايات، ولايت را به معنى محبت اهل بيت (ع) و دوستى آنها كه يك امر قلبى است، تفسير مى كنند، با اينكه واضح و مشخص است كه ولايت در اين روايات و رواياتى نظير آن، ولايت حكومتى و تصرف در امور جامعه است نه صرف يك محبت قلبى. به همين جهت، علتى كه براى برترى آن ذكر شده اين است كه «ولايت» كليد ساير اعمال و والى،

راهنماى انجام آنهاست و شبهه اى نيست كه لفظ والى در فرهنگ اسلامى به معنى امام و حاكم مسلمين به كار برده شده است و بر اين مبنى در ذيل همين روايت وارد شده كه: «شيرازۀ كارها و كليد و باب همۀ چيزها از جمله رضايت خداوند، اطاعت از امام است.»

در اينجا، مسأله اطاعت از امام و رهبر جامعه مطرح است نه صرف يك امر قلبى و محبت، و مؤيد اين نظر، روايات ديگرى است كه اجمالا متذكر مى شويم:

- از امام محمد باقر (ع) در روايت صحيحه اى وارد شده كه فرمود:

«بر پيامبر اكرم (ص) فريضه اى [عمل واجبى] پس از فريضۀ ديگر نازل مى گرديد تا ولايت كه آخرين فريضه بود، پس اين آيه نازل شد: «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَ

______________________________

(93). مفاتيح الجنان، زيارت وارث.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 314

أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي «94»»- امروز دين شما را كامل كرده و نعمتم را بر شما تمام نمودم.

آنگاه امام باقر (ع) اضافه فرمود: «خداوند عز و جل خواسته است بفرمايد، امروز فرايض را كامل كردم و پس از اين ديگر فريضه اى بر شما نازل نخواهم كرد». «95» در اين روايت اولا ولايت جزو فرايض شمرده شده و لفظ فريضه در واجبات عملى به كار برده مى شود نه در امور اعتقادى و قلبى و ثانيا از ولايت به عنوان متمم و كامل كنندۀ ساير واجبات و فرايض ياد شده، و اين بدان جهت است كه اجراى ساير دستورات الهى و بقاى شريعت اسلام به امامت و ولايت بستگى دارد، پس به ناچار بايد مقصود از ولايت در اين روايت، امر اجرايى و عملى باشد نه امر قلبى.

- و

پيش از اين در دليل سابق [دليل هفتم، روايت سوم] ضمن خبر منقول از امام رضا (ع) خوانديم كه آن حضرت فرمود:

«تماميت نماز و روزه و حج و جهاد و جمع آورى ماليات و صدقات، امضاء و اجراى حدود و احكام و حراست از مرزها و سرحدات، همه با امام است «96»».

خلاصۀ كلام اينكه مراد از ولايت همان امامت است و ما پيش از اين در اوايل كتاب به هنگام بررسى آيۀ شريفۀ «النَّبِيُّ أَوْلىٰ بِالْمُؤْمِنِينَ» گفتارهاى دانشمندان لغت را در معنى ولايت خوانديم و گفتيم حقيقت ولايت، به عهده گرفتن و سرپرستى كار است و همواره ولايت بر تدبير و قدرت و انجام كار دلالت دارد، كه مى توان براى يادآورى به آن مبحث مراجعه نمود.

- و در كلام امير المؤمنين (ع) آمده است كه فرمود:

«به خدا سوگند من در خلافت رغبتى و به ولايت تمايلى ندارم «97»».

- و در برخى اخبار كه اسلام را بر پنج ستون استوار نموده، آمده است: «اما مردم

______________________________

(94). المائده/ 3.

(95). فى رواية صحيحة عن ابى جعفر (ع): و كانت الفريضة تنزل بعد الفريضة الاخرى. و كانت الولاية آخر الفرائض، فأنزل اللّه تعالى: «اليوم اكملت لكم دينكم و اتممت عليكم نعمتى» قال ابو جعفر (ع) يقول اللّه عز و جل لا انزل عليكم بعد هذه فريضة قد اكملت الفرائض. (اصول كافى 1/ 289، كتاب الحجة، باب ما نص اللّه و رسوله على الائمة، حديث 4).

(96). عن الرضا (ع): بالامام تمام الصلاة و الزكاة و الصيام و الحج و توفير الفي ء و الصدقات و امضاء الحدود و الاحكام و منع الثغور و الاطراف (اصول كافى 1/ 200).

(97). و اللّه ما كانت

لى فى الخلافة رغبة و لا فى الولاية اربة (نهج البلاغة، فيض/ 656 خطبۀ 196، لح/ 322 خطبۀ 205).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 315

چهار ستون را گرفته و اين يك، يعنى ولايت را رها كرده اند «98»».

و آنچه مردم آن را رها كرده اند، همان حكومت اهل بيت (ع) است، نه صرف دوستى آنان، چنانچه اين معنى مخفى نيست. و من گمان مى كنم تفسير ولايت به مودت و محبت يك تفسير انحرافى از مفهوم ولايت است كه از طرف غصب كنندگان حكومت اهل بيت (ع) براى خوب جلوه دادن و توجيه اعمال خود، بين شيعيان اهل بيت گسترش داده شده است.

تداوم اجراى دستورات اسلام در گرو حكومت:

در هر صورت مقصود از اين روايت صحيحه اين است كه عمده ترين فرايضى كه اساس اسلام است و دين اسلام بر آن بنا شده اين پنج فريضه (يعنى نماز، زكات، حج، روزه و ولايت) است.

اما مهمترين همۀ اينها ولايت و حكومت حقه اى است كه نگهبان و مجرى ساير احكام است، زيرا در اثر نبودن دولت حق، اساس اسلام در خطر زوال و نابودى است، به همين جهت بر تمام مسلمانانى كه بر تداوم اسلام عشق مى ورزند لازم است كه در هر عصر و زمان نسبت به تشكيل حكومت اسلامى اهتمام بورزند، منتهاى امر در صورت حضور و ظهور ائمه معصومين عليهم السلام آنان به جهت نص و به خاطر اينكه كاملترين مردم هستند سزاوارترين افراد براى تشكيل حكومتند و بر مردم واجب است كه آنان را تأييد نموده و از آنان پيروى و اطاعت نمايند.

اما در صورتى كه به هر دليل، امكان دسترسى به آنان وجود نداشته باشد- چنانچه در عصر غيبت اين گونه

است- به هيچ وجه دستورات اسلام تعطيل نمى گردد و در هر صورت بر مسلمانان واجب است كه براى خود حاكم حقى را كه مقررات اسلام را حفظ و اجرا نمايد مشخص و معين كنند. و ما پس از اين در بخش آيندۀ كتاب، شرايط حاكم حق را بر خواهيم شمرد.

از سوى ديگر مضمون اين صحيحه آن گونه كه ما بيان داشتيم در كتاب محكم و متشابه به نقل از تفسير نعمانى نيز آمده كه عين عبارت ايشان، اين گونه است:

«دعائم و ستونهاى اسلام پنج چيز است و بر اين پنج فريضه، دين اسلام استوار شده و خداوند سبحان براى هر يك از اينها چهار حد مشخصى قرار داده كه هيچ كس نمى تواند نسبت به آنها ناآگاه باشد، اولين آنها نماز است، آنگاه زكات، آنگاه روزه، آنگاه حج، آنگاه

______________________________

(98). «فاخذ الناس باربع و تركوا هذه، يعنى الولاية (اصول كافى 2/ 18، كتاب ايمان و كفر، باب دعائم الاسلام، حديث 3).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 316

ولايت و اين (ولايت) پايانبخش همه و حافظ و نگهبان همۀ واجبات و مستحبات است «99»».

البته پيش از اين از نظر شما گذشت كه مطالب كتاب محكم و متشابه اگر چه در نزد اصحاب ما منسوب به امير المؤمنين (ع) است، اما اين مطلب خالى از مناقشه نيست و شايد مؤلف، كلام خويش را با روايات در هم آميخته است، چنانچه بحث آن در دليل پنجم همين مبحث گذشت.

دليل نهم: [استدلال به كلام امير المؤمنين (ع) لو لا حضور الحاضر ...]

- امير المؤمنين (ع) در نهج البلاغه مى فرمايد:

«سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و انسان را آفريد، اگر نه اين بود كه جمعيت بسيارى گرداگردم را گرفته و به ياريم قيام كرده اند، و از اين جهت حجت

تمام شده است، و اگر نبود عهد و مسئوليتى كه خداوند از علما و دانشمندان گرفته كه در برابر شكم بارگى ستمگران و گرسنگى ستمديدگان سكوت نكنند، من مهار شتر خلافت را بر كوهانش مى افكندم و آن را قبول نمى كردم ...» «100» 1

و باز در جاى ديگر ميفرمايد:

«بارها از پيامبر خدا شنيدم كه مى فرمود: ملتى كه در ميان آنها حق ضعيفان از زورمندان با صراحت و قاطعيت گرفته نشود، هرگز پاك و منزه نشده و روى سعادت نخواهد ديد.» «101» 1

و باز در سنن ابن ماجه از ابى سعيد، همين مضمون از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه فرمود:

«جامعه اى كه در آن، شخص ضعيف با صراحت و بدون لكنت حق خود را مطالبه نكند منزه و سعادتمند نيست.» «102» 1

______________________________

(99). فى الكتاب المحكم و المتشابه نقلا عن تفسير النعمانى قال: فدعائم الاسلام و هى خمس دعائم و على هذه الفرائض الخمسة بنى الاسلام فجعل سبحانه لكل فريضة من هذه الفرائض اربعة حدود لا يسمع احدا جهلها: اولها الصلاة ثم الزكاة ثم الصيام ثم الحج، ثم الولاية. و هى خاتمتها و الحافظة لجميع الفرائض و السنن: (المحكم و المتشابه/ 77 و بحار الانوار 90/ 62).

(100). اما و الذي فلق الحبة و برا النسمة لو لا حضور الحاضر و قيام الحجة بوجود الناصر و ما اخذ اللّه على العلماء ان لا يقاروا على كظة ظالم و لا سغب مظلوم لا لقيت حبلها على غاربها ... (نهج البلاغة، فيض/ 52، لح/ 50، خطبۀ 3).

(101). سمعت رسول اللّه يقول فى غير موطن: لن تقدس امة لا يؤخذ للضعيف فيها حقه من القوى غير متعتع.

(نهج البلاغة فيض/ 1021،

لح/ 439 نامۀ 53

(102). انه لا قدست امة لا يأخذ الضعيف فيها حقه غير متتعتع (سنن ابن ماجه 2/ 810 كتاب الصدقات، باب 17، حديث 2426).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 317

از مضمون اين دو حديث شريف استفاده مى شود كه براى انسان مسلمان بويژه انسان عالم و دانشمند شايسته و روا نيست كه در كنج خانۀ خود بنشيند و نسبت به جناياتى كه افراد طغيانگر و مستكبر نسبت به افراد ضعيف و مستضعف انجام مى دهند بى تفاوت باشد، بلكه بر وى واجب است كه به حمايت ضعفا و احقاق حقوق آنان بپردازد و روشن است كه غالبا اين دفاع- از حقوق ضعفا و مستضعفين- حاصل نمى آيد مگر با تجمع و تشكل و كسب توان و قدرت به اندازۀ امكان، و مقصود ما از حكومت چيزى به غير از اين نيست. منتهاى امر اين داراى مراتب است [كه به حسب شرايط و توان، محدودۀ آن مشخص مى گردد]، پيش از اين نيز در مباحث گذشته گفته شد كه صحيح نيست انسان مسلمان در منزل خويش بنشيند و نسبت به آنچه در اطراف و محيط او مى گذرد و نسبت به فساد و فحشا و خونهايى كه از مسلمانان ريخته مى شود و هتك ناموسى كه از آنان مى گردد و تسلط كافران و طاغوتها بر سرنوشت مسلمانان و مستضعفان و تسخير و اشغال سرزمينهايشان ... بى تفاوت باشد.

ادلۀ امر به معروف و نهى از منكر، دلايل ديگرى بر ضرورت حكومت:

بر اين اساس تمام دليلهاى امر به معروف و نهى از منكر و دليلهاى جهاد دفاعى از قوى ترين ادله بر لزوم تشكل مسلمانان و ضرورت ايجاد دولت و حكومت حق و تحصيل قدرت در حد توان و به قدر امكان مى باشد. و بديهى

است «آنچه را مى توان به آن دست يافت نبايد به خاطر آنچه بدان دسترسى نيست، از دست داد» [الميسور لا يترك بالمعسور].

و اما آنچه از كلمات اصحاب ما و بزرگان فقه دربارۀ امر به معروف و نهى از منكر- هنگامى كه متوقف بر ايراد ضرب و جرح باشد-، استفاده مى گرديد كه وجوب آن مشروط به اذن امام است و مقتضاى آن اين بود كه «در صورت نبودن امام در جامعه به هنگام مواجه شدن با فساد هر چند گسترده باشد تكليفى بر مسلمانان نيست» ما پيش از اين گفتيم كه به نظر ما وجوب آن در چنين شرايطى مشروط به وجود امام نيست [امر به معروف و نهى از منكر همواره در هر شرايطى واجب است] اما وجود آن در حيطۀ خارج به گونه اى كه مؤثر واقع شود و ضررى بر آن مترتب نگردد و براى اينكه قدرت و تشكل و نظمى در كار باشد و هرج و مرج به وجود نيايد، مشروط به وجود امام يعنى حكومت است. پس بر اين اساس تأسيس دولت و اقامۀ حكومت حق [براى اقامۀ امر به معروف و نهى از منكر] وجوب مقدمى دارد [و به عنوان مقدمۀ واجب، واجب است].

پيش از اين در خبر يحياى طويل از امام صادق (ع) نيز گذشت كه فرمود: «خداوند زبان را نگشوده و دست را بسته باشد بلكه خداوند آن دو را به گونه اى قرار داده كه هر دو با هم

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 318

باز و هر دو با هم بسته مى شود. «103» 1»

و نظير همين مورد است دفاع از حوزۀ اسلام و كيان مسلمانان كه

به صورت مطلق واجب است، اما وجود برخى از مراتب آن متوقف بر تشكل و تحصيل قدرت است كه در اين مورد بر مسلمانان ضرورى است بر خويش امير و فرماندهى كه امور پراكنده را گردآورى و كار و مبارزه را سازماندهى كند، انتخاب كنند.

پس با اين بيان، جهاد به هر دو قسم آن نيازمند به امام است، اما بنا بر آنچه بزرگان فرموده اند وجوب جهاد ابتدايى مشروط به امام و اجازۀ اوست، بر خلاف جهاد دفاعى كه وجوب آن مطلق است، اما وجود و تحقق آن مشروط و متوقف بر وجود امام است. پيش از اين، بحث تفصيلى اين موضوع در مبحث «حكومت و جهاد» گذشت و در فصل چهارم همين بخش نيز پس از اتمام دلايل دهگانه بر وجوب اقامۀ دولت و حكومت حقه در همۀ اعصار، به پاسخ روايتهايى كه اهل سكون و سكوت به آنها تمسك نموده اند، خواهيم پرداخت.

ما در آنجا خواهيم گفت كه ائمه ما عليهم السلام دائما تحت مراقبت شديد و فشار بوده اند و نيرو و ياورى براى قيام و مبارزه عليه حكومتهاى ستمگر نداشتند و فرمايش امام صادق (ع) را خواهيم خواند كه به «سدير صيرفى» فرمود: اى سدير، اگر به اندازۀ اين بزغاله ها ياور داشتم درنگ را جايز نمى شمردم. «104» 1 با اينكه مجموع بزغاله ها كه حضرت به آن اشاره فرموده، هفده رأس بيشتر نبودند.

از سوى ديگر، تقيه اى كه در اخبار و روايات ما آمده، به معنى ترك دفاع و امر به معروف و نهى از منكر نيست بلكه منظور از تقيه «خويشتن بانى در حال عمل به تكليف است» و گواه بر همين معنى و مفهوم است

روايت «التقية ترس المؤمن»- «105» 1 تقيه، سپر مؤمن است و نيز روايت «ان التقية جنة المؤمن»- «106» 1 همانا تقيه سپر مؤمن است، چرا كه سپر در ميدان جهاد و نبرد، كاربرد دارد نه به هنگام گوشه گيرى و استراحت و فرار از كار. و اين نكته اى است شايان توجه.

امور حسبيه، دليل ديگرى بر ضرورت حكومت:

در اينجا نكتۀ ديگرى است كه بايد

______________________________

(103). ما جعل اللّه بسط اللسان و كف اليد، و لكن جعلهما يبسطان معا و يكفان معا. (وسائل 11/ 404، باب 3 از ابواب امر و نهى، روايت 2).

(104). يا سدير: لو كان لى شيعة بعدد هذه الجداء ما وسعني القعود. (كافى 2/ 242 كتاب يمان و كفر، باب قله عدد المؤمنين، روايت 4).

(105). وسائل 11/ 460، باب 24 از ابواب امر و نهى، روايت 6.

(106). همان مدرك، روايت 4.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 319

به آن بذل توجه نمود و آن اينكه: فقهاى ما (رضوان الله عليهم) امورى را به عنوان امور حسبيه بيان كرده و فرموده اند: اين امور به عهدۀ اشخاص خاصى نيست و از سوى ديگر شارع مقدس نيز به مهمل ماندن و معطل گذاشته شدن آنها راضى نيست، مسائلى نظير تصرف در اموال فرزندان يتيم و افراد ناتوان و غايب و ... كه در اين موارد، در صورت وجود فقيه عادل مسئوليت آن به عهدۀ اوست و در صورتى كه فقيه عادل وجود نداشته باشد ساير افراد مؤمن عادل، و اگر مؤمن عادل هم نبود افراد مسلمان فاسق بايد مسئوليت آن را به عهده بگيرند.

حال با توجه به اين نظر و فتوا آيا مى توان گفت حفظ اموال جزئى صغير و مجنون خاصى، از

امور مهمه اى است كه شارع مقدس نسبت به مهمل ماندن و واگذاشته شدن آن راضى نيست و در هر صورت بايد افرادى انجام آن را به عهده بگيرند، اما حفظ كيان اسلام و نظام مسلمانان و حفظ خونها و نواميس و اموال عموم مسلمانان داراى اهميت نيست و شارع مقدس نسبت به آن اهتمام نورزيده است؟ آيا مى توان گفت بر مسلمانان رواست كه مسأله مهمى نظير حكومت را مهمل گذاشته و نسبت به آن تلاش و اقدامى ننمايند تا صاحب امر حضرت حجت (ع) بيايند و تشكيل حكومت بدهند؟! اين مطلبى است بسيار شگفت انگيز!

از سوى ديگر معصوم نبودن علما و فقها و احتمال خطا و اشتباه كارى آنان در مقام عمل به هيچ وجه موجب جواز بلاتكليف ماندن اين امر اساسى و حياتى نمى گردد، چرا كه پيامبر اكرم (ص) نيز اگر چه خود از گناه مصون و محفوظ بود اما عمال وى كه در مأموريت بودند از لغزش و خطا مصون و محفوظ نبودند، همچنين عمال و كارگزاران امير المؤمنين (ع) بلكه حتى عمال حضرت صاحب العصر و الزمان (عجل الله فرجه).

در هر صورت احتمال ضايع شدن حقوق مردم در صورت نظارت و تصدى و حفظ و حراست توسط حكومت صالح، به مراتب كمتر از اين است كه آنان به طور كلى به خود واگذاشته شده و بدون حاكم و سرپرست باشند و اين نكته اى است شايان توجه و انديشه.

در خاتمۀ اين دليل باز يادآور مى شويم كه نفرت و انزجار برخى مردم از لفظ حكومت و سلطنت و نظاير آن، نيست مگر اينكه غالبا آنان به حكومتهاى جائر و ستمگر و يا نالايق مبتلا بوده اند و

در حقيقت تنفر و انزجار آنان از جور و ستم و بى لياقتى است كه به حكومت و سلطنت سرايت كرده وگرنه حكومت و ادارۀ شئون مسلمانان و حفظ نظام آنان به صورت معقول، امرى است كه عقل و شرع همواره به نيكى و خوبى از آن ياد نموده اند، چنانچه بسيارى از آيات و روايات به صراحت بر اين معنى دلالت دارد كه به برخى از آنها در ذيل

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 320

دليل اول همين مبحث اشارت رفت.

دليل دهم: [ذكر رواياتى از طريق فريقين بر ضرورت دولت و حكومت]-

اشاره

در اينجا به بيان روايتهايى از طريق شيعه و سنى مى پردازيم كه از مجموع آن بطور كلى ضرورت دولت و حكومت در هر عصر و زمان و يا مورد نظر شارع مقدس اسلام بودن آن استفاده مى گردد، كه بايد در مفاد آنها به دقت نگريست:

[روايات از طرق خاصه]

1- مرحوم شيخ مفيد در كتاب الاختصاص مى گويد: برخى از آنان (اصحاب) از يكى از آنان (ائمه معصومين (ع)) روايت نموده اند كه فرمود:

«دين و حكومت دو برادر همزاد هستند كه لازمۀ وجود هر يك، وجود ديگرى است.

دين، اساس است و حكومت نگهبان، آنچه اساس نداشته باشد منهدم مى گردد و هر چه نگهبان نداشته باشد ضايع مى شود. «107» 1»

ظاهرا در روايت فوق، مراد از يكى از آنان، يكى از ائمه معصومين عليهم السلام باشد.

البته محتمل نيز هست كه اين كلام از غير ائمه نقل شده باشد، همان گونه كه در رسائل اخوان الصفاء آمده است: كه پادشاه فارس- اردشير- در وصيت خود گفت:

«پادشاهى و دين دو برادر همزادند كه هر يك جز با ديگرى قوام نخواهد يافت و اين بدان جهت است كه دين اساس سلطنت است و سلطنت نگهبان دين. پس آنچه اساسى براى آن نيست گسسته است و آنچه نگهبانى ندارد ضايع، همواره سلطنت نياز به اساس دارد و همواره دين نياز به نگهبان. «108» 1»

ولى در كتاب كنز العمال اينگونه آمده است:

دين و دولت دو برادر همزادند كه هر يك از اين دو، جز به ديگرى اصلاح نمى گردد، پس اسلام، اساس است و حكومت، حارث، و آنچه اساسى براى او نيست منهدم مى گردد و آنچه بى حارث است ضايع مى شود. (اين كلام را ديلمى از ابن عباس

نقل نموده است). «109» 1

و شايد كلمۀ (حارث) كه در متن روايت كنز العمال آمده غلط باشد و صحيح آن (حارس نگهبان) باشد، چنانچه در كتاب الاختصاص اين گونه بود و ظاهرا روايت كنز العمال بايد از پيامبر اكرم (ص) منقول باشد.

______________________________

(107). الاختصاص/ 263.

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 1، ص: 320

(108). رسائل اخوان الصفا 3/ 495.

(109). كنز العمال 6/ 10 باب 1 از كتاب الامارة، روايت 14613.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 321

2- در كتاب دعائم الاسلام از على (ع) روايت شده كه فرمود:

«لازم است براى مردم قرار دادن فرماندهى و بودجه اى براى حسابرس، و قاضى و بودجه اى براى قاضى [دادگسترى] و صحيح نيست بودجه و رزق قاضى به عهدۀ مردمى كه براى آنان قضاوت مى كند باشد بلكه بايد از بيت المال مسلمانان زندگى او تأمين گردد. «110» 1»

3- در كتاب تحف العقول از امام صادق (ع) روايت شدۀ كه فرمود:

«مردم هر شهر و ديارى دربارۀ امور دنيايى و آخرتى خود از سه كس بى نياز نيستند و در صورت نبودن آنها مردم بى سرپرست و پست و بدون رشد و خير خواهند بود، از فقيه عالم پارسا، و از امير خيرخواه اطاعت شده و از پزشك آگاه مورد اعتماد «111» 1.»

4- محمد بن مسلم در روايت صحيحه اى گويد از امام محمد باقر (ع) شنيدم كه فرمود:

«هر كس با تمام توان تلاش كند كه با عبادت و زهد و پارسايى به خداوند نزديك گردد، اما امام و رهبرى

براى خود انتخاب نكرده باشد تلاش بيهوده اى مى كند و در وادى سرگردانى متوقف خواهد ماند ...

به خدا سوگند، اى محمد هر كس از اين امت شب را به صبح آورد، اما امام ظاهر عادلى نداشته باشد در گمراهى و سرگردانى صبح نموده و در صورتى كه با چنين حالتى از دار دنيا برود به مرگ كفر و نفاق از دنيا رفته است، بدان اى محمد كه پيشوايان ستم و پيروان آنها از دين خدا بيگانه اند. هم خود گمراهند و هم ديگران را به گمراهى مى كشانند «112» 1»

5- در كتاب الاختصاص از محمد بن على حلبى از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود: «كسى كه بميرد امّا امام ظاهر و زنده اى نداشته باشد به مرگ جاهليت از دنيا رفته است. «113» 1»

6- باز در همان كتاب از ابى جارود، روايت شده كه گفت از امام صادق (ع) شنيدم كه

______________________________

(110). عن على عليه السلام انه قال: لا بد للناس من امارة و رزق للامير و لا بد من عريف و رزق للعريف و لا بد من حاسب و رزق للحاسب و لا بد من قاض و رزق للقاضى و كره ان يكون رزق القاضى على الناس الذين يقضى لهم و لكن من بيت المال (دعائم الاسلام 2/ 538، كتاب آداب القضاة، حديث 1912).

(111). لا يستغنى اهل كل بلد عن ثلاثة يفزع اليهم فى امر دنياهم و آخرتهم، فان عدموا ذلك كانوا همجا: فقيه عالم ورع، امير خير مطاع، و طبيب بصير ثقة. (تحف العقول/ 321).

(112). كل من دان اللّه عز و جل بعبادة يجهد فيها نفسه و لا امام له من اللّه فسعيه

غير مقبول و هو ضال متحير ...

و اللّه يا محمد من اصبح من هذه الامة لا امام له من اللّه عز و جل ظاهر عادل اصبح ضالا تائها. و ان مات على هذه الحالة مات ميتة كفر و نفاق. و اعلم يا محمد، ان ائمة الجور و اتباعهم لمعزولون عن دين اللّه قد ضلوا و اضلوا.

(كافى 1/ 183- 184 كتاب الحجة، باب معرفة الامام و الرد اليه، حديث 8).

(113). «من مات و ليس عليه امام حى ظاهر مات ميتة جاهلية» (الاختصاص/ 269).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 322

فرمود: «هر كس از دنيا برود و امام زندۀ ظاهرى نداشته باشد به مرگ جاهليت از دنيا رفته، گفت به آن حضرت عرض كردم: فدايت گردم امام زنده؟ فرمود بله. امام زنده. «114» 1»

توجه به يك نكته: ما پيش از اين در اواخر بخش دوم كتاب يادآور شديم كه انس و الفت ذهن ما به امامت ائمه دوازده گانه عليهم السلام موجب آن شده كه لفظ امام در نزد ما همواره به امامت ائمه عليهم السلام منصرف گردد و چنين تصور شود كه گويا لفظ امام فقط براى آنان وضع شده، با اينكه لفظ امام براى هر پيشوايى كه مورد پيروى قرر گيرد مى باشد، چه در نماز باشد و يا در حج، يا ساير شئون و امور سياسى اجتماعى و ... چه به حق باشد يا باطل، به همين جهت خداوند تبارك و تعالى فرمود: «فَقٰاتِلُوا أَئِمَّةَ الْكُفْرِ» «115» 1- با امامهاى كفر مبارزه و قتال كنيد و امام صادق (ع) هنگامى كه فرماندۀ حج، اسماعيل بن على در كنار وى توقف نمود لفظ امام را به

او اطلاق كرد و فرمود: «سر فان الامام لا يقف «116» 1- حركت كن امام نبايد توقف كند».

و در رسالة الحقوق امام زين العابدين (ع) آمده كه «كل سائس امام «117» 1- هر سياست گذارى امام است» كه براى توجه بيشتر در اين زمينه بجاست به آنچه پيش از اين نگاشته شد مراجعه گردد. حال با توجه به اين نكته بعيد نيست بتوان گفت كسى كه امام زنده و ظاهرى ندارد مرگ او مرگ جاهليت و مرگ كفر و نفاق باشد، چرا كه امام به حق، نگهبان دين و مجرى اسلام است.

از سوى ديگر، آيا داشتن امام، از وصيت نسبت به اموال جزئى كم بهاتر است كه در بارۀ آن از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه فرمود: «هر كس بدون وصيت از دنيا برود به مرگ جاهليت از دنيا رفته است؟ «118» 1»

7- در كتاب دعائم الاسلام از امام جعفر صادق (ع) روايت شده كه فرمود:

«پذيرفتن مسئوليت و ولايت از جانب امراى عادلى كه خداوند مردم را به پيروى از آنان امر كرده، كار كردن براى آنها فريضه اى است الهى، و اطاعت آنان واجب است و براى كسى كه از جانب آنان براى انجام كارى مأمور مى گردد تخلف از دستور آنان، جايز نيست. امّا ولايت حكمرانان جور و ستم و پيروى از آنها و كار كردن براى آنان در جهت معصيت خداوند،

______________________________

(114). «من مات و ليس عليه امام حى ظاهر مات ميتة جاهلية» قال قلت: «امام حى» جعلت فداك؟ قال: «امام حى». (الاختصاص/ 5269)

(115). توبه/ 12.

(116). وسائل 8/ 290، باب 26 از ابواب آداب سفر، حديث 1.

(117). خصال/ 565، ابواب الخمسين، حديث 1.

(118). من مات

بغير وصية مات ميتة جاهلية. (وسائل 13/ 352، باب 1 از كتاب الوصايا، حديث 8).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 323

حرام و غير جايز است و يارى نمودن آنان و قبول ولايت از آنان صحيح نيست. «119» 1»

8- حفص بن عون با حذف برخى از راويان روايت (مرفوع) از پيامبر اكرم (ص) روايت نموده كه فرمود:

«يك ساعت حكومت سلطان عادل، بالاتر از هفتاد سال عبادت است و يك حدّ كه در زمين براى خدا اجرا شود، نافع تر از چهل روز بارندگى است. «120» 1»

9- قطب راوندى در لب اللباب از پيامبر اكرم (ص) روايت نموده كه فرمود: «يك روز از سلطنت امام عادل بهتر از باران چهل روز است و حدّى كه در روى زمين اجرا گردد بهتر از شصت سال عبادت است. «121» 1»

پس خداوند فيض بخشى كه هيچ گاه بركات خود را قطع نمى كند و ابر رحمت او بر بندگانش با همۀ معصيتهايى كه انجام مى دهند پيوسته فرومى بارد، چگونه بركات امامت و اقامۀ حدود را در عصر طولانى غيبت ولى عصر (عجل الله فرجه) از مردم دريغ مى دارد و بندگان خويش را بدون نظام و حكومت رها مى گذارد؟

10- امير المؤمنين (ع) در نهج البلاغه ضمن نامه اى خطاب به عثمان مى فرمايد: «بدان كه بهترين بنده در پيشگاه خدا امام عادلى است كه خود هدايت يافته و ديگران را نيز هدايت مى كند. پس سنتهاى قطعى الهى را بپاداشته و بدعتهايى را كه در دين نبوده مى ميراند ...

و بدترين مردم در پيشگاه خدا، امام ستمگرى است كه خود گمراه است و ديگران را نيز به گمراهى مى كشاند، پس سنتهاى الهى را مى ميراند و بدعتهاى

متروك را زنده مى كند. «122» 1»

11- در كتاب جامع الاصول از ابو سعيد خدرى نقل شده كه گفت پيامبر خدا (ص) فرمود:

______________________________

(119). عن جعفر بن محمد (ع) انه قال: ولاية اهل العدل الذين امر اللّه بولايتهم و توليتهم و قبولها و العمل لهم فرض من اللّه عز و جل و طاعتهم واجبة و لا يحل لمن امروه بالعمل لهم ان يتخلف عن امرهم و (ولاية- ظ-) ولاة اهل الجور و اتباعهم و المعاملون لهم فى معصية الله غير جائزة لمن دعوه الى خدمتهم و العمل لهم و عونهم و لا القبول منهم. (دعائم الاسلام 2/ 527، كتاب آداب القضاة، حديث 1876).

(120). قال رسول اللّه (ص): ساعة امام عدل (عادل خ. ل) افضل من عبادة سبعين سنة و حد يقام للّه فى الارض افضل من مطر اربعين صباحا. (وسائل 18/ 308 باب 1 از ابواب مقدمات الحدود، حديث 5)

(121). عن النبى (ص) قال: يوم واحد من سلطان عادل خير من مطر اربعين يوما و حد يقام فى الارض ازكى من عبادة ستين سنة. (مستدرك الوسائل 3/ 216 باب 1 از ابواب مقدمات الحدود، حديث 10).

(122). ما فى نهج البلاغة خطابا لعثمان: فاعلم ان افضل عباد اللّه عند اللّه امام عادل هدى و هدى، فاقام سنة معلومة و امات بدعة مجهولة ... و ان شر الناس عند اللّه امام جائر ضل و ضل به، فامات سنة مأخوذة و احيا بدعة متروكة. (نهج البلاغة فيض/ 526، خطبۀ 163، لح/ 2341، خطبۀ 164).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 324

«مقرب ترين و محبوب ترين مردم به پيشگاه خداوند، در روز قيامت، امام عادل است و دشمن ترين و دورترين آنها امام

ستمگر و جائر. اين روايت را ترمذى نقل كرده است. «123» 1»

12- در روايت تحف العقول از امام صادق (ع) آمده است كه فرمود:

«... امّا آنچه از ولايت و حكومت حلال و رواست، ولايت حاكم عادلى است كه خداوند نسبت به شناخت و اطاعت و قبول مسئوليت در حكومت او دستور صادر فرموده، همچنين ولايت واليهاى او و ولايت واليهاى او همه صحيح و رواست. بدان جهت كه آنچه والى عادل به آن دستور مى دهد هيچ زيان و نقصان و تحريف و تجاوز از دستورات خدا به ساير امور در آن نيست. پس هنگامى كه والى بدين جهت والى عدل شد پس ولايت از جانب او و كار براى او و يارى رساندن به او در حكومت و تقويت او حلال و رواست و معامله و تجارت با او حلال و جايز است و اين به خاطر اين است كه در ولايت والى حق، و واليهاى وى، زنده كردن هر حقى و هر گونه عدالتى و ميراندن همۀ ستمها و جورها و فسادها ممكن است، پس به همين جهت كسى كه براى تقويت حكومت او تلاش مى كند و در حكمرانى، وى را يارى مى دهد در حقيقت در اطاعت خدا تلاش نموده و دين خدا را تقويت كرده است. «124» 1»

قابل توجه است كه اين كلمات و جملات از امام صادق روايت شده كه در ان زمان آن بزرگوار، والى بالفعل جامعه و مبسوط اليد نبود تا بر ولايت و حكومت او احياى حق و عدل و ميراندن ظلم و جور و فساد مترتب باشد و اين نكته اى است شايان توجه و تأمل [يعنى

چنين نيست كه اين اهداف حتما بايد به دست امام معصوم و در زمان او انجام شود].

[روايات خاصه در كتاب غرر و درر آمدى]

13- آمدى در كتاب غرر و درر از امير المؤمنين (ع) روايت نموده كه فرمود:

«همانا سلطان، امين خدا در زمين و برپا دارندۀ عدالت در جامعه و عامل جلوگيرى از فساد و گناه در بين مردم است. «125» 1»

______________________________

(123). قال رسول اللّه (ص) احب الناس الى اللّه يوم القيامة و ادناهم منه مجلسا امام عادل، و ابغض الناس الى اللّه و ابعدهم منه مجلسا امام جائر (جامع الاصول 4/ 447 باب 1، من كتاب الخلافة، حديث 2035).

(124). عن الصادق (ع): فوجه الحلال من الولاية ولاية الوالى العادل الذي امر اللّه بمعرفته و ولايته و العمل له فى ولايته و ولاية ولاته و ولاة ولاته، بجهة ما امر اللّه به الوالى العادل بلا زيادة فيما انزل الله به و لا نقصان منه و لا تحريف لقوله و لا تعد لامره الى غيره، فاذا صار الوالى و الى عدل بهذه الجهة فالولاية له و العمل معه و معونته فى ولايته و تقويته حلال محلل و حلال الكسب معهم، و ذلك ان فى ولاية والى العدل و ولاته احياء كل حق و كل عدل و اماتة كل ظلم و جور و فساد، فلذلك كان الساعى فى تقوية سلطانه و المعين له على ولايته ساعيا الى طاعة اللّه مقويا لدينه. (تحف العقول/ 332).

(125). عن امير المؤمنين (ع): ان السلطان لامين اللّه فى الارض و مقيم العدل فى البلاد و العباد و وزعته فى الارض (غرر و درر 2/ 604 حديث 3634).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 325

در نهج البلاغه نيز

آمده: «سلطان، بازدارنده [از فساد و گناه] در روى زمين است. «126» 1»

در متن عربى روايت كلمۀ «وزعة» جمع وازع است، يعنى كسانى كه مردم را از محرمات الهى بازمى دارند و چون سلطان معنى جنس و جمع دارد، كلمۀ وزعة كه جمع است گفته شده است.

14- و بازآمدى، از آن حضرت روايت نموده است:

«ثواب هيچ كس در پيشگاه خداوند، بزرگتر از ثواب سلطان عادل و انسان درستكار نيست «127» 1»

15- و باز از آن حضرت روايت نموده است:

«علما، حكام مردمند. «128» 1»

16- باز از آن حضرت روايت نموده است:

«تشكيل دولت عادل از واجبات است. «129» 1»

17- باز از آن حضرت روايت نموده است:

«كسى كه سياستش نيكوست اطاعتش واجب است. «130» 1»

18- باز از آن حضرت روايت نموده:

«بهترين پادشاهان كسى است كه مالك نفس خود بوده و عدالت گستر باشد. «131» 1»

19- باز از آن حضرت روايت نموده است:

«بهترين پادشاهان كسى است كه نيت و كردارش پسنديده و در بين مردم و لشكريان عدالت گستر باشد. «132» 1»

20- باز از آن حضرت روايت كرده است:

«بهترين پادشاهان كسى است كه ستم را بميراند و عدالت را زنده كند. «133» 1»

______________________________

(126). و فى نهج البلاغه: السلطان وزعة الله فى ارضه (نهج البلاغة حكمت 324، فيض/ 1243)

(127). عن امير المؤمنين (ع): ليس ثواب عند اللّه اعظم من ثواب السلطان العادل و الرجل المحسن. (غرر و درر، 5/ 90 حديث 7526).

(128). عنه عليه السلام ايضا: العلماء حكام على الناس (همان مدرك، 1/ 137 حديث 506).

(129). عنه (ع) ايضا: دولة العادل من الواجبات (همان مدرك، 4/ 10، حديث 5110)

(130). عنه (ع) ايضا: من حسنت سياسته

وجبت طاعته (همان مدرك 5/ 211، حديث 8025).

(131). عنه (ع) ايضا: اجل الملوك من ملك نفسه و بسط العدل. (همان مدرك 2/ 439، حديث 3206).

(132). ايضا عنه (ع): افضل الملوك من حسن فعله و نيته و عدل فى جنده و رعيته (همان مدرك 2/ 445 حديث 3234).

(133). ايضا عنه (ع): خير الملوك من امات الجور و احيا العدل (همان مدرك، 32/ 431).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 326

21- باز از آن حضرت روايت نموده:

«بهترين غنيمت براى مردم، حكومت افراد نيك بر آنهاست. «134» 1»

22- باز از آن حضرت روايت نموده:

«امام عادل از بارانى كه پيوسته ببارد [براى مردم] بهتر است. «135» 1»

23- باز از آن حضرت روايت نموده:

«بهترين چيزى كه خداوند بر بندگان خويش منت نهاده علم است و عقل و حكومت و عدالت. «136» 1»

24- باز از آن حضرت روايت كرده است:

«هرگاه حكومت، پايه هاى خود را بر عدالت بنا كند و با عقل و درايت ستونهاى آن محكم گردد خداوند ياورش را پيروز و دشمنش را نابود مى گرداند. «137» 1»

[دنباله روايات خاصه]

25- بحار الانوار از كنز كراجكى روايت نموده كه امام صادق (ع) فرمود:

«پادشاهان، حاكم بر مردمند و علما، حاكم بر پادشاهان. «138» 1»

26- در كتاب خصال از سكونى از امام جعفر صادق (ع) از پدر خويش و او از پيامبر اكرم (ص) روايت نموده كه فرمود:

«هنگامى كه دو صنف از امت من اصلاح شوند جامعه اصلاح خواهد شد و اگر فاسد گردند جامعه را به فساد خواهند كشيد، گفتند يا رسول الله آن دو صنف كيانند؟ فرمود:

فقها و امرا. «139» 1»

27- كافى از ابى بصير از امام

صادق (ع) روايت نموده كه فرمود:

«خداوند فراتر و بزرگتر از آن است كه زمين را بدون امام عادل رها بگذارد. «140» 1»

______________________________

(134). ايضا عنه (ع): من اعود الغنائم دولة الاكارم (همان مدرك 6/ 34، حديث 9381).

(135). ايضا عنه (ع): امام عادل خير من مطر وابل (همان مدرك، 1/ 386، حديث 1491).

(136). ايضا عنه (ع): افضل ما من اللّه سبحانه به على عباده علم و عقل و ملك و عدل (همان مدرك 2/ 439 حديث 3205).

(137). ايضا عنه (ع): اذا بنى الملك على قواعد العدل و دعم بدعائم العقل نصر اللّه مواليه و خذل معاديه (همان مدرك، 3/ 168 حديث 4118).

(138). قال الصادق (ع): الملوك حكام على الناس و العلماء حكام على الملوك (بحار الانوار، 1/ 183، كتاب العلم باب 1، حديث 92).

(139). قال رسول اللّه (ص): صنفان من امتى اذا صلحا صلحت امتى و اذا فسدا فسدت امتى، قيل يا رسول اللّه و من هما قال: الفقهاء و الامراء (خصال 1/ 36، باب الاثنين، حديث 12).

(140). عن ابى عبد اللّه (ع) قال: ان اللّه عز و جل اجل و اعظم من ان يترك الارض بغير امام عادل (كافى، 1/ 178، كتاب الحجة، باب ان الارض لا تخلوا من حجة، حديث 6).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 327

28- عبد الله بن سنان گويد از امام صادق (ع) پرسيدم منظور خداوند سبحان در آيۀ «يوم ندعوا كل اناس بامامهم «141» 1» چيست؟ فرمود: امام آنها كسى است كه پيش روى آنهاست و او قائم به امور مردم زمانۀ خود است. «142» 1

در اين روايت و روايتهاى ديگرى كه از طرق ائمه معصومين (ع) به

صورت متواتر ذكر شده و گفتگو و مناظره هايى كه از اصحاب آنان مانند هشام و ديگران در مورد اثبات ضرورت امام و هادى و حجت و عالم نگاهبان دين از تغيير و تحريف، و ... نقل گرديده، گرچه نظر و توجه در آنها بر اثبات امامت ائمه عليهم السلام در مقابل خلفاى جور بوده، امّا دلايل و ملاكهايى كه در آنها ذكر شده عام است و همۀ پيشوايان، از جمله پيشوايان عادل زمان غيبت را شامل مى شود و نمى توان گفت خداوندى كه نسبت به بندگانش لطيف و مهربان است امور مسلمانان را در عصر غيبت به خاطر غيبت امام منتظر (عج) بلا تكليف و مهمل گذاشته است كه بجاست براى تحقيق بيشتر به متن آنها مراجعه و در مضامين آنها دقت گردد.

29- كتاب اثبات الهداة از زمخشرى در كتاب ربيع الابرار از عبد الملك نقل نموده كه پيامبر خدا (ص) فرمود:

«كسى كه بميرد و بيعت امام مسلمين بر گردن او نباشد مرگ او مرگ جاهليت است. «143» 1» صاحب اثبات الهداة گفته كه روايات زيادى به همين مضمون نيز نقل شده است.

مخفى نماند كه مفاد اين روايت اين نيست كه بالفعل بر افراد واجب است بيعت كردن و دست دادن، بلكه بر وجوب وجود امام و تعيين وى دلالت دارد تا اينكه در اثر وجود وى بيعت او بر عهدۀ هر مسلمانى واجب و لازم گردد. به عبارت ديگر مى توان گفت: ظاهر روايت اين است كه آنچه بر هر مسلمان واجب است التزام به بيعت و تسليم است نه فعليت بيعت، و اين نكته اى است شايان توجه. [روى اين معنى، كسانى كه بالفعل داراى بيعت

با امامى نيستند ولى با تلاش و مبارزات پيگير خود در صدد تعيين امام به حق و بيعت با او هستند و از دنيا بروند به مرگ جاهليت از دنيا نرفته اند].

30- صدوق در خصال به سند خويش از عجلان، از امام صادق (ع) روايت نموده كه

______________________________

(141). روزى كه هر دسته از مردم را به وسيلۀ امامشان فرا مى خوانيم. (اسراء، آيۀ 71).

(142). عن عبد اللّه بن سنان قال قلت لأبي عبد اللّه (ع) يوم ندعوا كل اناس بامامهم، قال: امامهم الذي بين اظهرهم و هو قائم اهل زمانه (اثبات الهداة، 1/ 89).

(143). عن رسول اللّه (ص) قال: من مات و ليس فى عنقه لامام المسلمين بيعة فميتته ميتة جاهلية (اثبات الهداة، 1/ 143

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 328

فرمود:

«سه دسته بدون حساب، وارد بهشت مى شوند و سه دسته بدون حساب وارد جهنم، آنان كه بدون حساب وارد بهشت مى شوند امام عادل و تاجر راستگو و پير مردى است كه عمرش را در راه اطاعت خداوند گذرانده است و آنان كه بدون حساب وارد آتش مى گردند، امام ستمگر و تاجر دروغگو و پير مرد زناكار است. «144» 1»

31- بحار و وسائل از امالى صدوق به سند خويش از شحام از امام صادق (ع) روايت نموده كه فرمود:

«كسى كه مسئوليت امرى از امور مسلمين را بر عهده بگيرد، آنگاه عدالت را پيشه نموده و باب ارتباط با مردم را بگشايد و شرّ خود را از مردم دور كند [و يا حجابها را كنار زند] و مستقيما به كار مردم رسيدگى كند بر خداوند است كه ترس روز قيامت را از او برداشته و وى را

در بهشت جاى دهد. «145» 1»

[روايات از كتب عامه]

32- در كتاب التاج الجامع للاصول از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه فرمود:

«در روز قيامت كه هيچ سايه اى وجود ندارد هفت طايفه در سايۀ الهى قرار خواهند گرفت. امام عادل و جوانى كه زندگى خود را در عبادت خداوند بگذارند و ... «146» 1»

اين روايت را هر پنج نفر (صاحبان صحاح و سنن معروف) به غير از ابو داود روايت كرده اند.

33- در صحيح مسلم از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه فرمود:

«كسى كه دست از اطاعت امام و رهبر بكشد در روز قيامت، خدا را بدون آنكه حجت شرعى داشته باشد ملاقات خواهد نمود و كسى كه بميرد و بر گردن او بيعتى نباشد به مرگ جاهليت مرده است. «147» 1»

______________________________

(144). عن ابى عبد اللّه (ع) قال: ثلاثة يدخلهم اللّه الجنة بغير حساب و ثلاثة يدخلهم اللّه النار بغير حساب: فاما الذين يدخلهم اللّه الجنة بغير حساب فإمام عادل و تاجر صدوق و شيخ افنى عمره فى طاعة اللّه، و اما الثلاثة الذين يدخلهم اللّه النار بغير حساب فإمام جائر و تاجر كاذب و شيخ زان (خصال 1/ 80، باب الثلاثة، حديث 1).

(145). عن الصادق (ع) قال: من تولى امرا من امور الناس فعدل و فتح بابه و رفع شره (و رفع ستره- الوسائل) و نظر فى امور الناس كان حقا على اللّه ان يؤمن روعته يوم القيامة و يدخله الجنة. (بحار الانوار، 72/ 40. كتاب العشرة، باب 81، حديث 18- و وسائل 12/ 140 باب 46 از ابواب ما يكتسب به، حديث 7).

(146). عن النبى (ص) قال: سبعة يظلهم اللّه فى ظله يوم لا

ظل الا ظله: الامام العادل و شاب نشأ بعبادة اللّه ...

(التاج الجامع للاصول 3/ 49، فصل 3).

(147). عن النبى (ص): من خلع يدا من طاعة لقى اللّه يوم القيامة لا حجة له و من مات و ليس فى عنقه بيعة مات ميتة جاهلية. (صحيح مسلم 3/ 1478، كتاب الامارة، باب وجوب ملازمة جماعة المسلمين ...، حديث 1851).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 329

34- باز در صحيح مسلم از يحيى بن حصين روايت شده كه گفت از جدۀ خويش شنيدم كه مى گفت پيامبر اكرم به هنگام خطبه در حجة الوداع فرمود:

«اگر برده اى را به كارگزارى شما گماشتند تا شما را بر اساس كتاب خداوند رهبرى كند از وى شنوايى و اطاعت داشته باشيد. «148» 1»

35- بخارى در صحيح خويش و نيز غير او از پيامبر خدا (ص) روايت نموده اند كه فرمود:

«همۀ شما چوپانيد و همه نسبت به رعيت خود مسئوليد. امام چوپان است و نسبت به رعيت خود، مسئول است. «149» 1»

36- در كنز العمال اين گونه آمده است:

«مردم ناچارند از حكومت، نيكوكار باشد يا بدكار، اما حاكم نيكوكار در تقسيم به عدالت رفتار نموده و اموال عمومى (بيت المال) را به صورت مساوى و عادلانه بين شما تقسيم مى كند و اما در حكومت فاجر، مؤمن مورد ابتلا و آزمايش قرار مى گيرد و حكومت بهتر از هرج است. گفته شد يا رسول الله، هرج چيست؟ فرمود: دروغگويى و كشتار. «150» 1»

پيش از اين، نظير اين كلام به نقل از نهج البلاغه، ضمن دليل چهارم از نظر شما گذشت.

37- و باز در كنز العمال آمده است:

«مقام و منزلت هيچ كس در پيشگاه خداوند

بالاتر از امامى نيست كه اگر سخن گويد راست گويد و اگر حكم كند بر اساس عدالت حكم كند و اگر از او ترحم جويند ترحم نمايد. «151» 1»

38- و باز در همان كتاب آمده است:

«محبوب ترين مردم در روز قيامت پيش خداوند و نزديك ترين آنان به وى، امام عادل

______________________________

(148). لو استعمل عليكم عبد يقودكم بكتاب اللّه فاسمعوا له و اطيعوا. (صحيح مسلم 3/ 1468 كتاب الامارة، باب وجوب طاعة الامراء ...).

(149). عن رسول اللّه (ص): كلكم راع و كلكم مسئول عن رعيته، الامام راع و مسئول عن رعيته. (صحيح بخارى 1/ 160 كتاب الجمعة، باب الجمعة فى القرى و المدن).

(150). و فى كنز العمال: لا بد للناس من امارة برة او فاجرة فاما البرة فتعدل فى القسم و تقسم بينكم فيئكم بالسوية و اما الفاجرة فيبتلى فيها المؤمن، و الامارة خير من الهرج قيل يا رسول اللّه و ما الهرج؟ قال القتل و الكذب. (كنز العمال 6/ 39، باب 1، از كتاب الامارة، حديث 14755).

(151). و فى كنز العمال ايضا: ما من احد افضل منزلة من امام ان قال صدق و ان حكم عدل و ان استرحم رحم.

(كنز العامل 6/ 7، باب 1 از كتاب الامارة، حديث 14593).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 330

است و مبغوض ترين مردم، پيش خداوند و دورترين آنان از وى، امام ستمگر است. «152» 1»

39- و باز در همان كتاب آمده است:

«بهترين چيزها امارت و حكومت است براى كسى كه به حق و از راه حلال به آن دست يافته باشد و بدترين چيزها نيز حكومت و امارت است براى كسى كه به ناحق و از طريق

باطل بر آن سلطه يافته باشد كه در آن صورت براى او در روز قيامت، پشيمانى و حسرت خواهد بود. «153» 1»

40- و باز در همان كتاب آمده است:

«اگر كسى از شما بتواند كه خواب نرود و وارد صبح نشود مگر اينكه اطاعت امام و رهبرى را بر عهده داشته باشد، بايد چنين كند. «154» 1»

41- باز در همان كتاب آمده است:

«كسى كه بدون امام از دنيا برود به مرگ جاهليت مرده و كسى كه دست از اطاعت امام بكشد در روز قيامت بدون حجت در صحراى محشر وارد خواهد شد. «155» 1.»

42- و باز در همان كتاب آمده:

«هنگامى كه خداوند براى قوم و ملتى خيرى را اراده كرده باشد از بين آن قوم، افراد با حلم و حوصله را حكومت بخشد و آگاهانشان را در مسند قضاوت نشاند و مال و ثروت را به افراد كريم و سخاوتمندشان عطا كند، و هنگامى كه براى قوم و ملتى شرى را اراده كرده باشد، افراد سفيه و سبكسر را به حكومت رساند و افراد جاهل را به مسند قضاوت نشاند و اموال را در انحصار اشخاص بخيل و دنياپرست قرار دهد. «156» 1.»

43- از پيامبر اكرم روايت شده كه فرمود:

______________________________

(152). و فيه ايضا: احب الناس الى اللّه يوم القيامة و ادناهم مجلسا امام عادل و ابغض الناس الى اللّه و ابعدهم منه امام جائر. (كنز العمال 6/ 9، باب 1 از كتاب الامارة، حديث 14604).

(153). نعم الشي ء الامارة لمن اخذها بحقها و حلها. و بئس الشي ء الامارة لمن اخذها بغير حقها فتكون عليه حسرة يوم القيامة. (كنز العمال 6/ 39، باب 1

از كتاب الامارة، حديث 14753).

(154). و فيه ايضا: من استطاع منكم ان لا ينام نوما و لا يصبح صبحا الا و عليه امام فليفعل. (همان مدرك 6/ 64، باب 1 از كتاب الامارة، حديث 14855).

(155). و فيه ايضا: من مات بغير امام مات ميتة جاهلية و من نزع يدا من طاعة جاء يوم القيامة لا حجة له. (همان مدرك، 6/ 65، باب 1 از كتاب الامارة، حديث 14863).

(156). و فيه ايضا: اذا اراد اللّه بقوم خيرا ولى عليهم حلماء هم و قضى عليهم علماؤهم و جعل المال فى سمحائهم و اذا اراد اللّه بقوم شرا ولى عليهم سفهاءهم و قضى بينهم جهالهم و جعل المال فى بخلائهم. (همان مدرك، 6/ 7، باب 1 از كتاب الامارة، حديث 14595).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 331

«كار و تلاش يك روز امام عادل در ميان مردم، از عبادت صد يا پنجاه سال عابد، برتر است «157» 1.»

و نمونه هاى ديگرى از اخبار و روايات كه تعداد آن در كتب فريقين (شيعه و سنى) بسيار زياد است، رواياتى كه از آن ضرورت حكومت و امارت استفاده مى شود و رواياتى كه حكومت را هنگامى كه بر اساس عدالت بوده و ساير شرايط در آن جمع باشد از امور مورد توجه شرع مقدس اسلام بر شمرده است.

ما پيش از اين نيز برخى از آيات كه دلالت بر پسنديده بودن دولت و حكومت داشت و آن را از بزرگترين نعمتهاى خداوند بر بندگان صالحش مى دانست يادآور شديم كه مى توان به آنها نيز مراجعه نمود.

آنچه گفته شد ده دليل دربارۀ لزوم حكومت و دولت در هر عصر و زمان بود كه البته

دو دليل اول براى اثبات مدعا كافى است و مى توان مجددا به آن دو مراجعه كرد و در آنها انديشيد.

روايتهاى متضاد درباره حكومت و شيوۀ جمع بين آنها:

بايد دانست كتابهاى صحاح و سنن و مسانيد برادران سنى مذهب ما پر است از اخبار و رواياتى كه دربارۀ حكومت و سلطنت وارد شده، در برخى آنها از حكومت ستايش شده و براى به عهده گرفتن آن ترغيب و تشويق به عمل آمده است و برخى ديگر از ورود در امور حكومتى مردم را بر حذر داشته و از دخالت در آن بيم داده و پيشوايان جور و ستم را نكوهش نموده و بيان داشته كه آنان اهل آتش هستند. در برخى ديگر اطاعت از امير و فرمانده، و لو اينكه برده حبشى سياه پوست باشد را واجب دانسته است. در برخى ديگر تصريح نموده كه «اطاعتى براى كسى كه اطاعت خداوند را نكند نيست» «158» 1 و نيز بيان داشته كه «اطاعتى در معصيت خداوند نيست، اطاعت فقط در كارهاى معروف و نيك است.» «159» 1 در برخى آمده: «سلطان سايه خداوند در زمين است» «160» 1 و در برخى ديگر آمده است: «سلطان عادل متواضع، سايۀ خدا و نيزۀ خدا در زمين است». «161» 1

______________________________

(157). و عن النبى (ص) قال: لعمل الامام العادل فى رعيته يوما واحدا افضل من عبادة العابد فى اهله مائة عام او خمسين عاما (الاموال/ 13، باب حق الامام على الرعية، حديث 14).

(158). لا طاعة لمن لم يطع اللّه.

(159). لا طاعة فى معصية اللّه انما الطاعة فى المعروف.

(160). ان السلطان ظل اللّه فى الارض.

(161). ان السلطان العادل المتواضع ظل اللّه و رمحه فى الارض.

مبانى فقهى حكومت اسلامى،

ج 1، ص: 332

جمع بين اين روايات، طبق قواعد و به حسب صناعت فقهى بسيار واضح و آشكار است، زيرا آنكه اطاعتش واجب است والى حق عادل است نه والى ستمگر جائر، بويژه در فرمانهاى ظالمانه و جائرانه اى كه از وى صادر مى شود و اينكه اگر از سوى والى عادل برده اى مردم را بر اساس كتاب خداوند رهبرى كند- چنانچه در متن حديث اينگونه است- اطاعتش واجب است، و لو اينكه حبشى سياهپوست باشد، و اين از مزايا و امتيازات اسلام است كه امتيازات نژادى و جغرافيايى و طايفه اى و طبقاتى را ملغى نموده و در قرآن كريم فرموده است: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللّٰهِ أَتْقٰاكُمْ «162» 1- گرامى ترين شما در نزد خداوند باتقواترين شماست».

آيا ملاحظه نمى فرماييد كه پيامبر اكرم (ص) كمى پيش از وفات خويش «اسامة بن زيد» را به فرماندهى سپاه برمى گزيند و بزرگان صحابه را دستور مى دهد كه زير پرچم و تحت فرمان او باشند؟ و امّا در آن مواردى كه به صورت مطلق آمده كه «سلطان سايه خداست» بايد به حديث ديگرى كه مقيد است و مى گويد: «سلطان عادل بر حق، سايه خداست نه سلطان جائر ستمگر» حمل گردد، چرا كه سلطان ستمگر سايه شيطان، و طاغوت است، و خداوند دستور فرموده كه مردم به طاغوت، كفر بورزند.

البته احتمال ديگرى در روايت وجود دارد و آن اينكه مراد از اين جمله، معناى انشايى باشد، نه اخبارى، در اين صورت مراد حديث اين است كه «سلطان واجب است سايۀ خدا در زمين و مظهر رحمت او باشد».

بلى سلطان اگر چه ستمگر باشد از فتنۀ مداوم و هرج و مرج بهتر است، امّا اين

به معناى مشروعيت سلطنت او نيست، بلكه به معنى رجحان عقلى است، يعنى هنگامى كه امر بين هرج و مرج و فتنه، و حكومت سلطان ستمگر داير گرديد و امكان تأسيس حكومت عادلانه وجود نداشت، در چنين شرايطى حكومت ستم از هرج و مرج و فتنه بهتر است، و ما پيش از اين توضيح اين مطلب را در ذيل كلام امير المؤمنين (ع) در دليل چهارم، بيان داشتيم. و ان شاء الله در بخش چهارم كتاب، شرايط حاكم حقى كه حكومتش مشروع و اطاعتش واجب است را به تفصيل بيان خواهيم نمود.

______________________________

(162). حجرات/ 13.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 333

فصل چهارم بررسى روايات مورد استناد اهل سكوت در عصر غيبت

اشاره

در اين فصل، به ذكر اخبار و رواياتى كه گمان شده، از آنها وجوب سكوت و سكون در مقابل جنايت و ستمگريهاى دشمنان در زمان غيبت و ضرورت عدم دخالت در شئون سياسى و اقامۀ دولت و حكومت عادله استفاده مى شود مى پردازيم:

بسيارى از اين روايات در باب سيزده كتاب الجهاد وسائل الشيعة گردآورى شده است و در حقيقت، اين اخبار ظاهرا معارض با اخبار و رواياتى است كه ما به عنوان دليل بر وجود تلاش براى اقامۀ حكومت و دولت عادلانه در عصر غيبت به آن استناد نموديم كه در اينجا به طرح و بحث و بررسى آنها پرداخته و مراد و منظور واقعى آنها را مشخص خواهيم نمود:

1- صحيحۀ عيص بن قاسم:

[متن صحيحه]

محمد بن يعقوب عن ... عيص بن القاسم قال سمعت ابا عبد الله (ع) يقول: عليكم بتقوى الله وحده لا شريك له و انظروا لانفسكم، فو الله ان الرجل يكون له الغنم فيها الراعى فاذا وجد رجلا هو اعلم بغنمه من الذي هو فيها يخرجه و يجئ بذلك الرجل الذي هو اعلم بغنمه من الذي كان فيها، و الله لو كانت لاحدكم نفسان يقاتل بواحدة يجرب بها ثم كانت الاخرى باقيته يعمل على ما قد استبان لها و لكن له نفس واحدة اذا ذهبت فقد و الله ذهبت التوبة فأنتم احق ان تختاروا لانفسكم، ان اتاكم آت منا فانظروا على اى شي ء تخرجون، و لا تقولوا خرج زيد، فان زيدا كان عالما و كان صدوقا و لم يدعكم الى نفسه، و انما دعاكم الى الرضا من آل محمد (ص) و لو ظهر لو فى بما دعاكم اليه، انما خرج الى سلطان مجتمع لينقضه فالخارج منا

مبانى

فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 334

اليوم و ليس معه احد، و هو اذا كانت الرايات و الالوية اجدران لا يسمع منا الا من اجتمعت بنوا فاطمة معه فوالله ما صاحبكم الا من اجتمعوا عليه اذا كان رجب فاقبلوا على اسم الله و ان احببتم ان تتأخروا الى شعبان فلا ضير، و ان احببتم ان تصوموا فى اهاليكم فلعل ذلك يكون اقوى لكم، و كفا كم بالسفيانى علامة. «1»

عيص بن قاسم گفت از امام جعفر صادق (ع) شنيدم كه مى فرمود:

«بر شما باد به تقواى خداوند يكتا كه شريكى براى او نيست و مواظب جانهاى خود باشيد، به خدا سوگند كسى كه براى گوسفندان خود چوپانى دارد هنگامى كه چوپان ديگرى را مى يابد كه بهتر از اولى گوسفندانش را نگهدارى مى كند، گوسفندان را از اولى گرفته و به دومى، مى سپارد، چه نيكو بود اگر هر يك از شما داراى دو جان مى بود، با يكى جنگيده و تجربه مى اندوختيد و با ديگرى از تجربيات حاصله استفاده مى كرديد، لكن انسان يك جان بيشتر ندارد و هنگامى كه از دست رفت ديگر راه بازگشت وجود ندارد، پس سزاوار است از جانهاى خودتان در جهت خير استفاده نماييد. هنگامى كه كسى براى قيام به سراغ شما آمد توجه و دقت كنيد كه براى چه هدفى قيام مى كنيد.

نگوييد زيد هم خروج كرد، زيد فردى عالم و بسيار راستگو بود و شما را به حاكميت و رياست خودش دعوت نمى كرد، او شما را به آنچه رضاى آل محمد است فرا مى خواند و اگر پيروزى و ظفر مى يافت به وعده هايش وفا مى كرد، وى عليه يك قدرت متمركزى [حكومت بنى اميه] خروج كرد تا

آن را شكسته و متلاشى كند، اما ببينيد آن كسى كه امروز از خانوادۀ ما قيام كرد [محمد بن عبد الله] شما را به چه چيز مى خواند؟

آيا به رضاى آل محمد (ص)؟ كه ما شهادت مى دهيم به دعوت او راضى نيستيم. او امروز كه تنها و بى كس است نافرمانى ما را انجام مى دهد. پس هنگامى كه علم و پرچمها برافراشت، و افرادى اطراف او را گرفتند چگونه از ما اطاعت خواهد كرد؟ به خدا سوگند رهبر و صاحب شما نيست مگر كسى كه تمام فرزندان فاطمه عليها سلام برگرد او اجتماع كنند. اگر تمام فرزندان فاطمه بر كسى اجتماعى كردند و ماه رجب است با نام خدا براى قيام و يارى او حركت كنيد و اگر خواستيد تا ماه شعبان تأخير بيندازيد، و اگر ماه رمضان را هم در شهر و خانوادۀ خود روزه گرفتيد و پس از ماه مبارك آمادۀ قيام شديد شايد براى

______________________________

(1). وسائل الشيعة، 11/ 35 باب 13 از ابواب جهاد العدو، حديث 1- لازم به ذكر است كه با توجه به اهميت اين سيزده روايت، و از آن رو، كه متن آنها در اين مبحث، مورد بحث و بررسى قرار گرفته، بر خلاف شيوۀ معمول كتاب، هم متن و هم ترجمه آن را در متن كتاب درج كرده ايم. (مقرر)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 335

تقويت نيروى شما بهتر باشد و خروج سفيانى براى شناسايى چنين قيامى به عنوان علامت است».

توضيح روايت:

آنچه در توضيح اين روايت مى توان گفت اين است كه اين روايت، دلالت بر عدم وجوب دفاع و عدم جواز خروج و قيام در عصر غيبت ندارد، بلكه بر

اين معنى دلالت دارد كه در برخى موارد، دعوت دعوت كننده به خروج و قيام، دعوت باطلى است.

بدان صورت كه وى، مردم را به اطاعت از خود فرا بخواند، اما استحقاق رهبرى را نداشته باشد، همانند كسى كه در عصر غيبت به دروغ ادعاى مهدويت نمايد، اما در برخى موارد دعوت، دعوت حقى است، همانند دعوت «زيد بن على بن الحسين» كه مردم را به مبارزه و به در هم شكستن حكومت ستم (حكومت بنى اميه) و واگذار كردن حق به اهلش يعنى آنكه مورد رضاى آل محمد (ص) است، يعنى امام صادق (ع) فرا مى خواند، پس بر مردمى كه مورد دعوت قرار مى گيرند لازم است كه بدون احساسات و عواطف آنى و زود گذر بنگرند و با دقت بينديشند كه چه كسى و براى چه منظور، آنان را به قيام و مبارزه دعوت مى كند.

پس هنگامى كه انسان به حسب فطرت براى مصلحت گوسفندانش در انتخاب چوپان دقت به خرج مى دهد، براى نفس خود سزاوارتر است كه چنين دقتى را داشته باشد، و اين يك قضاوت عقلى و فطرى است، زيرا همواره انسان بايد در امور سياسى و مهم، عقل را به داورى فرا بخواند و تحت تأثير احساسات آنى و لحظه اى قرار نگيرد.

مرحوم مجلسى به هنگام بررسى علت شكست قيام زيد بن على اين جملۀ روايت را كه مى فرمايد: «او (زيد) بر يك قدرت متمركزى شوريد تا او را در هم بشكند» بيانى بر علت شكست زيد به حساب آورده و در شرح اين عبارت مى فرمايد: «اى فلذلك لم يظفر «2»- يعنى چون قدرت بنى اميه منسجم و متمركز بود، زيد پيروزى نيافت».

در هر صورت

اين روايت صحيحه، قيام زيد را مورد امضاء قرار داده و بر جواز قيام براى دفاع از حق، دلالت دارد. و اخبار و روايات در فضايل و دانش و زهد و تقواى زيد و اينكه قيام وى مورد تأييد بوده [به صورت مستفيض] زياد داريم كه در جاى خود مورد بحث قرار خواهد گرفت. و اينكه در اين روايت به هنگام توصيف زيد بيان داشته كه «او شخصى بود دانشمند و بسيار راستگو» اشاره به اين معناست كه وى به خاطر برخوردارى از علم و عمل صلاحيت فرماندهى قيام و انقلاب به حق را داشته است. از سوى ديگر با توجه

______________________________

(2). مرآة العقول 4/ 635 از چاپ قديم.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 336

به ويژگيهايى كه در روايت براى زيد و قيام وى آمده استفاده مى گردد كه قطعا خصوصيتى براى شخص زيد نبوده بلكه ملاك، هدف زيد در قيام و صلاحيت او براى چنين قيامى بوده، پس در نتيجه قيام براى در هم شكستن حكومت فاسد ستمگر و آماده كردن مقدمات آن قيام، جايز و بلكه واجب است و اگر زيد به حكومت دست مى يافت به وعده هاى خود عمل مى كرد و حكومت را به شخص مورد رضاى آل محمد واگذار مى نمود، چنانچه روايت به اين معنى تصريح كرده است. «3»

دلايل نام نبردن زيد در قيام خود، از امام صادق (ع):

نكتۀ ديگرى كه قابل توجه است اين است كه چرا زيد (ره) در قيام خود از شخص امام صادق (ع) [به عنوان رهبر] نام

______________________________

(3). اهل سكوت به غلط از اين روايت چنين برداشت كرده اند كه امام صادق (ع) خواسته است بفرمايد خودتان را در زمان غيبت به هلاكت نيندازيد و تا قبل

از قيام حضرت حجت (ع) و خروج سفيانى هر گونه قيامى غير مشروع و مخالف نظر ائمه معصومين عليهم السلام است، و حال آنكه با كمى تأمل روشن مى شود كه روايت فوق نه تنها قيام در زمان غيبت را نفى نكرده بلكه بر عكس، نكات بسيار آموزنده اى را دربارۀ دقت در انتخاب رهبر، توجه به اهداف مبارزه، و چگونگى جهاد با دشمنان بيان نموده كه به توضيح آن مى پردازيم

از صدر روايت استفاده مى شود كه انسان ضمن داشتن تقواى الهى و توجه به خداوند بايد هوشيار بوده و حواسش جمع باشد كه به دنبال چه كسى حركت مى كند. اين طور نباشد كه هر كس از گوشه اى صدايى بلند كرد و انسان را به قيام دعوت نمود، و لو اينكه اين شخص از خاندان پيامبر و ظاهر الصلاح باشد، به دنبال او حركت كند. بايد با تأمل و دقت اهداف و انگيزه هاى دعوت كننده را بررسى نمايد و همان گونه كه براى حفظ و حراست گوسفندان خود بهترين چوپان را انتخاب مى كند، براى حفظ جان و حيات اسلامى اجتماعى خود هم كه اهميت آن به مراتب بالاتر از گوسفندانش است و جبران ناپذير است، بايد سعى كند صالح ترين رهبر و امام را بر اساس شرايط و دستوراتى كه ائمه معصومين عليهم السلام بيان نموده اند برگزيند، تحت تأثير احساسات آنى قرار نگرفته و با هر فرقه اى حركت نكند وزير هر پرچمى سينه نزند تا اگر در اين ارتباط شهيد هم شد، شهيد راه حق باشد، نه كشتۀ راه شيطان. ما در طول تاريخ افراد ساده انديش بسيارى داشته ايم كه تحت تأثير احساسات آنى و القائات غلط به دنبال افراد ناصالحى حركت

كرده اند و در نتيجه به تباهى كشيده شده اند. در صدر اسلام در زمان حضرت على (ع) تحت تاثير شخصيت عايشه چه افرادى در جنگ جمل شركت كردند و براى نگاهداشتن افسار شتر عايشه چند نفر كشته شدند؟ آن گونه كه در زير شتر عايشه هر كس كشته مى شد ديگرى به جاى او، افسار شتر را به دست مى گرفت.

در زمان خود ما پس از پيروزى انقلاب اسلامى چه بسيار جوانهاى پاكى كه توسط منافقين و گروهكها به بازى گرفته شدند و آنها به خاطر اينكه ماهيت رهبران خود را نمى شناختند تحت تاثير تبليغات مسموم و احساسات شوم، خود را به هلاكت انداخته و بزرگانى از ما را به شهادت رساندند.

پس اين روايت، ساده انديشى در انتخاب رهبر را نفى مى كند.

از سوى ديگر، امام (ع) ضابطه و ملاكهاى دعوت كننده را مشخص مى كند تا مردم مواظب باشند دعوت كننده مردم را به چه چيز دعوت مى كند؟ آيا دعوت به نفس مى كند يا به رضاى آل محمد (ص) آيا مى گويد از من پيروى كنيد يا از آنچه رضاى آل محمد (ص) است؟ به تعبير ديگر آيا براى خود به سينه مى زند يا براى اسلام؟ (از افاضات معظم له در درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 337

نمى برد و از مردم به عنوان «شخص مورد رضاى آل محمد» بيعت مى گرفت؟

شايد اين حركت او به دو دليل بوده است:

دليل اول اينكه: وى در صدد بوده همۀ كسانى كه مخالف حكومت فاسد [بنى اميه] هستند از هر يك از فرقه هاى مسلمان كه باشند جذب نموده و نظر مساعد آنان را با خود همراه كند و به همين جهت حتى برخى افراد كه از شيعيان

نبودند نيز به وى كمك كردند، چنانچه نقل شده كه ابو حنيفه مثلا «سى هزار» درهم براى قيام به وى كمك كرد.

دليل دوم: اينكه وى در نظر داشت امام صادق (ع) در صورت پيروز نشدن، از شر حكومت فاسد مصون و محفوظ بماند تا پايه و استوانۀ حق پايدار مانده و با بيان معارف و اخلاقيات و احكام الهى، اسلام را پس از آنكه پيرايه هاى تأويل و تحريف و پرده هاى جهل و كتمان بر آن كشيده شده تجديد بنا كند و بى ترديد حفظ آن حضرت (ع) در آن شرايط از مهمترين واجبات بوده، چنانچه بر كسى كه به انواع علوم و دانشهايى كه توسط آن حضرت بيان شده آشنايى دارد، اين معنى پوشيده نيست.

عمرو بن خالد، از زيد بن على بن حسين (ع) روايت نموده كه مى فرمود:

«در هر زمان يكى از ما اهل بيت حجت خداوند بر مخلوقات است و حجت زمان ما، پسر برادرم جعفر بن محمد است، هر كه از او پيروى كند گمراه نمى شود و هر كس با او مخالفت ورزد هدايت نمى يابد. «4»»

قداست و قيام زيد:

بايد توجه داشت كه قيام زيد، هرگز يك قيام احساساتى و كور و عاطفى، بدون آماده كردن نيرو و امكانات نبود، چرا كه وى به شهرهاى مختلف، نماينده فرستاد و توجه نيروهايى را به پشتيبانى از خود جلب نمود و كوفه را مقر فرماندهى خود قرار داد و از قبايل مختلف، افراد بسيارى با وى بيعت كردند و چنانچه برخى گفته اند چهل هزار مرد شمشيرزن با او بيعت كردند.

و اما اطلاع داشتن وى توسط امام باقر و امام صادق (ع) كه در كناسۀ كوفه به دار آويخته

خواهد شد، اين مجوزى براى شانه خالى كردن او از دفاع از حق و امر به معروف و نهى از منكر نمى گرديد، بويژه پس از آنكه امكانات و سلاح و لشكر براى قيام و انقلاب او آماده شد.

همان گونه كه خبر دادن پيامبر اكرم (ص) و امير المؤمنين (ع) از شهادت امام حسين (ع)

______________________________

(4). فى كل زمان رجل منا اهل البيت يحتج اللّه به على خلقه و حجة زماننا ابن اخى: جعفر بن محمد لا يضل من تبعه و لا يهتدى من خالفه (بحار الانوار 46/ 173، تاريخ على بن الحسين (ع)، باب 11، حديث 24).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 338

مانع از قيام آن حضرت پس از اظهار آمادگى مردم كوفه و فرستادن پيك و نامه ها در جهت يارى آن حضرت و خبر دادن حضرت مسلم به آماده بودن نيروها و امكانات براى دفاع از آن حضرت، نگرديد، و در صورتى كه آن حضرت (ع) در خواست آن همه دعوت كننده و اعلام آمادگى آنان را بى پاسخ مى گذاشت، در برابر احتجاج مردم دعوت كننده پاسخى نداشت.

خلاصۀ كلام اينكه علم به شهادت به وسيلۀ اخبار غيبى موجب اسقاط تكليف بعد از تحقق شرايط و اسباب آن نمى گردد، چرا كه شايد سپاهيان وى پيروز شوند و اسلام غلبه يابد اگر چه خداوند در اين ميان فيض شهادت را هم نصيب وى كند. اصولا در مبارزه و جهاد، آنچه مهم است پيروزى اسلام و حق، و به انجام رسيدن هدف است، نه پيروزى شخص و غلبۀ و چه بسا شهادت نيز در پيروزى و گسترش اسلام مؤثر واقع شود، چنانچه نظير آن در بسيارى از انقلابها مشاهده مى گردد.

در

هر صورت، قيام زيد بن على از سنخ نهضت امام حسين (ع) بوده است منتهاى امر، امام حسين (ع) امام به حق بود و مردم را به اطاعت از خويش دعوت مى كرد، اما زيد، مردم را به اطاعت از خويش دعوت نمى نمود بلكه به آنكه مورد رضاى آل محمد است مى خواند كه در اين باره كسى جز امام صادق (ع) را در نظر نداشت.

در ضمن خطابه اى كه از زيد (ره) نقل شده، اين گونه آمده است:

«آيا نمى دانيد كه ما فرزندان پيامبر شما هستيم كه اكنون مظلوم و مقهور قرار گرفته ايم، نه سهمى به ما داده مى شود و نه ميراث ما به ما واگذار مى گردد و پيوسته خانه هاى ما خراب و حريمهاى معنوى ما هتك حرمت مى شود.» «5»

در اين خطابه، وى سخنى از خود به ميان نياورده، بلكه از ستمهايى كه بر عترت پيامبر (ص) رفته سخن مى گويد «6».

______________________________

(5). أ لستم تعلمون انا و لد نبيكم المظلومون المقهورون، فلا سهم و فينا و لا تراث اعطينا و ما زالت بيوتنا تهدم و حرمتنا تنتهك. (بحار الانوار 46/ 206 تاريخ على بن الحسين (ع) باب 11 حديث 83).

(6). در اينجا بجاست مرورى كوتاه بر زندگى زيد بن على «ره» داشته باشيم:.

زيد برادر امام محمد باقر و فرزند على بن الحسين امام سجاد (ع) است. او از شخصيتهاى مجاهد و بزرگوار شيعه است كه به خونخواهى امام حسين (ع) جهت مبارزه با حكومت استبدادى بنى اميه عليه هشام بن عبد الملك و دست نشاندۀ او يوسف استاندار كوفه، قيام كرد.

شعار زيد «يا منصور امت» بود و مردم را به حاكميت و امامت شخص مورد رضاى آل محمد كه منظور

او امام صادق (ع) بود دعوت مى نمود.

قبل از شروع قيام، بيش از چهل هزار نفر مرد شمشيرزن از شهرهاى مختلف كه 15 هزار نفر آنها از كوفه بودند با او بيعت كردند و قرار گذاشتند كه در شب چهارشنبه اول ماه صفر از شهرهاى مختلف عليه حكومت بنى-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 339

چند روايت از ائمه معصومين در تأييد قيام زيد:

از امام صادق (ع) روايت شده كه دربارۀ زيد فرمود:

«عموى من مردى (مفيد) بود براى دنيا و آخرت ما، به خدا سوگند او شهيد از دنيا رفت، همانند شهدايى كه با پيامبر خدا (ص) و على و حسن و حسين (ع) به درجۀ شهادت رسيدند «7».»

در حديث ديگرى از امام صادق (ع) خطاب به فضيل وارد شده كه فرمود:

«اى فضيل، آيا در كنار عموى من در قتال اهل شام حضور داشتى؟ فضيل مى گويد گفتم: بلى، فرمود: چند نفر از آنها را به قتل رساندى؟ گفتم شش نفر، فرمود: شايد در ريخته شدن خون آنان دچار شك و ترديد شده باشى؟ گفت، عرض كردم: اگر دچار شك بودم آنان را نمى كشتم. فضيل گفت: از آن حضرت شنيدم كه مى فرمود: خدا مرا در ريختن اين خونها شريك بگرداند، به خدا سوگند، عموى من و اصحاب او شهيد از دنيا

______________________________

- اميه قيام كنند.

زيد، از طرفى تلاش مى كرد كه جريان قيام را از دستگاه بنى اميه مخفى نگاهدارد و از طرف ديگر مى كوشيد حتى الامكان شخصيتها و جريانات مختلف را عليه حكومت بنى اميه با خود همراه كند و به همين جهت مردم را به رضاى آل محمد دعوت مى كرد و نام امام صادق (ع) را آشكارا نمى آورد تا هم دستگاه حاكم

نسبت به امام (ع) حساس نشود و هم جريانات مختلف با او همكارى كنند.

همۀ شرايط براى قيام زيد آماده بود، اما چند روز قبل از موعد مقرر، جاسوسان قضيه را كشف و به حكومت اطلاع مى دهند و پس از دستگيرى دو تن از ياران زيد، جريان كاملا آشكار مى گردد. مأموران حكومت، كوفه را در محاصره مى گيرند و در نتيجه زيد رضوان اللّه عليه و ياران او دست به يك حركت زودرس مى زنند و قبل از وقت مقرر خروج مى كنند. مردم كوفه كه اوضاع را آشفته مى بينند طبق سنت هميشگى خود غير از تعداد معدود (حدود 280 نفر) پيمانها را شكسته و از يارى او دست مى كشند. زيد، پس از چند شبانه روز مبارزه و جهاد تحسين برانگيز در روز جمعه دوم ماه صفر 121 هجرى قمرى در سن 42 سالگى به درجۀ رفيعۀ شهادت نايل مى گردد و يارانش جنازۀ او را شبانه در وسط نهرى دفن مى كنند اما يوسف والى كوفه طبق گزارشى كه به او مى رسد (همان «حجامه» دكتر متخصص كه براى بيرون كشيدن تير، از پيشانى زيد آورده بودند جريان را به يوسف گزارش داد) جنازه را مى يابد و سر او را جدا كرده و براى هشام مى فرستد و بدن مطهرش را جهت عبرت مردم، چهار سال بر كناسه كوفه بر چوبۀ دار آويزان مى كند. هنگامى كه خبر شهادت زيد، به امام صادق (ع) رسيد بشدت گريست و فرمود: انا للّه و انا اليه راجعون. (ما همه از اوييم و به سوى او بازگشت خواهيم نمود).

شهادت عمويم زيد را در پيشگاه خدا حساب خواهيم كرد. او مردى بود سبب عزت دنيا و آخرت

ما، به خدا قسم، عموى من شهيد كشته شد، شهيدى به فضيلت شهدايى كه با پيامبر اكرم و على و حسن و حسين صلوات اللّه عليهم شهيد شدند (از افاضات معظم له در درس).

(7). ان عمى كان رجلا لدنيانا و آخرتنا، مضى و اللّه عمى شهيدا كشهداء استشهدوا مع رسول اللّه (ص) و على و الحسن و الحسين. (عيون اخبار الرضا، 1/ 252، باب 25، حديث 6).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 340

رفتند، همان گونه كه على بن ابى طالب و اصحاب او شهيد از اين دنيا رفتند.» «8»

و در حديث ديگر از امام باقر (ع) از پدرانش روايت شده كه فرمود:

«پيامبر خدا (ص) به حسين (ع) فرمود: اى حسين از صلب تو، مردى به وجود خواهد آمد كه زيد ناميده مى شود، او و اصحابش روز قيامت با گامهاى خود از گردنهاى مردم معمولى مى گذرند، در حالى كه برق نور پيشانى آنان، چشمهاى مردم را مى ربايد، و بدون حساب وارد بهشت مى شوند «9».»

و در خبر ابن سيابه آمده است كه گفت:

«ابو عبد الله، جعفر بن محمد- امام صادق (ع)- هزار دينار به من داد و من را مأمور كرد تا آن را در ميان بازماندگان كسانى كه در جريان قيام زيد، آسيب ديده اند تقسيم كنم، من دينارها را تقسيم كردم، به «عبد الله بن زبير» برادر «فضيل رسان» فقط چهار دينار رسيد.» «10»

و روايتهاى ديگرى از اين قبيل كه بر فضيلت زيد و تأييد قيام وى دلالت دارد.

اظهار نظر مرحوم شيخ صدوق دربارۀ زيد بن على «ره»:

مرحوم شيخ صدوق در كتاب عيون اخبار الرضا (ع) بابى را دربارۀ شأن و مقام و منزلت زيد بن على گشوده و در آن رواياتى

را گردآورى نموده كه از جملۀ آنها اين روايت است:

هنگامى كه زيد بن موسى بن جعفر [زيد النار] «11» را كه در بصره خروج نموده و خانه هاى

______________________________

(8). يا فضيل، شهدت مع عمى قتال اهل الشام؟ قلت نعم: قال: فكم قتلت؟ قلت: ستة قال: فلعلك شاكى فى دمائهم؟ قال: فقلت: لو كنت شاكا ما قتلهم، قال فسمعته و هو يقول: اشركنى اللّه فى تلك الدماء، مضى و اللّه زيد عمى و اصحابه شهداء مثل ما مضى عليه على بن ابى طالب و اصحابه. (بحار الانوار، 46/ 171، تاريخ على بن الحسين (ع) باب 11، حديث 20).

(9). عن الباقر (ع) عن آبائه قال: قال رسول اللّه (ص) للحسين (ع): يا حسين، يخرج من صلبك رجل يقال له زيد، يتخطى هو و اصحابه يوم القيامة رقاب الناس، غرا محجلين يدخلون الجنة بلا حساب. (عيون اخبار الرضا، 1/ 249، باب 25، حديث 2، و بحار الانوار، 46/ 170 باب 11، حديث 19).

(10). فى خبر ابن سيابة قال: دفع الى ابو عبد اللّه الصادق جعفر بن محمد الف دينار و امرنى ان اقسمها فى عيال من اصيب مع زيد بن على، فقسمتها فاصاب عبد اللّه بن زبير اخا فضيل الرسان اربعة دنانير (بحار الانوار، 46/ 170، باب 11، حديث 18).

(11). زيد النار برادر امام رضا، فرزند امام موسى بن جعفر عليهما السلام است كه در سال 199 هجرى قمرى در شهر بصره قيام كرد و خانه هاى بنى العباس را آتش زد و تعداد زيادى از آنها را كشت و چون وسيلۀ پيشرفت او، آتش زدن خانه ها بود به «زيد النار» لقب يافت. هنگامى كه او را دستگير كرده و

به نزد مأمون آوردند مأمون به او گفت تو، به بصره حمله كردى و با اينكه دشمنان ما، يعنى بنى اميه نيز در بصره زندگى مى كردند چرا ابتدا خانه هاى آنها را خراب نكردى و آنان را نكشتى، ولى خانه هاى پسر عموهاى خودت را به آتش كشيدى؟

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 341

بنى العباس را به آتش كشيده بود به نزد مأمون آوردند، مأمون، جرم او را به خاطر امام على بن موسى الرضا (عليهما السلام) بخشيد و به حضرت گفت: اى ابو الحسن اگر امروز برادر تو خروج كرد و آنچنان كارهايى را انجام داد قبل از آن نيز زيد بن على، خروج كرد و كشته شد و اگر به خاطر جايگاه تو نزد ما نبود او را مى كشتيم، چون كارهايى كه انجام داده، كوچك نبوده است.

امام (ع) فرمود: «اى امير المؤمنين، «12» برادر من زيد را با زيد بن على قياس مكن، زيرا زيد بن على يكى از علماى آل محمد بود كه براى خدا غضب كرد و در راه خدا جهاد نمود تا در راه او كشته شد. همانا از پدرم موسى بن جعفر (ع) شنيدم كه از پدرش جعفر بن محمد عليهما السلام شنيده بود كه مى فرمود: خدا رحمت كند عمويم زيد را، او مردم را به شخص پسنديده از آل محمد دعوت مى كرد و اگر پيروزى مى يافت به آنچه وعده داده بود وفا مى كرد، همانا او در مورد خروجش با من مشورت كرد و من به او گفتم اى عمو، اگر راضى هستى كه كشته شوى و در كناسه به دار آويخته شوى پس اختيار با تو است. و هنگامى

كه زيد، پشت كرد و رفت، حضرت جعفر بن محمد فرمود: «واى بر كسى كه صداى فرياد كمك خواهى زيد را بشنود و به يارى او نشتابد».

مأمون گفت: يا ابا الحسن، آيا دربارۀ كسى كه ادعاى به ناحق امامت دارد وارد نشده است آنچه (از مذمتها و عتابها و وعيدها) كه وارد شده است؟ امام رضا (ع) فرمود: همانا زيد بن على مردم را به چيزى كه حقش نبود دعوت نكرد، او در پيشگاه خداوند از چنين

______________________________

- زيد به شوخى گفت اى امير المؤمنين از هر جهت اشتباه كردم، اگر اين دفعه بازگشتم ابتدا از خانه هاى بنى اميه شروع خواهم كرد! مأمون خنديد و به خاطر منت نهادن بر حضرت امام رضا (ع) او را بخشيد. زيد، بعدا وارد دستگاه بنى العباس شد و از اطرافيان آنها گرديد.

عيون اخبار الرضا (جلد 2 ص 232) نيز روايتى نقل مى كند كه روزى امام رضا (ع) به زيد گفت: خيال نكن كه تو فرزند حضرت زهرا هستى و هر كارى دلت خواست مى توانى انجام دهى و خداوند تو را مى بخشد! اين طور نيست، كسى كه مى خواهد اهل نجات باشد بايد كارهايش بر اساس دستورات اسلام باشد. پدرت موسى بن جعفر مطيع خدا بود. روزها را روزه مى گرفت و شبها را با عبادت به صبح مى آورد، و اگر بنا باشد كه تو با اين اعمالت با او برابر باشى، لا بد در پيشگاه خداوند تو از او عزيزتر هستى! جدت على بن الحسين (ع) فرمود: براى نيكان ما، در نزد خداوند دو اجر است و براى گناهكاران ما دو برابر عذاب. آنگاه اين آيه را تلاوت فرمود «قٰالَ

يٰا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صٰالِحٍ» (هود- آيه 246). و هر كس از ما اهل بيت، خدا را اطاعت نكند از ما نيست. (از افاضات معظم له در درس).

(12). اطلاق لفظ امير المؤمنين بر مأمون لزومى ندارد كه حمل بر تقيه شود، بلكه لفظ امير المؤمنين مثل لفظ امام است كه بر امام عادل و جائر اطلاق مى شود، امير المؤمنين يعنى كسى كه فعلا زمام كشور اسلامى را در دست دارد. (از افاضات معظم له در درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 342

چيزى پرهيز داشت، او مى گفت من شما را به رضاى آل محمد (عليهم السلام) فرا مى خوانم.

بلى چنين مسائلى وارد شده است در مورد كسى كه ادعا كند منصوب از جانب خداست و به چيزى غير از دين خدا دعوت كند و مردم را بدون علم به گمراهى بكشاند، ولى زيد به خدا سوگند از مجاهدين فى سبيل الله و مورد خطاب آيۀ «وَ جٰاهِدُوا فِي اللّٰهِ حَقَّ جِهٰادِهِ هُوَ اجْتَبٰاكُمْ» «13» بود.» «14»

اين روايت به صورت تقطيع شده در همين باب از كتاب وسائل الشيعة نيز آمده است. «15»

روايت فوق نظير روايت گذشته بر مسائلى از قبيل مسائل ذيل دلالت دارد: قداست زيد و اينكه خروج و قيام او، مورد اجازۀ امام بوده او ادعاى مقام و منصبى كه از براى او نبود نداشت قيام او جهاد فى سبيل الله بوده و لبيك گفتن به نداى او براى كسى كه فرياد كمك خواهى او را مى شنيد واجب بود، كسى كه دنباله روى از وى جايز نيست كسى است كه مردم را به دروغ به امامت منصوص خود دعوت كند

و گذشته از به گمراهى رفتن خود، ديگران را نيز به گمراهى بكشاند. مانند كسانى كه ادعاى مهدويت مى نمايند و اينكه اطلاع اجمالى بر شهادت به طريق غيبى مانع از عمل به وظيفه نمى گردد و ....

مرحوم صدوق در كتاب عيون، پس از نقل اين روايت مى نويسد: براى زيد از غير امام

______________________________

(13). در راه خدا جهاد كنيد، آن گونه كه سزاوار است. اوست كه شما را برگزيده است- سورۀ حج، آيه 78.

(14). «احمد بن يحيى المكتب قال: اخبرنا محمد بن يحيى الصولى قال: حدثنا محمد بن يزيد النحوى قال:

حدثنى ابن ابى عبدون، عن أبيه قال: لما حمل زيد بن موسى بن جعفر (ع) الى المأمون، و قد كان خرج بالبصرة و احرق دور ولد العباس وهب المأمون جرمه لاخيه على بن موسى الرضا عليهما السلام و قال له: يا ابا الحسن لئن خرج اخوك و فعل ما فعل، لقد خرج قبله زيد بن على فقتل، و لو لا مكانك منى لقتلته، فليس ما اتاه بصغير، فقال الرضا (ع): يا امير المؤمنين لا تقس اخى زيدا الى زيد بن على، فانه كان من علماء آل محمد غضب للّه عز و جل فجاهد اعداءه حتى قتل فى سبيله.

و لقد حدثنى ابى موسى بن جعفر عليهما السلام انه سمع اباه جعفر بن محمد عليهما السلام، يقول رحم الله عمى زيدا انه دعا الى الرضا من آل محمد و لو ظفر لو فى بما دعا اليه و لقد استشارنى فى خروجه، فقلت له يا عم ان رضيت ان تكون المقتول المصلوب بالكناسة فشانك، فلما ولى قال جعفر بن محمد (ع): ويل لمن سمع واعيته فلم يجبه فقال المأمون: يا

ابا الحسن أ ليس قد جاء فيمن ادعى الامامة بغير حقها ما جاء؟ فقال الرضا (ع): ان زيد ابن على لم يدع ما ليس له بحق و انه كان اتقى للّه من ذلك، انه قال ادعوكم الى الرضا من آل محمد (عليهم السلام) و انما جاء ما جاء فيمن يدعى ان اللّه تعالى نص عليه ثم يدعوا الى غير دين اللّه و يضل عن سبيله بغير علم، و كان زيد و اللّه ممن خوطب بهذه الآية: «وَ جٰاهِدُوا فِي اللّٰهِ حَقَّ جِهٰادِهِ هُوَ اجْتَبٰاكُمْ». (عيون اخبار الرضا، 1/ 248، باب 25، حديث 1).

(15). وسائل 11/ 38 باب 13 از ابواب جهاد عدو، حديث 11.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 343

رضا (ع) فضايل و مناقب بسيارى نقل شده كه من علاقه مندم به دنبال اين روايت، برخى از آنها را نقل كنم تا كسى كه كتاب ما را مطالعه مى كند بداند كه اعتقاد شيعه اماميه دربارۀ وى، اين گونه است، آنگاه روايتهاى بسيارى را در فضيلت زيد، نقل مى كند.

از اين كلام مرحوم صدوق، استفاده مى گردد، اعتقاد به قداست زيد، يكى از معتقدات اماميه است.

نظر شيخ مفيد و صاحب تكمله دربارۀ زيد «ره»:

در كتاب الارشاد شيخ مفيد، دربارۀ زيد، اينگونه آمده است: زيد بن على پس از امام محمد باقر (ع) برازنده ترين و بهترين برادرانش و مردى پارسا و عابد و فقيه و سخىّ و شجاع بود. او با شمشير قيام كرد و امر به معروف و نهى از منكر نمود و خونخواه امام حسين (ع) بود «16».

تنقيح المقال به نقل از تكمله مى نويسد:

تمام علماى اسلام به بزرگوارى و مورد وثوق بودن و پارسايى و علم و فضيلت زيد بن على اتفاق نظر دارند.

«17».

قيام زيد، الگوى قيام از غير ائمه معصومين (ع):

با توجه به مطالبى كه تا كنون گفته شد در صورتى كه ما فرض كنيم قيام امام حسين (ع) از مختصات وى بوده و نمى توان قيام او را به جهت اينكه معصوم بوده، اسوه و الگوى ساير قيامها عليه حكام ستمگر قرار داد، امّا قيام زيد، به طور قطع، منحصر به او نبوده، چون كه وى از ائمه معصومين نيست و ويژگى خاصى كه قيام او را منحصر به فرد نمايد وجود ندارد. [و مى توان در عصر غيبت، قيام او را الگوى ساير قيامها عليه حكومتهاى جور قرار داد].

امّا به طور قطع، اين فرض باطلى است، چرا كه امام حسين (ع) همانند جد خويش، اسوه و الگوى همۀ انسانهاى آزاده و حق طلب مى تواند باشد و همان حضرت در خطابۀ خود به اصحاب حرّ فرمود: «فلكم فى اسوة «18»- من الگو و اسوۀ شما هستم».

و نه تنها آن حضرت الگوى قيام در مقابل ستمگران بود بلكه امام حسن مجتبى نيز براى مبارزه با ستم قيام كرد و جهاد نمود تا اينكه بسيارى از سپاهيانش به وى خيانت نموده و مكر ورزيدند و در نتيجه آن حضرت، امكان جهاد با معاويه را نيافت.

ساير ائمه (ع) نيز شرايط قيام براى آنان فراهم نگرديد و پس از اين در روايت سدير

______________________________

(16). الارشاد/ 251 (چاپ ديگر/ 268).

(17). تنقيح المقال، 1/ 467.

(18). تاريخ طبرى 7/ 300.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 344

خواهيم خواند كه امام صادق (ع) فرمود: «اگر من به تعداد اين بزغاله ها [اشاره به بزغاله هايى كه در نزديكى آن حضرت بوده و تعدادشان از 17 رأس بيشتر نبود] پيرو مى يافتم نشستن و درنگ براى من جايز

نبود». «19»

پس همۀ ائمه (ع) يك نور بوده و راه آنان يكى است، امّا اين زمانها و شرايط است كه متفاوت است و اين نكته اى است شايان تأمل و دقت.

از سوى ديگر، ما پيش از اين گفتيم كه قيام براى دفاع از اسلام و از حقوق مسلمانان در مقابل هجوم دشمنان و تسلط آنان بر كشورهاى اسلامى و بر شئون مسلمين از مواردى است كه هم عقل و هم شرع بر ضرورت آن حكم نموده و مشروط به اذن و اجازۀ امام نيست.

و آياتى نظير: وَ مٰا لَكُمْ لٰا تُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اللّٰهِ وَ الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجٰالِ وَ النِّسٰاءِ وَ الْوِلْدٰانِ «20»، و آيۀ: لَوْ لٰا دَفْعُ اللّٰهِ النّٰاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَهُدِّمَتْ صَوٰامِعُ وَ بِيَعٌ وَ صَلَوٰاتٌ وَ مَسٰاجِدُ يُذْكَرُ فِيهَا اسْمُ اللّٰهِ كَثِيراً وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّٰهُ مَنْ يَنْصُرُهُ، «21» از محكمات قرآن كريم هستند نه از متشابهات. [و در دلالت اين آيات بر مطلب ذكر شده، جاى شك و ترديد نيست].

البته براى مبارزه و قيام واجب است امكانات و نيروها را از پيش آماده نمود، چنانچه مباحث آن، پيش از اين گذشت.

و اينك اى برادر مسلمان بينديش كه چگونه مسلمانان و رؤساى آنان به غفلت فرورفته و ديگران نيز آنان را در غفلت نگاهداشته اند و اسرائيل به قدس شريف و به سرزمينهاى اسلامى و به معابد و مراكز علمى و اموال و نواميس مسلمانان هجوم آورده و كفار شرق و غرب و نوكران آنان، كيان و استقلال اسلام و مسلمين را مورد تعرض قرار داده اند و هر روز اخبار كشتارها و غارتها و زندانها و ... شنيده مى شود، امّا سردمداران كشورهاى اسلامى و وعاظ

السلاطين و علماى سوء در مقابل اين همه جنايتها و ستمگريها ساكتند و مى بينى كه همواره اوقات و امكانات خود را در خوشگذرانى و عياشى و فتنه انگيزى و اختلاف افكنى، به جان يكديگر افتادن و در هم شكستن يكديگر مصرف مى كنند ... بار خدايا مسلمانان را از شرّ حكام جور و علماى سوء، رهايى بخش و آنان را از خواب غفلت بيدار بفرما. و لا حول و لا قوة الا بالله.

شيوۀ برخورد اصحاب امام صادق (ع) با قيام زيد:

همان گونه كه گفته شد قيام زيد،

______________________________

(19). كافى 2/ 242 كتاب ايمان كفر، باب فى قلة عدد المؤمنين، حديث 4.

(20). نساء/ 75.

(21). حج/ 40.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 345

انقلاب به حقى بود كه مورد رضاى ائمه (ع) نيز بود، اگر چه در نهايت به پيروزى نرسيد، چنانچه قيام امام حسين (ع) نيز پس از بهم ريختن اوضاع با آمدن «عبد الله بن زياد» به كوفه به پيروزى نرسيد، امّا دربارۀ قيام زيد، روايتى از زراره نقل شده كه بسا خلاف آنچه تا كنون گفته شده، باشد. و آن روايت، اين است.

زراره مى گويد: من در حضور امام صادق (ع) نشسته بودم و زيد بن على نيز حضور داشت، زيد به من گفت چه مى گويى دربارۀ مردى از آل محمد (ص) كه تو را به يارى فرامى خواند؟ گفتم اگر واجب الاطاعة باشد او را يارى مى دهم، و اگر واجب الاطاعة نباشد اگر خواستم او را يارى مى دهم و اگر نخواستم نه، پس چون زيد، از مجلس بيرون رفت، امام صادق (ع) به من فرمود: به خدا سوگند، پيش رو و پشت سر وى را بستى و راه گريز براى او باقى نگذاشتى. «22» [يعنى جواب

خوبى به او دادى].

نظير همين مطلب نيز از «مؤمن الطاق» (كه از اصحاب امام صادق (ع) بوده) در روايت مفصل ديگرى وارد شده است. «23».

امّا آنچه در توضيح اين روايت بايد گفت اين است كه:

اولا كلام امام (ع) تصريحى در تخطئه قيام زيد ندارد، بلكه آن حضرت زراره و مؤمن الطاق را به خاطر پاسخى كه به زيد دادند مورد تحسين قرار داده و مشخص است كه زيد، امام مفترض الطاعة نبود.

ثانيا همين جمله كه زراره گفت: «اگر خواستم او را يارى مى دهم و اگر نخواستم نه» فى الجمله دلالت بر جواز قيام امام غير مفترض الطاعة دارد و ظاهرا امام (ع) هم با سكوت خود، اين مطلب را امضاء فرموده اند.

ثالثا اينكه اين دو نفر (زراره و مؤمن الطاق) از ياران ويژۀ امام صادق (ع) و نمايندگان وى بودند، بدان گونه كه همه از اين جهت آنان را مى شناختند و مقتضاى مصالح سياسى زمان همين بود كه جواب صريح به زيد ندهند، زيرا همان گونه كه پيش از اين گفته شد مصلحت اقتضا مى كرد كه به حسب نظر دستگاه خليفۀ وقت آن حضرت به عنوان ركن حقّ و مجدّد

______________________________

(22). عن زرارة قال: قال لى زيد بن على و انا عند ابى عبد اللّه (ع) يافتى، ما تقول فى رجل آل محمد (ص) استنصرك؟ قال قلت: ان كان مفروض الطاعة نصرته و ان كان غير مفروض الطاعة فلى ان افعل ولى ان لا افعل فلما خرج قال ابو عبد اللّه (ع): اخذته و اللّه من بين يديه و من خلفه و ما تركت له مخرجا. (احتجاج طبرسى/ 204 چاپ ديگر 2/ 137).

(23). احتجاج طبرسى/ 402

(چاپ ديگر 2/ 141- 142) و كافى 1/ 174 كتاب الحجة، باب الاضطرار الى الحجة، حديث 5).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 346

شريعت پس از آنكه دستهاى دروغ و تحريف به سوى آن گشوده شده باقى بماند، و حفظ آن حضرت در چنين شرايطى، خود از مهمترين واجبات بود.

ضعف سند روايات وارده در مذمت زيد:

بلى رواياتى كه بر مذمت زيد و تخطئه قيام وى دلالت داشته باشد وجود دارد، اما سند آنها بسيار ضعيف است و هرگز توان مقابله با صحيحۀ عيص بن قاسم و روايات ديگرى كه در مدح و تأييد قيام زيد وارد شده و از سوى فقهاى اصحاب ما (رضوان الله عليهم) تلقى به قبول شده است را ندارد.

ما، در اينجا يكى از آن روايات را به عنوان نمونه متذكر مى شويم و شايد اين، واضح ترين روايت در اين زمينه باشد.

«در كتاب كافى از محمد بن يحيى از احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از حسين بن جارود، از موسى بن بكر بن داب از كسى كه اين حديث را از امام باقر (ع) روايت كرده آورده است كه زيد بن على بن الحسين بر ابى جعفر محمد بن على امام باقر (ع) همراه با نامه هاى بسيارى از اهل كوفه وارد شد كه در آن نامه ها، مردم وى را به سوى خويش فراخوانده و از او خواسته بودند كه خروج كند و به وى نوشته بودند كه همه از او پيروى خواهند كرد.

امام باقر (ع) به وى فرمود: اين نامه ها را آنان، ابتدا به ساكن براى تو نوشته اند يا اينكه در پاسخ نامه ها و دعوت تو، اين نامه ها را نوشته اند؟

گفت: اينها را ابتدا به ساكن نوشته اند،

چرا كه آنان به حق ما و قرابت ما با رسول خدا (ص) آگاهى دارند و آنچه را كه خداوند در كتاب خويش نسبت به مودت و وجوب اطاعت ما گفته مى دانند و مى بينند كه ما، در فشار و رنج و بلا هستيم.

امام (ع) فرمود: اطاعت چيزى است كه از جانب خداوند عز و جل واجب شده و سنتى است كه در ميان پيشينيان قرار داده و در ميان آيندگان ادامه خواهد داد و اطاعت تنها براى يكى از ماست، امّا مودت و دوستى براى همۀ ما، امر خداوند نسبت به دوستانش اجرا خواهد شد به حكمى قطعى، و قضاى بى برگشت، و تقديرى معين شده، و سرآمدى مشخص تا وقتى معلوم، پس هرگز كسانى كه يقين به مبدأ و معاد ندارند، تو را خوار و سبك نگردانند، آنان تو را ذره اى از خداوند بى نياز نمى سازند، در كار عجله مكن كه همانا خداوند براى عجله بندگان عجله نخواهد كرد و از تقدير خدا سبقت مگير كه گرفتاريها، تو را ناتوان كرده و از پاى در خواهد آورد.

راوى گويد در اينجا زيد غضبناك شد و گفت:

هرگز از ما خانواده، امام كسى نيست كه در خانه بنشيند و پرده فرو افكند و دست از

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 347

جهاد بكشد، و لكن از ما، امام كسى است كه حوزۀ خود را حراست كرده و در راه خدا با نهايت توانايى جهاد كند و از مردم خويش دفاع و از حريم امت پاسدارى كند.

امام باقر (ع) فرمود: اى برادر آيا آنچه نسبت به نقش نفس خويش روا مى دارى مى توانى شاهدى از كتاب خدا، يا حجتى از

رسول خدا (ص)، يا مثل و نمونه اى براى آن بياورى؟ همانا خداوند عز و جل، حلال را حلال و حرام را حرام و واجب را واجب گردانيد و مثالها زد و سنتها نهاد و هرگز براى امام قائم به امر خويش نسبت به فريضه اى كه بايد بر اساس آن اطاعت شود شك و شبهه اى نگذاشت تا در مورد كارى پيش از رسيدن موعدش از خدا سبقت گيرد يا براى دسترسى به آن قبل از رسيدنش تلاش كند. و حال آنكه خداوند سبحان در ارتباط با صيد فرمود: «در حال احرام، صيد را مكشيد» «24». آيا قتل صيد، مهمتر است يا قتل انسانى كه خداوند، جان او را محترم شمرده؟ و نيز خداوند براى هر چيز، محل و زمانى قرار داد و فرمود: «هنگامى كه از احرام خارج شديد، صيد كنيد». «25».

و نيز فرمود: «شعائر خدا و ماههاى حرام را حلال مشمريد» «26» پس خداوند ماهها را تعدادى معلوم قرار داد و چهار ماه از آنها را حرام شمرد و فرمود: «در زمين، چهار ماه به رفت و آمد بپردازيد، و ليكن بدانيد كه خدا را به عجز نتوانيد آورد» «27». آنگاه فرمود: «پس هنگامى كه ماههاى حرام تمام شد مشركين را هر جا يافتيد بكشيد.» «28» پس براى قتال مشركان نيز زمان معينى قرار داد. و نيز فرمود: «پيمان ازدواج نبنديد تا اينكه مهلت نوشته به پايان برسد» «29». پس خداوند براى هر چيز سرآمد و براى هر سرآمد، كتابى قرار داد.

از اين روى اگر تو دليل روشنى از جانب خدا و يقين نسبت به كارت دارى و كارت برايت روشن است، خود دانى وگرنه

هرگز گرد كارى كه نسبت به آن شك و شبهه دارى مگرد و زوال حكومتى را كه هنوز تغذيۀ آن به پايان نرسيده و رشته اش بريده نشده و سرنوشت محتومش به نهايت نرسيده، انتظار مبر، پس اگر مدتش به پايان برسد و تغذيه اش قطع شود و سرنوشت محتومش به نهايت برسد، فاصلۀ بين دولت حق (على (ع)) و حكومت

______________________________

(24). لٰا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ. مائده/ 95.

(25). وَ إِذٰا حَلَلْتُمْ فَاصْطٰادُوا. مائده/ 2.

(26). لٰا تُحِلُّوا شَعٰائِرَ اللّٰهِ وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرٰامَ، مائده/ 2.

(27). فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّٰهِ، توبه/ 2.

(28). فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ، توبه/ 5.

(29). وَ لٰا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكٰاحِ حَتّٰى يَبْلُغَ الْكِتٰابُ أَجَلَهُ، بقره/ 235.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 348

حق (امام عصر (ع)) از بين مى رود و نظام صحيح پى درپى حاكم مى شود و خداوند ذلت و بدبختى را براى هر مدّعى امامت به باطل و پيروانش به دنبال خواهد آورد.

پناه مى برم به خدا از پيشوايى كه از جايگاه خود منحرف گردد كه در چنان شرايطى پيروان داناتر از رهبران هستند. و تو اى برادر آيا مى خواهى شريعت قومى را زنده كنى كه به آيات خدا كفر ورزيده و پيامبرش را نافرمانى كرده و بدون هدايتى از جانب خداوند هواهاى خويش را پيروى نموده، و بدون برهان روشنى از جانب خدا و عهد و قرار دادى از جانب رسولش ادعاى خلافت كرده اند؟

تو را به خدا مى سپارم اى برادر كه فردا بر كناسۀ كوفه به دار آويخته شوى.

آنگاه از چشمانش اشك پاشيد و قطرات آن از گونه اش سرازير شد و فرمود:

«تنها خدا

حاكم است بين ما و بين كسى كه پردۀ حرمت ما را دريد و حق ما را از ما دريغ ورزيد و سرّ ما را افشا نمود و ما را به غير جدمان پيامبر اكرم (ص) منسوب نمود و چيزى دربارۀ ما گفت كه ما، دربارۀ خويش نگفته بوديم.» «30»

______________________________

(30). ففى الكافى: «محمد بن يحيى، عن احمد بن محمد، عن الحسين بن سعيد، عن الحسين بن الجارود، عن موسى بن بكر بن داب، عمن حدثه، عن ابى جعفر (ع) ان زيد بن على بن الحسين (ع) دخل على ابى جعفر محمد بن على و معه كتب من اهل الكوفة، يدعونه فيها الى انفسهم و يخبرونه باجتماعهم و يأمرونه بالخروج.

فقال به ابو جعفر (ع): هذه الكتب ابتداء منهم او جواب ما كتبت به اليهم و دعوتهم اليه؟

فقال: بل ابتداء من القوم لمعرفتهم بحقنا و بقرابتنا من رسول اللّه (ص) و لما يجدون فى كتاب اللّه- عز و جل- من وجوب مودتنا و فرض طاعتنا و لما نحن فيه من الضيق و الضنك و البلاء.

فقال له ابو جعفر (ع): ان الطاعة مفروضة من اللّه- عز و جل- و سنة امضاها فى الاولين و كذلك يجريها فى الآخرين، و الطاعة لواحد منا و المودة للجميع، و امر اللّه يجرى لأوليائه بحكم موصول و قضاء مفصول و حتم مقضى و قدر مقدور و اجل مسمى لوقت معلوم، فلا يستخفنك الذين لا يوقنون، انهم لن يغنوا عنك من اللّه شيئا، فلا تعجل فان اللّه لا يعجل لعجلة العباد، و لا تسبقن فتعجزك البلية فتصرعك.

قال: فغضب زيد عند ذلك ثم قال: ليس الامام منا من جلس فى بيته و أرخى ستره

و ثبط عن الجهاد و لكن الامام منا من منع حوزته و جاهد فى سبيل اللّه حق جهاده و دفع عن رعيته و ذب عن حريمه.

قال ابو جعفر (ع): هل تعرف يا اخى من نفسك شيئا مما نسبتها اليه فتجي ء عليه بشاهد من كتاب اللّه او حجة من رسول اللّه (ص) او تضرب به مثلا، فان اللّه- عز و جل- احل حلالا و حرم حراما و فرض فرائض و ضرب امثالا و سن سننا و لم يجعل الامام القائم بامره فى شبهة فيما فرض له من الطاعة ان يسبقه بأمر قبل محله او يجاهد فيه قبل حلوله، و قد قال اللّه- عز و جل- فى الصيد: «لٰا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَ أَنْتُمْ حُرُمٌ» أ فقتل الصيد اعظم ام قتل النفس التى حرم اللّه؟ و جعل لكم شي ء محلا و قال اللّه- عز و جل-: «وَ إِذٰا حَلَلْتُمْ فَاصْطٰادُوا» و قال- عز و جل-:

«لٰا تُحِلُّوا شَعٰائِرَ اللّٰهِ وَ لَا الشَّهْرَ الْحَرٰامَ». فجعل الشهور عدة معلومة، فجعل منها اربعة حرما، و قال: «فَسِيحُوا فِي الْأَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ وَ اعْلَمُوا أَنَّكُمْ غَيْرُ مُعْجِزِي اللّٰهِ» ثم قال- تبارك و تعالى-: «فَإِذَا انْسَلَخَ الْأَشْهُرُ الْحُرُمُ فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ حَيْثُ وَجَدْتُمُوهُمْ» فجعل لذلك محلا، و قال: «وَ لٰا تَعْزِمُوا عُقْدَةَ النِّكٰاحِ حَتّٰى يَبْلُغَ الْكِتٰابُ أَجَلَهُ» فجعل-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 349

ما اين روايت را با اينكه نسبتا طولانى بود در اينجا درج كرديم، امّا شما ملاحظه مى فرماييد كه اين روايت از جهت سلسله سند مرسل است [راوى اصلى روايت در زنجيرۀ سند حذف شده است].

علاوه بر آن، حسين بن جارود و موسى بن بكر بن داب، هر دو مجهولند و در

كتابهاى رجال، نامى چه به نيكى يا بدى از آنها به ميان نيامده است.

در متن روايت نيز آنجا كه فرموده «امامت براى يكى از ماست» منظور كسى است كه امامت وى به وسيلۀ نص مشخص شده، و آنجا كه فرموده «لا نقطع الفصل» مراد فاصله بين دو دولت حق است، و آنجا كه فرموده «فى التابع و المتبوع» خداوند رهبر و پيروانش را به ذلت و بدبختى عقاب مى كند «منظور كسانى هستند كه باطل گرايند و آنجا كه فرموده «ارفضت عيناه» بر وزن احمرت، يعنى از چشمانش اشك پاشيد، و آنجا كه فرموده «خداوند بين ما و بين آنكه هتك حرمت ما را نمود داورى كند» در كتاب وافى مى نويسد:

«هرگز اين كلام دربارۀ زيد نيست بلكه متعرض دشمنان امام و دشمنان زيد است و پس از اين روايتهايى در عظمت مقام و منزلت زيد خواهد آمد و در آنها درج شده كه او و اصحابش بدون حساب وارد بهشت مى شوند و اينكه او حكومت را براى شخص مورد رضاى آل محمد (ص) مى خواست نه براى خود، و اينكه او به حجت زمان خود عارف بود و به وى ايمان داشت- درود خدا بر زيد باد- پس كسى را نشايد كه گمان بد، به وى برد. رضوان الله عليه.» «31»

مرحوم مجلسى در كتاب مرآة العقول در ذيل اين روايت مطالبى را مى نويسد كه خلاصۀ آن، اين چنين است:

«اخبار دربارۀ زيد مختلف است، برخى از آنها دلالت بر مذمت زيد دارد، امّا اكثر آنها بر اين دلالت دارد كه وى فردى پسنديده و قابل تقدير بوده و اينكه وى هرگز ادعاى امامت

______________________________

- لكل شي ء اجلا و

لكل اجل كتابا. فان كنت على بينة من ربك و يقين من امرك و تبيان من شأنك فشأنك، و الا فلا ترو من امرا انت منه فى شك و شبهة و لا تتعاط زوال ملك لم ينقض اكله و لم ينقطع مداه و لم يبلغ الكتاب اجله، فلو قد بلغ مداه و انقطع اكله و بلغ الكتاب اجله لا نقطع الفصل و تتابع النظام و لا عقب اللّه فى التابع و المتبوع الذل و الصغار، اعوذ باللّه من امام ضل عن وقته، فكان التابع فيه اعلم من المتبوع. أ تريد يا اخى ان تحيى ملة قوم قد كفروا بآيات اللّه و عصوا رسوله و اتبعوا اهواءهم بغير هدى من اللّه و ادعوا الخلافة بلا برهان من اللّه و لا عهد من رسوله؟! اعيذك باللّه يا اخى ان تكون غدا المصلوب بالكناسة.

ثم ارفضت عيناه و سالت دموعه ثم قال: اللّه بيننا و بين من هتك سترنا و جحدنا حقنا و افشى سرنا و نسبنا الى غير جدنا و قال فينا ما لم نقله فى انفسنا.» (كافى 1/ 356 كتاب الحجة، حديث 16).

(31). وافى، 1/ «م 2»/ 35.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 350

نداشته، و امامت را از آن امام باقر و امام صادق (عليهم السلام) مى دانست. او براى خونخواهى امام حسين (ع) و براى امر به معروف و نهى از منكر قيام كرد و مردم را به شخص مورد رضاى آل محمد (ص) فرامى خواند و اكثر اصحاب ما، دربارۀ زيد همين نظر را دارند، و بلكه من در سخنان آنان چيزى جز اين را نيافتم، و برخى گفته اند كه به صورت غير علنى و محرمانه

از امام (ع) اجازۀ قيام گرفته بود». «32»

خلاصۀ كلام دربارۀ زيد «ره»:

امّا آنچه به نظر ما مى رسد اجمالا از اين قرار است كه هنگامى كه ما به قداست زيد و حسن نيت او در قيامش قائل مى شويم، اين به آن معنى نيست كه مى گوييم وى معصوم است و در تمام طول عمر هرگز اشتباهى از وى صادر نشده و در هيچ مورد احتياج به هدايت و نصيحت امام نداشته است، شايد در ابتداى كار برخى مسائل بر او مشتبه و تحت تأثير احساسات آنى و لحظه اى قرار گرفته باشد كه امام باقر (ع) او را متنبه نموده و از عجله نمودن و از اعتماد كردن به برخى افراد كه به آنها اعتمادى نيست، بر حذر داشته باشد.

از سوى ديگر، وفات امام باقر (ع) چنانچه در اصول كافى آمده است «33» در سال 114 هجرى بوده، امّا قيام زيد كه مورد تأييد ائمه (ع) نيز بوده چنانچه سيره نويسان مى نويسند در زمان امام صادق (ع) و در سال 121 بوده است و شايد جوّ جامعه و شرايط در اين مدت تغيير كرده باشد. و چنانچه در برخى اخبار آمده، زيد به امامت امام صادق (ع) اقرار داشت و معتقد بود كه وى حجت خدا در آن زمان است، چنانچه از خبر عمرو بن خالد كه پيش از اين از كتاب امالى نقل شد، اين معنى استفاده مى گرديد.

و امّا اينكه خداوند سبحان به خاطر عجله و شتاب بندگان در انجام امور شتاب نخواهد كرد [اشاره است به جمله اى كه در روايت محمد بن يحيى بود] مطلبى است كه هيچ شكى در آن نيست. امّا اين موجب رفع تكليف دفاع و امر

به معروف و نهى از منكر نمى گردد و آيا مى توانيم ما به اين معنى ملتزم شويم كه جهاد و امر به معروف و نهى از منكر، منحصر به كسى است كه از طريق علم غيب بداند صد در صد بر دشمن پيروز خواهد شد و براى ديگران در مقابل جنايات و هتك مقدسات، سكوت و سكون جايز و رواست؟

از سوى ديگر، آيا مفاد اين سخن، تخطئه امير المؤمنين (ع) در جهاد و مبارزه اش با معاويه نيست؟ آيا تخطئه فرزند شهيد پيامبر اكرم (ص) امام حسين (ع) در انقلاب و قيامش عليه

______________________________

(32). مرآة العقول 4/ 118 (چاپ قديم 1/ 261).

(33). كافى 1/ 469 كتاب الحجة، باب مولد ابى جعفر محمد بن على (ع).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 351

يزيد نيست؟ آيا در صفين و كربلا خونها ريخته نشد و مردم به قتل نرسيدند؟

و باز شما ملاحظه مى فرماييد انقلابهايى كه در جهان عليه پادشاهان مقتدر و جباران ستمگر به وقوع پيوسته، بسيارى از آنها به پيروزى رسيده كه از آن جمله، انقلاب اسلامى ما، در ايران است، با اينكه از قبل يقين صد در صد به پيروزى وجود نداشته است، آيا همۀ اين انقلابهاى پيروز، در مقابل كفار و ستمگران، مطرود و محكوم به خطا و گمراهى است؟ آيا كفار و صهيونيستها مى توانند بر سر مسلمانان مسلط شده و به آنها تهاجم كرده و خونهايشان را حلال بشمرند و شهرهايشان را ويران كنند، اما مسلمانان وظيفه اى جز تسليم و سكوت در مقابل جنايات آنان ندارند؟!

من نمى دانم اين چه شيوۀ تفكرى است؟ ما، در پاسخ برخى روايات اين مبحث كه پس از اين به ذكر آنها

مى پردازيم مطالبى را كه در روشن شدن اين مسائل، مفيد افتد خواهيم گفت.

در هر صورت صحيحۀ «عيص بن قاسم» كه در اين باب خوانده شد بر قداست زيد «ره» و تأييد قيام وى دلالت دارد و روايات بسيار ديگرى نيز مؤيد آن است و برخى روايتهاى ضعيفى كه مضامين آن با مضمون اين روايت و يا حكم عقل و محكمات قرآن و سنت مخالف است، قدرت معارضه با آن را ندارد و براى دستيابى به دانش آن بايد به اهلش مراجعه كرد.

همۀ اينها مطالبى بود كه به قيام و انقلاب زيد، مربوط مى گرديد، از سوى ديگر، داستان قيام و انقلاب زيد به داستان حسين بن على شهيد فخ، بسيار شباهت دارد كه اخبار و روايات بسيارى نيز در تأييد و مدح او رسيده و چنانچه گفته شده ظاهرا روايتى در مذمت و قدح وى نيامده است كه قيام او در كتب مربوطه، مورد بحث و بررسى قرار گرفته و ما نيز در فصل ششم بخش پنجم همين كتاب، ضمن بررسى مسأله قيام مسلحانه عليه حكام ستمگر به بررسى آن خواهيم پرداخت. «34»

اينك بازمى گرديم به شرح بقيۀ صحيحۀ عيص بن قاسم، يعنى روايت اول باب:

قيام محمد بن عبد الله محض (نفس زكيه):

آنچه باز از اين صحيحه استفاده مى شود اين است كه در زمان امام صادق (ع) قيامهايى از طرف برخى از سادات اهل بيت به وقوع مى پيوسته و بدان جهت كه مشتمل بر دعوت

______________________________

(34). براى اطلاع بيشتر از قيام زيد و سادات بنى الحسن و قيام حسين بن على شهيد فخ و اخبار و روايات مربوطه به آنها به كتاب مقاتل الطالبيين و نيز كتاب تحقيقى شخصيت و قيام زيد بن

على نوشتۀ سيد أبو الفضل رضوى اردكانى مراجعه شود.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 352

باطلى بوده و در آن از دستور امام به حق، نافرمانى مى شده، مورد تأييد آن حضرت نبوده است، البته ما، در اينجا در مقام آن نيستيم كه به صورت دقيق، آن قيامها را مشخص كرده و به شناسايى آنها بپردازيم. اما محتمل است كه مراد در اين روايت، قيام محمد بن عبد اللّه محض كه به اسم مهدويت قيام نموده بود باشد، زيرا آنچه از روايات و كتابهاى تاريخ استفاده مى گردد، اين است كه وى به مهدويت قيام نمود و پدر و برادر و اصحابش، وى را به عنوان مهدويت معرفى مى كردند. «35»

در كتاب ارشاد شيخ مفيد از كتاب مقاتل الطالبيين ابى الفرج اصفهانى مطالبى آمده كه خلاصۀ آن از اين قرار است:

بسيارى از افراد خانوادۀ بنى هاشم كه در بين آنان، عبد اللّه و دو فرزندش محمد و ابراهيم نيز بودند به همراه منصور دوانيقى در محلى به اسم «ابواء» اجتماع نموده بودند، عبد اللّه رو به ديگران كرد و گفت شما مى دانيد كه فرزند من محمد، همان مهدى است، پس بياييد با او بيعت كنيم، پس همه با او بيعت كردند.

در اين بين، عيسى بن عبد اللّه وارد شد و گفت به چه منظور در اينجا اجتماع كرده ايد؟

عبد اللّه گفت در اينجا گرد آمده ايم تا با مهدى محمد بن عبد اللّه بيعت كنيم. در اين هنگام جعفر بن محمد [امام صادق (ع)] وارد شد. عبد اللّه، آن حضرت را در كنار خود جاى داد و آنگاه همين سخن را مجددا تكرار كرد، امام جعفر صادق (ع) فرمود: «هرگز

چنين كارى را انجام ندهيد، هنوز زمان حضور مهدى (عج) نرسيده است و اگر تو گمان مى كنى كه اين فرزندت همان مهدى است [كه از آمدن وى خبر داده شده] اين طور نيست و اين زمان، آن زمان نيست و اگر انگيزۀ تو آن است كه براى خدا غضبناك شده و مى خواهى با قيام فرزندت امر به معروف و نهى از منكر كنى، در اين صورت، ما تو را رها نمى كنيم، در

______________________________

(35). پس از قيام زيد بن على «ره» قيامهاى متعددى در مقابل خلفاى بنى العباس به وقوع پيوست كه يك سلسله از آن قيامها قيام سادات بنى الحسن و از آن جمله قيام محمد بن عبد اللّه محض بود كه در زمان امام جعفر صادق (ع) به وقوع پيوست.

پدر محمد (عبد اللّه) از سادات محترم زمان خود بود و به خاطر اينكه هم از جانب پدر، و هم از جانب مادر، نسبش به فاطمۀ زهرا سلام اللّه عليها مى رسيد به عبد اللّه محض معروف بود. پدرش حسن بن على بن ابى طالب عليهما السلام و مادرش فاطمه دختر امام حسين (ع) بود. البته ما صد در صد چگونگى و حقيقت اين گونه قيامها را نمى دانيم، ولى طبق آنچه از كتابهايى نظير بحار الانوار، ارشاد شيخ مفيد، مقاتل الطالبيين و اعلام الورى به دست مى آيد محمد بن عبد اللّه ادعاى مهدويت داشته و دعوت به نفس مى نموده است و به همين جهت، قيام او مورد انتقاد و اشكال امام صادق و ساير ائمه عليهم السلام بوده است. (از افاضات معظم له در درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 353

ارتباط با اين كار چگونه

با فرزندت بيعت كنيم با اينكه تو بزرگ و شيخ ما هستى «36»». در اين هنگام عبد اللّه عصبانى شد و گفت: خير، تو خلاف آنچه را كه اظهار مى دارى، مى دانى.

به خدا سوگند خداوند تو را بر غيب خويش آگاهى نداده، و ليكن حسادت نسبت به فرزند من، تو را به گفتن چنين سخنى واداشت «37» ...

اين روايت در كتاب بحار نيز به نقل از اعلام الورى و ارشاد درج شده است «38».

در عين حال از همين روايت نيز استفاده مى گردد كه قيام براى ابراز ناراحتى براى خدا و امر به معروف و نهى از منكر، بى اشكال است.

در كتاب بحار از اعلام الورى نيز نقل شده كه: «محمد بن عبد اللّه بن حسن در دنبالۀ سخن خود به امام صادق (ع) گفت به خدا سوگند، من از تو داناتر و از تو سخاوتمندتر و از تو شجاع ترم «39»».

در صحيحۀ عبد الكريم بن عتبۀ هاشمى آمده است كه:

«جماعتى از معتزله كه در بين آنان عمرو بن عبيد و واصل بن عطا و حفص بن سالم و تعداد ديگرى از رؤساى آنان بودند بر امام صادق وارد شدند و گفتند كه قصد دارند براى خلافت با محمد بن عبد اللّه بيعت كنند و به آن حضرت پيشنهاد كردند كه در اين كار با آنان همراه باشد. در اين باره امام (ع) سخنان طولانى ايراد فرمود و در پايان آن از پدر خويش نقل نمود كه پيامبر اكرم (ص) فرمود: كسى كه با ضربۀ شمشير بر سر مردم بكوبد و آنان را به اطاعت از خويش فرا بخواند و حال آنكه در بين مسلمانان كسى كه داناتر از

اوست وجود داشته باشد شخص گمراهى است كه به ناحق مدعى مقامى شده است «40».

از اين صحيحه استفاده مى شود كه محمد بن عبد اللّه مردم را به اطاعت از خويش فرا مى خواند، با اينكه داناتر از او، در جامعه وجود داشت.

و جان كلام اينكه چون از طرق فريقين (شيعه و سنى) از پيامبر اكرم (ص) روايت شده

______________________________

(36). لا تفعلوا فان هذا الامر لم يأت بعد. ان كنت ترى ان ابنك هذا هو المهدى فليس به و لا هذا اوانه و ان كنت انما تريد ان تخرجه غضبا للّه و ليأمر بالمعروف و ينهى عن المنكر فانا و اللّه لا ندعك و انت شيخنا و نبايع ابنك فى هذا الامر.

(37). الارشاد، 259 (چاپ ديگر/ 276).

(38). بحار الانوار، 47/ 277، تاريخ امام صادق (ع) باب 31، حديث 18.

(39). بحار الانوار، 47/ 275، تاريخ امام صادق (ع) باب 31، حديث 15

(40) .... ان رسول اللّه (ص) قال: من ضرب الناس بسيفه و دعاهم الى نفسه و فى المسلمين من هو اعلم منه فهو ضال متكلف. (وسائل 11/ 29، باب 9 از ابواب جهاد عدو، حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 354

بود كه مهدى اين امت ظهور خواهد نمود و «زمين را پر از عدل و داد خواهد كرد پس از آنكه لبريز از ظلم و جور شده باشد «41»» اين سبب مشتبه شدن امر بر بسيارى افراد شد و باعث ادعاى مهدويت نمودن بسيارى از سادات بنى هاشم گرديد. و شايد خبرى كه از پيامبر اكرم (ص) روايت شده كه مهدى «نام او نام من و نام پدر او نام پدر من است «42»» از

مجعولات برخى از پيروان محمد بن عبد اللّه بن حسن باشد، و اين نكته اى است شايان توجه.

و لكن ابن طاووس در كتاب الاقبال چنانچه در بحار از وى نقل نموده از عبد اللّه و دو پسرش، دفاع نموده است. به همين جهت مسأله محتاج به تتبع و بحث وسيع و گسترده ترى است كه بايد با توجه به مطالب مندرج در بحار و كتابهاى ديگر مورد بررسى قرار گيرد.

آنچه از روايات به دست مى آيد اين است كه ائمه (ع) با اينكه برخى از شورشها و قيامهاى سادات را امضا نكرده و صحيح نمى دانسته اند، امّا از كشته شدن، به زندان افتادن، و مورد هجوم قرار گرفتن آنها به صورت جدى متأثر و ناراحت مى شدند و بر آنان گريه مى كردند به خاطر اينكه در هر صورت آنان از اهل بيت پيغمبر (ص) بوده و برخى حقوق آنان از آنان سلب شده و در بين امت ملاحظۀ شرافت و كرامت آنان نمى گرديد.

خلاصۀ كلام اينكه آنچه از قسمت اول صحيحۀ عيص استفاده مى شود

اين است كه قيام و انقلابهايى كه به وقوع مى پيوندد بر دو قسم است. گاهى دعوت به نفس است كه غير حق و باطل است و گاهى دعوت براى در هم شكستن سلطنت ستم و بازگرداندن حق به اهل حق است كه در اين صورت چنين قيام و انقلابى به حق و مورد تأييد است و آنچه بر مردم واجب و لازم است ژرف انديشى و دقت در دعوت و پيروى نمودن از حق است.

و امّا آخر صحيحه (كه شروع قيام در ماه رجب و يا شعبان و يا بعد از رمضان را مطرح كرده) ظاهرا يك خبر غيبى نسبت به زمان ظهور قائم (عج) و قيام اوست

و اينكه ظهور آن حضرت در ماه رجب و يا شعبان يا بعد از رمضان است، پس اگر ظهور آن حضرت در رجب يا شعبان باشد مردم پس از قيام وى بعد از رمضان به او مى پيوندند و اگر قيام وى پس از رمضان باشد، مردم از قبل براى پيوستن به وى، خود را آماده مى نمايند.

البته چنانچه در مرآت العقول آمده «43»، اين معنى نيز محتمل است كه امام صادق (ع)

______________________________

(41). يملأ الارض قسطا و عدلا كما ملئت ظلما و جورا. (بحار الانوار ج 51، زندگانى امام قائم (عج) و تاج الجامع 5/ 341- 344 باب 7 از كتاب الفتن).

(42). ان المهدى اسمه اسمى و اسم أبيه اسم ابى. (التاج الجامع للاصول، 5/ 343).

(43). مرآة العقول، 4/ 365 (چاپ قديم).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 355

خواسته است توجه مردم را به خود قبل از ايام حج (در ماههاى رجب، شعبان، رمضان) براى استفاده از علوم و فضايل خويش آماده نمايد، چرا كه يكى از حكمتهاى حج چنانچه از برخى روايتها استفاده مى گردد ملاقات امام و بهره گيرى از انوار روشنى بخش او در ايام حج است و اين نكته اى است شايان توجه «44».

از سوى ديگر، مرحوم صدوق قسمتهايى از اين روايت- صحيحه عيص- را در علل، به صورت «نقل به معنى» «45» روايت كرده كه پس از اين به آن اشاره خواهد شد.

همۀ اينها مطالبى بود كه به روايت اول اين باب- يعنى به روايت صحيحۀ عيص بن قاسم- مربوط مى گرديد.

______________________________

(44). در قسمت ديگر روايت، امام (ع) فرمودند: امام شما كسى است كه بنى فاطمه بر امامت او اجتماع داشته باشند. طبيعى است اگر همۀ بنى

فاطمه بر امامت شخصى اجتماع داشته باشند نظر امام معصوم هم كه يكى از آنهاست در بين آنها هست، چون ائمه معصومين عليهم السلام از فرزندان فاطمه هستند و از نظر شيعه كه در اجماع، نظر امام معصوم را شرط مى داند چنين شخصى مورد تأييد امام معصوم نيز هست و در نتيجه صلاحيت امامت را دارد. مثل قيام زيد كه مورد تأييد امام صادق (ع) بود. اصولا لزومى ندارد هميشه شخص امام معصوم آشكارا و علنا رهبرى جريانى را به عهده داشته باشد، خصوصا در زمان تقيه كه تاكتيك مبارزه، چنين مسئله اى را اقتضا مى كند. با وجود افرادى مانند زيد كه امين و صادق هستند و مردم را به رضاى آل محمد دعوت مى كنند و پس از پيروزى هم حق را به حقدار مى رسانند، لزومى ندارد كه شخص امام معصوم آشكارا رأس قضايا قرار گيرد، زيرا اگر امام مستقيما در رأس جريان باشد و حركت شكست بخورد باعث نااميدى مردم مى شود و همۀ اساس به هم مى ريزد. حتى حضرت امير المؤمنين (ع) در جنگ مسلمانان با ايرانيان در زمان خلافت عمر (نهج البلاغه، خطبۀ 146)، عمر را از شركت مستقيم در جنگ نهى مى كند و مى فرمايد:

«اگر تو رفتى، مى گويند اين رأس مسلمين است و اگر حساب او را برسيم و او را از بين ببريم خيالمان راحت مى شود، و اگر آسيبى به تو برسد باعث پريشانى مسلمين مى گردد. تو در مركز بمان و فردى جنگجو و كارآزموده را بفرست كه اين به صلاح اسلام و مسلمين است.»

امام جعفر صادق (ع) در زمان خود پايگاه شيعه و پناهگاه اهل بيت بود و بايد اين پايگاه، محفوظ

مى ماند و افرادى همانند زيد، قيام مى كردند و امام (ع) نيز آنان را مورد تأييد قرار مى دادند. در اواخر روايت، امام (ع) علائم ظهور حضرت مهدى عجل الله تعالى فرجه الشريف را بيان فرموده اند تا ضمن بيان علائم ظهور كه يكى از آنها خروج سفيانى است، ادعاى كسانى همانند محمد بن عبد الله و مهدى عباسى كه مدعى مهدى امت بودن هستند را باطل كنند و يارى نمودن و همكارى مردم با آن حضرت در ماه رجب و شعبان و رمضان شايد اشاره به اين نكته كه در روايات آمده است باشد كه حضرت از مكه قيام مى كند و تا مدتى به نيرو، چندان احتياجى نيست تا هنگامى كه به كوفه مى رسد و جنگ شدت مى يابد كه در اين مدت مؤمنين بايد خود را به ركاب آن حضرت برسانند و احتمالا اين سه ماه براى تهيه و آمادگى مردم براى يارى آن حضرت باشد.

در مجموع، از مطالب ياد شده چنين استفاده مى شود كه اين روايت نه تنها قيام در زمان غيبت را نفى نكرده بلكه هوشيارى در مبارزه، توجه به زمينه هاى قيام و شرايط و خصوصيات و ملاكهاى رهبرى را مشخص نموده است. (از افاضات معظم له در درس.)

(45). وسائل 11/ 38، باب 13 از ابواب جهاد عدو، حديث 10 به نقل از علل 192 (چاپ ديگر/ 577).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 356

سخن در اين روايت به درازا كشيد و اين بدان جهت بود كه مسئلۀ قيام زيد با مسئلۀ مورد بحث ما يعنى جواز قيام براى دفاع از حق در مقابل سلاطين جور، يا وجوب سكوت و سكون در برابر آنان، در

ارتباط تنگاتنگى است.

در هر صورت با توجه به توضيحاتى كه يادآور شديم مشخص گرديد كه اين صحيحه از ادلۀ وجوب سكوت و سكون در زمان غيبت نيست بلكه از ادلۀ عدم جواز قيام و خروج زير پرچم كسى است كه بر اساس باطل، مردم را به قيام و شورش دعوت مى كند و اين مسئله اى است شايان ملاحظه و دقت.

2- روايت مرفوعۀ ربعى:

اشاره

حماد بن عيسى از ربعى به صورت مرفوع (با حذف راوى روايت) از على بن حسين امام سجاد (ع) روايت نموده كه فرمود: «و اللّه لا يخرج احد منا قبل خروج القائم الا مثله كمثل فرخ طار من وكره قبل ان يستوى جناحاه فاخذه الصبيان فعبثوا به «46». به خدا سوگند، هيچ يك از ما [اهل بيت] پيش از قيام قائم خروج نمى كند مگر اينكه مثل او مانند جوجه اى است كه قبل از محكم شدن بالهايش از آشيانه پرواز نموده است، در نتيجه، كودكان او را گرفته و با او به بازى مى پردازند».

توضيح روايت:

اين روايت چنانچه ملاحظه مى فرماييد مرفوعه است (يعنى در سند نام برخى افراد زنجيره سند نيامده) و از جهت سند داراى اعتبار نيست، مگر اينكه گفته شود سلسله سند تا حماد بن عيسى صحيح است و حماد از اصحاب اجماع است [كه روايتهاى مرسل او حكم مسند را دارد و بدين وسيله، ضعف سند آن، جبران مى شود].

از سوى ديگر، اين معنى به ذهن متبادر است كه اين گونه روايتها، ساخته و پرداختۀ دست نشاندگان بنى اميه و بنى عباس باشد تا سادات علوى را از فكر قيام در مقابل جنايات خود بازدارند. علاوه بر اينكه ظاهر، اين است كه اين روايت در مقام بيان حكم شرعى و اينكه قيام در مقابل باطل جايز است يا نه، نيست، بلكه اين يك خبر غيبى است از آن حضرت، و مفاد آن اين است كه از ما اهل بيت كسى كه قبل از قيام قائم (عج) خروج كند، در نهايت پيروز نخواهد شد، اگر چه آثار مهمى بر قيام وى مترتب گردد و اگر غرض آن حضرت

(ع) تخطئۀ هر گونۀ قيام قبل از خروج قائم (عج) باشد به گونه اى قيام پدرش امام حسين (ع) نيز مورد تخطئه قرار خواهد گرفت.

علاوه بر اين، بر فرض كه مراد از اين روايت، اعلان يك خبر غيبى باشد نه بيان حكم

______________________________

(46). وسائل الشيعة 11/ 36 باب 13 از ابواب جهاد عدو، حديث 2.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 357

شرعى براى اين گونه قيامها، كليت آن به واسطۀ خروج برخى از سادات علوى در يمن يا برخى بلاد ايران يا خروج فاطميين در آفريقا و پيروزى و تشكيل حكومت آنان نقض نمى گردد، چرا كه اولا قيام و حكومت آنان محدود و منطقه اى بود و شامل همه بلاد و كشورهاى اسلامى نمى شد، و ثانيا در نسب خلفاى فاطميين چه بسا، شك وجود دارد كه از علويين باشند.

سيوطى در ابتداى كتاب خويش تاريخ الخلفاء از ابن خلكان نقل مى كند كه اكثر دانشمندان علم انساب «مهدى عبيد الله» جد خلفاى مصر را [در اينكه علوى باشد] مورد ترديد قرار داده اند. «47». و از «ذهبى» نقل مى كند: اهل تحقيق بر اين معنى اتفاق نظر دارند كه عبيد الله مهدى، علوى نيست «48». ولى با اين حال، آنچه به صورت جدى احتمال داده مى شود اين است كه برخى از تعصبات و سياستهاى باطل در القا و ابراز اين كلمات نقش داشته باشد، چرا كه فاطميين با عباسيين و دست نشاندگان آنان در تضاد و تعارض بودند و آنان با ساختن و پرداختن انواع تهمتها عليه فاطمى ها تلاش در خدشه دار نمودن آنان داشتند كه در اين باره مى توان به كتابهاى تاريخ مراجعه نمود. «49».

______________________________

(47). تاريخ الخلفاء/ 3.

(48). تاريخ الخلفاء/ 3.

(49). خلافت

فاطميان از سال 298 هجرى شروع و تا سال 568 هجرى ادامه داشت. بنيانگذار اين سلسله، عبيد الله المهدى بود كه مدتى از ترس خلفاى عباسى كه قصد كشتن او را داشتند در خفا زندگى مى كرد تا اينكه بالاخره در سال 291 هجرى در فسطاط مصر- كه شهرى در نزديكى قاهره بود- دعوت خود را آشكار كرد و امامت خود را اعلام نمود.

امّا وى چون كه عمال عباسى را در تعقيب خويش ديد به مغرب گريخت و در رمضان 296 هجرى قمرى فرماندار قيروان كه آن زمان، پايتخت افريقيه (تونس) بود، وى را با خانواده و همراهانش دستگير نمود و به زندان افكند، خبر گرفتارى او به ابو عبد الله شيعى كه پيشواى داعيان اسماعيلى بود رسيد. او با ياران خود به نجات وى شتافت و با جنگ و درگيرى مهدى را آزاد ساخته و خود و قبيله و يارانش با وى بيعت كردند. عبيد الله مهدى پس از چهل روز به تونس آمد و دولت بنى رستم را بر انداخت. آنگاه لشكرى به سركوبى قرامطه فرستاد و ابو سعيد پيشواى آنان را بكشت و حاكميت خود را در آن سامان تثبيت نمود. در سال 301 هجرى لشكرى براى فتح مصر فرستاد و بر اسكندريه و فيوم مسلط گشت، آنگاه به تونس آمد و در جزيرة الخلفاء در كنار دريا، ساختن شهرى را آغاز كرد كه در 305 از آن فراغت يافت و آن را مهديه نام نهاد و در سال 308 به آنجا هجرت نمود و سلسلۀ فاطميان را كه بعدها به مصر انتقال يافتند در آنجا تأسيس كرد.

از مهديه به سيسيل و ايتاليا

لشكر كشيد و شهرها و جزايرى را در آن نواحى تسخير كرد و به سال 322 در مهديه در گذشت.

پس از وى شانزده خليفه يكى پس از ديگرى تا سال 568 خلافت سلسلۀ فاطميه را به عهده داشتند، يكى از خلفاى فاطمى بنام المعز در سال 359 هجرى در قاهره كنار فسطاط قديم، شهر المعزيه را بنا كرد و پايتخت-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 358

احتمال انحصار عدم موفقيت خروج پيش از قيام قائم (عج) به ائمه معصومين (ع):

احتمال ديگرى كه بر فرض صدور اين روايت از امام (ع) وجود دارد، اين است كه مراد از كلمۀ: «منا- از ما» كه در روايت آمده تنها ائمه دوازدگانه (ع) باشد نه همۀ سادات علوى، چرا كه شيعيان ائمه معصومين (ع) از آنان توقع و انتظار خروج و قيام داشتند و بر اين معنى اصرار مى ورزيدند، پس امام (ع) خواسته است با بيان يك امر غيبى آنان را قانع سازد كه هر كس از ما پيش از قائم خروج كند به خاطر نبودن عده و عدّه و اسباب و امكانات لازم، موفق نشده و پيروزى نمى يابد.

در هر صورت، اين روايت بر فرض صدور آن به خروج ائمه (ع) يا خروج اهل بيت و اينكه آنان پيروزى تمام عيار و همه جانبه نمى يابند مربوط است. پس نمى توان به آن براى سكوت ما و عدم دفاع از اسلام و مسلمانان در مقابل هجوم كفار و دست نشاندگانشان در صورتى كه شرايط فراهم باشد و اميد پيروزى برود استناد نمود و قوى ترين دليل بر امكان

______________________________

- خود را از مهديه به آنجا انتقال داد.

در پايان قرن چهارم هجرى بخش اعظم مغرب، ليبى، مصر، فلسطين و سوريه و حجاز، تحت حكومت فاطميان اسماعيلى

قرار داشت. امامان فاطمى براى توسعۀ دعوت خود در مقر خلافت در قاهره مركزى تبليغاتى به نام «دار الدعاة» تأسيس كردند كه از آنجا داعيانى به همۀ سرزمينهاى اسلامى اعزام مى داشتند.

در فاصلۀ قرنهاى چهارم و پنجم هجرى در مشرق بلاد اسلامى و ايران، سازمانهاى مخفى فاطميان اسماعيلى همه جا موجود داشت. فاطميان در قاهره دانشگاه و مدرسه بزرگى به نام «الازهر» بنا كردند كه عقايد خود را در اين دانشگاه تدريس مى كردند. جهت نامگذارى اين سلسله به فاطميان بدين جهت بود كه اينان خود را از فرزندان اسماعيل (برادر بزرگ امام موسى كاظم (ع) كه پيش از وفات امام صادق (ع) از دنيا رفت) دانسته و نسب خود را از اين طريق به فاطمۀ زهرا سلام الله عليها مى رساندند، امّا بسيارى از محققين تاريخ در نسب آنان تشكيك كرده و آنان را از سادات و از بنى فاطمه نمى دانند.

حاكميت آل بويه بر عراق و تشكيل نخستين دولت اسماعيليه در يمن: كمى پيش از بروز و ظهور دعوت فاطميان- با آشكار شدن ضعف خلافت عباسيان، شيعيان اعم از شيعه اسماعيلى (كه معتقد به امامت اسماعيل فرزند بزرگ امام صادق (ع) بودند) و شيعۀ اماميه كه معتقد به امامت ائمه اثنى عشرى (ع) بودند، فعاليتهاى سياسى مذهبى خود را آغاز كردند، سلسله هاى شيعۀ اماميه در چند ناحيه بر روى كار آمدند و با فتح بغداد به دست آل بويه و تعيين خليفه، ضربه اى بزرگ به دربار خلافت وارد آوردند و اسماعيليه نيز در سال 268 در يمن دعوت خود را آشكار ساختند و توسط يكى از مبلغان فرقۀ اسماعيلى به نام حسين بن حوشب، كه ايرانى الاصل

بود، قبايل يمن را گردآورى و قلعه هاى آن ناحيه را تسخير كردند و موفق به تأسيس اولين دولت اسماعيلى در يمن شدند. براى اطلاع بيشتر در اين زمينه مى توان به كتابهاى: «عبيد الله المهدى» تأليف حسن ابراهيم حسن و طه احمد شرف، چاپ مصر، و «تاريخ جهانگشاى جوينى» جلد 3 و كتاب «فدائيان اسماعيلى» نوشتۀ برنارد لويس، ترجمۀ فريدون بدره اى و كتاب «تاريخ شيعه و فرقه هاى اسلام تا قرن چهارم» تأليف دكتر محمد جواد مشكور و كتابهاى رجال نظير «رجال مامقانى»، «الفهرست» شيخ طوسى، «الفهرست» ابن نديم و ... مراجعه نمود. (مقرر).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 359

هر چيز وقوع آن است و اكنون ما مشاهده مى كنيم كه بحمد اللّه و منّته انقلاب اسلامى ايران به رهبرى يكى از سلاله هاى اهل بيت پيامبر (ص) كه به علم و فقاهت اسلامى آراسته شده به پيروزى رسيده است.

روايت متوكل بن هارون:

اشاره

نظير اين روايت (روايت ربعى)، روايت متوكل بن هارون است كه از امام صادق (ع) در مقدمۀ كتاب صحيفۀ سجاديه نقل شده است.

بررسى زنجيرۀ سند روايت متوكل:

راوى اين روايت بر اساس نسخۀ صحيفۀ سجاديه كه به چاپ رسيده: «عمير بن متوكل به نقل از پدر خويش متوكل بن هارون» است امّا كتاب فهرست (شيخ طوسى «ره») اين روايت را به متوكل بن عمر منسوب نموده «50» و از چنين شخصى در كتابهاى رجال، نامى چه به مدح يا مذمت نيامده است، مگر اينكه گفته شود چون اصحاب ما، صحيفۀ سجاديه را توسط او و به نام او قبول نموده اند همين كار عملا دليل بر توثيق و تأييد متوكل بن هارون باشد. كه البته چنين تأييدى جاى تأمل است.

از سوى ديگر در سند روايت «ابو المفضل محمد بن عبد الله بن مطلب شيبانى» آمده است كه شخصيت او نيز از نظر علماى رجال، مورد اختلاف است.

نجاشى مى نويسد: من مشاهده نموده ام كه بزرگان اصحاب ما، دربارۀ وى چشم فرو مى نهند و او را ضعيف مى شمرند، آنگاه تأليف كتابهايى از جمله كتاب «فضايل عباس بن عبد المطلب» را به وى منسوب مى داند. «51» و نفس تأليف همين كتاب در قدح روايت او كافى است، زيرا بيانگر اين است كه وى در جهت مصالح و سياستهاى بنى العباس حركت مى كرده [كه به تأليف كتاب فضايل عباس، سر سلسلۀ خاندان بنى العباس مبادرت نموده است].

ابن غضائرى مى نويسد: محمد بن عبد الله بن مطلب شيبانى، ابو المفضل شخصى است كه از خود حديث مى ساخته و كارهاى منكر و خلاف بسيارى مرتكب مى شده است. «52»

خلاصۀ كلام اينكه سند اين روايت، چندان صاف و مورد اعتماد

نيست.

متن روايت:

خلاصۀ اين روايت چنانچه در مقدمۀ كتاب صحيفۀ سجاديه آمده، «53» اين گونه است:

«متوكل بن هارون (يكى از اصحاب امام صادق (ع)) نقل مى كند كه يحيى فرزند زيد بن

______________________________

(50). فهرست شيخ طوسى 170 (چاپ ديگر 199).

(51). رجال نجاشى 281 (چاپ ديگر/ 396)

(52). تنقيح المقال 3/ 146.

(53). مقدمۀ صحيفۀ سجاديه، شرح فيض الاسلام، تلخيص شده از صفحه 9 تا 23.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 360

على را (پس از شهادت پدرش) در راه خراسان ملاقات كردم، فرمود از كجا مى آيى؟ گفتم از حج. احوال كسان و عموزادگان و بستگان خويش خصوصا امام جعفر صادق (ع) را پرسيد.

[او را از احوال امام صادق (ع) و اندوه حضرتش براى شهادت زيد آگاه ساختم. يحيى فرمود، عمويم محمد بن على (امام باقر (ع)) پدرم را به درگير نشدن با بنى اميه پند و اندرز داد و او را آگاه نمود كه اگر قيام كند پايان كارش به كجا مى انجامد].

سپس يحيى سؤال كرد آيا از پسر عمويم دربارۀ من چيزى نشنيدى؟ عرض كردم بلى، فرمود چه شنيدى؟ عرض كردم، دوست ندارم آنچه را شنيده ام رو به رويت بگويم. يحيى گفت، مرا از مرگ مى ترسانى؟ هر چه شنيده اى بگو. «گفتم آن حضرت فرمود، تو كشته شده و به دار آويخته مى شوى چنانكه پدرت به دار آويخته شد ...»

در اين هنگام، رنگ يحيى تغيير كرد و اين آيه را تلاوت فرمود: «يَمْحُوا اللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتٰابِ» «54»، آنگاه فرمود: اى متوكل، خداوند متعال اين امر (حكومت اسلامى) را به وسيلۀ مبارزات پيگير ما محكم خواهد ساخت.

آنگاه متوكل گفت: اى يحيى من ديدم كه

مردم علاقه شان در مقايسه با تو و پدرت به حضرت صادق (ع) پسر عموى تو بيشتر است. پس يحيى جواب داد علت اين است كه عمو و پسر عموى من، مردم را به زندگى دعوت مى كنند و من به مرگ، متوكل گفت آيا تو اعلم هستى يا آنها؟ يحيى گفت، همۀ ما عالم هستيم، منتهى الامر چيزهايى را آنها مى دانند كه ما نمى دانيم.

در اينجا متوكل، جريان تحويل گرفتن كتاب صحيفۀ سجاديه را از يحيى براى تحويل به محمد و ابراهيم پسر عموهاى يحيى بيان مى دارد [و اضافه مى كند: هنگامى كه خدمت امام صادق (ع) رسيدم جريان را بازگو نمودم. آن حضرت فرمود: خداوند شما را امر مى كند كه امانت را به صاحبش رد كنيد، و كسى را به نزد محمد و ابراهيم فرستاد تا به خدمت آن حضرت بيايند. هنگامى كه آمدند صحيفه را به آنها سپرد و فرمود اين صحيفه را از مدينه بيرون نبريد و اضافه نمود شما دو نفر نيز همانند يحيى قيام خواهيد كرد و كشته خواهيد شد]. متوكل گويد سپس امام (ع) رو به من كرد و فرمود: اى متوكل چگونه يحيى به تو گفت كه عموى من محمد بن على و فرزندش جعفر مردم را به زندگى مى خوانند و ما آنان را به مرگ و كشته شدن مى خوانيم؟

______________________________

(54). خداوند آنچه را خواهد محو نموده و آنچه را خواهد ثبت خواهد كرد و ام الكتاب در نزد اوست. (رعد/ 39).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 361

عرض كردم بلى، به من چنين مطالبى را گفت، پس حضرت فرمود: خدا رحمت كند يحيى را، پدرم از پدرش از جدّش از على

(عليهم السلام) نقل نمود كه روزى پيامبر اكرم (ص) بر منبر نشسته بود، اتفاقا خواب سنگينى بر حضرتش دست داد و در عالم خواب ديد مردمى چند مانند بوزينگان بر منبرش مى جهند و مردم را به قهقرا و عقب گرايى (ارتجاع) برمى گردانند. پيامبر اكرم (ص) بيدار شد و در حالى كه در چهره اش غم و اندوه نمايان بود، اين آيه نازل گرديد «و خوابى را كه به تو نمايانديم و درختى را كه به لعن در قرآن ياد شده، نبود جز براى آزمايش مردم، و آنان را از (كيفر خدا) مى ترسانيم، ولى (اين ترساندن) آنان را جز طغيان و سركشى نيفزايد». «55» سپس امام (ع) فرمود: مقصود از درخت ملعونه اى كه در قرآن ياد شده است خاندان بنى اميه اند ...

آنگاه امام صادق (ع) فرمود: خداوند تبارك و تعالى براى تسلى خاطر پيامبر (ص) و بيان برترى معنوى خاندان عصمت و طهارت در مدت سلطنت بنى اميه، اين سوره را نازل فرمود:

«ما قرآن را در شب قدر نازل كرديم و چه مى دانى كه شب قدر چيست؟ شب قدر بهتر از هزار ماه است ...» «56»

مراد از هزار ماه نيز، مدت سلطنت و حكومت خاندان بنى اميه است كه اگر در اين مدت، كوهها با آنها به مقابله برخيزند بر كوهها چيره مى شوند، تا اينكه خداوند متعال، زوال و نابودى سلطنت آنها را فراهم آورد ... پس پيامبر خدا (ص) اين مطلب را به عنوان رازى نزد على و اهل بيت او به وديعت نهاد. سپس امام اضافه نمود:

ما خرج و لا يخرج منا اهل البيت الى قيام قائمنا احد ليدفع ظلما او ينعش حقا الا اصطلمته البلية

و كان قيامه زيادة فى مكروهنا و شيعتنا. هيچ يك از ما اهل بيت تا روز قيام قائم ما، براى جلوگيرى از ستمى و بپا داشتن حقى، قيام نمى كند، مگر آنكه بلا و آفتى به او مى رسد و قيام او بر اندوه ما و شيعيانمان مى افزايد.» «57»

______________________________

(55). وَ مٰا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنٰاكَ إِلّٰا فِتْنَةً لِلنّٰاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمٰا يَزِيدُهُمْ إِلّٰا طُغْيٰاناً كَبِيراً (قرآن كريم، سورۀ 17، آيۀ 60) جالب توجه است كه يزيد در ميان شجرۀ بنى اميه به خاطر قتل امام حسين (ع) و يارانش طغيانش از همه بيشتر بود. «فما يزيدهم الا طغيانا كبيرا» (از افاضات معظم له در درس).

(56). إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ، وَ مٰا أَدْرٰاكَ مٰا لَيْلَةُ الْقَدْرِ، لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ (قدر/ 1- 3).

(57). ان المتوكل بن هارون قال: لقيت يحيى بن زيد بن على و هو متوجه الى خراسان بعد قتل أبيه، فقال لى: من اين اقبلت؟ قلت: من الحج، فسألنى عن اهله و بنى عمه، و احفى السؤال عن جعفر بن محمد (ع) و قال: هل سمعته يذكر شيئا من امرى؟ فقلت: سمعته يقول: انك تقتل و تصلب كما قتل ابوك و صلب ... فقلت: انى رأيت الناس الى ابن عمك جعفر اميل منهم اليك و الى ابيك. فقال: ان عمى و ابنه جعفرا دعوا الناس الى الحياة و نحن-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 362

توضيح روايت:

گذشته از خدشه دار بودن سند روايت و احتمال اينكه اين سنخ اخبار از جعليات ايادى خلفاى وقت براى بازداشتن علويين از خروج و ايجاد روح يأس در ميان آنان و جلوگيرى از توجه

مردم و گرد آمدن زير پرچم آنان باشد، كه پيش از اين، به آن اشارت رفت.

مفاد روايت چنانچه ملاحظه مى فرماييد، چنين است كه رسول خدا، جريان حكومت بنى اميه و طول مدت آن كه هزار ماه است را به عنوان يك راز، نزد على (ع) و اهل بيت آن حضرت كه از جملۀ آنان امام حسين شهيد (ع) است به وديعت نهاد و امام صادق (ع) هم در اين روايت فرمود «هيچ يك از ما اهل بيت خروج نكرده و خروج نخواهد كرد ...» پس كلام آن حضرت شامل خروج امام حسين (ع) نيز مى گردد، و اگر اين روايت، هر خروج و قيامى را مى خواست تخطئه كند مفاد آن تخطئه خروج و قيام امام حسين (ع) نيز بود.

پس، از اين معنى دانسته مى شود كه مراد از اين روايت- بر فرض صدور آن- بيان حكم شرعى و اينكه خروج جايز است يا غير جايز، نيست، بلكه بيان يك امر غيبى است كه امام (ع) از اجداد خويش به دست آورده و بيان اين نكته است كه هر كس از ما خروج كند به صورت صد در صد- به گونه اى كه بليه و مصيبت و ناراحتيهايى كه خواه ناخواه براى طبع انسان ناخوشايند است متوجه وى نشود- پيروز نخواهد شد، و بايد توجه داشت كه هر چه با طبع انسان ناسازگار است در شرع مكروه يا حرام نيست، و چه بسا چيزى را انسان

______________________________

- دعوناهم الى الموت. فقلت: يا بن رسول الله اهم اعلم ام انتم؟ قال: كلنا له علم غير انهم يعلمون كل ما نعلم و لا نعلم كل ما يعلمون ...

قال المتوكل: فقبضت الصحيفة فلمّا

قتل يحيى صرت الى المدينة فلقيت ابا عبد الله (ع) فحدثته الحديث عن يحيى فبكى ...

قال لى ابو عبد الله (ع) يا متوكل كيف قال لك يحيى: ان عمى محمد بن على و ابنه جعفرا دعوا الناس الى الحياة و دعوناهم الى الموت؟ قلت: نعم قد قال لى ذلك.

فقال: يرحم اللّه يحيى، ان ابى حدثنى عن أبيه، عن جده، عن على (ع) ان رسول اللّه (ص) اخذته نعسة و هو على منبره فرأى فى منامه رجالا ينزون على منبره نزو القردة، يردون الناس على اعقابهم القهقرى ... فاتاه جبرئيل بهذه الآية: «وَ مٰا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا الَّتِي أَرَيْنٰاكَ إِلّٰا فِتْنَةً لِلنّٰاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمٰا يَزِيدُهُمْ إِلّٰا طُغْيٰاناً كَبِيراً، يعنى بنى اميه ... قال: و انزل اللّه- تعالى- فى ذلك: «إِنّٰا أَنْزَلْنٰاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ وَ مٰا أَدْرٰاكَ مٰا لَيْلَةُ الْقَدْرِ، لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ» تملكها بنو اميه ليس فيها ليلة القدر.

قال: فاطلع اللّه- عز و جل- نبيه ان بنى اميه تملك سلطان هذه الامة، و ملكها طول هذه المدة فلو طاولتهم الجبال لطالوا عليها حتى يأذن اللّه- تعالى- بزوال ملكهم ... فاسر رسول اللّه (ص) ذلك الى على و اهل بيته، قال:

ثم قال ابو عبد اللّه (ع): ما خرج و لا يخرج منا اهل البيت الى قيام قائمنا احد ليدفع ظلما او ينعش حقا الا اصطلمته البلية و كان قيامه زيادة فى مكروهنا و شيعتنا».

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 363

ناخوشايند دارد، امّا خير و خوبى وى در آن است و از جهات ديگر بركاتى بر آن مترتب است.

«عسى ان تكرهوا شيئا و هو خير لكم».

پس ذيل روايت

نيز بر تخطئه خروج و قيام دلالت ندارد. پيش از اين نيز گذشت هنگامى كه تكليف دفاع از حق و امر به معروف و نهى از منكر و اتمام حجت بر بسيارى از كسانى كه حق بر آنان مشتبه شده بود با تحقق شرايط از قبيل دعوت رؤسا و نيروهاى مسلح كوفه و خبر دادن نماينده و ديده بان امام «ع»، مسلم بن عقيل به صدق دعوت و بيعت آنان تحقق يافت، خبر دادن پيامبر اكرم (ص) از شهادت امام حسين (ع) يا شهادت زيد «ره» مانع از خروج و قيام آنان نگرديد. علاوه بر اين چگونه مى توان چنين قضاوتى كرد، با اينكه اگر براى خروج و قيام كوچكترين فايده اى مگر ظهور خباثت و پليدى بنى اميه و آشكار شدن باطن آنان و اتمام حجت بر مردم كه بر خدا و بر امام زمان خويش حجتى نداشته باشند- علاوه بر تضعيف دولت باطل و درهم شكستن صولت و سطوت آنان- متصور نباشد باز چنين خروج و قيامى جايز و بلكه واجب بود. امير المؤمنين (ع) در نهج البلاغه مى فرمايد:

«مرگ در زندگى ذلت مندانۀ شماست و زندگى در مرگ قهرمانانۀ شما» «58». و باز مى فرمايد:

«و من با تمام توان تلاش مى كنم تا زمين را از اين شخص واژگون و جسم پليد، پاك سازم تا سفال و كلوخها از بين دانه هاى درو شده، جدا و ممتاز گردند.» «59»

مشخص است مراد امام (ع) از اين شخص واژگون و جسم پليد، معاويه است و معاويه از بنى اميه و بلكه از پايه ها و رهبران آنان است و امام (ع) با وى به جنگ و قتال، برخاست با اينكه امير المؤمنين (ع)

از كسانى است كه چنانچه در روايت آمده پيامبر اكرم (ص) مدت حكومت بنى اميه را به عنوان سرّ، به وى خبر داده بود.

پس شايد مراد آن حضرت در اين باره، اين باشد كه وى به وظيفۀ جهاد خويش عمل مى نمايد تا نيكان از بدان، ممتاز شوند، اگر چه در جهاد خويش بالاخره به پيروزى دست نيابد.

و مراد آيۀ شريفۀ «وَ مٰا جَعَلْنَا الرُّؤْيَا ...» كه در متن روايت آمده، اين است كه مردم براى فتنه و آزمايش آفريده شده اند و سلطۀ ستمگران و از آن جمله بنى اميه يك نوع امتحان و آزمايش است تا خداوند در عالم خارج نيز نيكان را از بدان متمايز گرداند و در ايام

______________________________

(58). فالموت فى حياتكم مقهورين و الحياة فى موتكم قاهرين (نهج البلاغة خطبۀ 51 فيض/ 138).

(59). و سأجهد فى ان اطهر الارض من هذا الشخص المعكوس و الجسم المركوس حتى تخرج المدرة من بين حب الحصيد. (نهج البلاغه، نامۀ 45 فيض/ 971.)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 364

امتحان نيز لطف و انذار خداوند از مردم منقطع نخواهد شد. پس شايد خروج امام حسين (ع) و قيامهايى همانند قيام او از مصاديق انذار و تخويفى است كه در آيۀ شريفه ذكر شده، امّا اين گونه قيامها، جز طغيان و سركشى حكومتهاى جور را، نيفزود.

گذشته از همۀ اينها در صورتى كه روايت در صدد بيان وظيفه و حكم شرعى باشد چنانچه ملاحظه مى فرماييد مربوط به اهل بيت (ع) است و نمى توان براى سكوت و سكون در اين عصر و زمان در مقابل هجوم كفار و صهيونيستها بر كشورهاى اسلامى و جميع شئون آنان به آن تمسك

نمود.

اشكال ديگرى در متن روايت:

آنگاه در روايت، اشكال ديگرى نيز وجود دارد و آن اينكه هزار ماه، [ارزش شب قدر كه گفته شده برابر با حكومت بنى اميه است] برابر با هشتاد و سه سال و چهار ماه است، با اينكه خلافت عثمان، اولين خليفۀ اموى در سال بيست و سه هجرى شروع گرديد و بيعت با سفاح، اولين خليفۀ عباسى در سال صد و سى و دو (132) صورت گرفت كه در اين صورت، مدت حكومت بنى اميه (يكصد و نه) سال مى شود و اگر مدت خلافت بنى اميه در اندلس را نيز به آن بيفزاييم مدت خلافت آنان به چند قرن مى رسد، پس چگونه در روايت، مدت آن هزار ماه قرار داده شده است؟ مگر اينكه مدت خلافت عثمان و نيز خلافت بنى اميه در اندلس را به حساب نياورده و شروع خلافت بنى اميه را از پى شهادت امير المؤمنين (ع) يا صلح امام حسن مجتبى (ع) قرار دهيم و حدود هشت يا نه سال آخر حكومت بنى اميه را نيز به خاطر ضعف حكومت آنان و ايجاد مزاحمت ابراهيم عباسى و برادرش سفاح و سياهجامگان در خراسان براى آنان به حساب نياوريم كه در صحت اين گونه محاسبه نيز جاى تأمل است. «60»

باز ممكن است گفته شود مراد از هزار ماه، مفهوم مطابقى آن به صورت دقيق نيست، بلكه مقصود از هزار ماه به عنوان كنايه از زيادى يا كمى مدت است كه اين تعبير، حدود آن را مشخص مى سازد، و اين در استعمالهاى مختلف بسيار شايع و رايج است.

و اما آنچه از روايت بر فرض صحت صدور آن ظهور و بروز دارد، اين

است كه نزول

______________________________

(60). مرحوم سيد عليخان در شرح صحيفۀ سجاديۀ خود به نقل از ابن اثير در جامع الاصول، مدت هزار ماه حكومت بنى اميه را اينطور توضيح مى دهد: آغاز استقلال سلطنت بنى اميه به هنگام صلح امام حسن (ع) با معاويه در پايان سال چهلم هجرى است و انقراض دولتشان به دست ابو مسلم خراسانى در سال يكصد و سى و دو هجرى كه مجموعا نود و دو سال مى شود و خلافت عبد الله زبير در آن ميان كه هشت سال و هشت ماه طول كشيد از آن ساقط مى شود، در نتيجه حكومت بنى اميه هشتاد و سه سال و چهار ماه بوده كه درست مطابق هزار ماه است. (مقرر).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 365

سورۀ قدر براى تسليت دادن به پيامبر اكرم (ص) در مقابل حكومت بنى اميه بوده است و شايد در صدد بيان اين نكته بوده كه اگر چه حكومت ظاهرى به بنى اميه منتقل مى گردد، اما امامان از عترت پيامبر (ص) همواره مهبط ملائكه و روح هستند و امور و مقدرات با نزول ملائكه بر آنان به آنان عرضه مى گردد و شب قدر، شب سلام و رحمت بر آنان است و فرشتگانى كه فرود آمده اند بر آنان درود مى فرستند. چنانچه همين مضامين در برخى از روايتها نيز وارد شده است. پس بر حسب واقع حكومت معنوى و باطنى جهان از آن آنان است، چرا كه آنان واسطه هاى فيض و رقم زنندۀ مقدرات جهانند و اين نكته اى است گرانبها و ارزشمند.

روايت ابى الجارود:

مشابه مرفوعۀ ربعى و خبر صحيفۀ سجاديه، روايت ابى الجارود است كه مى گويد از امام محمد باقر (ع)

شنيدم كه مى فرمود: «هيچ يك از ما اهل بيت نيست كه ناروايى را دفع و مردم را به سوى حق بخواند، مگر اينكه مصائب و بلاها او را به زانو در مى آورد تا اينكه گروهى كه جنگ بدر را شاهد بودند قيام كنند، گروهى كه كشتگانشان دفن، و مجروح هايشان مداوا نمى شود. گفتم امام باقر (ع) [از اين گروه] چه كسانى را اراده فرموده؟ گفت فرشتگان را «61».»

و نظير اين روايت، روايات ديگرى است كه شايد هر دو، يك روايت باشند و اين، يك قطعه اى از آن روايت باشد كه بايد به محل آن (مستدرك الوسائل) مراجعه نمود.

پاسخ استدلال به اين روايت نيز از مطالبى كه در روايتهاى گذشته گفته شد مشخص گرديد. اما به طور كلى دربارۀ اين روايتها و روايتهاى ديگر مشابه آن گذشته از ضعف سند آنها كه مانع از توان ايستادگى آنها در مقابل ادلۀ قطعى جهاد و امر به معروف و نهى از منكر و اقامۀ احكام اسلام و دفاع از حوزۀ مسلمانان و شئون آنان است، بايد گفت:

برخى از آنها از جعليات و تحريفات ايادى حكام جور و جيره خواران خواران آنان است كه هنگامى كه با قيام برخى از فرزندان على (ع) و روى آوردن مردم به آنان مواجه مى شده اند، بدين وسيله مى خواسته اند اميد آنان را قطع نموده و آنان را از ميدان سياست دور نگه دارند، فالسياسة ما السياسة؟ و ما ادراك ما السياسة؟! سياست، چيست سياست؟ و نمى دانى كه چيست سياست؟!

______________________________

(61). ابى الجارود قال: سمعت ابا جعفر (ع) يقول: ليس منا اهل البيت احد يدفع ضيما و لا يدعو الى حق الا صرعته البلية حتى تقوم عصابة شهدت

بدرا لا يوارى قتيلها و لا يداوى جريحها قلت: من عنى ابو جعفر (ع) قال:

الملائكة. (مستدرك الوسائل 2/ 248 باب 12 از ابواب جهاد عدو، حديث 6).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 366

و برخى از آنها دربارۀ كسانى است كه پرچمهاى گمراهى برافراشته و مردم را به اطاعت از خويش، فرا مى خواندند و برخى از آنها ناظر به شخص معين و يا شرايط معينى است، شرايطى كه زمينه هاى قيام و مقدمات آن فراهم نيست و برخى از آنها در شرايط تقيه از حكام جور بيان شده است. و برخى از آنها در مقام بيان حكم شرعى نيست، بلكه فقط متضمن بيان اخبار غيبى است. و وجوه ديگرى از اين قبيل كه پيش از اين گذشت، يا در روايتهاى آينده خواهد آمد.

3- روايت سدير:

سدير، روايت نموده كه امام صادق (ع) فرمود:

يا سدير الزم بيتك و كن حلسا من احلاسه و اسكن ما سكن الليل و النهار فاذا بلغك ان السفيانى قد خرج فارحل الينا و لو على رجلك «62».

اى سدير، در خانه ات بنشين و مراقب زندگيت باش و مادامى كه شب و روز آرام هستند آرام گير، پس هنگامى كه خبر به تو رسيد كه سفيانى خروج كرده حركت كن و به سوى ما بيا، و لو با پاى پياده.

ممكن است اهل سكوت، بدين روايت استناد نموده و بگويند اين روايت، منحصر به سدير نيست بلكه بر همه واجب است كه تا خروج سفيانى و قيام قائم (عج) سكوت نموده و از قيام و خروج خوددارى ورزند.

اما در پاسخ بايد گفت: الغاى خصوصيت و تعميم حكم به همۀ افراد در تمام زمانها متوقف است به موردى كه ما علم و آگاهى داشته باشيم به اينكه

شخص خاص و يا مورد خاصى مورد نظر نيست، اما در مورد شخصى همانند سدير پس از بررسى ويژگيها و حالتهاى او مشخص مى گردد كه چنين الغاى خصوصيتى دربارۀ او صحيح نيست، زيرا از بررسى و تتبع در احوالات او مشخص مى شود، وى كسى نبوده كه بتواند قيام نموده و حكومت اسلامى تشكيل دهد. بلكه يك فرد عادى بوده كه مخلص امام صادق (ع) بوده، اما همواره احساساتش بر تدبير و فكرش غلبه مى كرده است. وى از كسانى بوده كه گمان مى كرده، امام (ع) توانايى قيام را دارد و شرايط به عهده گرفتن خلافت برايش مساعد است و به همين جهت همواره مصر و منتظر خروج آن حضرت بوده و براى اينكه زير پرچم آن حضرت باشد انتظار مى كشيده است. و آن حضرت در اين كلام مى خواهند به وى بفرمايند حضرت باشد انتظار مى كشيده است. و آن حضرت در اين كلام مى خواهند به وى بفرمايند كه فعلا نمى توانند خلافت ظاهرى تشكيل دهند و اينكه علامت قائم به حق خروج سفيانى

______________________________

(62). وسائل 11/ 36 باب 13 از ابواب جهاد عدو، حديث 3.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 367

است. و بر اشخاصى همانند اين شخص كه امر بر آنان مشتبه شده و تحت تأثير احساسات غلط و غير مطابق با واقعيات قرار گرفته اند بهترين كار اين است كه در خانه هاى خويش مانده و بدون نتيجه، خود و ديگران را به هلاكت نيندازند.

بررسى شخصيت سدير:

شاهد بر اين مدعى در ارتباط با سدير، امورى است كه ذيلا متذكر مى شويم:

1- در كتاب تنقيح المقال آمده است كه در نزد امام صادق (ع) سخن از سدير رفت.

حضرت فرمود: «سدير عصيدة

بكل لون «63»- سدير، پيچيده شده به هر رنگى است» [يعنى موضع ثابت در امور ندارد و هر روز، رنگ عوض مى كند].

ظاهرا مراد از اين كلام، اين است كه وى با رنگهاى گوناگون گره خورده و فردى است احساسى مزاج كه از جهت فكر و دقت به يك طريق واحد پابرجا نيست، و اين كلام، بدين معنى نيست كه او ملتزم به تقيه بوده و در برخورد با هر فرقه اى به رنگ آنان در مى آيد تا خود را حفظ كند، چنانچه در تنقيح المقال از اين جمله، اين گونه برداشت شده است. زيرا اگر او، اين گونه تقيه را رعايت مى كرد به زندان نمى افتاد! با اينكه از امام صادق (ع) وارد شده كه به زيد شحام فرمود:

اى شحام، من براى سدير و عبد السلام كه در زندان بودند خدا را خواندم [يعنى آزادى آنها را از خدا خواستم] پس خداوند، آن دو را به من بخشيد و راه آزادى آن دو را گشود «64».

2- در كتاب كافى از سدير صيرفى روايت شده كه گفت: بر امام صادق (ع) وارد شده و به آن حضرت عرض كردم: به خدا سوگند، نشستن براى شما روا نيست. حضرت فرمود:

چرا اى سدير؟ گفتم به خاطر اطرافيان و پيروان و ياورانى كه داريد، به خدا سوگند، اگر امير المؤمنين به اندازۀ شما اطرافى و پيرو و ياور داشت قبايل تيم وعدى [قبيله ابو بكر و عمر] در خلافت وى طمع نمى ورزيدند.

حضرت فرمود: تعداد آنان چه اندازه مى تواند باشد؟ گفتم صد هزار. حضرت فرمود:

صد هزار؟ گفتم بلى، و بلكه دويست هزار. حضرت فرمود: دويست هزار؟ گفتم، بلى و بلكه نصف دنيا.

______________________________

(63).

تنقيح المقال 2/ 8.

(64). يا شحام انى طلبت الى الهى فى سدير و عبد السلام بن عبد الرحمن و كانا في السجن- فوهبهما لى و خلّي سبيلهما. (تنقيح المقال 2/ 8).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 368

حضرت ساكت شد و پس از لحظه اى فرمود آيا مى توانى همراه ما به «ينبع» (محلى در نزديكى مدينه) بيايى؟ عرض كردم بلى. حضرت دستور فرمود، الاغ و استرى را زين كردند، من سبقت گرفته و بر الاغ سوار شدم حضرت فرمود: اى سدير، آيا مى شود الاغ را به من بدهى؟ عرض كردم، استر زيباتر و قوى تر است. حضرت فرمود: اما الاغ براى من راحت تر است. پس من از الاغ پياده شده و سوار استر شدم و آن حضرت بر الاغ سوار گرديد و به اتفاق از شهر خارج شديم. هنگام نماز شد، حضرت فرمود: اى سدير، پياده شو، نماز بخوانيم، پس فرمود: نه، اين زمين شوره زار است و نماز در آن جايز نيست، راه را ادامه داديم تا به زمينى كه خاك آن قرمز بود رسيديم. حضرت به پسر بچه اى كه چند بزغاله را مى چرانيد نگاه كرد و فرمود: «لو كان لى شيعة بعدد هذه الجداء ما وسعنى العقود- اگر من به اندازۀ اين بزغاله ها شيعه داشتم سكوت و نشستن برايم جايز نبود».

________________________________________

نجف آبادى، حسين على منتظرى - مترجم: صلواتى، محمود و شكورى، ابو ال، مبانى فقهى حكومت اسلامى، 8 جلد، مؤسسه كيهان، قم - ايران، اول، 1409 ه ق

مبانى فقهى حكومت اسلامى؛ ج 1، ص: 368

آنگاه از مركب پياده شديم و نماز خوانديم، هنگامى كه از نماز فارغ شديم به بزغاله ها توجه نموده و آنها را شمارش كردم،

ديدم تعدادشان هفده رأس است «65».

ما اين روايت را به صورت كامل يادآور شديم، زيرا از آن وضعيت و شرايط امام (ع) و حدود ادراك سدير و اندازۀ تشخيص وى در اين گونه مسائل مشخص مى گردد. و مراد امام (ع) از شيعه در اين روايت، تنها كسانى كه نامى از شيعه دارند نيست، بلكه مراد آن حضرت، شيعه به معنى واقعى است، يعنى كسانى كه تا مرحلۀ مرگ و شهادت در همۀ موارد حاضرند پايدار بمانند و اينان بويژه در آن زمانها چه بسيار كم، يافت مى شدند.

3- در خبر معلى بن خنيس كه در آينده نيز مطرح خواهد شد آمده است كه گفت: نامۀ عبد السلام بن نعيم و سدير را همراه با نامه هاى افراد ديگرى خدمت امام صادق (ع) بردم، در زمانى كه صاحب پرچمهاى سياه [ابو مسلم خراسانى] قيام كرده، ولى هنوز آثار حكومت بنى عباس ظاهر نشده بود.

در آن نامه ها نوشته شده بود: ما پيش بينى مى كنيم كه امر خلافت به شما واگذار شود، شما چه نظرى داريد؟ حضرت با عصبانيت، نامه ها را به زمين زد و فرمود: اف، اف ما انا لهؤلاء بامام، اما يعلمون انه انما يقتل السفيانى؟ اوه، اوه، من امام اينان نيستم، آيا نمى دانند كه بايد سفيانى كشته شود؟ [اشاره به اينكه علامت قيام قائم به حق، يكى كشته شدن سفيانى است].

______________________________

(65). كافى 2/ 242 كتاب الايمان و الكفر، باب قلة عدد المؤمنين، حديث 4.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 369

ظاهرا مراد از عبد السلام بن نعيم كه در اين روايت آمده، همان عبد السلام بن عبد الرحمن بن نعيم است كه پيش از اين گفته شد همراه

با سدير زندانى بوده و در اينجا به جدّ خود (نعيم) منسوب شده است. و مراد از «مسوده» پيروان ابو مسلم خراسانى هستند كه به خاطر سياهى لباسها و پرچمهايشان به «مسوده»- سياهجامگان- شهرت يافته بودند.

در اين روايت، باز ملاحظه مى فرماييد كه سدير و ساير رفقاى او به خاطر آگاه نبودن از شرايط جامعه و مقدار توانايى امام، و عدم درك صحيح از اهداف و مقاصد سياهجامگان، پنداشته اند كه زمينه براى بازگرداندن خلافت جامعه به صورت بالفعل به امام (ع) فراهم است. اما غافل از اينكه ابو مسلم اگر چه مردم را به اطاعت فردى از افراد بنى هاشم دعوت مى نمود و چند سال، اين شعار را مى داد و افراد بسيارى نيز به همين جهت از وى پيروى نمودند، اما آنان اين شعار را به خاطر جاذبيتى كه در مقابل بنى اميه- كه كشندگان اهل بيت پيغمبر (ص) بويژه سيد الشهدا (ع) بودند- انتخاب كرده بودند و غرض ابو مسلم در واقع، بازگرداندن حق به اهلش نبود كه خلافت را به امام صادق (ع) واگذار كند. وى از جانب ابراهيم بن محمد عباسى مبعوث بود كه امور خراسان را سر و سامان بخشد و پس از كشته شدن ابراهيم، مردم را به خلافت برادرش «عبد الله سفاح» دعوت مى نمود و به وسيلۀ سپاهيان همين ابو مسلم بود كه سفاح توانست بر مروان حمار (آخرين خليفۀ اموى) پيروز گشته و او را متوارى كند، اما وضعيت آنان بر افرادى همانند سدير و رفقايش مشتبه و نامشخص بود «67». و اينكه امام (ع) در روايت فرمود: «من امام اينان نيستم» شايد مراد از

______________________________

(67). در اينجا براى

روشن شدن زمينۀ سخن امام، و اطلاع يافتن از عمق وابستگى ابو مسلم به خاندان بنى العباس به صورت اختصار به شرح زندگى ابو مسلم مى پردازيم:

در پايان حاكميت ننگين بنى اميه و ايجاد حركتهاى مردمى- انقلابى، در گوشه و كنار جهان اسلام، عليه مروان حمار، آخرين خليفۀ اموى، غلامان و ياران ابراهيم عباسى در اطراف زندان كوفه به نوجوان غريبه اى برخورد مى كنند كه توجه آنها را جلب مى كند.

در پرس وجو از او متوجه مى شوند نام او ابو مسلم است كه به همراه پدرش از اصفهان به آذربايجان رفته و از آنجا به خاطر دستگيرى دو تن از دوستان پدرش توسط عمال حكومت بنى اميه به كوفه كشيده شده است و براى ملاقات آنان اطراف زندان پرسه مى زند.

ياران ابراهيم، ابو مسلم را به همراه خود به نزد ابراهيم كه در تدارك قيام عليه بنى اميه است مى برند و ابراهيم از او بسيار خوشش مى آيد و مى گويد: هذا عزلة من العزل- اين تكه اى از تكه هاست، نوجوان بسيار زيرك و با هوشى است- ابراهيم، ابو مسلم را در كنار خود نگاه مى دارد و ابو مسلم ناراضى از حكومت جائرانه بنى اميه، در كنار ابراهيم، خود را براى قيام آماده مى كند و پس از مدتى از طرف ابراهيم به عنوان رهبر و پرچمدار قيام به ناحيۀ خراسان اعزام مى شود. ابو مسلم در خراسان، قيام خود را شروع مى كند و در مقابل حكومت بنى اميه، مردم را به خلافت و حاكميت يكى از فرزندان بنى هاشم كه منظورش «ابراهيم عباسى» بوده دعوت مى كند. اما-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 370

اينان اشاره به سياهجامگان باشد، يعنى آنان مرا امام خود نمى دانند

و محتمل است كه اشاره به سدير و رفقايش باشد و امام مى خواهد بفرمايد، من امام اينان نيستم، چون كه از من اطاعت ندارند، يا من امامى كه بالفعل خلافت اينان را به عهده داشته باشم نيستم.

از جهت مضمون نزديك به همين روايت است روايتى كه در تنقيح المقال از كشى به سند خويش از عبد الحميد بن ابى ديلم آمده كه گفت: من نزد امام صادق (ع) بودم كه نامۀ عبد السلام بن عبد الرحمن بن نعيم و نامۀ فيض بن مختار و سليمان بن خالد به دست آن حضرت رسيد كه در آن، نوشته بودند، كوفه آمادۀ قيام و انقلاب است. اگر آن حضرت آنان را مأمور كند كه آنجا را تصرف كنند تصرف مى كنند. پس هنگامى كه حضرت، نامۀ آنان را خواند، آن را به زمين افكند و فرمود: ما انا لهؤلاء بامام. اما يعلمون ان صاحبهم السفيانى؟

من امام اينان نيستم، آيا نمى دانند كه صاحب اينان سفيانى است؟

شايد مراد در اين روايت اين است كه صاحب اينان، قائم (عج) است كه ظهور وى همزمان با سفيانى است.

در هر صورت با توجه به مطالبى كه دربارۀ سدير و خصوصيات او گفته شد ما نمى توانيم از روايتى كه خطاب به وى ايراد شده و او را ملزم ميكند در خانه بنشيند، الغاى خصوصيت كرده (و بگوييم وظيفۀ همه حتى در عصر غيبت، سكوت و در خانه نشستن است) با اينكه احتمال خصوصيت در روايت وجود دارد.

______________________________

- پس از مدتى، جاسوسان بنى اميه، جريان ابراهيم را كشف نموده، او را دستگير مى كنند و مروان حمار با فرو بردن سر او در «ديگ نوره» او را

خفه كرده و از بين مى برد.

ابو مسلم پس از شنيدن خبر قتل ابراهيم، مردم را به حمايت از برادرش سفاح، دعوت مى كند و با رشادتها و لشكركشيهاى خود و حمايت مردم كه به حكومت يك نفر از بنى هاشم دل بسته بودند مروان حمار را شكست مى دهد و بدين وسيله، يكى از مقربان درگاه سفاح مى شود تا جايى كه ظاهرا سفاح خليفه و حاكم جامعه است ولى باطنا ابو مسلم كارهاى حكومت را اداره مى كند. و درست در همان ايام جنگ ابو مسلم با بنى اميه است كه افرادى همچون سدير و ديگران تصور مى كردند كه ابو مسلم، خلافت را به امام صادق (ع) واگذار خواهد كرد و امامت آن حضرت را خواهد پذيرفت. اما امام صادق (ع) از وضعيت كار آنان بخوبى آگاه بود و كلام امام (ع) نيز مربوط به همان زمان است. ابو مسلم وابسته به خاندان بنى العباس و جيره خوار خوار و مأمور آنان بود و حتى از جانب عباسيان، ترس آن مى رفت كه خلافت را براى خود تصاحب نمايد، به همين جهت پس از مرگ سفاح، منصور دوانيقى (برادر ديگر سفاح) از قدرت ابو مسلم دچار وحشت شد و با مشورت يكى از رفقايش، ابو مسلم را كه در آن زمان 38 سال بيشتر نداشت، كشت و جزاى آن همه خدمت به خاندان بنى العباس را اين گونه به وى پرداخت نمود. براى اطلاع بيشتر در اين زمينه به كتاب وفيات الاعيان ابن خلكان مراجعه شود. (از افاضات معظم له در درس).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 371

علاوه بر همۀ اينها آيا مى توان با اين روايت و روايتهاى ديگرى

از اين قبيل، از جميع آيات و روايات و حكم عقل كه بر وجوب دفاع از اسلام و از شئون مسلمانان در قبال هجوم كفار و ستمگران وجود دارد- حتى در شرايطى كه امكان تحصيل قوه و قدرت براى دفع آنان وجود دارد بر فرض اينكه عصر غيبت نيز هزاران سال به طول بينجاميد- دست برداشت؟ با اينكه ما گفتيم كه جهاد دفاعى به طور قطع، مشروط به اذن و اجازۀ امام نيست.

با توجه به مطالبى كه در اين روايت يادآور شديم تبيين و تفسير روايت معلى بن خنيس كه روايت هشتم از روايتهاى همين باب است نيز مشخص شد.

4- روايت ابى المرهف:

ابى المرهف از امام محمد باقر (ع) روايت نموده كه فرمود:

«الغبرة على من اثارها هلك المحاضير قلت: جعلت فداك و ما المحاضير؟ قال المستعجلون اما انهم لن يريدوا الا من يعرض لهم، ثم قال: يا ابا المرهف اما انهم لم يريدوكم بمجحفة الا عرض اللّه (عز و جل) لهم بشاغل ثم نكت ابو جعفر (ع) فى الارض ثم قال: يا ابا المرهف، قلت لبيك، قال: أ ترى قوما حبسوا انفسهم على اللّه (عز ذكره) لا يجعل اللّه لهم فرجا؟ بلى و اللّه ليجعلن اللّه لهم فرجا «69»

گرد و غبار به ضرر كسى است كه آن را برانگيخته است، اسبهاى چموش مغرور، هلاك مى شوند. عرض كردم، فدايت شوم، اسبهاى چموش مغرور چه كسانى هستند؟

فرمود: كسانى كه عجله مى كنند. آنان (مأمورين حكومت)، كسانى را زير نظر گرفته و دستگير مى كنند كه در معرض ديد آنها باشند يا با آنان برخورد داشته باشند. آنگاه فرمود: اى ابى المرهف، آنان به شما گزندى نخواهند رساند مگر اينكه خداوند براى آنان گرفتارى و سرگرميهايى را پديد خواهد آورد، سپس آن

حضرت در حال انديشه، چشم به زمين دوخت و فرمود: اى ابى المرهف، عرض كردم. بلى. فرمود: آيا ديده اى جمعيتى كه جان خود را وقف راه خدا كرده باشند، خداوند براى آنان، فرجى قرار نداده باشد؟ بلى به خدا سوگند، خداوند براى آنان راه فرج و گشايشى قرار خواهد داد.»

سند و لغات روايت:

ابى المرهف (راوى روايت) را مرحوم شيخ طوسى در كتاب رجال خويش از اصحاب امام باقر (ع) به شمار آورده است. «70» امّا در كتاب تنقيح المقال، فصل كنيه ها آمده است كه: من به نام و شرح حال او در كتب رجال حديث دست نيافتم «71»

______________________________

(69). وسائل 11/ 36 باب 13 از ابواب جهاد عدو، حديث 4.

(70). رجال شيخ/ 142.

(71). تنقيح المقال 3/ 34.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 372

[شخص مجهول الهويه اى است].

كلمه «الغبرة» با ضمّ غين و يا فتح غين و باء، به معنى گرد و غبار است و كلمۀ «المحضار و المحضير» از اسب و غير آن، به معنى اسب چموش و سركش است و «المجحفة» با ضمّ ميم و تقدم جيم به معنى گزند و آسيب است.

ايجاد اميد و نفى حركتهاى احساسى و زودرس:

از اين روايت آشكار مى شود كه برخى از افراد عليه و حكومت خروج نموده و حكومت بنى اميه، آنان را مورد تعقيب قرار داده بوده و ابى المرهف از آن بيم داشته كه تعقيب حكومت به وى نيز سرايت كند، امام (ع) گويا در اين روايت خواسته اند وى را خاطر جمع نموده و ترسش را از بين ببرند، بدين صورت بفرمايند كه ضرر غبار براى كسى است كه آن را برانگيخته و به ابى المرهف آسيبى نخواهد رساند.

آنگاه امام (ع) از هلاك فرد شتابزده، يعنى كسى كه تحت احساسات آنى قرار گرفته و پيش از تهيۀ مقدمات و امكانات اقدام به خروج و قيام كند خبر مى دهد. بناى ائمه (ع) در هيچ زمان بر اين نبوده كه مسلمانان را از جهاد و دفاع بازدارند، بلكه همواره آنان را از عجله و حركتهاى متهورانه و

افراطى كه به آنان و به ائمه (ع) لطمه وارد مى آورده، بر حذر مى داشته اند.

حتى اخبار مربوط به تقيه نيز در صدد منع از اصل جهاد و مبارزه نيست، بلكه در صدد تأكيد بر حفظ جان براى پرداختن به وظيفۀ دفاعى و مبارزاتى است و به همين جهت در روايت آمده: «تقيه، سپر مؤمن است» «72». چرا كه سپر در ميدان جهاد و مبارزه با دشمن كاربرد دارد، نه به هنگام آرامش در منزل، و عقل نيز بر اين معنى حكم مى كند كه حتى الامكان حفظ جان، و لو در حال دفاع، واجب است. و ظاهرا ضمير «هم- آنان» در دو مورد متن روايت [ «آنان»، كسانى را زير نظر گرفته و مورد نظر دارند كه در معرض ديد «آنان» باشند] به مأمورين حكومت بازگشت مى كند، نه به كسانى كه دست به قيام زودرس مى زنند و باز شايد مراد از كسانى كه جان خود را وقف راه خدا نموده اند اهل بيت پيغمبر (ع) باشند و فرجى كه در نهايت براى آنان حاصل مى شود فرج اهل بيت پيغمبر به وسيلۀ قيام حضرت قائم (عج) باشد.

در هر صورت اين روايت در مقام منع از دفاع در مقابل هجوم دشمنان يا منع از اقامۀ

______________________________

(72). ان التقية جنة المؤمن (وسائل 11/ 460، باب 24 از ابواب امر و نهى و ما يناسبهما، حديث 4). و التقية ترس المؤمن (وسائل 11/ 460 باب 24 از ابواب امر و نهى و ما يناسبهما، حديث 6).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 373

حكومت اسلامى در صورت توان، و امكان ايجاد شرايط و مقدمات آن، نيست و اين نكته اى است شايان توجه.

5- روايت فضل بن سليمان:

[متن روايت]

عن

فضل بن سليمان الكاتب قال: كنت عند ابى عبد اللّه (ع) فاتاه كتاب ابى مسلم فقال: ليس لكتابك جواب اخرج عنا، فجعلنا يسار بعضنا بعضا فقال: اى شى ء تسارون يا فضل، ان اللّه لا يعجل لعجلة العباد و لازالة جبل عن موضعه اهون من ازالة ملك لم ينقض اجله ثم قال: ان فلان بن فلان، حتى بلغ السابع من ولد فلان، فقلت فما العلامة فيما بيننا و بينك جعلت فداك؟ قال: لا تبرح الارض يا فضل حتى يخرج السفيانى فاذا خرج السفيانى فاجيبوا الينا- يقولها ثلاثا- و هو من المحتوم «73».

فضل بن سليمان كاتب روايت مى كند كه من خدمت امام جعفر صادق (ع) بودم كه نامه اى از ابو مسلم [خراسانى] خدمت آن حضرت آوردند، حضرت به آورندۀ نامه فرمود: براى نامۀ تو جوابى نيست، از پيش ما بيرون برو، در اين زمان ما با يكديگر به نحو نجوى و محرمانه (در گوش يكديگر) سخن مى گفتيم. حضرت فرمود: اى فضل، چه چيز را به يكديگر، محرمانه و به نحو در گوشى مى گوييد؟ خداوند براى عجلۀ بندگان، كارها را جلو نخواهد انداخت، همانا از جا كندن كوهى آسان تر است از كنار زدن پادشاهى كه هنوز مدت آن به پايان نرسيده است.

آنگاه فرمود: همانا فلان بن فلان تا اينكه به هفتمين نفر از فرزندان فلان (منصور عباسى) رسيد. عرض كردم: فدايت شوم، پس علامت بين ما و شما (براى قيام) چيست؟ فرمود: پيوسته، همينطور خواهد بود اى فضل، تا اينكه سفيانى خروج نمايد، پس هنگامى كه سفيانى خروج نمود به طرف ما حركت كنيد- امام (ع) اين كلام را سه مرتبه تكرار فرمود- و اين از نشانه هاى حتمى

است.

توضيح روايت:
اشاره

در توضيح روايت بايد به چند نكته توجه نمود:

1- ضعف سند روايت:

سند اين روايت تا برسد به فضل، صحيح است، اما راوى روايت فضل بن سليمان كاتب از نويسندگان و كاتبهاى دربار منصور و مهدى عباسى بوده كه حساب خراج و مالياتها را ثبت و ضبط مى نموده است. علماى رجال دربارۀ او نوشته اند كه شخص كشف نشده و مجهول الحالى است كه ظاهرا امامى

______________________________

(73). وسائل 11/ 37 باب 13، از ابواب جهاد عدو، حديث 5.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 374

مذهب و شيعه بوده است «74»، امّا به نظر ما، دليلى بر شيعه بودن او غير از نقل همين روايت از امام (ع) كه جريان نامۀ ابو مسلم را نقل كرده نيست و محتمل است از جاسوسان خلفاى عباسى در دستگاه امام صادق (ع) بوده و در نتيجه از جهت سند، سست و ضعيف است و نمى توان به آن تكيه كرد.

2- شرايط بيان روايت:

ما پيش از اين گفتيم كه ابو مسلم در ابتداى كار، از طرف ابراهيم عباسى به خراسان اعزام شد و پس از مرگ ابراهيم از مبلغين برادرش سفاح شد و سفاح با نيرو و سپاهيان وى بر مروان حمار پيروز شد و در زمان حيات سفاح، همواره مورد احترام او بود، امّا بعد از مرگ سفاح و انتقال سلطنت به منصور، منصور نسبت به قدرت ابو مسلم حسد برد و از وى بر حكومت خود ترسيد و با او به دشمنى برخاست و او را تحقير كرد و در نهايت او را به قتل رسانيد.

پس شايد ابو مسلم در اين فاصله مى خواسته است با امام صادق (ع) ارتباط برقرار كند تا بدين وسيله، آن حضرت را در مقابل منصور برانگيزد و نيت او

يك نيت صادقانه و خالصانه اى نبوده است و امام (ع) به قصد او آگاهى يافته و قدرت منصور و استقرار حكومت او را نيز مى دانسته است. از سوى ديگر، امام (ع) مى داند كه مقدمات قيام و انقلاب براى آن حضرت آماده نيست و با يك خبر غيبى هفت نفر از فرزندان منصور كه به خلافت مى رسند را برمى شمارد و كاتب منصور (فضل) نيز در مجلس حضور داشته است.

پس بر اين اساس، شرايط حاكم بر صدور روايت، شرايط احتياط و تقيه بوده است نه شرايط عادى.

3- مفهوم روايت:

بر فرض صدور روايت، امام (ع) در چنين شرايطى (شرايط تقيه) مى فرمايد:

«خداوند به خاطر شتاب بندگان در كارها شتاب نخواهد كرد، همانا از جا كندن يك كوه، آسانتر از كنار زدن پادشاهى است كه هنوز مدت آن به پايان نرسيده است.»

مراد از اين جمله اين نيست كه خداوند، دفاع از اسلام و مسلمانان را با تهيۀ مقدمات، واجب ننموده و يا اينكه با سلاطين و پادشاهان درگيرى و جنگ، جايز نيست وگرنه سخن آن حضرت (ع) تخطئه جهاد على (ع) با معاويه و امام حسين (ع) با

______________________________

(74). تنقيح المقال 2/ 8، باب الفاء.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 375

يزيد و زيد با هشام نيز هست. از سوى ديگر، جهاد و مبارزه در سطح جهان با پادشاهان بسيار بوده كه به پيروزى انجاميده كه از آن جمله است در همين اواخر، پيروزى انقلاب اسلامى در ايران.

پس مراد آن حضرت، يا بيان يك امر غيبى است و آن اينكه سلطنت منصور پايان نپذيرفته است، يا بيان اين نكته است كه جنگ با پادشاهان متوقف بر تهيۀ مقدمات بسيارى است،

چرا كه شكست دادن پادشاهان پس از محكم كردن پايه هاى حكومتشان امر بسيار مشكلى است، همانند متلاشى كردن كوه كه بر صرف امكانات و نيروى بسيار، متوقف است.

باز بيانگر اين است كه اگر در مقابل پادشاهان، شكستى روى داد و پيروزى بر آنان به دست نيامد، نبايد موجب نااميدى و يأس شود، چرا كه رزمنده گاهى به پيروزى مى رسد و گاهى شكست مى خورد، زيرا طبيعت جنگ، مقتضى همين معناست. در هر صورت روايت نمى خواهد بفرمايد شكست دادن پادشاهان محال است، چرا كه روشن ترين دليل بر امكان هر چيز وقوع آن است.

4- سفيانى كيست؟

در قسمت آخر روايت، امام (ع) علامت حتمى قيام و فرج اهل بيت عليهم السلام را خروج سفيانى بيان نموده است. (احتمال داده مى شود اين يك خبر غيبى باشد كه امام (ع) از ظهور حضرت حجت و خروج سفيانى خبر مى دهد) ولى، بعضى سفيانى را «سفيانى» به تاء دو نقطه خوانده اند و گفته اند سفيانى، اشاره است به انقلاب جهانى ماركسيستى، و پيدايش ماركسيسم را همان جريان سفيانى دانسته اند [از آن رو، كه مركز اصلى ماركسيسم، اتحاد جماهير سوفيتى است].

پاره اى ديگر گفته اند سفيانى، اسم شخص خاصى نيست، بلكه كسى كه منسوب به بنى اميه و ابو سفيان باشد سفيانى است. (طبق اين تعبير به صدام هم مى شود گفت سفيانى، به خاطر اينكه تكريتى است و مى گويند كه تكريتى ها از نسل بنى اميه اند)، اين احتمال، بعيد به نظر مى رسد، چون كه سفيانى اشاره به يك شخص است نه يك جريان و مرام، و در بعضى از روايات هم به نام «عثمان بن عنبسه» از او ياد شده است. و اللّه اعلم.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 376

6- روايت ابى بصير:

صحيحة ابى بصير عن ابى عبد اللّه (ع) قال:

«كل راية ترفع قبل قيام القائم فصاحبها طاغوت يعبد من دون اللّه عز و جل «75».

ابى بصير از امام جعفر صادق (ع) روايت مى كند كه فرمود: هر پرچمى كه قبل از قيام قائم برافراشته شود، صاحب آن، طاغوت «76» است كه غير خداوند عز و جل را پرستش مى كند.»

و نيز نعمانى در كتاب الغيبه به سند خويش از مالك بن اعين از امام باقر (ع) روايت مى كند كه فرمود: هر پرچمى كه پيش از پرچم قائم برافراشته شود، صاحب آن طاغوت است. «77»

توضيح روايت
اشاره

: روايت از جهت سند، صحيحه است و لازم است به آن توجه بيشترى مبذول شود كه در اينجا از چند جهت به توضيح آن مى پردازيم:

داعى به نفس طاغوت است يا داعى به حق؟

در صفحات گذشته ضمن روايت اول همين بخش [روايت عيص بن قاسم] به تفصيل گفته شد كه دعوت بر دو گونه است:

1- دعوت به نفس كه باطل و غير شرعى و محكوم است.

2- دعوت براى در هم شكستن باطل و اقامۀ حق و واگذاردن آن به اهلش كه حق و مورد تأييد ائمه معصومين (ع) است.

در اين روايت، پرچمهايى كه به خاطر دعوت به نفس برافراشته شده، محكوم شده، نه پرچمهايى كه براى دعوت به حق برافراشته شده اند. به عبارت ديگر، پرچمى كه در مقابل قائم (عج) واقع گردد طاغوت است نه پرچمى كه در مسير و طريق و جهت او باشد، به همين جهت در روايت از آن به طاغوت تعبير شده و گفته شده كه صاحب آن در مقابل خدا مورد پرستش واقع شده است.

مؤيد اين مطلب، گفتار امام باقر (ع) در روايتى است كه در روضۀ كافى آمده است. [كه قيد ضلالت را براى پرچم تصريح نموده] و مى فرمايد: هيچ كس مردم را تا زمان خروج دجال فرا نمى خواند. مگر اينكه افرادى يافت مى شوند كه با او بيعت مى نمايند و هر كس «پرچم

______________________________

(75). وسائل 11/ 37 باب 13 از ابواب جهاد عدو، حديث 6.

(76). طاغوت از ريشۀ طغيان به معنى ستمگر و سركش است. اصل آن، طغيوت بوده، در آن قلب مكانى صورت گرفته و طيغوت شده، ياء، قلب به الف شده طاغوت شده است. (از افاضات معظم له در درس).

(77). عن ابى جعفر (ع)

انه قال: كل راية ترفع قبل راية القائم فصاحبها طاغوت (مستدرك الوسائل 2/ 248، باب 12 از ابواب جهاد عدو).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 377

ضلالتى» بر افراشت صاحب آن طاغوت است. «78»

[احتمال نهى از قيام در زمان قبل از قيام قائم و جواب آن]
اشاره

ممكن است گفته شود: آنچه از ظاهر اين روايت استفاده مى شود اين است كه بطلان قيام را به حسب زمان مشخص نموده نه به حسب هدف، بدين معنى كه هر قيامى در طول زمان قبل از قيام قائم برپا شود قيام باطلى است، و عموم در اينجا عموم فراگير است، پس در عصر غيبت، قيام مطلقا با هر هدفى كه باشد جايز نيست.

امّا اين گفتار را به چند گونه مى توان پاسخ گفت:

الف: احتمال صدور روايت در پاسخ به موارد خاص:

محتمل است كه قضيه خارجيه باشد، به اين معنى كه روايت، اشاره باشد به قضايايى كه در همان زمان و شرايط به وقوع مى پيوسته و مراد پرچمهاى بخصوصى است كه با ويژگيهاى بخصوصى در آن زمان برافراشته مى شده و ماهيت آنها در بين مردم مورد سؤال و بحث بوده و امام (ع) در پاسخ آن سؤالات، اين روايت را بيان فرموده است، زيرا بسيار بعيد به نظر مى رسد امام (ع) اين كلام را ابتداء بيان فرموده باشد.

ب- تعارض روايت با روايات مؤيد قيام:
اشاره

از سوى ديگر در صورتى كه اين روايت را به صورت مطلق براى همۀ زمانها بدانيم با روايات بسيارى از جمله روايت صحيحۀ عيص بن قاسم- كه پيش از اين خوانديم و بر تقديس قيام زيد و كسانى كه همانند او دعوت به حق داشتند دلالت داشت، معارض است.

و نيز اين روايت با قيام حسين بن على شهيد فخ كه در زمان خلافت موساى هادى (برادر هارون الرشيد) قيام نمود معارض است. با اينكه از سوى ائمه ما (ع) روايتى كه قيام وى را مورد مذمت قرار داده باشد به دست ما نرسيده و بلكه از سوى ديگر، روايات مستفيضه اى كه بر تقديس او و تقديس قيامش دلالت دارد نقل شده كه در كتاب مقاتل الطالبيين به آنها اشارت رفته است. و ما نيز ان شاء اللّه در مباحث آينده به درج آنها خواهيم پرداخت.

چند نمونه از روايات مؤيد قيام در زمان غيبت:

1- در كتاب غيبت نعمانى به سند خويش از ابى بصير از امام باقر (ع) ضمن روايتى طولانى كه در ارتباط با علامتهاى ظهور قائم (عج) است آمده:

هيچ يك از پرچمهاى برافراشته شده [قبل از ظهور آن حضرت] هدايت يافته تر از پرچم يمانى نيست، پرچم او پرچم هدايت است، چون كه مردم را به حكومت امام زمان دعوت

______________________________

(78). روضۀ كافى/ 296، حديث 456. «و انه ليس من احد يدعو الى ان يخرج الدجال الا و سيجد من يبايعه و من رفع راية ضلالة فصاحبها طاغوت».

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 378

مى كند. پس هنگامى كه يمانى خروج كرد فروختن سلاح به مردم و به هر مسلمان حرام است. [بايد رايگان در اختيار آنها گذاشته شود و يا به مردمى كه در

مقابل او بايستند نبايد سلاح فروخت]. پس از خروج او به يارى او بشتاب، زيرا پرچم او پرچم هدايت است و بر هيچ مسلمانى جايز نيست با او مخالفت نموده و كارشكنى كند، و اقدام كننده بر اين كار، اهل آتش است، زيرا يمانى مردم را به حق و صراط مستقيم دعوت مى نمايد. «79»

از اين روايت استفاده مى شود كه قبل از قيام حضرت حجت (عج) پرچمهاى حقى نيز برافراشته مى شود و نيز پرچمهايى كه مردم را در مسير حكومت امام زمان (عج) دعوت مى كند پرچمهاى هدايت است و بايد به يارى آنها شتافت.

2- و باز در كتاب غيبت نعمانى به سند خويش از ابى خالد كابلى از امام باقر (ع) روايت شده كه فرمود:

گويا از مشرق، قومى را مشاهده مى كنم كه براى به دست آوردن حق قيام مى نمايند، امّا حق به آنها داده نمى شود. پس با جديت بيشتر به دنبال آن مى روند، بازهم به آنها داده نمى شود، پس هنگامى كه اين چنين ديدند شمشيرهايشان را بر شانه هايشان مى گذارند، در آن صورت آنچه مى خواهند به آنها داده مى شود، امّا آنان نمى پذيرند و قيام مى كنند و آن را تنها به صاحب شما امام زمان (عج) واگذار مى كنند. كشته هاى آنها شهيدند. اگر من چنين زمانى را دريابم جانم را در اختيار صاحب و رهبر اين قيام قرار خواهم داد. «80»

دلالت اين خبر بر اينكه قيام و انقلابى پيش از ظهور قائم (عج) به وقوع خواهد پيوست و اينكه قيام او قيام به حقى است روشن و آشكار است.

3- كتاب سنن ابن ماجه در حديثى از پيامبر اكرم (ص) روايت نموده كه فرمود:

خداوند براى ما اهل بيت، آخرت را بر

دنيا برگزيده و همانا اهل بيت من پس از من همواره با بلا و مصيبتها و پراكندگيها و تبعيدها، روبه رو خواهند شد تا اينكه يك قومى از

______________________________

(79). و ليس فى الرايات راية اهدى من اليمانى هى راية هدى لانه يدعو الى صاحبكم، فاذا خرج اليمانى حرم بيع السلاح على الناس و كل مسلم، و اذا خرج اليمانى فانهض اليه فان رايته راية هدى و لا يحل لمسلم ان يتلوى عليه فمن فعل ذلك فهو من اهل النار لانه يدعو الى الحق و الى طريق مستقيم. (غيبت نعمانى/ 171، چاپ ديگر/ 265، باب 14، باب ما جاء فى العلامات التى تكون قبل قيام القائم، حديث 13).

(80). كأنى بقوم قد خرجوا بالمشرق يطلبون الحق فلا يعطونه ثم يطلبونه فلا يعطونه فاذا رأوا ذلك وضعوا سيوفهم على عواتقهم فيعطون ما سألوا فلا يقبلونه حتى يقوموا و لا يدفعونها الا الى صاحبكم، قتلاهم شهداء اما انى لو ادركت ذلك لاستبقيت نفسى لصاحب هذا الامر. (غيبت نعمانى/ 182- چاپ ديگر/ 273، باب ما جاء فى العلامات التى تكون قبل قيام القائم باب 14، حديث 50- بحار نيز در جلد 52 ص 243 همين روايت را به نقل از غيبت نعمانى آورده است.)

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 379

سوى مشرق كه با آنان پرچمهاى سياه است خواهند آمد كه دنبال خير هستند، اما به آنان داده نخواهد شد. پس آنان جنگ و قتال خواهند كرد، پس يارى خواهند شد، آنگاه به آنان آنچه مى خواستند داده خواهد شد، اما آنان، آن را نمى پذيرند تا اينكه آن را به مردى از اهل بيت من واگذار كنند، پس زمين را پر از

عدل و داد خواهد كرد، پس از آنكه پر از ظلم و جور شده باشد. پس هر يك از شما، آن روز را درك كرديد به يارى آنان بشتابيد، و لو با راه رفتن روى برف. «81»

4- و باز در همان كتاب آمده كه پيامبر اكرم (ص) فرمود: مردمى از مشرق قيام مى كنند و زمينه را براى حكومت مهدى (ع) آماده مى نمايند. «82»

5- در كتاب بحار الانوار از تاريخ قم به سند خويش از ابى الحسن اول [موسى بن جعفر (ع)] روايت نموده كه فرمود:

مردى از اهل قم، قيام مى كند كه مردم را به حق دعوت مى نمايد و عده اى اطراف او گرد مى آيند، همانند قطعه هاى بزرگ آهن كه بادهاى شديد و توفانها، آنها را از موضع خود منحرف نمى كنند، از جنگ خسته نمى شوند و نمى ترسند و بر خداى توكل مى كنند و عاقبت از آن متقين است «83».

احتمال دارد اين روايت و روايتهاى قبلى منطبق بر انقلاب اسلامى ايران باشد، چنانچه اين معنى پوشيده نيست.

6- و باز در كتاب بحار الانوار از تاريخ قم آمده است كه از برخى از اصحاب ما روايت شده كه گفت: من نزد امام صادق (ع) نشسته بودم كه اين آيه در نزد آن حضرت قرائت شد: «فَإِذٰا جٰاءَ وَعْدُ أُولٰاهُمٰا بَعَثْنٰا عَلَيْكُمْ عِبٰاداً لَنٰا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجٰاسُوا خِلٰالَ الدِّيٰارِ وَ كٰانَ وَعْداً مَفْعُولًا «84»- پس چون وقت اولين انتقام فرا رسد بندگان جنگجو و نيرومند خود را بر شما برانگيزانيم تا آنجا كه درون خانه هاى شما را نيز جستجو كنند و اين

______________________________

(81). عن رسول اللّه (ص): انا اهل بيت اختار اللّه لنا الآخره على الدنيا و ان اهل

بيتى سيلقون بعدى بلاء و تشريدا و تطريدا حتى يأتى قوم من قبل المشرق معهم رايات سود فيسألون الخير فلا يعطونه فيقاتلون فينصرون فيعطون ما سألوا فلا يقبلونه حتى يدفعوها الى رجل من اهل بيتى فيطؤوها قسطا كما ملئوها جورا فمن ادرك ذلك منكم فليأتهم و لو هبوا على الثلج. (سنن ابن ماجه 2/ 1366 باب 34، حديث 4082).

(82). يخرج ناس من المشرق فيوطئون للمهدى يعنى سلطانه. (سنن ابن ماجه 2/ 1368 باب 34، حديث 4088).

(83). رجل من اهل قم يدعوا الناس الى الحق يجتمع معه قوم كزبر الحديد لا تزلهم الرياح العواصف و لا يملون من الحرب و لا يجبنون و على اللّه يتوكلون و العاقبة للمتقين. (بحار الانوار 57/ 216 باب 36، حديث 37).

(84). الاسراء/ 5.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 380

وعده اى است حتمى- پس ما گفتيم فدايت شويم اينان چه كسانى هستند؟ فرمود:- سه مرتبه- به خدا سوگند، اينان اهل قم هستند «85».

7- در كتاب صحيح مسلم به سند خويش آمده است كه جابر بن عبد الله مى گويد از رسول خدا (ص) شنيدم كه فرمود: پيوسته دسته اى از امت من بر اساس حق جهاد مى كنند و پيروز خواهند بود تا روز قيامت فرا برسد «86».

8- باز در همان كتاب به سند خويش از جابر بن سمره از پيامبر اكرم (ص) روايت مى كند كه فرمود: پيوسته اين دين برپا خواهد بود و جماعتى از مسلمين براى آن جهاد مى كنند تا قيامت فرا برسد «87».

و روايات ديگرى مشابه اين روايات كه از ذكر آنها خوددارى مى كنيم.

ج- تعارض روايت با روايات جهاد و امر به معروف و نهى از منكر:

ظاهر اين روايت، آن گونه كه اهل سكوت برداشت نموده اند با ادلۀ قطعى و رواياتى كه در

باب جهاد و امر به معروف و نهى از منكر وارد شده تعارض دارد و در مقام تعارض بايد از ظاهر اين روايت صرفنظر نماييم. زيرا دفاع از اسلام و مسلمين از مهمترين فرايض و واجبات است كه در كتاب و سنت بر انجام آن تأكيد شده و عقل سليم بر آن گواهى مى دهد.

وظيفۀ دفاع از كيان اسلام و مسلمين حتى در شرايطى كه حكومت باطلى بر جامعه حاكم باشد و انسان مجبور باشد با استفاده از امكانات آن حكومت، راه هجوم مشركين و بيگانگان را سد كند و از حق و عدالت دفاع نمايد باز ساقط نمى گردد، مشروط بر اينكه آن حكومت تأييد نشود. در اين باره، روايت قابل توجهى است كه متذكر مى شويم.

يونس روايت مى كند كه خدمت امام رضا (ع) بودم، شخصى آمد و گفت فدايت شوم، به يكى از دوستان و شيعيان شما خبر رسيده كه مردى براى جهاد در راه خدا بين مردم، شمشير و كمان تقسيم مى كند و او نيز رفته و شمشير و كمان گرفته است، ولى نمى دانسته كه اين سلاح براى جهاد زير نظر حكومت جائر است. سپس ياران و اصحاب با او

______________________________

(85). روى عن بعض اصحابنا قال: كنت عند ابى عبد اللّه (ع) جالسا، اذ قرء هذه الآية: «فَإِذٰا جٰاءَ وَعْدُ أُولٰاهُمٰا بَعَثْنٰا عَلَيْكُمْ عِبٰاداً لَنٰا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ فَجٰاسُوا خِلٰالَ الدِّيٰارِ وَ كٰانَ وَعْداً مَفْعُولًا فقلنا: جعلنا فداك من هؤلاء؟

فقال:- ثلاث مرات- هم و اللّه اهل قم. (بحار الانوار 57/ 216 باب 36، حديث 40).

(86). لا تزال طائفة من امتى يقاتلون على الحق ظاهرين الى يوم القيامة (صحيح مسلم 3/ 1524، حديث 1923).

(87). لن يبرح

هذا الدين قائما يقاتل عليه عصابة من المسلمين حتى تقوم الساعة (صحيح مسلم 3/ 1524، كتاب الامارة، باب الامارة، باب 53، حديث 1922).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 381

ملاقات نموده و به او گفته اند كه جنگ همراه با اينها جايز نيست و او را وادار كرده اند كه شمشير و كمان را به كسى كه از او گرفته بازگرداند.

حضرت فرمود: بلى بايد چنين كارى انجام بدهد.

سؤال كننده گفت: اما به دنبال آن شخص گشته، ولى او را نيافته است، به او گفته اند كه آن شخص از آن محل رفته (يا مرده) است.

حضرت فرمود: پس به مرزها برود، اما جنگ نكند.

گفت: مثل قزوين و عسقلان [محلى در مرزهاى روم] و ديلم [گيلان] و مرزهايى نظير اينها؟

حضرت فرمود: بلى.

گفت: اگر دشمنان به مرزهايى كه او به عنوان مرزبانى رفته هجوم آوردند چه بكند؟

فرمود: به خاطر حفظ بيضه و كيان اسلام با آنها بجنگد.

گفت: به هر شكل با آنها بجنگد و جهاد كند؟

فرمود: نه، مگر اينكه دار الاسلام و كشورهاى اسلامى در خطر باشد، آيا در نظر تو، اگر روميها به شهرهاى مسلمانان هجوم بياورند نبايد جلوى آنها را گرفت؟

بلى اگر با هجوم آنان به اساس اسلام و مسلمين لطمه وارد شود بايد با آنان بجنگد، به خاطر خودش [به خاطر تكليفى كه به علت دفاع به عهدۀ اوست] نه به خاطر سلطنت [بنى العباس]، چون كه اگر اسلام متلاشى شد و به فراموشى گراييد ذكر و ياد و نام محمد (ص) نيز فراموش شده است. «88»

اين روايت را مشايخ سه گانه (شيخ كلينى، شيخ طوسى و شيخ صدوق) روايت نموده اند و ظاهرا روايتى است صحيحه، چرا كه محمد بن

عيسى بن عبيد، اگر چه علماى رجال در موثق بودن وى اختلاف نظر دارند، اما ظاهرا وى فردى ثقه و مورد اعتماد است، چنانچه

______________________________

(88). ففى خبر يونس قال: سأل ابا الحسن (ع) رجل و انا حاضر فقال له: جعلت فداك ان رجلا من مواليك بلغه ان رجلا يعطى سيفا و قوسا فى سبيل اللّه فاتاه فاخذهما منه و هو جاهل بوجه السبيل ثم لقيه اصحابه فاخبروه ان السبيل مع هؤلاء لا يجوز و امره بردهما قال: فليفعل قال: قد طلب الرجل فلم يجده و قيل له قد قضى الرجل؟ قال:

فليرابط و لا يقاتل قال: مثل قزوين و عسقلان و الديلم و ما اشبه هذه الثغور؟ فقال: نعم، قال فان جاء العدو الى الموضع الذي هو فيه مرابط كيف يصنع؟ قال: يقاتل على بيضة الاسلام، قال: يجاهد؟ قال: لا الا ان يخاف على دار المسلمين أ رأيتك لو ان الروم دخلوا على المسلمين لم ينبغ (يسع- خ ل) لهم ان يمنعوهم؟ قال: يرابط و لا يقاتل. و ان خاف على بيضة الاسلام و المسلمين قاتل، فيكون قتاله لنفسه ليس للسلطان لان فى دروس الاسلام دروس ذكر محمد (ص). (وسائل 11/ 19، باب 6، از ابواب جهاد عدو، حديث 2).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 382

نجاشى نيز قائل به همين معناست. «89»

امّا آنچه از مفهوم روايت استفاده مى گردد وجوب دفاع از حوزۀ اسلام و مسلمين به هنگام تجاوز و هجوم كفار است و اين، امر واضحى است كه هيچ شكى در آن نيست، زيرا واگذاردن دفاع، سبب فرسودگى اسلام و محو شدن آثار و نام پيامبر اكرم (ص) است و هنگامى كه چيزى واجب شد

مقدمات آن نيز به طور حتم واجب و لازم مى شود و مقدمات دفاع در اين زمانها مسلح شدن به سلاح روز و فراگرفتن فنون مختلف نظامى و در حدّ امكان، تشكل و سازماندهى است.

ضرورت كسب آمادگى براى دفاع:

آيا مى توان گفت جهاد و دفاع و راندن كفار از كشورهاى اسلامى واجب است، امّا در نهايت بايد كار حكومت را به افراد فاسق و دنيا طلب- بدان جهت كه آنان در مسائل سياسى تجربه دارند و علما و افراد عادل، تجربۀ چندانى در اين زمينه ندارند- واگذار نمود؟

آيا بايد به امثال آنچه در عراق پس از اخراج انگليسيها توسط جهاد و مبارزات علماى اعلام اتفاق افتاد [و حكومت به دست افراد ناشايسته و غير متعهد قرار گرفت] تن درداد «90»، يا اينكه بايد نظام را و لو با صرف وقت و امكانات در فراگيرى مسائل سياسى، اقتصادى، اجتماعى، نظامى و تحصيل اطلاع كافى بر حوادث و وقايعى كه در عالم مى گذرد حفظ و حراست نمود و مراقب بود تا جامعه مورد تهاجم فتنه ها و مشكلات قرار نگيرد؟

در كتاب كافى از امام صادق (ع) روايت شده كه فرمود:

و العالم بزمانه لا تهجم عليه اللوابس «91»- كسى كه به زمان خويش آگاه باشد، مورد هجوم شبهات قرار نمى گيرد.

و من در شگفتم كه چگونه علماى اعلام به امور جزئى مانند حفظ اموال صغير و غايب، اهتمام ورزيده و آن را از امور حسبيه كه شارع مقدس به رها ماندن آن رضايت نداده به

______________________________

(89). رجال نجاشى/ 235 (چاپ ديگر/ 333).

(90). نظير آنچه در عراق گذشت انقلاب مشروطيت در ايران بود كه به رهبرى علما و حمايت مردم مسلمان و مجاهدت مجاهدين مشروطه به

پيروزى رسيد، امّا به علت عدم اطلاع مسلمانان از ادارۀ امور كشور و نيز دسيسه هاى افراد مرموز سياستمدار و فرصت طلب، از مسير خود منحرف شد و علما به مدرسه و تودۀ مردم بر سر كسب و كار خود برگشتند و يك مشت افراد غربزده و عمال انگليس به مجلس راه يافتند و زمام امور را به دست گرفتند، و همچون رضا خان قلدر را بر مردم حاكم كردند و مجلس محصول انقلاب مشروطه را به پايگاهى براى توجيه اهداف استعمارى خود تبديل كردند. (مقرر).

(91). كافى 1/ 27 كتاب عقل و جهل، حديث 29.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 383

حساب مى آورند، اما نسبت به كيان اسلام و مقدرات مسلمانان و حفظ شئون و نظام و توان و شوكت آنان بى تفاوتند و تصدى اين گونه مسئوليتها را مخالف احتياط تلقى مى كنند؟ و در نتيجه اين گونه امور و انجام آنها را به عهدۀ كسى كه به اسلام آشنا نبوده و ملتزم به دستورات آن نيست و تقواى لازم را براى اين كار ندارد واگذار مى كنند.

بلى! ظاهرا در ابتداى امر، كوتاهى و تقصيرى نيز متوجه آنان نيست، زيرا محبوس بودن آنان براى مدت طولانى در گوشۀ مدارس و سردابها و دور بودن از محيط سياست در قرنهاى متمادى موجب يأس آنان از بازگشتن حكومت به آنان شده و سبب اين شده كه نسبت به مقدمات و لوازم آن نيز بى توجه باشند و به مرور زمان از اين مسئوليت مهم غفلت نموده و دسيسه هاى استعمار نيز آنان را هر چه بيشتر به غفلت كشانده است.

امّا عجيب تر اينكه حتى پس از پيروزى انقلاب اسلامى در ايران با اينكه

براى حفظ انقلاب و به عهده گرفتن برخى از مسئوليتهاى آن به همكارى و كمك آنان بسيار نياز بود، بدين مسئوليت مهم توجه ننموده و بلكه به جاى يارى و كمك و تلاش در جهت فراگيرى علومى كه حفظ انقلاب و ادارۀ كشور به آن نيازمند است به تهاجم و كارشكنى و حمله به انقلاب پرداختند.

بار خدايا به آبروى محمد و آل محمد، ما را براى نصرت اسلام و تقويت مسلمانان موفق و مؤيد بدار. «92»

______________________________

(92). چگونه مى توان تصور نمود كه خداوند، شريعت و دينى را براى همۀ مردم در همۀ زمانها و عصرها فرستاده باشد، اما براى حفظ و حراست و دفاع از آن، تكليفى براى مسلمين مشخص نكرده باشد و در نتيجه بعد از آن همه زحمتها كه براى تبليغ و گسترش اسلام كشيده شده، دو دستى تقديم افراد فاسق و ظالم گردد.

علماى اعلام در مباحث اصول، اين قدر روى مقدمۀ واجب تكيه نموده و به نصب سلم (نردبان) براى رفتن روى پشت بام مثال مى زنند، اما نسبت به فراگيرى علم ادارۀ كشور و حكومت اسلامى توجه و عنايتى نمى كنند تا جايى كه علماى عراق (در سال 1920) براى دفاع از كشور اسلامى عراق و كوتاه كردن دست انگليسيها قيام كردند و آنها را از كشور بيرون راندند، اما پس از پيروزى به نجف برگشته و مشغول فقه و اصول شدند و كشور را به دست سياستمداران غير آشنا به مسائل اسلامى و غير مسئول نسبت به امور مسلمين سپردند و در نتيجه تمام زحمات به هدر رفت و كار به جايى كشيد كه الان مثل صدامى، غاصبانه بر آن حكومت مى كند و

ظالمانه به كشور جمهورى اسلامى هجوم نظامى مى آورد. آيا هنر ادارۀ كشور، مخصوص يك مشت فرنگ رفته است يا اينكه افراد متدين هم لازم است علم ادارۀ كشور را بياموزند و خود را براى ادارۀ كشور اسلامى آماده نمايند؟

چرا طلاب نبايد در كنار درس مكاسب و كفايه، علم ادارۀ كشور را هم بياموزند و چرا يك مجتهد نبايد آگاه به مسائل سياسى، اجتماعى، اقتصادى كشور باشد؟!

همان گونه كه احداث و ايجاد نظام اسلامى لازم و واجب است و ادارۀ امور مسلمين به عنوان امور حسبيه به عهدۀ علماست، ايجاد مقدمات و فراگيرى علوم آن هم بايد در حوزه ها باشد. البته اگر انسان توانايى انجام-

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 384

قائم كيست؟:

بازگرديم به ادامۀ بررسى مفهوم فقهى روايت: احتمال ضعيف ديگرى كه در روايت داده مى شود اين است كه مراد از لفظ «القائم» كه در اين روايت و روايات ديگرى نظير آن آمده است امام دوازدهم (ع) كه در آخر الزمان قيام مى كند نباشد، بلكه مراد از قائم هر كسى كه قيام به حق كند باشد و غرض اين روايت، تخطئه كسانى باشد كه در زمانى كه رهبر به حق، مشغول تهيۀ مقدمات و ايجاد شرايط براى قيام است فرصت طلبانه براى دست آوردن رياست و جذب مردم، دست به حركتهاى شتابزده و ناپخته و زودرس مى زنند.

بر اساس اين احتمال، شايد بتوان گفت برخى از ائمه (ع) در صدد تهيۀ مقدمات قيام و انقلاب بودند، امّا به خاطر تقيه نكردن برخى از شيعيان و كتمان نكردن رازها يا به خاطر پيش افتادن برخى و دست زدن به حركت و قيام زودرس، اساس قيام به حق

را ويران كرده و زمينۀ آن را از بين بردند [و اين روايت براى بازداشتن افراد از دست زدن به اين گونه قيامهاى زودرس باشد].

در كتاب تحف العقول ضمن وصيت امام صادق (ع) به مؤمن الطاق (يكى از اصحاب و شاگردان آن حضرت) آمده است:

«فو الله لقد قرب هذا الامر ثلاث مرات فاذعتموه، فاخّره الله- «93» به خدا سوگند سه مرتبه موقعيت اين امر (قيام و انقلاب) نزديك شد، امّا شما آن را فاش كرديد، پس خدا آن را به تأخير افكند».

و مرحوم كلينى در اواخر كتاب الحجة اصول كافى، بابى را منعقد نموده، تحت اين عنوان كه: «همۀ ائمه (ع) قائم هستند».

در روايت «حكم» از امام باقر (ع) آمده است كه فرمود: اى حكم، همۀ ما قائم به امر خدا هستيم، گفتم پس تو مهدى هستى؟ فرمود: همۀ ما، هدايت شده به سوى خدا هستيم. گفتم پس تو صاحب شمشيرى؟ فرمود: همۀ ما صاحب شمشير و وارث شمشيريم. «94»

______________________________

- كارى را ندارد نبايد آن را تقبل كند بلكه دنبال مقدمۀ آن كه آموزش و كسب صلاحيت است باشد و سپس آن كار را به عهده بگيرد، و مادامى كه آمادگى لازم را نيافته از كسانى كه آگاه و وارد هستند، استمداد كند. (از افاضات معظم له در درس).

(93). تحف العقول/ 310.

(94). فى رواية حكم عن ابى جعفر (ع) انه قال: يا حكم، كلنا قائم بامر الله، قلت: فانت المهدى؟ قال: كلنا نهدى الى الله، قلت: فانت صاحب السيف؟ قال: كلنا صاحب السيف و وارث السيف. (كافى 1/ 536 باب الائمة (ع) كلهم قائمون، حديث 1).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 385

و در روايت ديگرى

عبد الله بن سنان روايت نموده كه گفت: خدمت امام صادق (ع) آيه:

«يَوْمَ نَدْعُوا كُلَّ أُنٰاسٍ بِإِمٰامِهِمْ «95»- روزى كه هر دسته از مردم را به امامشان فرا مى خوانيم» را قرائت كردم، حضرت فرمود: امام آنان كسى است كه پيشاپيش آنهاست و او قائم مردم زمان خويش است «96».

ما پيش از اين نيز گفتيم كه لفظ امام از نظر لغت براى هر پيشوا و جلودارى وضع شده است و منحصر به ائمه دوازده گانه (ع) نيست، بر اين اساس شايد مراد از «قائم اهل زمان خويش» نيز اعم بوده و مراد از آن قائم بالفعل در ميان هر امت باشد. اما از سوى ديگر اين احتمال بسيار بعيد به نظر مى رسد، زيرا آنچه از لفظ «القائم»- كه همراه با الف و لام تعريف- در روايات ما به كار برده شده، ظاهر مى شود. همان قائم مورد نظر يعنى امام زمان (عج) است، پس در اين صورت مراد از پرچمى كه در اين روايت، مورد مذمت قرار گرفته، پرچمى است كه صاحب آن مردم را به نفس خويش فرا خواند نه به اقامۀ حق، و اطاعت از امام به حق، و اين نكته اى است شايان توجه و دقت.

7- روايت عمر بن حنظله:

[متن روايت]

عمر بن حنظله قال: سمعت ابا عبد الله (ع) يقول: خمس علامات قبل قيام القائم الصيحة و السفيانى و الخسف و قتل نفس الزكية و اليمانى. فقلت جعلت فداك ان خرج احد من اهل بيتك قبل هذه العلامات أ نخرج معه؟ قال: لا «97»- عمر بن حنظله روايت مى كند كه امام جعفر صادق (ع) فرمود: پنج علامت قبل از قيام قائم وجود دارد: صيحه [نداى آسمانى] و سفيانى [خروج سفيانى]

و فرو رفتن به زمين [فرو رفتن لشكر سفيانى به زمين در محلى به اسم بيداء] و كشته شدن نفس زكيه [شخصى به اسم نفس زكيه و يا انسان باتقوايى كه داراى نفس تزكيه شده اى است] و يمانى [خروج يمانى]. عرض كردم، فدايت گردم اگر يكى از اهل بيت شما قبل از اين علامتها خروج نمود آيا با وى خروج كنيم؟ حضرت فرمود: نه.

توضيح روايت:

اين روايت از جهت سند به طور نسبى بد نيست، اگر چه در بين علماى رجال، مورد وثوق بودن عمر بن حنظله مورد گفتگو است.

در متن روايت، شايد مراد به «صحيحه» همان نداى آسمانى باشد (كه از علائم ظهور است) چنانچه در روايت حلبى از امام صادق (ع) وارد شده كه فرمود: «در ابتداى روز،

______________________________

(95). اسراء/ 71.

(96). امامهم الذي بين اظهرهم، و هو قائم اهل زمانه. (كافى 1/ 536، حديث 3).

(97). وسائل 11/ 37 باب 13 از ابواب جهاد عدو، حديث 7.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 386

ندادهنده اى از آسمان ندا سر مى دهد: همانا على و شيعيان او رستگارانند و فرمود: در آخر روز، منادى ديگرى ندا سر مى دهد همانا عثمان و شيعيان او رستگارانند «98». و مراد به «خسف» همان فرو رفتن لشكر سفيانى در سرزمين «بيداء» است.

و اينكه امام (ع) عمر بن حنظله و افراد ديگرى همانند وى را از خروج با يكى از سادات اهل بيت نهى فرموده، بيانگر اين است كه اين روايت دربارۀ قضيۀ مشخصى بيان شده و شايد مراد خروج همراه كسى باشد كه در آن زمان (يا در زمانهاى بعد) قيام نموده و ادعاى مهدويت داشته است. بنابراين ذيل روايت بر اين معنى تأكيد

دارد كه علامتهاى مذكور حتمى است و هر كس از اهل بيت كه پيش از اين علامتها قيام كند آن «قائم موعود» نيست.

در هر صورت، اين روايت به جهاد دفاعى نسبت به ما، پس از آنكه لزوم و وجوب آن با كتاب و سنت و عقل ثابت گرديد، مربوط نيست.

8- روايت «معلى بن خنيس»:

اين روايت و شرح آن، ذيل روايت سوم همين باب ضمن شرح حال سدير، بيان شد.

9- روايت «انس بن محمد»:

[متن روايت]

صدوق باسناده عن حماد بن عمرو و انس بن محمد عن أبيه عن جعفر بن محمد عن آبائه (ع) [فى وصية النبى لعلى (ع)] قال: يا على ان ازالة الجبال الرواسى اهون من ازالة ملك لم تنقض ايامه «99»- صدوق به سند خود از حماد بن عمرو از انس بن محمد از پدرش از امام جعفر صادق (ع) از پدرانش (ع) نقل مى كند كه پيامبر اكرم (ص) ضمن وصيتى به على (ع) فرمود: اى على، همانا از جاى كندن كوههاى محكم و برافراشته شده آسانتر است از بر كنار كردن سلطانى كه هنوز روزگار او پايان نيافته است.

توضيح روايت:

اين روايت يك قسمت از روايتى طولانى است كه مرحوم صدوق در اواخر كتاب الفقيه آورده و بيشتر فقرات و قسمتهاى آن متضمن بيان احكام شرعى يا آداب اخلاقى است و در قسمتى از آن به ذكر مطالبى كه گمان مى رود اخبار غيبى است پرداخته است.

در اين روايت، پيامبر اكرم (ص) نمى خواهد بفرمايد قيام در مقابل پادشاهان بى فايده و ناموفق است، با اينكه ما ملاحظه مى كنيم بسيارى از انقلابها در مقابل نظامهاى شاهنشاهى

______________________________

(98). فى خبر الحلبى عن ابى عبد اللّه (ع) قال: ينادى مناد من السماء اول النهار: الا ان عليا و شيعته هم الفائزون، قال و ينادى مناد فى آخر النهار: الا ان عثمان و شيعته هم الفائزون. (كافى 8/ 310، حديث 484).

(99). وسائل الشيعة 11/ 38.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 387

در اروپا و آسيا و آفريقا به پيروزى رسيده است و در همين اواخر، ملاحظه فرموديد كه انقلاب اسلامى در مقابل نظام شاهنشاهى ايران به پيروزى رسيد و روشن ترين دليل بر امكان

هر چيز وقوع آن است. از سوى ديگر، اين روايت در صدد تحريم قيام در مقابل پادشاهان نيست وگرنه قيام امير المؤمنين (ع) در مقابل معاويه اى كه پايه هاى حكومت خود را در شام محكم كرده بود صحيح نبود، با اينكه آن حضرت با وى به جنگ برخاست و مردم را براى جنگ با او ترغيب و تشويق مى نمود و چنانچه در نهج البلاغه آمده است مى فرمود: «من با تمام توان تلاش مى كنم تا زمين را از اين شخص واژگونه و جسم پليد پاك كنم، تا سنگ و كلوخها، از دانه هاى دروشدۀ گندم جدا گردد». «100» 1

و اگر آنچه در مقدمۀ صحيفۀ سجاديه آمده است صحيح باشد كه پيامبر اكرم (ص) به صورت يك راز، حكومت بنى اميه و مدت خلافت آنان را براى آن حضرت و اهل بيتش بيان فرموده بود- چنانچه پيش از اين تفصيل آن گذشت- پس به ناچار بايد گفت غرض از قتال آن حضرت، جدا كردن صف حق از صف باطل و اتمام حجت بوده است، چنانچه ظاهر عبارت آن حضرت نيز مشعر به همين معناست. و همين اشكال كه در مورد قيام حضرت امير (ع) در مقابل معاويه گفته شد عينا در مورد قيام حضرت سيد الشهدا (ع) در برابر حكومت يزيد نيز جريان دارد.

بيان مشكلات مبارزه، نه نفى قيام:

خلاصۀ كلام اينكه غرض پيامبر اكرم (ص) از بيان اين فراز، عدم موفقيت يا حرمت قيام در مقابل پادشاهان نيست بلكه بيان اين معنى است كه پادشاهى و حكومت، مانند ساير امور، بى ترديد تابع قضا و قدر الهى است. پس اگر شكستى از ناحيۀ پادشاهان به افراد برسد نبايد موجب نااميدى و يأس از

قيام به حق گردد، زيرا ممكن است خداوند پيروزى و ظفر را زمانى پس از آن قرار داده باشد.

اگر بر فرض، پيروزى نيز به دست نيامد باز به وظيفۀ عمل شده است. با اينكه آن حضرت بخواهد بفرمايد: سرنگون كردن حكومت پادشاهان كار مشكلى است همانند از جا كندن كوه سرسخت و پابرجا، كه نياز به تهيۀ مقدمات بسيار و گذشت زمان و ارشاد و رشد سياسى مردم دارد، همان گونه كه از جاى كندن كوه نياز به زمان كافى و به كارگيرى امكانات بسيار دارد.

در هر صورت، وظيفۀ مردم نسبت به دفاع از اسلام و مسلمين به حال خود باقى است و

______________________________

(100). و سأجهد فى ان اطهر الارض من هذا الشخص المعكوس و الجسم المركوس حتى تخرج المدرة من بين حب الحصيد. (نهج البلاغه. نامۀ 45- فيض/ 971- لح/ 418).

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 388

بايد و لو با تحمل مشكلات، مقدمات و زمينه هاى آن را فراهم نمود «101» 1.

10- روايت عيص بن قاسم:

اين روايت قسمتى از روايت عيص بن قاسم، روايت اول باب است كه به تفصيل مورد بحث قرار گرفت.

11- روايت ابى عبدون:

اين روايت منقول از كتاب عيون اخبار الرضاست و در شأن و مقام زيد بن على «ره» است كه باز در ذيل روايت اول باب [روايت عيص بن قاسم] به هنگام شرح احوالات زيد «ره» بحث تفصيلى آن گذشت.

12- روايت ابى عبد الله سيارى:

[متن روايت]

در آخر كتاب سرائر از كتاب احمد بن محمد بن سيار (ابى عبد الله سيارى) روايت نموده كه وى از مردى نقل نموده كه گفت: در نزد امام صادق (ع) سخن از كسى رفت كه از آل محمد (ص) خروج مى نمايد. حضرت فرمود:

لا زال انا و شيعتى بخير ما خرج الخارجى من آل محمد و لوددت ان الخارجى من آل محمد خرج و على نفقة عياله «102» 1.

پيوسته من و شيعيانم بر خير هستيم تا هنگامى كه شورشگرى از آل محمد خروج نمايد.

چقدر دوست دارم شورشگرى از آل محمد قيام كند و من خرجى زن و بچه و عائلۀ او را بپردازم.

توضيح روايت:

اين روايت گذشته از اينكه مرسل است و راوى اصلى شناخته شده اى

______________________________

(101). اين روايت در صدد نفى دفاع و مبارزه نيست بلكه مى فرمايد جهاد و مبارزه با سلطانى كه پايگاهش را محكم كرده و بر مردم تسلط يافته، بسيار مشكل است. بايد نيرو و امكانات فراهم نمود و زمينه را مساعد كرد.

اين كار، كار كوچكى نيست، مبارزه، كتك، زندان، زجر و شكنجه و تبعيد و شهادت به همراه دارد.

بايد مردم را آگاه ساخت، تشكيلات درست كرد، متينگ و تظاهرات راه انداخت و سالها خون دل خورد تا مبارزه اى به ثمر برسد. مبارزه كردن، مشكل است، اما اينطور نيست كه به ثمر نرسد. ما، در طول تاريخ بسيارى از قدرتهاى ستمگر را داشته ايم كه در اثر مبارزۀ مردم سرنگون شده و از بين رفته اند. حكومت تزار شوروى، فراعنۀ مصر، پادشاهان فرانسه و حكومت محمد رضا پهلوى با وجود حمايت سازمانهاى جاسوسى سيا و ساواك و دو هزار و پانصد سال سابقۀ شاهنشاهى و ...

من

يادم هست قبل از پيروزى انقلاب كه گاهى اعلاميه هايى را بر ضد رژيم امضا مى كرديم بعضى از رفقاى خاص ما مى گفتند شما ديوانه شده ايد! شما در مقابل حكومت نمى توانيد كارى بكنيد. تلاشهاى شما «جنگ مشت و درفش است» و از روى دلسوزى همين روايتها را (به عنوان روايت يأس!) براى ما مى خواندند! (از افاضات معظم له در درس).

(102). وسائل 11/ 39، باب 13 از ابواب جهاد عدو، حديث 12.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 389

ندارد، سند آن نيز ضعيف است. زيرا طبق آنچه نجاشى گفته: سيارى فردى است از جهت روايت ضعيف و فاسد المذهب. روايتهاى او دور انداخته مى شود و بيشتر روايتهاى منقول از وى مرسل است، و ابن غضائرى دربارۀ وى گفته: او در نقل روايت، ضعيف، شخصى عجول، روى گردان از حق، غلوكننده و منحرف است.

بلى از مستدرك نقل شده كه چون مرحوم كلينى و ديگران [نظير ابن ادريس] زياد، از وى روايت نقل كرده اند خود مى تواند دليلى بر موثق بودن وى باشد. «103» 1

در هر صورت مرحوم صاحب وسائل اين خبر را در اين باب، بدون جهت آورده، زيرا اين روايت از ادلۀ منع خروج در زمان غيبت نيست، بلكه اجمالا از ادلۀ جواز قيام است، ولى مفاد آن تأييد هر گونه خروج و قيام از آل محمد و جواز آن نيست، بلكه روايت در صدد اين است كه خير و خوبيهايى كه به طور قهرى بر قيام مترتب است را بيان دارد. زيرا هر گونه قيام و خروجى در آن شرايط، موجب مشغول كردن پيشوايان ستم به خودشان مى گردد و در اين ميان، امام (ع) و شيعيانش از گزند

حكومت مصون مى مانند، پس اگر خروج كننده دعوت به حق مى كند در اين صورت، نفس مبارزۀ وى مورد تأييد و تقدير است، و اگر اين گونه نيست حد اقل باعث مشغول شدن ستمگر با ستمگر است كه در اين بين، اهل حق، سالم باقى مى مانند. [و همين است معنى كلام حضرت كه فرمود: ما و شيعيانمان تا ظهور شورشگرى از آل محمد به خير هستيم].

13- روايت عبيدى:

[متن روايت]

عبيدى از امام صادق (ع) روايت نموده كه فرمود:

ما كان عبد ليحبس نفسه على الله الا ادخله الله الجنة «104» 1

هيچ بنده اى جان خود را بر خدا حبس نمى كند، مگر اينكه خداوند او را به بهشت داخل مى نمايد.

توضيح روايت:

[حبس نفس، وقف جان در راه خداست نه سكوت]. اين روايت نيز همانند روايت گذشته، از ادلۀ سكوت و منع خروج و قيام در زمان غيبت نيست، زيرا حبس نفس بر خدا معناى آن وقف جان در راه خداست و اين معنى با جهاد و مبارزه سازگارتر است تا با سكوت و سكون.

واژۀ حبس نفس، نظير واژۀ صبر است كه در عرف مردم غير عرب، گاهى به معنى

______________________________

(103). تنقيح المقال 1/ 87.

(104). وسائل 11/ 39، باب 13 از ابواب جهاد عدو، حديث 13.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 390

سكوت و بى تحركى به كار برده مى شود، با اينكه مراد از صبر، استقامت و پايدارى در ميدان عمل و جهاد است، به گونه اى كه مشكلات و حوادث مترتبه بر آن، انسان را از جهاد و مبارزه بازندارد- و اين نكته اى است شايان تأمل «105» 1.

14- روايت حسين بن خالد:

[متن روايت]

حسين بن خالد، قال قلت لأبي الحسن الرضا (ع) ان عبد الله بن بكير كان يروى حديثا و انا احب ان اعرضه عليك، فقال: ما ذلك الحديث؟ قلت: قال ابن بكير: حدثنى عبيد بن زرارة قال: كنت عند ابى عبد الله (ع) ايام خرج محمد (ابراهيم) بن عبد الله بن الحسن اذ دخل عليه رجل من اصحابنا فقال له: جعلت فداك ان محمد بن عبد الله قد خرج فما تقول فى الخروج معه؟ فقال: اسكنوا ما سكنت السماء و الارض. فقال عبد الله بن بكير فان كان الامر هكذا أو لم يكن خروج ما سكنت السماء و الارض فما من قائم و ما من خروج، فقال ابو الحسن (ع): صدق ابو عبد الله (ع) و ليس الامر على ما تأوله

ابن بكير انما عنى ابو عبد الله (ع) اسكنوا ما سكنت السماء من النداء و الارض من الخسف بالجيش. «106» 1

حسين بن خالد روايت مى كند كه به امام رضا (ع) عرض كردم عبد الله بن بكير حديثى را روايت مى كند و من دوست دارم آن را بر شما عرضه دارم. حضرت فرمود: آن حديث چيست؟ گفتم ابن بكير مى گويد كه عبيد بن زراره گفت: در زمانى كه محمد بن عبد الله بن حسن قيام كرده بود من خدمت امام صادق (ع) بودم، يكى از اصحاب وارد شد و گفت:

فدايت شوم، محمد بن عبد الله خروج كرده است نظرتان در خروج همراه با او چيست؟

حضرت فرمود: تا هنگامى كه آسمان و زمين آرام هستند، آرام باشيد.

عبد الله بن بكير مى گفت: پس اگر جريان چنين است و مادامى كه آسمان و زمين ساكن است شورش و قيامى نبايد صورت گيرد، پس هرگز قيام، و رهبرى كه قيام نمايد نخواهد بود. امام رضا (ع) فرمود: بلى ابو عبد الله (ع) راست گفته است، اما مسأله آن طور

______________________________

(105). اهل سكوت از حبس نفس، اينطور برداشت كرده اند كه انسان بايد در خانه بنشيند و دست روى دست بگذارد و دم نزند تا خداوند او را به بهشت ببرد، با اينكه حبس نفس، وقف جان در راه خداست. انسان مى خواهد با آمريكا بجنگد، با شوروى بجنگد، مى خواهد دنياى اسلام را از استعمار دويست- سيصدساله نجات بدهد و مسلم است كه اين، مشكلاتى دارد و توطئه هايى عليه او تدارك مى بينند كه براى مقابله با آن بايد كاملا جان خود را وقف راه خدا نموده باشد. و درست در اين صورت است

كه اگر كشته شود يا زنده بماند خداوند او را به بهشت وارد مى كند، وگرنه با در به روى خود بستن و در كنج خانه به عزلت نشستن، انتظار چه بهشتى را مى توان از خداوند داشت؟ (از افاضات معظم له در درس).

(106). وسائل الشيعة 11/ 41 به نقل از نهج البلاغه، فيض/ 765 خطبۀ 232، لح 282 خطبۀ 190.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 391

نيست كه ابن بكير تأويل نموده، بلكه ابو عبد الله (ع) خواسته است بفرمايد تا مادامى كه آسمان از صدا [صيحۀ آسمانى] و زمين از فروبردن لشكر [لشكر سفيانى] ساكت است، شما هم ساكت باشيد. [نه براى هميشه].

توضيح روايت:

در توضيح اين روايت، همان گونه كه قبلا گفته شد، بايد گفت ظاهر روايات و تاريخ اين است كه محمد بن عبد الله به عنوان مهدويت خروج كرده بود و مردم را دعوت به نفس مى كرده است و امام (ع) مى خواهد بفرمايد براى قيام مهدى قائم آل محمد اين دو علامت هست. پس كسى كه قبل از اين دو علامت ادعاى قيام نمايد از وى نپذيريد.

علاوه بر آن، شخص سؤال كننده و شرايط سؤال و جلسه اى كه در آن، سؤال شده مشخص نيست. احتمال مى رود در جلسه، جاسوسى حضور داشته است كه امام صادق (ع) به نحو اجمال جواب مى دهند به گونه اى كه ايهام اين معنى را داشته باشد كه خروج و قيام به طور كلى جايز نيست چنانچه بكير نيز همين معنى را برداشت نمود.

در هر صورت آنچه از اين روايت استفاده مى شود اين است كه «فرياد آسمانى» و «فرو رفتن در زمين» از علايم مهدى موعود (عج) است و قبل از بروز

اين علامتها همراه با كسى كه ادعاى مهدويت دارد خروج جايز نيست. پس اين روايت بر سكوت و عدم قيام در مقابل هجوم دشمنان اسلام به اسلام و شئون مسلمانان دلالت ندارد و اين مطلبى است روشن و آشكار.

15- كلام امير المؤمنين (ع) در نهج البلاغه:

[متن كلام]

محمد بن حسين الرضى فى نهج البلاغه عن امير المؤمنين (ع) قال فى خطبة له: الزموا الارض و اصبروا على البلاء و لا تحركوا بايديكم و سيوفكم فى هوى ألسنتكم و لا تستعجلوا بما لم يعجله الله لكم فانه من مات منكم على فراشه و هو على معرفة حق ربه و حق رسوله و اهل بيته مات شهيدا و وقع اجره على الله و استوجب ثواب ما نوى من صالح عمله و قامت النية مقام اصلاته لسيفه فان لكل شي ء مدة و اجلا.

حضرت امير در خطبۀ 232 نهج البلاغه مى فرمايد:

بر زمين ميخكوب شده و بر بلاها صبر نماييد و شمشير و دستهايتان را در جهت خواستهاى زبانتان به حركت در نياوريد و نسبت به آنچه خداوند براى شما در آن عجله قرار نداده عجله نكنيد. پس همانا اگر كسى از شما در رختخواب بميرد اما نسبت به خدا و رسول و اهل بيتش معرفت و شناخت داشته باشد شهيد مرده و اجرا او با خداست و آنچه را از اعمال نيك، نيت داشته پاداشش را خواهد برد و همان نيت خير او در رديف برافراشتن شمشير است و بدانيد كه براى هر چيز مدت و سرآمدى است.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 392

توضيح كلام امام:

[چگونه مى توان گفت امير المؤمنين (ع) امام الساكتين است؟!] در توضيح كلام فوق بايد توجه داشت كه اين كلام از كسى است كه آن همه خطابه هاى آتشين در تشويق به جهاد و مبارزه با ستمگران و ظالمين ايراد نموده و كافى است در اثبات اين معنى، خطبۀ 27 نهج البلاغه ملاحظه شود كه چگونه ساكتين و قاعدين زمانۀ خود (مردم كوفه)

را كه به بهانه هاى واهى شانه از زير بار جهاد خالى مى كردند مورد تحقير قرار داده و مى فرمايد:

زشت باد رويتان، كه هدف تيرهاى دشمن قرار گرفته ايد. به شما هجوم مى آورند، به آنها هجوم نمى بريد، با شما مى جنگند، با آنها نمى جنگيد، معصيت خدا مى شود، و شما به آن رضايت مى دهيد! «107» 1

از سوى ديگر، كلام آن حضرت، بى ترديد در ارتباط با مورد خاص و شرايط ويژه اى است. زيرا پيش از اين گذشت كه جهاد همانند ديگر امور، متوقف بر تهيۀ مقدمات و مهمات و نيرو و برنامه ريزى صحيح است و شتابزدگى در آن و تحت تأثير احساسات آنى قرار گرفتن، بسيار مضر است و امام (ع) در اين كلام، مى خواهند همين معنى را بيان بفرمايند.

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه خويش در تفسير اين كلام حضرت مى نويسد:

«امام (ع) با اين كلام در صدد آن نيست كه مردم كوفه را از رفتن به جنگ اهل شام بازدارد، زيرا امام (ع) همواره آنان را از سستى و كوتاه آمدن در جنگ با شاميان سرزنش كرده است، بلكه چون تعدادى از ياران امام (ع) در صدد بودند نفاق و فساد، تعدادى از افراد فاسد و فاسق كوفه را شناسايى و بر ملاء نمايند و آنان را به قتل برسانند براى جلوگيرى از پراكندگى، تشتت و ايجاد اختلاف داخلى بين ارتش خود، آنان را از اين كار در آن شرايط بازداشته و فرموده است: بنشينيد و بر بلاها صبر كنيد.» «108» 1

و در شرح ابن ميثم بحرانى دربارۀ اين كلام آمده است:

«امام (ع) در اين كلام، مردم را از دست زدن به جهاد بدون دستور امامى از

فرزندان خويش پس از خود برحذر داشته، و اين در شرايطى است كه كسى از آنان براى تشكيل حكومت قيام ننموده باشد كه در اين صورت، دست زدن به اينگونه تحركات جايز نيست، مگر با اشاره و اجازۀ امام وقت.» «109» 1 امّا آنچه به نظر مى رسد اين است كه آنچه ايشان (ابن

______________________________

(107). فقبحا لكم و ترحا حين صرتم غرضا يرمى، يغار عليكم و لا تغيرون، و تغزون، و يعصى اللّه و ترضون.

(نهج البلاغه فيض/ 95، لح/ 70).

(108). شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد 13/ 113.

(109). شرح نهج البلاغه ابن ميثم 4/ 210.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 393

ميثم) فرموده خلاف ظاهر كلام آن حضرت است و آنچه ما پيش از اين گفتيم ظهور بيشترى دارد و درست تر به نظر مى رسد سخن ابن ابى الحديد كه خوانده شد مؤيد همين معناست.

در هر صورت كلام آن حضرت به جهاد دفاعى در زمانهاى ما، پس از تهيۀ شرايط و مقدمات آن مربوط نمى شود و حتى ناظر به جهاد ابتدايى نيز نيست، چنانچه بحث آن به تفصيل پيش از اين گذشت (كه وجوب هر دو نوع جهاد) موقوف به حضور و وجود امام معصوم نيست.

16- روايت جابر:

[متن روايت]

جابر عن ابى جعفر (ع) قال: الزم الارض و لا تحرك يدا و لا رجلا حتى ترى علامات اذكر هالك و ما اراك تدركها: اختلاف بنى فلان و مناد ينادى من السماء و يجيئكم الصوت من ناحية دمشق ... «110» 1

جابر از امام محمد باقر (ع) روايت مى كند كه فرمود: بنشين و دست و پايت را [در جهت قيام و مبارزه] حركت نده، تا علاماتى كه برايت مى گويم مشاهده كنى

و گمان نكنم [عمرت كفاف دهد و] آن علامات را درك نمايى: «اختلاف بنى فلان» و «ندادهنده اى كه از آسمان فرا مى خواند» و «صدايى كه از ناحيۀ دمشق به شما مى رسد».

توضيح روايت:

روشن است كه طرف سخن در اين روايت جابر است و شايد مربوط به يك قضيۀ خاص در يك جريان بخصوصى باشد.

يا اينكه در جابر، ويژگيهاى خاصى بوده نظير آنچه براى سدير گفته شد [ظرفيت تحمل مشكلات مبارزه و كتمان اسرار را نداشته است]. يا اينكه مجلس از اغيار، خالى نبوده [و امام (ع) در شرايط تقيه اين سخنان را بيان فرموده اند].

يا اينكه غرض آن حضرت (ع) بيان علامتهاى حتمى قيام قائم به حق بوده تا ذهنيت جابر را- كه انواع ظلم و فشارها را در زمان خويش مشاهده مى نموده و بر اساس روايات ميدانسته كه قائم به حق آنها را برطرف مى كند، و مى پنداشته كه هنگام آن فرا رسيده است- بشكند، [و بفرمايد اين زمان، زمان ظهور قائم نيست].

به عبارت ديگر، ذكر علايم ظهور مهدى و قائم به حق، شاهد بر اين معناست كه غرض آن حضرت (ع) نهى از تحرك همراه با كسى است كه پيش از بروز اين علامات، ادعاى مهدويت مى نمايد، و ديگر احتمالات نظير آنچه ذكر گرديد. در هر صورت امثال اين گونه

______________________________

(110). وسائل الشيعة 11/ 41 باب 13 از ابواب جهاد عدو، حديث 16.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 394

روايتها نمى تواند با ادلۀ جهاد و امر به معروف و نهى از منكر با آن همه كثرتى كه دارد، مقابله نمايد. چنانچه اين معنى بر اهل نظر پوشيده نيست.

17- روايت زرّ بن حبيش:

[متن روايت]

زرّ بن حبيش قال: خطب على (ع) بالنهروان (الى ان قال) فقام رجل فقال: يا امير المؤمنين حدثنا عن الفتن، فقال: ان الفتنة اذا قبلت شبهت. ثم ذكر الفتن بعده (الى ان قال) فقام رجل فقال: يا امير المؤمنين،

ما نصنع فى ذلك الزمان؟ قال: انظروا اهل بيت نبيكم فان لبدوا فالبدوا و ان استصرخوكم فانصروهم توجروا و لا تستبقوهم فتصرعكم البلية ثم ذكر حصول الفرج بخروج صاحب الامر (ع) «111» 1

كتاب الغارات از زرّ بن حبيش روايت مى كند كه حضرت على (ع) در نهروان خطبه ايراد مى فرمود. شخصى بپاخاست و گفت اى امير المؤمنين دربارۀ فتنه ها سخن بگو.

حضرت فرمود: فتنه ها هنگامى كه روى مى آورند شبهه ناك هستند، سپس پاره اى از فتنه ها را برشمرد. شخص ديگرى از جاى برخاست و گفت اى امير مؤمنان در آن زمان ما چه كنيم؟

حضرت فرمود به اهل بيت پيامبرتان نگاه كنيد. اگر آنها درنگ كرده و ايستادند، شما هم توقف كنيد و اگر از شما يارى طلبيدند به يارى آنها بشتابيد تا اجر و پاداش ببريد، و هرگز از آنها سبقت نگيريد كه مصيبتها و مشكلات شما را فراخواهد گرفت. سپس امام (ع) بشارت فرج و پيروزى به وسيلۀ خروج صاحب الامر (عجل الله فرجه) را بيان فرمود.

توضيح روايت:

اين كلام، قسمتى از يك خطبۀ طولانى است كه در اول كتاب الغارات «112» 1 درج شده و قسمتى از آن نيز در نهج البلاغه آمده است. «113» 1 و نظير همين روايت نيز در كتاب سليم بن قيس به صورت مفصل مطرح شده است. «114» 1

طبق آنچه از ظاهر كتاب الغارات استفاده مى گردد اين كلام مربوط به زمان فتنۀ بنى اميه است و نزد ما واضح است كه در زمان بنى اميه مرجع حق براى شيعيان، اهل بيت پيغمبر (ص) بوده اند و در اين كلام يادآورى شده كه در صورت سكوت و توقف اهل بيت (ع)، آنان بايد

آرام بگيرند و در صورت قيام و طلب يارى كردن آنان، بايد به ياريشان بشتابند، در هر صورت دستور مراجعه به اهل بيت پيغمبر (ص) در مسائل سياسى و مبارزاتى مستلزم

______________________________

(111). وسائل الشيعة 11/ 41، باب 13، از ابواب جهاد عدو روايت 17.

(112). الغارات 1/ 1- 13.

(113). نهج البلاغه، فيض/ 273 خطبۀ 92، لح/ 137 خطبۀ 93.

(114). كتاب سليم بن قيس/ 156.

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 395

حضور و ظهور آنان است، به گونه اى كه بتوان از آنان سرمشق و الگو گرفت مگر اينكه مراد روايت، مراجعه به شخص ائمه (ع) نباشد، بلكه مراد مراجعه به سخنان و راهنماييهاى آنها كه همواره باقى است باشد كه در اين صورت مفهوم روايت اين مى شود كه سخنان و راهنماييهاى ائمه (ع) كه از آنان بر جاى مانده، همواره بايد محور عمل حتى در مسائل قيام و جهاد و مبارزه باشد و تخلف از آن جايز نيست و طبق مذهب ما، اين مطلب صحيح و درستى است.

به هر حال، اين روايت منافاتى با ادلۀ جهاد و امر به معروف و نهى از منكر به مفهوم وسيع و گستردۀ آن ندارد و نمى توان براى سكوت در عصر غيبت به آن استناد نمود.

اين هفده روايتى بود كه مرحوم صاحب وسائل، در باب 13 كتاب جهاد وسائل الشيعة گردآورى نموده و چه بسا، اهل سكوت و سكون در عصر غيبت به آن تمسك و استاد مى نمايند كه ما، در اينجا به توضيح مراد و منظور اين روايات پرداختيم و روشن گرديد كه بيشتر آنها از جهت سند، مخدوش و احتمالا برخى از آنها ساخته و پرداختۀ ايادى خلفاى جور

و جيره خواران آنهاست كه بدين وسيله در صدد بوده اند سادات علوى و شيعيان را از قيام و شورش عليه خود بازدارند.

نظير اين روايات، روايتهاى ديگرى نيز در باب 12 ابواب جهاد كتاب مستدرك الوسائل گردآورى شده كه پاسخ آنها نيز از آنچه گفته شد، مشخص گرديد. پس به آنچه گفته شد مراجعه نموده و در آن تدبر و تأمل فرما.

خلاصۀ كلام و نتيجه:

از آنچه تا كنون گفته شد چنين مى توان نتيجه گيرى نمود كه جهاد چنانچه بزرگان فقه فرموده اند بر دو قسمت است: جهاد ابتدايى و جهاد دفاعى.

جهاد ابتدايى به طور قطع مشروط به اذن و اجازۀ امام است، اگر چه ما گفتيم به احتمال قوى منحصر به امام معصوم نيست و ولى فقيه جامع الشرائط را نيز شامل مى شود و بلكه گفتيم احتمالا وجود امام شرط وجود است نه شرط وجوب.

و جهاد دفاعى مشروط به اذن و اجازۀ امام نيست، بلكه بر وجوب و ضرورت آن به صورت مطلق كتاب و سنت و عقل، گواهى مى دهد، و گفتيم دفاع لازم است بر موازين عقل منطبق باشد، بدين صورت كه مقدمات و اسباب آن فراهم گردد و در شرايطى كه ضرورت دارد مسلمانان از بيضه و كيان اسلام و شئون مسلمين و كشورهايشان در مقابل هجوم دشمنان دفاع كنند، ناگزير بايد مسلح شده و آموزشهاى نظامى را فرا بگيرند، و تشكل و انسجام خود را هر چه استوارتر كنند، به همين جهت براى جلوگيرى از هرج و مرج، و نظم هر چه بيشتر امور، خواه ناخواه نيازمند به امير و فرماندۀ با كفايت و صلاحيت هستند كه

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 396

مى توان نام او را

امام گذاشت كه در اين صورت، بر خلاف آنچه در جهاد ابتدايى فرموده اند امامت شرط وجود است نه شرط وجوب.

از سوى ديگر، روايتهايى در باب 13 كتاب الجهاد وسائل الشيعة و باب 12 مستدرك الوسائل درج شده كه موهم اين معناست كه پيش از قيام قائم (عج) اگر چه هزاران سال هم طول بكشد در مقابل فساد و ظلم و تهاجم دشمنان، قيام جايز نيست و بايد سكوت و سكون اختيار كرد. كه خلاصۀ پاسخ آنها و بيان مراد واقعى از اين گونه روايات، پس از چشم پوشى از ضعف سندشان از اين قرار است:

1- اين روايات در مقام بيان اخبار غيبى نظير بيان مدت خلافت بنى اميه و بنى عباس و ديگر فتنه ها و مصيبتهايى كه در آن زمان اتفاق افتاده مى باشد، نه در صدد امر به سكوت و عدم قيام، وگرنه امير المؤمنين (ع) اولين كسى بود كه بر خلاف آنها عمل نمود و نيز سيد الشهداء امام حسين (ع).

2- نهى از خروج همراه با كسى كه مردم را به ناروا و به باطل به اطاعت خويش فرا مى خواند در مقابل كسى كه مردم را به اقامۀ حق و بازگرداندن حكومت به اهلش دعوت مى كند.

3- بيان علامتهاى حتمى قائم به حق براى رفع شبهه از ذهن شنونده.

4- نهى از شتابزدگى و عجله در مبارزه كه قهرا هنگامى كه زمينه و مقدماتش فراهم نبوده و زمانش فرا نرسيده باشد بسيار مضر و شكننده است.

5- احتمالا بيان اين نكته كه تنها قيام و انقلابى كه صد در صد به اهدافش مى رسد قيام قائم به حق (ع) در آخر الزمان است و ساير انقلابها به اين سطح

از پيروزى دست نخواهند يافت، اگر چه پيروزيهاى نسبى به دست آورده و نتايجى همچون اتمام حجت يا فوايد ديگرى بر آن مترتب باشد و به همين جهت ما قائل به وجوب آن شديم و شما بخوبى مى دانيد كه قيام و انقلابى كه صد در صد به پيروزى رسيده باشد و در سطح همۀ مردم جهان فراگير باشد تا كنون حتى به دست پيامبر اكرم (ص) نيز تحقق نيافته است.

6- بيان يك قضيۀ شخصى و جزئى كه به حادثه يا شخص خاصى مربوط مى شده نه به آن صورت كه بتوان از آن القاى خصوصيت نموده و به عنوان يك حكم كلى به آن استناد نمود.

و وجوه ديگرى نظير موارد فوق كه در تبيين روايات مى توان بيان كرد.

در هر صورت اين گونه روايتها قدرت مقابله با ادلۀ جهاد و امر به معروف و نهى از منكر با تمام گستردگى آن را ندارد و نمى توان در برابر ضرورت اقامۀ دولت عدل، و وجوب اجراى

مبانى فقهى حكومت اسلامى، ج 1، ص: 397

قوانين اسلام، و محدود نبودن شريعت اسلام به وقت و زمان خاص به آنها تمسك نمود.

سخن در اين فصل به درازا كشيد. همين جا كلام را به پايان برده و از فضلاى محترم انتظار دارم كه خود، اين مباحث را دنبال نموده و به شرح و بسط آن بپردازند، چرا كه ما اينجا در حاشيۀ مباحث، به درج آن پرداختيم و ان شاء الله در مسأله شانزدهم از فصل ششم بخش پنجم كتاب به هنگام بحث از حكم قيام و مبارزۀ مسلحانه عليه جباران و طاغوتهاى زمان- كه بحث بسيار ظريف و لطيفى است و ارتباط

تنگاتنگ با مطالب اين فصل دارد- باز به بررسى اين گونه مباحث خواهيم پرداخت.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109